eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
18.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
427 فایل
کپی مطالب بدون نام کانال ممنوع⛔️ #کانال_نوحه_وروضه_یازینب_سلام_الله_علیها http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات التماس_دعای_فرج_وعاقبت_بخیری
مشاهده در ایتا
دانلود
📋در این سفر یک اشتباه کردم / *بخش دوم صوت* (ع) (ع) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صدا زد زینبم تشتی برام آماده کن. بی‌بی سریع دوید تشتی آماده کرد، "آی قربونت برم بی بی جان" تشت رو که گذاشت جلوی امام حسن داخل تشت رو نگاه کرد، دید پاره‌های جگر داداششه... این لبای خونی رو نگاه میکرد گریه کرد... این تشت خونی رو نگاه میکرد گریه میکرد... ابی عبدالله و عباس اومدن اول کاری که کردن زیر بغلای زینب رو گرفتن، چه خبره زینب لب خونی دیده؟! چه خبره زینب تشت خونی دیده؟! اما رفقا گریه‌کنا نوکرا، یه جایی رو من سراغ دارم هیچ‌کس نبود زینب رو کمک کنه، یه مرتبه دیدن همچین که تشت رو وارد کردن اون نانجیب چوب رو برداشت، هی به این لب‌ها میزد؛ یه مرتبه زینب پا شد؛ گریبان چاک کرد «در این سفر یک اشتباه کردم تو چوب خوردی من نگاه کردم» "یا حسن" ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
📋 درخت های امیدیم، از دیار حسن (س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ درخت‌های اُمیدیم، از دیار حسن پُر از شکوفه‌ی عشقیم در بهار حسن به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست! رسیده است لبِ ما به جویبار حسن به دخل کاسبی‌ام برکتی فراوان داد از آن زمان که شدم خادم تَبار حسن همین دو لقمه‌ی نان را حسن به ما بخشید گرفته سفره‌ی ما رنگ از اعتبار حسن کریم‌ بودنِ او قابلِ محاسبه نیست... کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن؟! کدام شاه نشسته است با جُذامی‌ها؟! بلند می‌شوم از جا به افتخار حسن شنیده‌ام که به سگ هم غذا تعارف کرد! هنوز ماتم از این لطفِ بی‌شمار حسن بنازمش که چنان شیر از جمل برگشت چه کرد در دل آن فتنه، ذوالفقارِ حسن من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم منم دچار حسین و منم دچار حسن در اربعین حسینی، حسن جلودار است قدم زدم همه‌ی جاده را کنار حسن عمودِ یکصد و هجده، بهشتِ مشّایه است خدا رسانده خودش را سرِ قرار حسن حسین با همه‌ی دلرُبایی‌اش، حسنی ست ببین دل از همه بُردن شده است کار حسن خیال‌بافی من‌ صحن‌سازیِ حسن است... شبیه مشهد ما می‌شود مزار حسن میان معبری از نور، ناگهان شب شد چه دید در دل آن کوچه، چشم تار حسن؟! حرام‌ لقمه به مادر دو دست سیلی زد... سیاه شد پس از آن کُلِّ روزگار حسن ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 آقا (ع) (س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رد می‌شدم دیدم امام حسن نشسته، یه سگی هم کنار آقا؛ آقا یه لقمه دهن این سگ می‌ذاره، یه لقمه هم خودش می‌خوره. اومد جلو:« آقا! این کارا چیه؟! به این سگ غذا میدین، می‌خواین ردش کنم بره اگه شما رو اذیت می‌کنه. یه نگاهی به اون فرد انداخت آقا؛ من خجالت می‌کشم جانداری کنار من باشه من جلوش غذا بخورم؛ مگه چیزی از من کم میشه من یه لقمه هم به این سگ بدم؟! امام سجاد فرمود:« بابای من هم گرسنه بود هم تشنه... کشتی می‌گرفتند، وارد شد بی‌بی دید حسن و حسین دارن بازی می‌کنند کشتی می‌گیرند. دید پیغمبر، امیرالمومنین دوتایی ایستادن دارن حسن و تشویق می‌کنند؛ تعجب کرد بی‌بی... فاطمه جان! مگه نمی‌شنوی همه عالم و آدم دارن میگن جانم حسین، من دیدم کسی حسنم و تشویق نمی‌کنه؛ به علی گفتم بیا ما دوتا اصلا حسن و تشویق کنیم؛ همه ملائکه این ور بگن حسین، من و علی می‌گیم حسن... توو روایت میگه وقتی اومد جلو خواست اون برگه رو از مادر ما بگیره، مادر امتناء می‌کرد بهش نمی‌داد. روایت میگه دو دستش و بالا برد... ایستادم به روی پنجه‌ی پا اما دشتش از روی سرم رد شد و... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. 📋 چه دلی بُردی از آن مَرد که دشنامت داد (ع) چه دلی بُردی از آن مَرد که دشنامت داد اومد توو مدینه، اهل شهر شام بود؛ نمی‌شناخت امام حسن و. از بس که توو شهر شام رو منبرها سَبّ علی می‌کردند، سَبّ بچه‌های علی رو می‌کردند... خیلی عجیبه! انقدر تبلیغ کردند؛ وقتی اومد از شهر شام توو مدینه وقتی امام حسن رو معرفی کردند هرچی از دهنش در میومد، خیلی بد و بیراه به امام حسن گفت. آقا همین جوری نگاهش کرد، وقتی حرفاش، دشناماش، ناسزاهاش تموم شد؛ گفت ببینم انگار از لهجه‌ت مشخصه اهل مدینه نیستی. گفت آری! من اهل مدینه نیستم، از شهر شام اومدم. گفت:« وقتی غریبه‌ای جا و غذا نداری میای مهمون من بشی»؟! دستش و گرفت بردش خونه بهش جا داد، غذا داد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 تشت لخته خون (ع) (ع) ابی عبدالله اومد کفن کرد، برادرش رو داخل کفن گذاشت. اولین بدنی که بعد از حضرت زهرا و امیرالمومنین « آخه اون دوتا بدن شبانه دفن شد، مخفی بود قبورشون، کسی نمی‌دونست قبور امیرالمومنین و حضرت زهرا کجاست. امام حسین تصمیم گرفت گفت:« می‌خوام روز بدن و بردارین، داداشم همینجوری غریب بود؛ وقتی زندگی می‌کرد غریبانه زندگی کرد؛ توو خونه همدمی نداشت. همسرش... آقای من و تو روزه بود، با لب خشک اومد آبی بخوره، اومد کوزه‌ی آب و برداشت، از تشنگی جگرش می‌سوخت. تا یه جرعه‌ش و خورد دید این جگر داره بیشتر می‌سوزه. صدا زد زیبنبش و بدو بیا زینب! جگرم داره می‌سوزه. همچین که خواهرس اومد دید هی داره به خودش می‌پیچه گفت:« زینبم! جگرم خیلی داره می‌سوزه؛ این آب و خوردم عطشم فرو بکشه ولی بدتر شد؛ حس می‌کنم جگرم پاره پاره شد. سریع دوید، چی کار کنم داداش؟! - سریع برو یه تشتی بیار. آخه چندین بار دیگه هم به آقا زهر داده بودند. خواهر می‌اومد تشت و میذاشت جلو امام حسن زهر و بالا می‌آورد راحت می‌شد. این بارم گفت:« حالا زهر و بالا میاره راحت میشه. تشت و گذاشت جلو حسنش یهو داخل تشت و دید پُر خونه. لخته‌های خون داره از دهان مبارک امام حسن داخل تشت می‌ریزه ؛ همچین که خونا رو داخل تشت دید صدای ناله‌ی زینب بلند شد. دوید بیرون حسین و خبر کرد، عباس و خبر کرد؛ سریع این داداشا اومدن زیر بغلای خواهر و گرفتن؛ چی شده خواهر؟! چرا اینجوری بی‌تابی میکنی؟! صدا زد:« حسین جان! داداشم داره خون بالا میاره، پاره‌های جگر حسنم و خودم دیدم». چه خبره؟! زینب تشت خونی دیده، داخل تشت فقط لخته‌ خون دیده، یکی نبود بگه زینب صبر کن! یه روزی میرسه یه تشتی توو یه مجلسی برات میارن وقتی داخل تشت و نگاه می‌کنی یه سر بریده‌ست.... تازه کار تموم نمیشه، سر داخل تشته. اون نامرد یه چوب خیزران طلب کرد، با این چوب به لب و دندان حسین میزد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .