#دست_نیاز_چشم_امید 14
سجدههای طولانی
همیشه دوست داشتم به او اقتدا کنم، امّا مصطفی دوست داشت تنها نماز بخواند. می گفت: نمازتان خراب می شود. نمی فهمیدم شوخی می کند یا جدّی می گوید. ولی باز بعضی نمازهای واجب را به او اقتدا می کردم. می دیدم مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود، صورتش را به خاک می مالد و گریه می کند. چقدر طول می کشید این سجده ها، وسط شب که برای نماز بیدار می شد، من طاقت نمی آوردم و می گفتم: بس است دیگر! استراحت کن، خسته نشدی؟ و مصطفی جواب می داد: تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود. باید سود دربیاورد تا زندگیاش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز نخوانیم، ورشکست می شویم.
🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷
📚همسر شهید، یادگاران، کتاب شهید چمران
#شبتون_شهدایی 🌙
🆔 @Ebrahimhadi
⭕️روزهای اخر ڪانال
#قسمت_چهارم
شب چهارم محاصره هم داشت ڪم ڪم از بچه ها خداحافظی می ڪرد. از یڪ طرف غربت پیڪرهای دوستان، لحظه ای ارامشان نمی گذاشت و از سویی دیگر عطش و تشنگی، رمقی برایشان باقی نگذاشته بود.
در آن اوضاع دلخوشی ما به ابراهیم بود. او بزرگتر ما به حساب می امد. یڪی از بچه ها با صدایی نسبتا بلند به ابراهیم گفت: به خدا تا حالا هیچ ڪس نتوانسته توانمان را ببرد، نه دشمن و نه اتش بی امانش! اما حالا تشنگی امانمان را بریده. یه ڪم اب به ما برسد، دمار از روزگار دشمن در می اوریم.
نمی دانم چرا یڪ لحظه یاد ڪربلا افتادم. یاد علی اڪبر(ع) وقتی ڪه از میدان به سراغ پدرش امد و گفت: العطش قد قتلنی...
یاد شرمندگی امام حسین(ع)...
من می دانستم ابراهیم از همه تشنه تر است. همین امروز وقتی قمقمه ها را تقسیم ڪرد برای خودش چیزی نماند! درهمان نیمه شب ابراهیم از ڪانال بیرون رفت.حوالی صبح بود. هوا در حال روشن شدن بود. ناراحت بودم ڪه نڪند ابراهیم... یڪباره دیدم یڪ نفر از بالای ڪانال خودش را به پایین انداخت. همه خوشحال شدند. ابراهیم با چند قمقمه پر از اب برگشت.
به ابراهیم گفتم: دیر ڪردی برادر؟
ابراهیم گفت: برای پیدا ڪردن اب تا نزدیڪی نیروهای خودی رفتم و در حال جنگ با بعثی ها دیدم. با تعجب گفتم: تا اونجا رفتی؟خب برنمیگشتی!! ابراهیم بلند شد و رفت تا به نیروها سربزند.
ابراهیم تا نزدیڪ نیروهای خودی رفته بود. اومی توانست دیگر به ڪانال نیاید، اما امده بود. با چند قمقمه آب. ڪسی چه می داند شاید اوهم به رسم ادب مولایش حضرت عباس(ع)، با یاد لب های خشڪیده از عطش بچه ها، لب به آب نزده بود...
📚ڪتاب سلام برابراهیم ۲
♻️ادامه دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🔸به نام خدای خوبم🔸
❤️🍃 مهربانا...! هزاران شکر که در کنارمان هستی و قرار و آرام دلهای بیقرارمان هستی...
جز تو چه جوییم و جز تو که را خوانیم
که همه تویی و جز تو همه هیچ...
🌺خداوندا…!
لحظاتمان را قرین رحمت و مهربانی ات بفرما و ما را در ادامه راهمان تنها مگذار که یک لحظه بی تو ویرانی دنیاییست..
🌼✨آمین یا خدای خوب عالمین✨🌼
🆔 @Ebrahimhadi
🌷حاج اسماعیل دولابی🌷
#کلام_نفیس
چطور میشود در این دنیا بر کسی خرده گرفت و خود را ندید؟
میگویند خداوند داستان ابلیس را تعریف کرد تا بدانی نمیشود به عبادتت؛ به تقربت؛ به جایگاهت اطمینان کنی...
خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی؛ نداده است.
✅شاید به همین دلیل است که سفارش شده؛ وقتی حال خوبی داری و میخواهی دعا کنی؛ یادت نرود "عافیت" و "عاقبت بخیری" را برای خود و دیگران بخواهی...
🆔 @Ebrahimhadi
⭕️روزهای اخر ڪانال
#قسمت_اخر
حال همه نیروها منقلب بود. هر لحظه منتظر حضور نیروهای دشمن بالای سر خودمان بودیم. در این لحظات، خبر رسید ڪه دشمن از انتها وارد ڪانال شده. ابراهیم هادی به سمت انتهای ڪانال دوید.
یڪباره از همان سمتی ڪه ابراهیم رفت، چندین انفجار قوی رخ داد. لحظاتی بعد، یڪی از بچه ها از انتهای ڪانال به سمت ما دوید و فریاد زد: ابراهیم هم شهید شد.😭
رنگ ازچهره ام پرید. دیگر امیدم را از دست دادم. لحظه های اخر مقاومت بچه ها در ڪانال بود. یڪباره چندین لوله سلاح بعثی ها را بالای ڪانال دیدیم.
افسر بعثی نگاهی به جمع ما انداخت. به هرڪسی ڪه می رسید با تیر خلاص، ملڪوتی اش می ڪرد. لحظاتی بعد افسر از ڪانال خارج شد.
بعد به افرادی ڪه بالای ڪانال بودند دستور شلیڪ داد. ان ها بی رحمانه داخل ڪانال رابه رگبار بستند و بچه ها را به خاڪ و خون ڪشیدند. نزدیڪی های ظهر ڪار ڪانال را یڪسره ڪرد.
من بابدنی غرق خون، درڪنار چند پیڪر شهید افتاده بودم، شاید برای همین به سمت من تیرخلاص شلیڪ نڪردند. سڪوت مطلق همه جا را فرا گرفته بود. حالا تعداد ڪسانیڪه زنده بودند حدود ده نفر بود.
تا زمان تاریڪی هوا صبر ڪردیم. هرطوری شده بود از همان روشی ڪه ابراهیم گفته بود استفاده ڪردیم وبه عقب برگشتیم. برخی نیروها چهار دست و پا و برخی ڪشان ڪشان می امدند.
اری قرار بود ما بمانیم تا ایندگان بدانند ڪه ابراهیم هادی و رزمندگان در محاصره، چه حماسه ای راخلق ڪردند.
📚ڪتاب سلام برابراهیم۲
پایان
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۴۱
راویان: دوستانِ سید
🌿"جذب"
برای جذب جوان ترها به هیئت خیلی تلاش ميکرد. اگر یک جوان برای اولین بار به هیئت ميآمد، سعی ميکرد او را بیشتر از بقیه تحویل بگیرد. با آنها ميرفت فوتبال و ... با جوان ترها رفیق ميشد و به این طریق آنها را با امام حسین(ع)آشنا میکرد یک بار سید را بر خلاف همیشه با لباسی غیر متعارف دیدم! او بیشتر مواقع تیپ و ظاهر بچه های جنگ را حفظ ميکرد. نعلین ميپوشید و شلوار شش جیب داشت. اما آن روز شلوار کتان و شیک پوشیده بود!البته از شلوارهای گشاد و ساده بود، اما از کسی مثل سید بعید بود. جلو رفتم و گفتم:((آقا سید، شما؟!)) بعد به شلواری که پوشیده بود اشاره کردم. سید گفت:((به نظر تو از لحاظ شرعی اشکال داره؟))گفتم: »نه،گشاده، هیچ مارک و علامتی هم نداره. اما برای شما خوب نیست.))گفت:((ميدونم، اما امروز رفته بودم با یه سری از جوون ها فوتبال بازی کنم. بعد هم باهاشون صحبت کردم و دعوتشون کردم به هیئت.))بعد ادامه داد:(( وقتی با تیپ و ظاهری مثل خودشون با اونها حرف ميزنی بیشتر حرفت رو قبول ميکنند.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
آمده بود جلوی درب بیت الزهرا(س) .ميخواست سید را ببیند. صدایش کردم، آمد جلوی درب و گفت:((بفرمایید!؟))آن خانم گفت:((من رو ميشناسید؟!))سید هر وقت ميخواست با خانمی صحبت کند سرش را بالا نميآورد. آن روز هم همین طور. سرش پایین بود و گفت: ((خیر.))گفت:((دو تا پسر دارم که ظاهرا چند وقته با شما آشنا شدند. دوقلو هستند و هفده سال سن دارند.))سید گفت: ((بله، بله، حال شما خوبه؟))آن مادر ضمن تشکر گفت:((من باید مطلبی رو بگم. امیدوارم من رو ببخشید.))بعد ادامه داد:((خانواده ما هیچ کدام اهل مذهب و دین و ... نیستند. مدتی پیش بچه های من موقع فوتبال با شما آشنا شدند،توی خانه هم از شما زیاد تعریف ميکردند. من فکر کردم شما مربی فوتبال و ... هستید.من چند وقتیه که ميبینم رفتار و اخلاق بچه های من تغییر کرده روزبه روز برخورد بچه ها، با من و پدرشان بهتر از قبل ميشد. مدتی بود که ميدیدم این بچه ها توی اتاقشون هستند و کمتر پیش ما ميآیند. یک روز از لای در مشاهده کردم که دوتایی دارند نماز ميخونن،خیلی تعجب کردم. خیلی هم شرمنده شدم که بچه های من از من خداشناستر شدند.))مدتی رفتار و اخلاق پسرها رو زیر نظر داشتم. تا اینکه فهمیدم بعضی از روزها به مکانی ميروند و آخر شب برميگردند. فکر کردم باشگاه ميرن،اما وقتی برميگشتند چشم هایشان کبود بود. معلوم بود که خیلی گریه کرده اند! ناراحت بودم. گفتم شاید کسی اونها رو اذیت ميکنه. برای همین چادر خانم همسایه را قرض گرفتم و امروز آنها را تعقیب کردم. فهمیدم که به اینجا آمده اند ؛ به بیت الزهرا(س)از همسایه ها پرسیدم:((اینجا كجاست؟!))گفتند:((حسینیه است. جوان ها ميآیند و سخنرانی و مداحی دارند،مسئول اینجا هم نامش آقا سید علمدار است.))من هم نام شما را شنیده بودم. برای همین اینجا ماندم و تا آخر هیئت را گوش کردم. مطمئن شدم خدا دست بچه های من رو گرفته. برای همین اومدم از شما تشکر کنم و بگم بیشتر مراقب بچه های من باشید.)) همان موقع دوقلوها از در بیرون آمدند. با تعجب مادرشان را دیدند که با سید در حال صحبت است. سید جلو رفت و دست انداخت گردن هر دوی آنها و گفت:((حاج خانم، بچه های شما عالی اند. اینها معلم اخلاق من هستند، خدا اینها رو خیلی دوست داره ما هم که کارهای نیستیم، این بچه ها باید ما رو یاری کنند.))چند روز بعد دوباره همین مادر را دیدم. آمده بود تا سید را ببیند. سید جلوی در آمد. مادر، یک دسته اسکناس که داخل پاکت بود به سید داد و گفت:((کل پس انداز من همین سی هزار تومن هست که آوردم برای بیت الزهرا(س) من هرچه دارم از شما دارم. شما هم هر طور ميدانید خرج کنید.)) سید تشکر کرد و مبلغ را به مسئول مالی هیئت تحویل داد. این دو نفر بعدها از بهترین نیروهای هیئتی شدند.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
امروز روز پنجم است که در محاصرهایم...
آب را جیره بندی کرده ایم..
نان را جیره بندی کرده ایم..
عطش همه را هلاک کرده جز شهدا را
که حالا در کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند...🌷
شهدا دیگر تشنه نیستند...
فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه...
سی و ششمین سالگرد شهادتت مبارک هادی دلهای بی قرار 💞
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-Kanal Komeil.mp3
9.59M
🔉 #صوت #نوحه #شهدایی
🔸کانال کمیل،ابراهیم هادی ساکن خاکت...
🎤با نوای حجت الاسلام سید حسین موسوی
سی و ششمین سالگرد شهادت شهید ابراهیم هادی گرامی باد🍃❤️
ولادت: یکم اردیبهشت ۱۳۳۶
گمنامی: ۲۲ بهمن ۱۳۶۱
🆔 @Ebrahimhadi
سالروز آسمانی شدن تو،ای مهربان..🕊
درخلوت خودم بودم که صدا زدی مرا...
نه اینکه من خود آمده باشم...
تو مرا خواندی...
و راهم دادی به دنیای زیبایت...❤️
تو هادی دل هایی....🌸
#بی_نشانی، نشان توست..
تو نخواستی شهرت را...
نخواستی دیده شدن را...
و نخواستی دنیا را...
تو نخواستی عزیز مردم باشی...
تو خدا را خواستی و عزیز خدا بودن را...
خدا خواست که نام تو را بر سر زبان ها جاری کند...
خدا خواست که تو را عزیز کند...❤️
که نور باشی در ظلمات ما...
و چراغ راه باشی..
#هادی_دلها باشی..
برای همه ی ماگمشدگان...
تمام عمر مدیون مهربانی هایت هستیم...
🌾شهادت مبارک عزیز برادرم🌾
🆔 @Ebrahimhadi
ذره ذره کنار هم قرار گرفتند و فرشی ساختند به وسعت عرش، شاید برای چشمانمان تکراری باشند اما خاک اینجا با دیگر خاک ها متفاوت است. خاک اینجا زنده است، نفس میکشد، با ادمی صحبت میکند..
معطر به عطر غسیل الملائکه است، میزبان و شاهد قدم های پاک دلاورانی بوده که پنج روز بدون غذا و با لب تشنه درس ایثار و فداکاری را در سر فصل اصلی دفتر تاریخ ثبت کردند.. خاک اینجا کسی را در اغوش گرفته که پا روی اشفته بازار هستی گذاشت و دلبسته خدا شد؛ عاقلانه فکر کرد و عاشقانه عمل پهلوانی که در ژرفای ظلمات در بلندای تپه بدون هیچ بیم و هراسی جلوی دشمن صدای ملکوتی اذان را سرود و توسلش به حضرت زهرا(س) او را از قطع نخاعی نجات داد...
این خاک اغشته به ذره ذره سلول های بدن کسی است که تمام عزتش گمنام بودنشه، کسی نه ترسید، نه تو دام هوس افتاد، کسی که ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ به قلب اسمان بی وقفه معبر زد...
🍃🌹اری؛ اینجا کانال کمیل است..
کانالی که در اتاقک خاک گرفته مغزش رشادت ها و فداکاری های ابراهیم را ثبت کرده است... ابراهیمی که پیکرش را به ذرات این خاک سپرد تا نبض وجود این خاک تا ابد بتپد..
❤️سالگرد شهادتت مبارک قهرمان❤️
🆔 @Ebrahimhadi
#یک_آیه_قـرآن
✍فکر نکن حواســش نیست!
فڪر نڪن خدا حــواسش نیست به این همه ظالم ڪه هر کاری دوست دارن میڪنن...
خدا عذاب اینارو به تأخــیر میندازه برای اون روزی کهنه راه پــس دارن و نه راه پـــیش...!
خدا اون روز رو میبینه ولی ما اون روزو نمیبینیم و تصــور میڪنیم خـــــدا بی تفاوتِ نعـــــوذبالله.
📚سوره ابراهـیم آیه ۴۲
🆔 @Ebrahimhadi