eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
700 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔 عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم 🍃دعای سلامتی امام زمان (عج) به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹 ▪️ Gap.im/Ebrahimhadi ▪️ Eitaa.com/Ebrahimhadi ▪️ Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
دعای روز اول ماه مبارک رمضان🌙 🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
🇮🇷 @Ebrahimhadi
Juz1_@Ebrahimhadi.mp3
4.98M
📎جزء یڪ: قرائت روزانه یک جزء قران کریم هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🇮🇷 @Ebrahimhadi
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
شهید ابراهیم هادی
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
❤️ ۱ 🌹سلام خدمت شهید عزیز ابراهیم هادی. درود خدا بر توباد ای شهید 🌹 من وقتی این شهید را الگوی خودم قرار دادم که در مدرسه معلمی درباره شهید ابراهیم هادی با ما صحبت کرد.من در آن موقع تصمیم گرفتم که این شهید الگوی خودم قرار دهم.بعد از چند روز که کتاب این شهید را خواندم و با او انس نسبتا کمی گرفتم دیدم که در زندگی من تغییرات زیادی به وجود امده ومن دارم راحت تر زندگی می کنم بعد از اینکه کتاب اول این شهید را مطالعه کردم این شهید در خواب من امد وبا من در خواب صحبت کرد. رفتم واین خواب را برای معلمی که به من درباره شهید ابراهیم هادی توضیحاتی داده بود گفتم ایشان گفتند:((ابراهیم هادی تو را دوست دارد ومی خواهد توهم او را دوست داشته باشی.)) سپس به من گفتند:((ابراهیم هادی می تواند تورا به بالا ترین جایگاه بهشت برساند بعد تأکید کردند که ابراهیم هادی به دوچیز خیلی توجه می کرد 1_نماز اول وقت 2_ترک گناه واین بود که من این شهید(ابراهیم هادی)را الگوی خودم قرار دادم 📎ارسالی همسنگران 🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
شهید ابراهیم هادی
💞 #رسم_عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت دهم کنار هم  نشسته بودیم. ایوب آستینش را بالا زد و با
💞 🌷 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت یازدهم نامه اش ازانگلیس رسید، _خب بچه دار شدنمان چشمم را روشن کرد. همسر عزیزم شرمنده که در این وضع در کنارت نیستم. تو خوب میدانی که نبودنم بی علت نیست و اینجا برای درمان هستم. خیلی نگران حالت هستم. من را از خودت بی خبر نگذار. امیدوارم همیشه زنده و سالم باشی و سایه ات بالای سرم باشد. گفته بودی از زایمان میترسی. نگران نباش، فقط به این فکر کن که موجودی زنده از تو متولد میشود. بعد از دو ماه ایوب برگشت. از ریز و درشت اتفاقاتی که برایش افتاده بود، تعریف میکرد. میگفت: عادت کرده ام مثل پروانه دورم بگردی، همیشه کنارم باشی. توی بیمارستان با آن همه پرستار و امکانات راحت نبودم. با لبخند نگاهش کردم. تکیه داد به پشتی، -شهلا؟ این خانم ها موهایشان خود به خود رنگی نیست، هست؟ چشم هایم را ریز کردم، -چشمم روشن! کدام خانم ها؟ -خانم های اینجا و آنجا که بودم. خنده ام گرفت، -نخیر مال خودشان نیست، رنگشان میکنند. -خب، تو چرا نمیکنی؟ -چون خرج داره حاج اقا. فردایش از ایوب پول گرفتم و موهایم را رنگ کردم. خیلی خوشش امد. گفت: قشنگ شدی، ولی نمی ارزد شهلا. آخر دو برابر ازش پول گرفته بودم. چیزی نگذشت که ثت نام کرد برود جبهه. -کجا به سلامتی؟ -میروم منطقه. -بااین حال و روزت؟ اخه تو چه به درده جبهه میخوری؟ با این دست های بسته. -سر برانکارد رو که میتونم بگیرم. از همان روز اول میدانستم به کسی دل میبندم که به چیز با ارزشی تری دل بسته است. و اگر راهی پیدا کند تا به ان برسد نباید مانعش بشوم. موقع به دنیا امدن محمد حسین، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستان. محمد حسین که به دنیا امد پایش کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد. دکتر ها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم، برای قلب ایوب برویم خارج. ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود. خرج عمل قلب خیلی زیادبود. انقدر که اگر همه زندگیمان را میفروختیم، باز هم کم می اوردیم. اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا میکرد، بنیاد خرج سفر را تقبل میکرد،وایوب قبول نکرد. گفت: وقتی میخواستم جبهه بروم، امضا ندادم. برای نماز جمعه هایی که رفتم هم همینطور. وقتی توی هویزه و خرمشهر هم محاصره بودیم، هیچ کداممان تعهد نداده بودیم که مقاومت کنیم. با اراده خودمان ایستادیم. فرم را نگاه کردم، از امضا کننده برای شرکت در راهپیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدن انجا تعهد میگرفت. خانه و زندگی را فروختیم. این بار برای عمل دستش، من و محمد حسین هم همراهش رفتیم. توی فرودگاه کنار ساکش نشسته بودم که ایوب امد کنارم ارام  گفت: این ها خواهر برادرند. به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک میشدند. به هم سلام کردیم. -بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی دارد. خلاصه تا انگلیس همسفریم. ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود. برایش فرقی، نمیکرد ایران باشیم یا کشور غریب. همین که از پله های هواپیما پایین امدیم گفت: شهلا خودت را اماده کن که اینجا هر صحنه ای را ببینی. خودت را کنترل کن. لبخند زد، -من که گیج میشوم، وقتی راه میروم نمیدانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم خانم های انچنانی و پایین پایم، مجله های انچنانی. روز تعطیل رسیده بود و نمیشد دنبال خانه بگردیم. با همسفرهایمان یک اتاق را گرفتیم و بینش یک پرده زدیم. فردایش توی یک ساختمان دو اتاق گرفتیم. ساختمان پر از ایرانی هایی بود که هرکدام به علتی آنجا بودند. همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنی،؛خواهرش با من باشد و برادر با ایوب. ایوب امد نزدیک من و گفت: من این جوری، نمیخواهم شهلا. دلم میخواهد پیش شما باشم. -خب من هم نمیخواهم، ولی رویم نمیشود. اخه چه بگوییم؟ ایوب محمد حسین را بهانه کرد و پیش خودمان ماند. ⭕️ ... 🇮🇷 @ebrahimhadi
🍃هرگـاه شب جمعه شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می‌کنند. #شادی_روح_شهدا_صلوات 🌷 🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
Havaye Tobe_@Ebrahimhadi.mp3
6.4M
🎧 📌هوای توبه.. 🎤حاج محمود کریمی 🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
❤️ #قرار_عاشقی ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰هرشب راس ساعت ۲۲ ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید ▪️ Gap.im/Ebrahimhadi ▪️ Eitaa.com/Ebrahimhadi ▪️ Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
🌙سحر دوم... 🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir