فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #حدیث_روز از زبان رامبد جوان
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi
🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi
🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
شهید ابراهیم هادی
#شهید علیاکبر شیرودی🌹 🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
📎 #سیره_شهدا
🌺نماز اول وقت ...
خبرنگار ژاپنی پرسید:
شما تا کی حاضرید بجنگید؟
علی اکبر خندید و گفت:
ما برای خاک نمی جنگیم، برای اسلام میجنگیم تا هر زمانی که اسلام در خطر باشه....
این رو گفت و رفت....
خبرنگار با تعجب پرسید: خلبان شیرودی کجا میره، هنوز که مصاحبه تمام نشده...
شیرودی با لبخند گفت:
وقت نماز؛ دارن اذان میگن...
یادش با صلوات🌷
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi
🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi
🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
حے علی الصلاة..
اذان بگو ابراهیم..
خسته ام از دنیا..
از رنگ رنگ غریب و عجیب این دنیا،
با صدای طنین اندازت اذانی بگو؛
بگو که خدا غریب شده است در این دنیا..
بگو دین محمد، رسول خدا فراموش شده...
حے علی خیر العمل...
اذان بگو ابراهیم..
دلم پر از درد است..
اذان بگو ای ندای زنده شدن دلهای خاموش...
اذان بگو ابراهیم ..
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi
🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi
🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
شهید ابراهیم هادی
💞 #رسم_عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت نهم مامان جهیزیه ام را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد.
💞 #رسم_عاشقی
🌹 جانباز شهید ایوب بلندی
✅ قسمت دهم
کنار هم نشسته بودیم. ایوب آستینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد،
_توی کتفم، نزدیک عصب، یک ترکش است. دکتر ها میگویند اگر خارج عمل کنم بهتر است. این بازو هم چهل تکه شد بس که رفت زیر تیغ جراحی.
به دستش نگاه میکردم،
گفت "بدت نمیاید میبینیش؟"
بازویش را گرفتم و بوسیدم.
-باور نمیکنی ایوب، هر جایت که مجروح تر است، برای من قشنگ تر است.
بلند خندید. دستش را گرفت جلویم.
_راست میگویی؟ پس یا الله ماچ کن. سریع باش.
چند روز بعد کارهای اعزامش درست شد و از طرف جهاد برای درمان رفت انگلستان. من هم با یکی از دوستان ایوب و همسرش رفتم شاهرود. مراسم بزرگی آنجا برگزار میشد. زیارت عاشورا میخواندند که خوابم برد. توی خواب امام حسین را دیدم. امام گفتند "تو بارداری ولی بچه ات مشکلی دارد".
توی خواب شروع کردم به گریه و زاری. با التماس گفتم "اقا من برای رضای شما ازدواج کردم، برای رضای شما این مشکلات را تحمل میکنم، الان هم شوهرم نیست، تلفن بزنم چه بگویم؟ بگویم بچه ات ناقص است؟
امام آمد نزدیک، روی دستم دست کشید و گفت: "خوب میشود"
بیدار شدم.
یقین کردم رویایم صادقه بوده، بچه دار شدیم و بچه نقصی دارد. حتما هم خوب میشود، چون امام گفته است. رفتم مخابرات و زنگ زدم به ایوب. تا گفتم خواب امام حسین را دیده ام زد زیر گریه. بعد از چند دقیقه هم تلفن قطع شد. دوباره شماره را گرفتم. برایش خوابم را تعریف نکردم. فقط خبر بچه دار شدنمان را دادم.
با صدای بغض الود گفت :
میدانم شهلا، بچه پسر است، اسمش را میگذاریم محمد.
نیت کرده بودیم که اگر خدا به اندازه یک تیم فوتبال هم به ما پسر داد، اول اسم همه را محمد بگذاریم.
گفتم بگذاریم محمد حسین. به خاطر خوابم. اما تو از کجا میدانی پسر است؟
جوابم را نداد.
چند سال بعد که هدی را باردار شدم هم، میدانست فرزندمان دختر است. مامان و آقاجون کنارم بودند، اما این از دلتنگیم برای ایوب کم نمیکرد. روزها با گریه مینشستم، شش هفت برگه امتحانی برایش مینوشتم، ولی باز هم روز به نظرم کشدار و تمام ناشدنی بود. تلفن میزد.
همین ک صدایش را شنیدم، بغض گلویم راگرفت.
_سلام ایوب
ذوق کرد، گفت:
_صدایت را که میشنوم، انگار همه دنیا را به من داده اند.
زدم زیر گریه.
_کجایی ایوب؟ پس کی برمیگردی؟
-میدانی چند روز است از هم دوریم؟ من حساب دقیقش را دارم، دقیقا بیست و پنج روز.
حرفی نزدم. صدای گریه ام را میشنید.
-شهلا ولی دنیا خیلی کوچک تر از آن است که تو فکرش را میکنی. تو فکر میکنی من الان کجا هستم؟
با گریه گفتم،
_خب معلومه، تو انگلستانی، من تهران. خیلی از هم دوریم ایوب.
-نه شهلا، مگر همان ماهی که بالای سر تو است بالای سر من نیست؟ همان خورشید، اینجا هم هست. هوا، همان هوا و زمین، همان زمین است. اگر اینطوری فکر کنی، خیالت راحت تر میشود. بیا شهلا از این به بعد سر ساعت یازده شب هر دو به ماه نگاه کنیم. خب؟
تا یازده شب را به هر ضرب و زوری گذراندم. شب رفتم پشت بام و ایستادم به تماشای ماه. حالا حتما ایوب هم خودش را رسانده بود کنار پنجره ی اتاقش توی بیمارستان و ماه را نگاه میکرد. زمین برایم یک توپ گرد کوچک شده بود، که میتوانستم با نگاه به ماه از روی آن بگذرم و برسم به ایوبم.
به مَردم.
⭕️ادامه دارد..
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi
🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi
🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙ماه رمضان بهترین فرصت برای #توبه است. به دوست شهیدت قول بده گناه نکنی، مطمئن باش اونم کمکت میکنه..
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi
🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi
🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
شهید ابراهیم هادی
🌙سحر اول... 🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
🌙سحر اول....
✍و رسیـــد فرصت دیدار...
چقدر دلخوشم به داشتنت خــدا !
که با همه بی سر و پایی ام، باز هم در میکده رمضانت راهم داده ای...
تو همان اله بی همتایِ منی؛
که هزاران بار پناهم داده ای و... من رمیده ام.
تو همان معشـــوق بی نظير منی،
که باز به انتظار خلوتی با من، ضیافتی یک ماهه، برپا کرده ای.
آمده ام...؛
و همه دار و ندارم؛ دل بیـــچاره و شکسته ایست، که یازده ماه، با دستان خودم، به دارِ گناه آویختَمـَش .
آغوش بگشا...
تا یکسال دوری ات را یکجا زار بزنم.
آغوش بگشــا تا همین ثانیه های نخست را، با طعم آغوش تو، آرام بگیرم.
👈بگذار ساده بگویم؛
من طعم بوسه های تو را خوب می شناسم...
و بدنبالش تمامِ سال را به انتظار سحرهای مهمانی ات، لحظه شماری کرده ام
و مــــن؛
دوباره خوشبختی را در آغـ💞ـوش تو، تجربه خواهم کرد.
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi
🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi
🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔
عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ
آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم
🍃دعای سلامتی امام زمان (عج)
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹
▪️ Gap.im/Ebrahimhadi
▪️ Eitaa.com/Ebrahimhadi
▪️ Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
Juz1_@Ebrahimhadi.mp3
4.98M
📎جزء یڪ:
قرائت روزانه یک جزء قران کریم
هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷
🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
❤️ #دلنوشته ۱
🌹سلام خدمت شهید عزیز ابراهیم هادی. درود خدا بر توباد ای شهید 🌹
من وقتی این شهید را الگوی خودم قرار دادم که در مدرسه معلمی درباره شهید ابراهیم هادی با ما صحبت کرد.من در آن موقع تصمیم گرفتم که این شهید الگوی خودم قرار دهم.بعد از چند روز که کتاب این شهید را خواندم و با او انس نسبتا کمی گرفتم دیدم که در زندگی من تغییرات زیادی به وجود امده ومن دارم راحت تر زندگی می کنم بعد از اینکه کتاب اول این شهید را مطالعه کردم این شهید در خواب من امد وبا من در خواب صحبت کرد.
رفتم واین خواب را برای معلمی که به من درباره شهید ابراهیم هادی توضیحاتی داده بود گفتم ایشان گفتند:((ابراهیم هادی تو را دوست دارد ومی خواهد توهم او را دوست داشته باشی.))
سپس به من گفتند:((ابراهیم هادی می تواند تورا به بالا ترین جایگاه بهشت برساند بعد تأکید کردند که ابراهیم هادی به دوچیز خیلی توجه می کرد
1_نماز اول وقت
2_ترک گناه
واین بود که من این شهید(ابراهیم هادی)را الگوی خودم قرار دادم
📎ارسالی همسنگران
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi
🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi
🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
شهید ابراهیم هادی
💞 #رسم_عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت دهم کنار هم نشسته بودیم. ایوب آستینش را بالا زد و با
💞 #رسم_عاشقی
🌷 جانباز شهید ایوب بلندی
✅ قسمت یازدهم
نامه اش ازانگلیس رسید،
_خب بچه دار شدنمان چشمم را روشن کرد. همسر عزیزم شرمنده که در این وضع در کنارت نیستم. تو خوب میدانی که نبودنم بی علت نیست و اینجا برای درمان هستم. خیلی نگران حالت هستم. من را از خودت بی خبر نگذار. امیدوارم همیشه زنده و سالم باشی و سایه ات بالای سرم باشد. گفته بودی از زایمان میترسی. نگران نباش، فقط به این فکر کن که موجودی زنده از تو متولد میشود.
بعد از دو ماه ایوب برگشت. از ریز و درشت اتفاقاتی که برایش افتاده بود، تعریف میکرد.
میگفت: عادت کرده ام مثل پروانه دورم بگردی، همیشه کنارم باشی. توی بیمارستان با آن همه پرستار و امکانات راحت نبودم.
با لبخند نگاهش کردم.
تکیه داد به پشتی،
-شهلا؟ این خانم ها موهایشان خود به خود رنگی نیست، هست؟
چشم هایم را ریز کردم،
-چشمم روشن! کدام خانم ها؟
-خانم های اینجا و آنجا که بودم.
خنده ام گرفت،
-نخیر مال خودشان نیست، رنگشان میکنند.
-خب، تو چرا نمیکنی؟
-چون خرج داره حاج اقا.
فردایش از ایوب پول گرفتم و موهایم را رنگ کردم. خیلی خوشش امد.
گفت: قشنگ شدی، ولی نمی ارزد شهلا.
آخر دو برابر ازش پول گرفته بودم.
چیزی نگذشت که ثت نام کرد برود جبهه.
-کجا به سلامتی؟
-میروم منطقه.
-بااین حال و روزت؟ اخه تو چه به درده جبهه میخوری؟ با این دست های بسته.
-سر برانکارد رو که میتونم بگیرم.
از همان روز اول میدانستم به کسی دل میبندم که به چیز با ارزشی تری دل بسته است. و اگر راهی پیدا کند تا به ان برسد نباید مانعش بشوم.
موقع به دنیا امدن محمد حسین، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستان.
محمد حسین که به دنیا امد پایش کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد. دکتر ها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم، برای قلب ایوب برویم خارج. ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود. خرج عمل قلب خیلی زیادبود.
انقدر که اگر همه زندگیمان را میفروختیم، باز هم کم می اوردیم.
اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا میکرد، بنیاد خرج سفر را تقبل میکرد،وایوب قبول نکرد.
گفت: وقتی میخواستم جبهه بروم، امضا ندادم.
برای نماز جمعه هایی که رفتم هم همینطور. وقتی توی هویزه و خرمشهر هم محاصره بودیم، هیچ کداممان تعهد نداده بودیم که مقاومت کنیم. با اراده خودمان ایستادیم.
فرم را نگاه کردم، از امضا کننده برای شرکت در راهپیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدن انجا تعهد میگرفت. خانه و زندگی را فروختیم. این بار برای عمل دستش، من و محمد حسین هم همراهش رفتیم.
توی فرودگاه کنار ساکش نشسته بودم که ایوب امد کنارم ارام گفت: این ها خواهر برادرند.
به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک میشدند. به هم سلام کردیم.
-بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی دارد. خلاصه تا انگلیس همسفریم.
ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود.
برایش فرقی، نمیکرد ایران باشیم یا کشور غریب.
همین که از پله های هواپیما پایین امدیم گفت: شهلا خودت را اماده کن که اینجا هر صحنه ای را ببینی. خودت را کنترل کن.
لبخند زد،
-من که گیج میشوم، وقتی راه میروم نمیدانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم خانم های انچنانی و پایین پایم، مجله های انچنانی.
روز تعطیل رسیده بود و نمیشد دنبال خانه بگردیم. با همسفرهایمان یک اتاق را گرفتیم و بینش یک پرده زدیم.
فردایش توی یک ساختمان دو اتاق گرفتیم.
ساختمان پر از ایرانی هایی بود که هرکدام به علتی آنجا بودند. همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنی،؛خواهرش با من باشد و برادر با ایوب.
ایوب امد نزدیک من و گفت: من این جوری، نمیخواهم شهلا. دلم میخواهد پیش شما باشم.
-خب من هم نمیخواهم، ولی رویم نمیشود. اخه چه بگوییم؟
ایوب محمد حسین را بهانه کرد و پیش خودمان ماند.
⭕️ #ادامه_دارد...
🇮🇷 @ebrahimhadi
Havaye Tobe_@Ebrahimhadi.mp3
6.4M
🎧 #صوت #مناجات
📌هوای توبه..
🎤حاج محمود کریمی
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi
🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi
🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
❤️ #قرار_عاشقی ❤️
قرائت دعای فرج به نیابت از
شــهید ابــراهیم هــادی🌹
⏰هرشب راس ساعت ۲۲
✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید
▪️ Gap.im/Ebrahimhadi
▪️ Eitaa.com/Ebrahimhadi
▪️ Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
🌙سحر دوم....
✍ یک روز... گذشت! به همین سادگی
لحظات مهمانی، بسرعت به پیش می روند...
و من نمیدانم، چند سحر ، فرصت آرام گرفتن در آغوش تو را دارم؟
به خودم که می نگرم؛
حتی لحظه ای از این ضیافت را، چشم انتظاری نتوانم کرد.
اما ؛ کرامت تو که بر من مستولی میشود؛
دلم برای تمام سحرها،برنامه می چیند!
💢جانِ عالم به فدای یک بوسه ات...خدا
همه ی سال، دلواپسی، مهمان دلم بود؛ نکند از سجاده رمضانت جا بمانم!
و این تویی که باز گداپروری کردی...
و مرا، گوشه ای، در لابلای اشراف ضیافتت، جای دادی...
👈و من نشسته ام اینجا؛
درست سر بر زانوان تو.....
و حرارت آغوشت را به هیچ مأمن دیگری، نمی دهم!
اما دلم شور میزند...؛ دلبرم
نکند؛ امراضِ دلم، مرا از تو بگیرند.
نیمه شب را ، به قصد علاج آمده ام...
طبیب تویی؛
نَفْسِ بیمارم را، شفا نداده، رها مکن!
✨دستان خالی ام، پر از تکرار "یا طبیب" شده.
یقین دارم بی اجابت، رهایم نخواهی کرد.
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi
🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi
🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
Sahar2_@Ebrahimhadi.mp3
2.71M
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔
عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ
آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم
🍃دعای سلامتی امام زمان (عج)
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹
▪️ Gap.im/Ebrahimhadi
▪️ Eitaa.com/Ebrahimhadi
▪️ Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir