.
#واحد
شب ششم
#حضرت_قاسم علیه_السلام
.
♦️بند_۱
از عسل شیرین تر /این شهادتِ تو
پیر شدم عمو جون/ از خجالتِ تو
ای امانت من/ باز کن این چشاتو
خاک و خون گرفته/ غنچهی لباتو
آتیش نزن قلب ما رو
افتادی توو سِیلی از خون
کاری ازم بر نمی یاد
دارم می میرم عموجون
ای وای عمو به خاک و خون کشیدنت
ای وای عمو سخته اینجور ببینمت۲
*[ ای وای عمو، امانت برادرم] ۴
♦️بند۲
بی زره که باشی/ توو مصاف دشمن
شَرحه شَرحه میشه/ پیکرت با آهن
قد کشیدنِ تُو/ وای چه قد سریع شد
زیر سمِ مرکب/ پیکرت وسیع شد۲
سنگا و پیراهن تو
شده یکی با تن تو
کشته منو قاسم من
لحن بابا گفتن تو
ای وای عمو بی زره از هم پاشیدی
ای وای عمو داری به سختی جون میدی۲
*[ ای وای عمو، امانت برادرم] ۴
♦️بند۳
بین موجی از خون/ غرقِ اشک و حسرت
افتادی با صورت/ روی خاکِ غربت
روی پیکرِ تو/ دارم اشک میریزم
پر کشیدی با درد/ " قاسمِ عزیزم "
عمود و تیر و نیزه
رو پیکرت نشسته
افتادی از بلندی
استخونات شکسته
با این زخمات هم درد شدی با زهرا
زیر لبهات صدا زدی یا زهرا۲
*[ ای وای عمو، امانت برادرم] ۴
✅حسن کردی-روحالله نوروزی محرم۱۴۰۲
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
#شب_ششم_محرم
#واحد
👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🥀🏴🥀
ای گشته یکی جسمت با پیرهنت قاسم
مثل جگر بابا صد پاره تنت قاسم
در حسنی قاسم فرزند منی قاسم
ای بسته حنا بر کف از خون دل تنگت را
پیراهن دامادی بر تن زره جنگت را
خونین لب خود وا کن مانند علی اکبر
بر گو به عموی خود یک العطش دیگر
من نعش تو می بردم بر شانه خود ناگاه
دیدم که به استقبال گل آورد عبدالله
ای بلبل من دیشب قرآن به حرم خواندی
چون شد که به موج خون از شور و نوا ماندی
تنها نه به داغ خود خون بر دل من کردی
شرمنده عمویت را از روی حسن کردی
گفتم که پس از بابا ای دسته گل پرپر
من جای پدر باشم تو جای علی اکبر
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
#شب_ششم_محرم
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات
حذف هشتک نام کانال ممنوع ❌
📜 إعتَنَقَهُ و جَعَلا یَبْکِیانِ حَتّی غُشِیَ عَلَیْهِما.
▪️ سیدالشهداء صلواتاللهعلیه دستان مبارکش را به گردن قاسم علیهالسلام انداخت و آن قدر هر دو گریستند که بیهوش شدند.
📚بحارالانوار ج۴۵ ص۳۴
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸ایکاش هزار قاسمِ من فدا بشود اما خاری به پای برادرم حسین «صلواتاللهعلیه» نرود …
در نقلی آمده است:
🥀 لحظات احتضار امام حسن علیهالسلام بود که دائم از هوش میرفتند و سپس به هوش میآمدند. یکبار به هوش آمدند، با صدای بیرمقی فرمودند: برادرم حسین «صلواتاللهعلیه» کجاست؟
🥀 زینب کبری سلاماللّهعلیها فرمود: به روضه منوّره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رفته تا برای شما دعا کند!
🥀 پس امام حسن علیهالسلام آهی کشید و فرمود: چه نعمت خوبیست که شخصی در حال جان دادن باشد و برادرش بالای سرش باشد! ایخواهرم زینب! در دنیا مصیبتی بزرگتر از مصیبت برادر نیست!
🥀 زینب کبری سلاماللّهعلیها فرمود: آری …برای خواهر، داغ برادر، بزرگ است اما برای مرد، داغ پسر سختتر است.
🥀 در این هنگام امام حسن علیهالسلام فرمودند: کاش هزار نفر مثل پسرم قاسم علیهالسلام شهید شوند ولی خاری به پای برادرم حسین صلواتاللهعلیه نرود!
🥀 ... پس امام حسن علیهالسلام به زن و مرد بنیهاشم، مصیبتهای کربلا را خبر داد و همه بسیار گریه کردند. تا اینکه امام حسن علیهالسلام فرمود:
📜 خدایا! شکرت که مُردم و ندیدم روزی که سر خونین برادرم حسین «صلواتاللهعلیه» را به نیزه زدهاند و در هر ولایت و مجلسی میگردانند!
📚 سحاب الدموع، نخجوانی، ص۱۳۶ (بازنویسی شده)
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸مانند ماهْپارهای از دل خیمه به سوی میدان شتافت و رجز میخوانْد …
در نقلها آمده است:
📋 فَخَرَجَ و دُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ وهُوَ يَقولُ:
▪️او به ميدان آمد و در حالى كه اشك هايش بر گونه هايش روان بود، چنين رجز مىخواند:
📋 إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ / سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَنْ
▪️اگر مرا نمىشناسيد، من شاخه حسنم. نواده پيامبرِ برگزيده و امين.
📋 هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَنْ / بَينَ اُناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَنْ
▪️اين، مولایم حسين علیهالسلام است، بسان اسيرى در بند ميان مردمى (تشنه مانده) كه خدا کُنَد آن مردمان هیچگاه از آب باران ننوشند!
📋 و حَمَلَ وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ،
▪️سپس حمله بُرد و صورتش به پاره ماه مىمانْد. جنگيد و با وجود كمىِ سنّش، ۳۵ حرامی را به درک واصل کرد
🔖 حُمَيد بن مسلم، گوید:
🥀 من در لشكر ابن سعد بودم و به آن نوجوان، مىنگريستم. او پيراهنى و بالاپوش و كفش هايى داشت كه بندِ يك لنگهاش پاره بود، و از ياد نبردهام كه لنگه چپ آن بود.
📚بحارالأنوار، ج۴۵ ص۳۴
📚المناقب، ج۴ ص۱۰۶
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸فهرست لینک دار مصائب و مقاتل حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام
➖ عمو به فدایت شود! تو را بعد از آنکه به «بلایعظیم» گرفتار شدی، به قتل میرسانند …
➖ روضهخوانی جگرسوز حضرت قاسم علیهالسلام درمیانه میدان | اسبهایتان را آب دادهاید اما ...
➖ ای عموجان! من چگونه شما را یکّه و تنها بین دشمنان ببینم؟!
➖ از هوشرفتن سیدالشهداء و حضرت قاسم علیهماالسلام به وقت وداع | إمام حسین علیهالسلام با چه وضعی قاسم علیهالسلام را روانه میدان نمود...
➖ مبارزه جانانه حضرت قاسم علیهالسلام با ازرق شامی ملعون...
➖ وداع حضرت قاسم با حضرت زینب کبری علیهماالسلام...
➖ سلام امام هادی «علیهالسلام» در زیارت شهدای کربلا ،به حضرت قاسم علیهالسلام...
➖ مانند ماهپارهای از دل خیمه به سوی میدان شتافت و رجز میخوانْد …
➖ گوشهای از شجاعت جگرگوشه سردار جمل در میانه میدان ...
➖ سیدالشهداء علیهالسلام بدن مطهر حضرت قاسم علیهالسلام را کشان کشان به سمت خیمه میبرَد...
➖ نحوه شهادت جانسوز حضرت قاسم بن حسن علیهمالسلام | بر بدن مطهر قاسم علیهالسلام در حالی که زنده بود، اسب تاختند...
➖ به خدا سخت است بر عمویت که او را صدا بزنی اما نتواند کاری برایت کند…
➖ قاسم علیهالسلام را سنگباران کردند تا که او را از پای انداختند...
➖ بابایت حسن علیهالسلام کجاست تا که حال و روز تو را ببیند؟!
➖ شرح جگرسوز اجازه طلبیدن حضرت قاسم از عمویش سیدالشهداء عَلَيْهِماالسّلام | خواندن عقد قاسم علیهالسلام با دختر امام حسین علیهالسلام …
➖ وقتیکه قاسم علیهالسلام چشمان بیرمقش را باز میکند و سیدالشهداء علیهالسلام با صدای بلند بر بالین او گریه میکنند...
➖ مادر قاسم علیهالسلام از فراق او به حالت احتضار در آمده بود...
➖ نوعروسان شامی، جمع شدند و سر مطهر قاسم علیهالسلام را سنگباران کردند …#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
◾️ شرح جگرسوز اجازه طلبیدن حضرت قاسم از عمویش سیدالشهداء عَلَيْهِما السّلام
⚡️ وصیت امام حسن به سیدالشهدا و حضرت قاسم علیهمالسلام...
وقتی که نوبت جنگ به اولاد امام حسن علیه السلام رسید، قاسم آمد و عرض کرد که عمو جان! اجازه میخواهم تا به جنگ این کفار بروم!
فَقالَ لَهُ الْحسينُ: يا ابْنَ الْأخِ ! أنتَ مِنْ أخي عَلامَةٌ و اُريدُ أنْ تَبقَىٰ لِأتَسَلَّىٰ بِكَ
▪️امام حسین علیه السلام فرمود: ای پسر برادرم! تو یادگار برادرم هستی و می خواهم که تو باقی بمانی تا به واسطه تو تسلی(از داغ برادر) پیدا کنم.
پس حضرت، اجازه جنگ را به قاسم نداد.
قاسم اندوهگین و ناراحت شد از اینکه چرا امام حسین علیه السلام به برادرانش اجازه جنگ را داده اما به او اجازه جنگ را نداده است و همین که با حالتی محزون گوشهای نشسته بود و سرش را روی پاهایش گذاشته بود،یادش آمد که پدرش حِرزی به بازوی راستش بسته بود و به او وصیت کرده بود که هر وقت دچار اندوه و دردی شد، حرز را باز کند و بخواند و معنایش را بفهمد و هر چه که در آن نوشته شده بود به آن عمل کند.
🔻قاسم با خودش گفت سالهای زیادی گذشته برمن، ومثل این اندوه و درد تا به حال به من دچار نشده است.
پس آن را باز کرد و نگاه کرد که در آن نوشته شده بود:
يَا وَلَدي قاسِمَ، اُوصيكَ إنّكَ إذا رَأيْتَ عَمَّكَ الْحسينَ عليه السّلامُ في كَربَلاءِ وَ قَد أَحَاطَتْ به الْأعْداءُ، فَلا تَتْرُكِ الْبِرازَ وَ الْجِهادَ لِأعْداءِ رَسولِ اللّهِ ، و لا تَبْخَلْ عليه بِروحِكَ، و كُلّما نَهاكَ عَنِ الْبِرازِ عَاوِدُهُ لِيَأذَنَ لَكَ في الْبِرازِ لِتَخُصَّ في السَّعادَةِ الْأبَديَّةِ
▪️ پسر جانم قاسم! تو را وصیت می کنم وقتی که دیدی عمویت حسین علیه السلام در سرزمین کربلا تنها شده و دشمنان او را احاطه کرده اند،پس جنگ در رکاب او را از دست مده و با دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و اله، به قتال برخیز. و از فدا کردن روح و جانت برای عمویت بخل نورز و هر چه که او تو را از جنگ نهی کرد، باز سراغش برو و اصرار کن تا به تو اجازه دهد که به این وسیله سعادت ابدی را به دست آورده ای.
پس قاسم بلند شد به خدمت عمو جان آمد و آن حرز و نوشته امام حسن علیه السلام را به دست عمو داد.
امام حسین علیه السلام وقتی که آن نوشته را قرائت فرمود، شدیداً گریه کرد و ناله و فریاد زد و در نهایت آه سردی کشید و فرمود:
ای پسر برادرم! این وصیت پدرت برای توست؛ اما پدرت وصیت دیگری به نزد من دارد و ناچارم به آن عمل کنم.
🔹پس امام حسین علیه السلام دست قاسم گرفت و به خیمه برد و عباس و عون را خبر کرد و به مادر قاسم فرمود:
آیا برای قاسم لباس جدیدی داری؟
عرضه داشت نه آقا جان!
امام علیه السلام به خواهرش زینب فرمود:
صندوق را برایم بیاور.
وقتی که زینب کبری علیها السلام صندوق را آورد و جلوی امام حسین علیه السلام گذاشت، حضرت آن را باز کرد و قباء امام حسن علیه السلام را بیرون آورد و او را به تن قاسم کرده و عمامه امام حسن را بر سرش گذاشت و دست دخترش را گرفت که از کودکی نام او برای قاسم گذارده بودند.
و عقد او را برای قاسم خواند و دست دخترش را گرفته و در دست قاسم گذاشت و از خیمه بیرون آمد.
قاسم نگاه به دخترعمویش میکرد و گریه میکرد تا اینکه صدای دشمنان را شنید که میگویند:
آیا دیگر مبارزی برای جنگ نیست؟!
پس دست همسرش را رها کرد و خواست که از خیمه بیرون بیاید. همسرش گفت: چه در ذهنت می گذرد و چه میخواهی انجام دهی؟
قاسم گفت:
می.خوام به ملاقات این دشمنان بروم چرا که آنها طلب مبارز میکنند و این من هستم که به جنگ آنها میروم. و به همسرش گفت: مرا رها کن که عروسی ما باشد برای آخرت.
همسرش فریاد زد و با قلبی حزین اشکهایش روی گونهاش جاری شد و گفت:
تو میگویی عروسیمان باشد برای آخرت.
پس من در قیامت تو را چگونه بشناسم؟
و در کدام مکان تورا ببینم؟
قاسم با دستش تکه نخی را پاره کرده و به او داد و گفت: دخترعمو! مرا به واسطه این تکه نخ بشناس و به یاد آور.
پس اهل خیمه از اینکار قاسم شدیدا گریه کردند و همه فریاد و واویلا سر دادند.
برگرفته از:
📚المنتخب، ج۲ ص۳۷۲
📚 الدّمعة السّاكبة،ج ۴ ص۳۱۵
📚أسرار الشّهادة، ص۳۰۵
📚مدينة المعاجز، ص ۲۲۴؛
📚معالي السّبطين،ج ۱ ص۴۵۷
┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
🇮🇷#اللّٰهمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّكَ_ٱلْفَرَجَ
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها