eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
18.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
425 فایل
کپی مطالب بدون نام کانال ممنوع⛔️ #کانال_نوحه_وروضه_یازینب_سلام_الله_علیها http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات التماس_دعای_فرج_وعاقبت_بخیری
مشاهده در ایتا
دانلود
. عج و (س) ▪︎غزل امام زمان(عج) خواستم نزدیک‌تر باشم به آقایم، نشد تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم بند‌ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد ندبه‌های جمعه را هی خواب می‌مانم ببخش سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد ظاهراً ذکر تو را می‌گویم، اما باطناً در میان عاشقانت باز هم جایم نشد گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسین سر به خاک مقدمت‌ای یار می‌سایم، نشد دائماً می‌چرخم آقا جان به دور معصیت از دو چشم خیس تو هربار، پَروایم نشد کربلایم دیر شد، دارم خجالت می‌کشم آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد ▪︎روضه کلامی اجازه بدین از همینجا دلارو ببرم کربلا... یابن‌الشبیب عمه‌ی ما راه دور رفت می‌خواست قتلگاه بماند به زور رفت آتش گرفت چادرش اما کسی ندید پنجاه و پنج سال قدش را کسی ندید پنجاه و پنج سال  بدون غمی نبود تا آن زمان مقابل نامحرمی نبود پنجاه و پنج سال پرش را گرفته‌اند مردانِ خانه دور و برش را گرفته‌اند ▪︎روضه کلامی: (هر وقت می خواست بره زیارت قبر مادر... یا زیارت جدش رسول الله... همه ی مَحرما دورشو می گرفتن...حتی سایه ی زینبو کسی ندید... یابن‌الشبیب عمه‌ی ما احترام داشت چندین امام زاده و چندین امام داشت ▪︎روضه کلامی: (حالا که آماده ای بگم چه کردن با عمه ی سادات...) ▪︎مرثیه حضرت زینب س: پیش بزرگ قافله فریاد می‌زدند یابن‌الشبیب بر سرِ او داد می‌زدند داغی کمر شکن کمرش را شکسته بود یک نیزه‌ی بلند سرش را شکسته بود یابن‌الشبیب بسکه زمین خورد جان نداشت می‌خواست راه علقمه گیرد توان نداشت یابن‌الشبیب دختر دلگیر را زدند پنجاه و پنج ساله زنی پیر را … اما رُباب زخم پَرَش را گرفته بود از بسکه درد داشت سرش را گرفته بود یابن‌الشبیب آتش خیمه امان  نداد فرصت به روی زخمی دختران نداد او را به ریگ‌های پریشان سپرد و رفت او را به آفتاب بیابان سپرد و رفت او را به مردمان دهاتی سپرد و رفت..‌‌.. ▪︎روضه کلامی (صدا زد حسین جان...) ▪︎مرثیه زبانحال س: سِپُردَمت به خدا و به ریگهای بیابان سپردمت به غبار به خارهای مغیلان سپردمت به وحوش،به شیرهای درنده به مردمان دهات و به آهوان پریشان به باد گفتم اگر شد مَرتبت بکند که تا خمیده نگردد دوباره مادر جان به گوش خاک سپردم تنت بپوشاند مباد اینکه ببیند کسی تو را عریان سپردمت به هر آنکس که بود ، اما تو سپردیم به که رفتی به دلقکان به کنیزان سپردیم به دو صد چشم پست نامحرم به شمر و خولی و اَخنس به حرمله به سنان ▪︎ کلامی : (یه نگاه به علقمه کرد... صدا زد عباس جان یادته زینبو میاوردی کربلا...گفتی جوونای بنی هاشم...پرده ی مَحمل هارو نگه دارید... نکنه باد بیاد این پرده ها کنار بره... چشم نامحرم به محارم آل الله بیفته...بلند شو نگاه کن ببین دور خواهرتو نامحرما گرفتن پاشو ببین یه مُشت بی حیا دارن خواهرتو سوار بر ناقه می کنن...همه صدا بزنیم یاحسین ▪︎ بعد روضه: خداحافظ ای برادر زینب به سبک حسین جان ای آبروی دو عالم🎼 ز زخم تنت روی ریگ بیابان به اشگ دل و سوز و آه یتیمان خدایا از این غم چه چاره کنم... تنت بی سر مانده در دل صحرا سرت هر دم روی نیزه ی اَعدا خدایا از این غم چه چاره کنم... (خداحافظ ای برادر زینب)۳ ▪︎ های به سبک دشتی بسوی شام و کوفه ام چه ظالمانه می برند نمی روم ولی مرا به تازیانه می برند سر تو را به روی نِی،نشانده دشمن علی نمی روم ولی مرا به این بهانه می برند مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشان پریشان آفریدند پریشان خاطران رفتند در خاک مرا از خاک ایشان آفریدند اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی به بالینم حبیبی یا طبیبی از این هر دو یکی بودی چه بودی مو که افسرده حالُم چون ننالُم شکسته پَرُّ بالُم چون ننالُم همه گویند زینب ناله کم کن۲ تو آیی در خیالُم چون ننالُم۲ ▪︎ های : من که ز آغاز عمر،بی تو نکردم سفر خیز و ببین خواهرت با که سفر می کند لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین "صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله" ▪︎دعای آخر مجلس: *فرج امام زمان عج برسان. *رهبر عزیزمون حفظ بفرما. *مریض های اسلام شفا بده. *زیارت کربلا نصیب ما بگردان. *حاجات این جمع برآورده به خیر بفرما* ذکر ما هست دائم الاوقات بر محمد و آل او صلوات... . . والعافیه والنصر http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
🍂🍂🍂🍂🍂 ﷽ (س) علیک یا فاطِمَةَ الزَّهْراءُ یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهَةً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللهِ دو چشمش بسته اما درد دارد یقیناً بیش از اینها درد دارد بریز آب روان بر سنگ غُسلش ولی آرام اسماء درد دارد نسیم آرامتر خوابیده بانو مزن پروانه پر خوابیده بانو دگر رخصت نیازی نیست جبریل مزن دیگر به در خوابیده بانو دو چشمت را به دست بسته بستم تو را با هق هقی پیوسته بستم مبادا پهلویت خونین شود باز خودم بند کفن آهسته بستم ندارد چاره با آهم بسازم فقط با درد جان اهم بسازم ز چوبی که نشد گهواره باشد دوتا تابوت میخواهم بسازم * خیلی سخته آدم بخواد عزیزش رو خودش غسل بده...از غروب هی میگفت بچه ها آروم گریه کنند...علی امشب خیلی تنهاست...با اسماء دوتایی کارها رو آماده کردن...کفن و آب و بچه ها دارن نگاه میکنن...همه آستینها به دهانشون...علی میخواد غسل بده...میخوام خودت روضه بخونی...* بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته نگه کن زردی رویش ببین بشکسته بازویش لگد خورده به پهلویش اسماء میگه من آب میریختم...ولی یه وقت دیدم علی ‌دست‌ از غسل زهرا کشید...‌‌‌‌‌‌هی نگاه میکنه هی صورت به دیوار میذاره بلند بلند گریه میکنه...آقا جان شما به بچه ها گفتی آروم گریه کنن...چی شده داد میزنی...فرمود: همچین که غسل می دادم... دستم رسید به بازوی ورم کرده ی فاطمه... امشب تا میتونی داد بزنی بگو وای مادر... وای مادر وای مادر... شروع کرد زهرا را کفن کردند... یه وقت علی نگاه کرد دید بچه‌ها مات مبهوت... تا معجر زهرا را باز کرد دادش بلند شد... میگفت: یه خانوم هجده ساله موهاش سفید شده... زهرا روش و از علی میگرفت...تا کبودی صورتش رو علی نبینه... انشالله خدا مادراتون رو براتون نگه داره... یه نگاه کرد دید بچه ها نگاه می کنند گفت بیاید... بچه‌های فاطمه برای آخرین بار مادرتون و ببینید... بچه ها آمدند جلو حسنین و زینبین خودشون رو روی بدن مادر انداختند... شیخ عباس قمی میگه: همچین که انداختن خودشونو یه وقت دستای زهرا بیرون اومد بچه ها رو بغل گرفت... منادی بین زمین و آسمان صدا زد: علی... بچه ها رو از مادرشون جدا کن...چرا؟میدونی چرا... چون این بچه ها طاقت ندارن و ملائکه طاقت ندارن گریه بچه های فاطمه رو ببینن... علی با احترام بچه ها رو بغل گرفت... ناز و نوازش میکرد... حسن جان خدا صبرت بده... حسین جان خدا صبرت بده...زینب جان منم بی مادر شدم...به همه عالم خواست یاد بده یادتون باشه هر وقت دیدی بچه خودش رو روی بدن عزیزش انداخت باید با احترام بلندش کنی... یه گودال بود...تو اون گودال یه بابای بی سر بود...یه دختری اومد خودش رو روی بدن انداخت...هی صدا زد بابا بلند شو ببین گوشواره هامو بردن... بابا بلند شو ببین خیمه ها رو آتیش زدن... دیدن دسته حسین بالا آمد این دختر رو بغل گرفت...مگه علی یاد نداده بود چه جور جدا کنند...ریختن تو گودال...آنقدر تازیانه زدن...هر چه بادا باد امشب میگم... یه وقت این دختر بلند شد گفت: بابا دارن منو میزنن.. بابا بلند شو رو دارن عمه رو... حسین* شکسته بال و پری ز آشیانه می بردن تنی ضعیف غریبان به شانه می بردن جنازه ای که همه انبیا به قربانش چه شد که هفت نفر مخفیانه می بردن مدینه فاطمه را روز روشن آزرده چه شد جنازه ی او را شبانه میبردن به جای گل که گذارند به روی قبر رسول برای او اثر از تازیانه می بردن * سلمان میگه وسطای نماز بودم...دیدم یکی داره محکم درو میکوبه... ترسیدم چه خبر شده...زودی نماز رو سلام دادم...در رو باز کردم دیدم حسن ابن علی...سلمان کجایی بیا... گفتم آقا زاده چه خبر شده... گفت سلمان بابام خیلی تنهاست...مادرم و غسل داده...بیا بریم تشییع جنازه... هفت نفر بیشتر نبودند...علی بدن زهرا رو برداشت...میخواد بدن و تو قبر بذاره... سلمان و دیگران محرم نبودند... بچه‌های فاطمه هم که با اون وضعیت، علی تک و تنها بود...باید یکی تو قبر بایسته بدن و دست به دست بدهند، علی تنهاست... یه وقتی دید از تو قبر دوتا دست شبیه دستای پیغمبر...کنایه از اینکه علی جان بده امانت منو... نیمه شب علی با خجالت این پیکرو به دستای مبارک پیغمبر داد...خجالت کشید یا رسول الله... اون روزی که زهرا وارد خونه من شد صورتش کبود نبود... بازوش ورم کرده نبود...من از همین جا یه گریز بزنم...زینب این صحنه ی جا دیگه براش تداعی شد... اونم تو خرابه بود... زن غساله گفت خانوم دست نمیزنم تا به من نگی این بچه چرا کبوده😭 الا لعنت الله علی القوم‌الظالمین
🍂🍂🍂🍂🍂 ﷽ (س) علیک یا فاطِمَةَ الزَّهْراءُ یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهَةً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللهِ دو چشمش بسته اما درد دارد یقیناً بیش از اینها درد دارد بریز آب روان بر سنگ غُسلش ولی آرام اسماء درد دارد نسیم آرامتر خوابیده بانو مزن پروانه پر خوابیده بانو دگر رخصت نیازی نیست جبریل مزن دیگر به در خوابیده بانو دو چشمت را به دست بسته بستم تو را با هق هقی پیوسته بستم مبادا پهلویت خونین شود باز خودم بند کفن آهسته بستم ندارد چاره با آهم بسازم فقط با درد جان اهم بسازم ز چوبی که نشد گهواره باشد دوتا تابوت میخواهم بسازم * خیلی سخته آدم بخواد عزیزش رو خودش غسل بده...از غروب هی میگفت بچه ها آروم گریه کنند...علی امشب خیلی تنهاست...با اسماء دوتایی کارها رو آماده کردن...کفن و آب و بچه ها دارن نگاه میکنن...همه آستینها به دهانشون...علی میخواد غسل بده...میخوام خودت روضه بخونی...* بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته نگه کن زردی رویش ببین بشکسته بازویش لگد خورده به پهلویش اسماء میگه من آب میریختم...ولی یه وقت دیدم علی ‌دست‌ از غسل زهرا کشید...‌‌‌‌‌‌هی نگاه میکنه هی صورت به دیوار میذاره بلند بلند گریه میکنه...آقا جان شما به بچه ها گفتی آروم گریه کنن...چی شده داد میزنی...فرمود: همچین که غسل می دادم... دستم رسید به بازوی ورم کرده ی فاطمه... امشب تا میتونی داد بزنی بگو وای مادر... وای مادر وای مادر... شروع کرد زهرا را کفن کردند... یه وقت علی نگاه کرد دید بچه‌ها مات مبهوت... تا معجر زهرا را باز کرد دادش بلند شد... میگفت: یه خانوم هجده ساله موهاش سفید شده... زهرا روش و از علی میگرفت...تا کبودی صورتش رو علی نبینه... انشالله خدا مادراتون رو براتون نگه داره... یه نگاه کرد دید بچه ها نگاه می کنند گفت بیاید... بچه‌های فاطمه برای آخرین بار مادرتون و ببینید... بچه ها آمدند جلو حسنین و زینبین خودشون رو روی بدن مادر انداختند... شیخ عباس قمی میگه: همچین که انداختن خودشونو یه وقت دستای زهرا بیرون اومد بچه ها رو بغل گرفت... منادی بین زمین و آسمان صدا زد: علی... بچه ها رو از مادرشون جدا کن...چرا؟میدونی چرا... چون این بچه ها طاقت ندارن و ملائکه طاقت ندارن گریه بچه های فاطمه رو ببینن... علی با احترام بچه ها رو بغل گرفت... ناز و نوازش میکرد... حسن جان خدا صبرت بده... حسین جان خدا صبرت بده...زینب جان منم بی مادر شدم...به همه عالم خواست یاد بده یادتون باشه هر وقت دیدی بچه خودش رو روی بدن عزیزش انداخت باید با احترام بلندش کنی... یه گودال بود...تو اون گودال یه بابای بی سر بود...یه دختری اومد خودش رو روی بدن انداخت...هی صدا زد بابا بلند شو ببین گوشواره هامو بردن... بابا بلند شو ببین خیمه ها رو آتیش زدن... دیدن دسته حسین بالا آمد این دختر رو بغل گرفت...مگه علی یاد نداده بود چه جور جدا کنند...ریختن تو گودال...آنقدر تازیانه زدن...هر چه بادا باد امشب میگم... یه وقت این دختر بلند شد گفت: بابا دارن منو میزنن.. بابا بلند شو رو دارن عمه رو... حسین* شکسته بال و پری ز آشیانه می بردن تنی ضعیف غریبان به شانه می بردن جنازه ای که همه انبیا به قربانش چه شد که هفت نفر مخفیانه می بردن مدینه فاطمه را روز روشن آزرده چه شد جنازه ی او را شبانه میبردن به جای گل که گذارند به روی قبر رسول برای او اثر از تازیانه می بردن * سلمان میگه وسطای نماز بودم...دیدم یکی داره محکم درو میکوبه... ترسیدم چه خبر شده...زودی نماز رو سلام دادم...در رو باز کردم دیدم حسن ابن علی...سلمان کجایی بیا... گفتم آقا زاده چه خبر شده... گفت سلمان بابام خیلی تنهاست...مادرم و غسل داده...بیا بریم تشییع جنازه... هفت نفر بیشتر نبودند...علی بدن زهرا رو برداشت...میخواد بدن و تو قبر بذاره... سلمان و دیگران محرم نبودند... بچه‌های فاطمه هم که با اون وضعیت، علی تک و تنها بود...باید یکی تو قبر بایسته بدن و دست به دست بدهند، علی تنهاست... یه وقتی دید از تو قبر دوتا دست شبیه دستای پیغمبر...کنایه از اینکه علی جان بده امانت منو... نیمه شب علی با خجالت این پیکرو به دستای مبارک پیغمبر داد...خجالت کشید یا رسول الله... اون روزی که زهرا وارد خونه من شد صورتش کبود نبود... بازوش ورم کرده نبود...من از همین جا یه گریز بزنم...زینب این صحنه ی جا دیگه براش تداعی شد... اونم تو خرابه بود... زن غساله گفت خانوم دست نمیزنم تا به من نگی این بچه چرا کبوده😭 الا لعنت الله علی القوم‌الظالمین
🍂🍂🍂🍂🍂 ﷽ (س) علیک یا فاطِمَةَ الزَّهْراءُ یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهَةً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللهِ دو چشمش بسته اما درد دارد یقیناً بیش از اینها درد دارد بریز آب روان بر سنگ غُسلش ولی آرام اسماء درد دارد نسیم آرامتر خوابیده بانو مزن پروانه پر خوابیده بانو دگر رخصت نیازی نیست جبریل مزن دیگر به در خوابیده بانو دو چشمت را به دست بسته بستم تو را با هق هقی پیوسته بستم مبادا پهلویت خونین شود باز خودم بند کفن آهسته بستم ندارد چاره با آهم بسازم فقط با درد جان اهم بسازم ز چوبی که نشد گهواره باشد دوتا تابوت میخواهم بسازم * خیلی سخته آدم بخواد عزیزش رو خودش غسل بده...از غروب هی میگفت بچه ها آروم گریه کنند...علی امشب خیلی تنهاست...با اسماء دوتایی کارها رو آماده کردن...کفن و آب و بچه ها دارن نگاه میکنن...همه آستینها به دهانشون...علی میخواد غسل بده...میخوام خودت روضه بخونی...* بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته نگه کن زردی رویش ببین بشکسته بازویش لگد خورده به پهلویش اسماء میگه من آب میریختم...ولی یه وقت دیدم علی ‌دست‌ از غسل زهرا کشید...‌‌‌‌‌‌هی نگاه میکنه هی صورت به دیوار میذاره بلند بلند گریه میکنه...آقا جان شما به بچه ها گفتی آروم گریه کنن...چی شده داد میزنی...فرمود: همچین که غسل می دادم... دستم رسید به بازوی ورم کرده ی فاطمه... امشب تا میتونی داد بزنی بگو وای مادر... وای مادر وای مادر... شروع کرد زهرا را کفن کردند... یه وقت علی نگاه کرد دید بچه‌ها مات مبهوت... تا معجر زهرا را باز کرد دادش بلند شد... میگفت: یه خانوم هجده ساله موهاش سفید شده... زهرا روش و از علی میگرفت...تا کبودی صورتش رو علی نبینه... انشالله خدا مادراتون رو براتون نگه داره... یه نگاه کرد دید بچه ها نگاه می کنند گفت بیاید... بچه‌های فاطمه برای آخرین بار مادرتون و ببینید... بچه ها آمدند جلو حسنین و زینبین خودشون رو روی بدن مادر انداختند... شیخ عباس قمی میگه: همچین که انداختن خودشونو یه وقت دستای زهرا بیرون اومد بچه ها رو بغل گرفت... منادی بین زمین و آسمان صدا زد: علی... بچه ها رو از مادرشون جدا کن...چرا؟میدونی چرا... چون این بچه ها طاقت ندارن و ملائکه طاقت ندارن گریه بچه های فاطمه رو ببینن... علی با احترام بچه ها رو بغل گرفت... ناز و نوازش میکرد... حسن جان خدا صبرت بده... حسین جان خدا صبرت بده...زینب جان منم بی مادر شدم...به همه عالم خواست یاد بده یادتون باشه هر وقت دیدی بچه خودش رو روی بدن عزیزش انداخت باید با احترام بلندش کنی... یه گودال بود...تو اون گودال یه بابای بی سر بود...یه دختری اومد خودش رو روی بدن انداخت...هی صدا زد بابا بلند شو ببین گوشواره هامو بردن... بابا بلند شو ببین خیمه ها رو آتیش زدن... دیدن دسته حسین بالا آمد این دختر رو بغل گرفت...مگه علی یاد نداده بود چه جور جدا کنند...ریختن تو گودال...آنقدر تازیانه زدن...هر چه بادا باد امشب میگم... یه وقت این دختر بلند شد گفت: بابا دارن منو میزنن.. بابا بلند شو رو دارن عمه رو... حسین* شکسته بال و پری ز آشیانه می بردن تنی ضعیف غریبان به شانه می بردن جنازه ای که همه انبیا به قربانش چه شد که هفت نفر مخفیانه می بردن مدینه فاطمه را روز روشن آزرده چه شد جنازه ی او را شبانه میبردن به جای گل که گذارند به روی قبر رسول برای او اثر از تازیانه می بردن * سلمان میگه وسطای نماز بودم...دیدم یکی داره محکم درو میکوبه... ترسیدم چه خبر شده...زودی نماز رو سلام دادم...در رو باز کردم دیدم حسن ابن علی...سلمان کجایی بیا... گفتم آقا زاده چه خبر شده... گفت سلمان بابام خیلی تنهاست...مادرم و غسل داده...بیا بریم تشییع جنازه... هفت نفر بیشتر نبودند...علی بدن زهرا رو برداشت...میخواد بدن و تو قبر بذاره... سلمان و دیگران محرم نبودند... بچه‌های فاطمه هم که با اون وضعیت، علی تک و تنها بود...باید یکی تو قبر بایسته بدن و دست به دست بدهند، علی تنهاست... یه وقتی دید از تو قبر دوتا دست شبیه دستای پیغمبر...کنایه از اینکه علی جان بده امانت منو... نیمه شب علی با خجالت این پیکرو به دستای مبارک پیغمبر داد...خجالت کشید یا رسول الله... اون روزی که زهرا وارد خونه من شد صورتش کبود نبود... بازوش ورم کرده نبود...من از همین جا یه گریز بزنم...زینب این صحنه ی جا دیگه براش تداعی شد... اونم تو خرابه بود... زن غساله گفت خانوم دست نمیزنم تا به من نگی این بچه چرا کبوده😭 الا لعنت الله علی القوم‌الظالمین
. عج و (س) ▪︎غزل امام زمان(عج) خواستم نزدیک‌تر باشم به آقایم، نشد تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم بند‌ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد ندبه‌های جمعه را هی خواب می‌مانم ببخش سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد ظاهراً ذکر تو را می‌گویم، اما باطناً در میان عاشقانت باز هم جایم نشد گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسین سر به خاک مقدمت‌ای یار می‌سایم، نشد دائماً می‌چرخم آقا جان به دور معصیت از دو چشم خیس تو هربار، پَروایم نشد کربلایم دیر شد، دارم خجالت می‌کشم آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد ▪︎روضه کلامی اجازه بدین از همینجا دلارو ببرم کربلا... یابن‌الشبیب عمه‌ی ما راه دور رفت می‌خواست قتلگاه بماند به زور رفت آتش گرفت چادرش اما کسی ندید پنجاه و پنج سال قدش را کسی ندید پنجاه و پنج سال  بدون غمی نبود تا آن زمان مقابل نامحرمی نبود پنجاه و پنج سال پرش را گرفته‌اند مردانِ خانه دور و برش را گرفته‌اند ▪︎روضه کلامی: (هر وقت می خواست بره زیارت قبر مادر... یا زیارت جدش رسول الله... همه ی مَحرما دورشو می گرفتن...حتی سایه ی زینبو کسی ندید... یابن‌الشبیب عمه‌ی ما احترام داشت چندین امام زاده و چندین امام داشت ▪︎روضه کلامی: (حالا که آماده ای بگم چه کردن با عمه ی سادات...) ▪︎مرثیه حضرت زینب س: پیش بزرگ قافله فریاد می‌زدند یابن‌الشبیب بر سرِ او داد می‌زدند داغی کمر شکن کمرش را شکسته بود یک نیزه‌ی بلند سرش را شکسته بود یابن‌الشبیب بسکه زمین خورد جان نداشت می‌خواست راه علقمه گیرد توان نداشت یابن‌الشبیب دختر دلگیر را زدند پنجاه و پنج ساله زنی پیر را … اما رُباب زخم پَرَش را گرفته بود از بسکه درد داشت سرش را گرفته بود یابن‌الشبیب آتش خیمه امان  نداد فرصت به روی زخمی دختران نداد او را به ریگ‌های پریشان سپرد و رفت او را به آفتاب بیابان سپرد و رفت او را به مردمان دهاتی سپرد و رفت..‌‌.. ▪︎روضه کلامی (صدا زد حسین جان...) ▪︎مرثیه زبانحال س: سِپُردَمت به خدا و به ریگهای بیابان سپردمت به غبار به خارهای مغیلان سپردمت به وحوش،به شیرهای درنده به مردمان دهات و به آهوان پریشان به باد گفتم اگر شد مَرتبت بکند که تا خمیده نگردد دوباره مادر جان به گوش خاک سپردم تنت بپوشاند مباد اینکه ببیند کسی تو را عریان سپردمت به هر آنکس که بود ، اما تو سپردیم به که رفتی به دلقکان به کنیزان سپردیم به دو صد چشم پست نامحرم به شمر و خولی و اَخنس به حرمله به سنان ▪︎ کلامی : (یه نگاه به علقمه کرد... صدا زد عباس جان یادته زینبو میاوردی کربلا...گفتی جوونای بنی هاشم...پرده ی مَحمل هارو نگه دارید... نکنه باد بیاد این پرده ها کنار بره... چشم نامحرم به محارم آل الله بیفته...بلند شو نگاه کن ببین دور خواهرتو نامحرما گرفتن پاشو ببین یه مُشت بی حیا دارن خواهرتو سوار بر ناقه می کنن...همه صدا بزنیم یاحسین ▪︎ بعد روضه: خداحافظ ای برادر زینب به سبک حسین جان ای آبروی دو عالم🎼 ز زخم تنت روی ریگ بیابان به اشگ دل و سوز و آه یتیمان خدایا از این غم چه چاره کنم... تنت بی سر مانده در دل صحرا سرت هر دم روی نیزه ی اَعدا خدایا از این غم چه چاره کنم... (خداحافظ ای برادر زینب)۳ ▪︎ های به سبک دشتی بسوی شام و کوفه ام چه ظالمانه می برند نمی روم ولی مرا به تازیانه می برند سر تو را به روی نِی،نشانده دشمن علی نمی روم ولی مرا به این بهانه می برند مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشان پریشان آفریدند پریشان خاطران رفتند در خاک مرا از خاک ایشان آفریدند اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی به بالینم حبیبی یا طبیبی از این هر دو یکی بودی چه بودی مو که افسرده حالُم چون ننالُم شکسته پَرُّ بالُم چون ننالُم همه گویند زینب ناله کم کن۲ تو آیی در خیالُم چون ننالُم۲ ▪︎ های : من که ز آغاز عمر،بی تو نکردم سفر خیز و ببین خواهرت با که سفر می کند لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین "صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله" ▪︎دعای آخر مجلس: *فرج امام زمان عج برسان. *رهبر عزیزمون حفظ بفرما. *مریض های اسلام شفا بده. *زیارت کربلا نصیب ما بگردان. *حاجات این جمع برآورده به خیر بفرما* ذکر ما هست دائم الاوقات بر محمد و آل او صلوات... . .👇
. عج و (س) ▪︎غزل امام زمان(عج) خواستم نزدیک‌تر باشم به آقایم، نشد تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم بند‌ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد ندبه‌های جمعه را هی خواب می‌مانم ببخش سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد ظاهراً ذکر تو را می‌گویم، اما باطناً در میان عاشقانت باز هم جایم نشد گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسین سر به خاک مقدمت‌ای یار می‌سایم، نشد دائماً می‌چرخم آقا جان به دور معصیت از دو چشم خیس تو هربار، پَروایم نشد کربلایم دیر شد، دارم خجالت می‌کشم آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد ▪︎روضه کلامی اجازه بدین از همینجا دلارو ببرم کربلا... یابن‌الشبیب عمه‌ی ما راه دور رفت می‌خواست قتلگاه بماند به زور رفت آتش گرفت چادرش اما کسی ندید پنجاه و پنج سال قدش را کسی ندید پنجاه و پنج سال  بدون غمی نبود تا آن زمان مقابل نامحرمی نبود پنجاه و پنج سال پرش را گرفته‌اند مردانِ خانه دور و برش را گرفته‌اند ▪︎روضه کلامی: (هر وقت می خواست بره زیارت قبر مادر... یا زیارت جدش رسول الله... همه ی مَحرما دورشو می گرفتن...حتی سایه ی زینبو کسی ندید... یابن‌الشبیب عمه‌ی ما احترام داشت چندین امام زاده و چندین امام داشت ▪︎روضه کلامی: (حالا که آماده ای بگم چه کردن با عمه ی سادات...) ▪︎مرثیه حضرت زینب س: پیش بزرگ قافله فریاد می‌زدند یابن‌الشبیب بر سرِ او داد می‌زدند داغی کمر شکن کمرش را شکسته بود یک نیزه‌ی بلند سرش را شکسته بود یابن‌الشبیب بسکه زمین خورد جان نداشت می‌خواست راه علقمه گیرد توان نداشت یابن‌الشبیب دختر دلگیر را زدند پنجاه و پنج ساله زنی پیر را … اما رُباب زخم پَرَش را گرفته بود از بسکه درد داشت سرش را گرفته بود یابن‌الشبیب آتش خیمه امان  نداد فرصت به روی زخمی دختران نداد او را به ریگ‌های پریشان سپرد و رفت او را به آفتاب بیابان سپرد و رفت او را به مردمان دهاتی سپرد و رفت..‌‌.. ▪︎روضه کلامی (صدا زد حسین جان...) ▪︎مرثیه زبانحال س: سِپُردَمت به خدا و به ریگهای بیابان سپردمت به غبار به خارهای مغیلان سپردمت به وحوش،به شیرهای درنده به مردمان دهات و به آهوان پریشان به باد گفتم اگر شد مَرتبت بکند که تا خمیده نگردد دوباره مادر جان به گوش خاک سپردم تنت بپوشاند مباد اینکه ببیند کسی تو را عریان سپردمت به هر آنکس که بود ، اما تو سپردیم به که رفتی به دلقکان به کنیزان سپردیم به دو صد چشم پست نامحرم به شمر و خولی و اَخنس به حرمله به سنان ▪︎ کلامی : (یه نگاه به علقمه کرد... صدا زد عباس جان یادته زینبو میاوردی کربلا...گفتی جوونای بنی هاشم...پرده ی مَحمل هارو نگه دارید... نکنه باد بیاد این پرده ها کنار بره... چشم نامحرم به محارم آل الله بیفته...بلند شو نگاه کن ببین دور خواهرتو نامحرما گرفتن پاشو ببین یه مُشت بی حیا دارن خواهرتو سوار بر ناقه می کنن...همه صدا بزنیم یاحسین ▪︎ بعد روضه: خداحافظ ای برادر زینب به سبک حسین جان ای آبروی دو عالم🎼 ز زخم تنت روی ریگ بیابان به اشگ دل و سوز و آه یتیمان خدایا از این غم چه چاره کنم... تنت بی سر مانده در دل صحرا سرت هر دم روی نیزه ی اَعدا خدایا از این غم چه چاره کنم... (خداحافظ ای برادر زینب)۳ ▪︎ های به سبک دشتی بسوی شام و کوفه ام چه ظالمانه می برند نمی روم ولی مرا به تازیانه می برند سر تو را به روی نِی،نشانده دشمن علی نمی روم ولی مرا به این بهانه می برند مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشان پریشان آفریدند پریشان خاطران رفتند در خاک مرا از خاک ایشان آفریدند اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی به بالینم حبیبی یا طبیبی از این هر دو یکی بودی چه بودی مو که افسرده حالُم چون ننالُم شکسته پَرُّ بالُم چون ننالُم همه گویند زینب ناله کم کن۲ تو آیی در خیالُم چون ننالُم۲ ▪︎ های : من که ز آغاز عمر،بی تو نکردم سفر خیز و ببین خواهرت با که سفر می کند لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین "صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله" ▪︎دعای آخر مجلس: *فرج امام زمان عج برسان. *رهبر عزیزمون حفظ بفرما. *مریض های اسلام شفا بده. *زیارت کربلا نصیب ما بگردان. *حاجات این جمع برآورده به خیر بفرما* ذکر ما هست دائم الاوقات بر محمد و آل او صلوات... . .