کرامات امام حسین عليه السلام
اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "
عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشكور رضوان الله تعالي عليه فرمود :
در عالم رو يا ديدم در حرم مطهر حضرت ابا عبدالله (ع ) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشريف دارند .
يك نفر جوان عرب معدي (دهاتي ) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت با لبخند جوابش دادند .
فرداي آن شب كه شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف كردم ناگهان آن جوان عرب معدي را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولي حضرت سيدالشهداء (ع ) را نديدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد .
عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع ) پرسيدم .
و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام (ع ) با لبخند بتو جواب مي دهد .
گفت : مرا پدر و مادر پيري است و در چند فرسخي كربلا ساكنيم و شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مي آوردم و يك هفته هم مادرم را مي آوردم .
تا اينكه شب جمعه اي كه نوبت پدرم بود چون سوارش كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببري شايد هفته ديگر زنده نباشم .
گفتم : باران مي بارد ، هوا سرد است ، مشكل است ، نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را بدوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سيدالشهداء (ع ) را ديدم و سلام كردم آن بزرگوار برويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه كه مشرف مي شوم حضرت امام حسين (ع ) را مي بينم و با تبسم جوابم را مي دهد . (26) اي كه بر دوست تمناي نگاهي داري
بهر اثبات ارادت چه گواهي داري
بايدت واله چو يعقوب شدن در شب و روز
گر چو او يوسف گم گشته به چاهي داري
از بردن اشك درون سوز نهاني بايد
گر كه از درگه او خواهش جاهي داري
تا كه هستي به گدايي در دربار حسين (ع )
عزت و فخر به هر مهتر و شاهي داري
نام تو ثبت به ديباچه عشاق شود
گر كه مهرش بدل خود پر كاهي داري
اي كه در راه حسين استي و اولاد حسين (ع )
خوش به فرداي دگر پشت و پناهي داري
اشك امروز بود توشه ره فردايت
گر به ديوان عمل جرم و گناهي داري
اجر پيوسته تو نزد حسين بن علي است
تا كه در ماتم او اشكي و آهي داري
كربلا آرزوي ماست حسين جان مددي
چه بي منتظر چشم براهي داري
خاك راه تو بود حامد و زر مي گردد
گر كه بر خاك ره خويش نگاهي داري
منبع.کتاب كرامات الحسينية(معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت)
قائمیه
#کرامات#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
📋 درخت های امیدیم، از دیار حسن
#مناجات
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#روضه_امام_حسن (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درختهای اُمیدیم، از دیار حسن
پُر از شکوفهی عشقیم در بهار حسن
به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست!
رسیده است لبِ ما به جویبار حسن
به دخل کاسبیام برکتی فراوان داد
از آن زمان که شدم خادم تَبار حسن
همین دو لقمهی نان را حسن به ما بخشید
گرفته سفرهی ما رنگ از اعتبار حسن
کریم بودنِ او قابلِ محاسبه نیست...
کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن؟!
کدام شاه نشسته است با جُذامیها؟!
بلند میشوم از جا به افتخار حسن
شنیدهام که به سگ هم غذا تعارف کرد!
هنوز ماتم از این لطفِ بیشمار حسن
بنازمش که چنان شیر از جمل برگشت
چه کرد در دل آن فتنه، ذوالفقارِ حسن
من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم
منم دچار حسین و منم دچار حسن
در اربعین حسینی، حسن جلودار است
قدم زدم همهی جاده را کنار حسن
عمودِ یکصد و هجده، بهشتِ مشّایه است
خدا رسانده خودش را سرِ قرار حسن
حسین با همهی دلرُباییاش، حسنی ست
ببین دل از همه بُردن شده است کار حسن
خیالبافی من صحنسازیِ حسن است...
شبیه مشهد ما میشود مزار حسن
میان معبری از نور، ناگهان شب شد
چه دید در دل آن کوچه، چشم تار حسن؟!
حرام لقمه به مادر دو دست سیلی زد...
سیاه شد پس از آن کُلِّ روزگار حسن
#بردیا_محمدی ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 #کرامات آقا #امام_حسن (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
#گریز_به_روضه_امام_حسین (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رد میشدم دیدم امام حسن نشسته، یه سگی هم کنار آقا؛ آقا یه لقمه دهن این سگ میذاره، یه لقمه هم خودش میخوره. اومد جلو:« آقا! این کارا چیه؟! به این سگ غذا میدین، میخواین ردش کنم بره اگه شما رو اذیت میکنه. یه نگاهی به اون فرد انداخت آقا؛ من خجالت میکشم جانداری کنار من باشه من جلوش غذا بخورم؛ مگه چیزی از من کم میشه من یه لقمه هم به این سگ بدم؟!
امام سجاد فرمود:« بابای من هم گرسنه بود هم تشنه...
کشتی میگرفتند، وارد شد بیبی دید حسن و حسین دارن بازی میکنند کشتی میگیرند. دید پیغمبر، امیرالمومنین دوتایی ایستادن دارن حسن و تشویق میکنند؛ تعجب کرد بیبی...
فاطمه جان! مگه نمیشنوی همه عالم و آدم دارن میگن جانم حسین، من دیدم کسی حسنم و تشویق نمیکنه؛ به علی گفتم بیا ما دوتا اصلا حسن و تشویق کنیم؛ همه ملائکه این ور بگن حسین، من و علی میگیم حسن...
توو روایت میگه وقتی اومد جلو خواست اون برگه رو از مادر ما بگیره، مادر امتناء میکرد بهش نمیداد. روایت میگه دو دستش و بالا برد...
ایستادم به روی پنجهی پا اما
دشتش از روی سرم رد شد و...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
کرامات امام زمان عج
علّامه مجلسي ميفرمايد:
مرد شريف و صالحي را ميشناسم به نام اميراسحاق استرآبادي. او چهل بار با پاي پياده به حج مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه طيّالارض دارد. او يك سال به اصفهان آمد؛ من حضوراً با او ملاقات كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم.
او گفت: يك سال با كارواني به طرف مكّه به راه افتادم. حدود هفت يا نُه منزل بيشتر به مكه نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده، از قافله عقب افتادم. وقتي به خود آمدم، ديدم كاروان حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نميشد. راه را گم كردم؛ حيران و سرگردان وامانده بودم. از طرفي تشنگي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نااميد شده، آمادهي مرگ بودم.
[ ناگهان به ياد منجي بشريّت امام زمان (عج) افتادم و ] فرياد زدم: يا صالح! يا ابا صالح! راه را به من نشاه بده! خدا تو را رحمت كند!
در همين حال، از دور شبحي به نظرم رسيد؛ به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير طولاني را در يك چشم به هم زدن، پيمود و در كنارم ايستاد. جواني بود گندمگون و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر ميآمد از اشراف باشد. بر شتري سوار بود و مشك آبي با خود داشت.
سلام كردم. او نيز پاسخ مرا به نيكي ادا نمود.
فرمود: تشنهاي؟
گفتم: آري، اگر امكان دارد كمي آب از آن مشك مرحمت بفرماييد!
او مشك آب را به من داد و من آب نوشيدم.
آنگاه فرمود: ميخواهي به قافله برسي؟
گفتم: آري.
او نيز مرا بر ترك شتر خويش سوار نمود و به طرف مكّه به راه افتاد. من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قراعت كنم. مشغول قراعت دعا شدم. در حين دعا گاهي به طرف من برميگشت و ميفرمود: اين طور بخوان!
چيزي نگذشت كه به من فرمود: اينجا را ميشناسي؟
نگاه كردم، ديدم در حومهي شهر مكّه هستم. گفتم: آري ميشناسم.
فرمود: پس پياده شو!
من پياده شدم، برگشتم او را ببينم، ناگاه از نظرم ناپديد شد. متوجّه شدم كه او قائم آلمحمد (عج) است. از گذشتهي خود پشيمان شدم و از اين كه او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسيار متأسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز كاروان ما به مكّه رسيد، وقتي مرا ديدند، تعجّب نمودند؛ زيرا يقين كرده بودند كه من جان سالم به در نخواهم برد. به همين خاطر بين مردم مشهور شد كه من طيّالارض دارم.

منبع: كتاب داستانهايي از امام زمان (ع)
#کرامات
▪️کرامت جانسوز حضرت ابالفضل علیه السلام▪️
رفقااگه ما سال دیگه نبودیم،آی نوکرا برا عباس سنگ تموم بذارید،حسین برا عباس سنگ تموم گذاشت،براش خرج کن از دلت از جیبت از زن و بچت
یکی از سردارهای بزرگ بنام اکبر نوجوان که توی بازسازی حرم اباالفضل علیه السلام بوده خودش تعریف میکنه میگه: یه کسی خدمت می کرد تو تعمیر حرم،مدت ها اونجا بود،یکدفعه از هشت متر ارتفاع افتاد،ما بردیم این رو بیمارستان ، گفتند:ما امکانات نداریم ، به کار اینم نمیآد،این دیگه قطع نخاع شده،باید ببریدش تهران زودتر،این رو سوار آمبولانس کردیم که ببریمش سمت فرودگاه و بعد هم بریم تهران، همچین که سوار آمبولانس شد،رو کرد به ما گفت:یه دفعه دیگه من رو ببرید حرم،گفتیم:دیر میشه،خیلی اصرار کرد. خواب و رؤیا نمی خوام برات تعریف کنم. میگه:بردیمش با ویلچر تو حرم. وقتی تو حرم رسید یک کلمه گفت:عباس جان من اینجوری برم برا شما بد نمیشه؟میگه:یکدفعه رعد و برق شد،درها به هم کوبیده شد،همه چیز ریخت به هم،یه نیم ساعتی انگار طوفان شد،اینم انگار از حال رفت،بعد یکدفعه دیدیم پا شد،گفتیم:چی شد؟گفت:بخدا من که از حال رفتم،خود امام حسین و اباالفضل رو دیدم،اباالفضل به من فرمود: خودت رو که شفا دادیم هیچ،فلان فامیلتون که بچه دار نمی شد بهت گفته بود،بهش بگو حاجتش رو دادیم،فلان فامیلتون که گرفتار بود،بهش بگو حاجتش رو دادیم،حالا داری میری دست پر برو...... نوکرها حواستون رو جمع کنید،این جور نیست کسی بتونه راحت نوکری کنه،نوکر امام حسین همیشه لای منگنه هاست،همیشه لای گرفتاری هاست،مرد میدون گرفتاری ها نیستی دَم از حسین نزن،پا رکاب امام حسین مریضی داره،،گرفتاری داره😭😭😭😭😭😭😭
. بابا حاج اکبر ناظم تو دهه ی محرم بچه اش داره بال بال میزنه،رسید روز تاسوعا شد. دید بالا سر بچه اش،دیگه بچه رمقی نداره،چشم ها رفته،نفس ها دیر،ضربان قلب کُند. به خانمش گفت: خانم من برم؟زنه گریه کرد گفت:برو،فقط رفتی روی چهارپایه سلام من رو به اباالفضل برسون،بگو:کنیزت هم می خواست بیآد،بگو:من دستم بنده،تو می دونی دختر مریض باشه یعنی چی،تو مریضی رقیه رو دیدی،اومد و نرسیده به بازار بهش خبر دادند که ناظم دخترت از دنیا رفت،یه ذره فکر کرد،گفت: إِنَّا للهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ،رفت که رفت، بذارید به کارم برسم.گفتند:ناظم تو برو حالا یکی دیگه می خونه.گفت:یک ساله چشم براهه تاسوعا هستم،کجا برگردم،دیر نمیشه،اربابم سه روز جنازه اش رو زمین بود،رفت بالای چهار پایه،گفت:عباس از تو مُرده زنده کردن بر میآد، از ناظم نوحه خوندن،من کارم رو میکنم تو هم کارت رو بکن،شروع کرد نوحه خوندن. شاید اینجوری می خونده:
عباس نَجْلَ المُرتضی اَباالفضل
ای ساقی ِ لب تشنگان،ای جان جانانم،سقای طفلانم😭😭😭😭😭😭
شروع کرد ناظم نوحه خوندن،الله اکبر،ریخت به هم بازار همه گفتند:دمت گرم مارو تنها نگذاشتی روز تاسوعا،بچه ات هم که از دنیا رفت اومدی،سنگر رو حفظ کردی،بارک الله،یااباالفضل مزدش رو بده،عوضش رو بده،یه دفعه دیدند یکی دوید گفت: ناظم بچه ات پا شُد.ان شاءالله ازاینجا می ری بگن مریضت پا شُد،ان شاءالله از اینجا بری بگن مریضت خوب شد،روز تاسوعاست، مرده رو زنده میکنه،عباس جان:دل مرده ام رو زنده کن...خدایا به خاطر عباس همه ی مریض هامون رو شفا بده... صغیر و کبیر هر کی داره نوکری میکنه،کنیزی میکنه،ای خدا ازش قبول بفرما. عباس به برادرش امام حسین علیه السلام فرمود:آقا اینجا نمون،گفت:آقا من یه خواش ازت دارم،برو.فرمود:عباس جان می ریزند سرت،عرضه داشت آقاجان نری می ریزند سر زینب،ابی عبدالله برگشت،این بچه ها که اومدند استقبال امام حسین دید طرف زینب نمیشه بره،رفت طرف خیمه ی عباس،از اسب پیاده شد،رفت تو خیمه یه نگاه کرد،داداشم. عمود خیمه رو کشید،خیمه نشست، یه دفعه زینبم نشست،زن ها هم نشستند،خود ابی عبدالله اومد بیرون نشست زانوی غم بغل کرد،داشت گریه می کرد،زینب گفت:برم کنارش، کنار علی اکبر کمکش بودم الانم برم،یه ذره رفت جلو،یه دفعه بغضش یه جوری شکوفا شد،دید الان بره طرف حسین بدتر میشه،برگشت،گفت:رباب ،ام کلثوم،زنها،همه گفتند:جانم،فرمود:تموم شد،برید آماده شید برا اسیری،برید دیگه کار تموم شد...حالا این دستت رو بیآر بالا هرچی رمق داری داد بزن:حسین
منبع:
#کرامات الائمه
.
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
داستان دوبرادر
#امام_رضا #علیه_السلام
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
🔹حکایت جالب دو برادر خوب و بد؛ و زیارت حضرت رضا علیه السلام و عنایت آن بزرگوار ....
👌به مناسبت ۲۳ ذیقعده ؛ سالروز شهادت حضرت امام رضا علیه السلام (به روایتی)
.
👇👇👇👇
خاطرم را قصه ای بس جانفزاست
داستانی از کرامات رضاست
.
داستان دو برادر در سفر
او سراپا خیر و این یک بود شر
.
آن یکی دارای تقوا و عفاف
این یکی سرتا قدم غرق خلاف
.
هر دو بودند از محبان رضا
هر دو زوار خراسان رضا
.
آن یکی در بین ره محو خدا
این یکی مست گناه از ابتدا
.
از قضا دست قدر در کار شد
آنکه بود اهل گنه بیمار شد
.
لحظه لحظه گشت حال او خراب
قطره قطره همچو شمعی گشت آب
.
نخل عمرش بی بر و بی برگ شد
روحش از پیکر برون با مرگ شد
.
با کتابی خالی از حسن عمل
عاقبت افتاد در کام اجل
.
زائرین با محنت و رنج و فسوس
رحم آوردند و بردندش به طوس
.
در حریم خسرو گردون مطاف
با دو صد امید دادندش طواف
.
در خراسان گشت مدفون پیکرش
کس ندانستی چه آمد بر سرش
.
با چنان جرم و گناه بی شمار
بود بر حالش برادر غصه دار
.
کای برادر با چنین جرم عظیم
چون کند با تو خداوند کریم؟
.
از قضا در خواب دید او را شبی
صورتش همچون درخشان کوکبی
.
عفو حق گردیده او را سرنوشت
قبر او گردیده باغی از بهشت
.
گفت ای جان برادر این جلال
با چنان اعمال می بودت محال
.
آن عمل، این باغ زیبا، قصه چیست؟
فاش برگو این کرامت لطف کیست؟
.
گفت این لطف امام هشتم است
آنکه جرم خلق در عفوش گم است
.
فاش می گویم که با مقراض مرگ
شد چو اعضای وجودم برگ برگ
.
ز آتش خشم اجل افروختم
پای تا سر شعله گشتم سوختم
.
آب غسل و دست غسالم به تن
گشت آتش وای بر احوال من
.
می زدندم تازیانه دو ملک
آتش از تابوت می شد بر فلک
.
چون مرا بردند در صحن رضا
غرق رحمت گشتم اندر آن فضا
.
شعله های خشم بر من گل شدند
رعدها آوازه ی بلبل شدند
.
تا بگردانند جسمم را همه
دور قبر آن عزیز فاطمه
.
دیدم آن مولا ستاده در حرم
سوی زوارش بود چشم کرم
.
هاتفی گفت ای گرفتار و اسیر
دامن فرزند زهرا را بگیر
.
ورنه چون بیرون روی از این مزار
باز گردی بر عذاب حق دچار
.
چشم بگشودم سوی آن مقتدا
اشک ریزان می زدم او را صدا
.
کای به سویت خلق آورده پناه
روسیاهم روسیاهم روسیاه
.
رحم بر حال تباهم یا رضا
بی پناهم بی پناهم یا رضا
.
هر چه آوردم برون آه از نهاد
یوسف زهرا جوابم را نداد
.
هاتفم گفت ای سراپا اضطراب
گر که می خواهی تو از مولا جواب
.
نام زهرا را ببر در محضرش
ده قسم او را به حقّ مادرش
.
لاجرم آهی کشیدم از جگر
گفتم ای ریحانه ی خیرالبشر
.
تا نرفتم از درت دستم بگیر
جان زهرا مادرت دستم بگیر
.
نام زهرا را چو بردم بر زبان
اشک مولا گشت بر صورت روان
.
برد سوی آسمان دست دعا
گفت ای عفو تو فوق هر خطا
.
بارالها بنده ات در این حرم
بر زبان آورد نام مادرم
.
بگذر از جرم و گناه او همه
عفو کن او را به جان فاطمه
.
نام زهرا عاقبت اعجاز کرد
حق ، در رحمت به رویم باز کرد
🔹🔹🔹🔹
.
یا رضا عبد گنهکار توأم
مجرمی در بین زوار توأم
.
من هم ای سر تا قدم جود و کرم
در حضورت نام زهرا می برم
.
ای همه چشم امیدم بر درت
یک نگاهم کن به جان مادرت
.
حیف، زهر قاتلت، بی تاب کرد
پیکرت را قطره قطره آب کرد
.
چشم در راه جوادت دوختی
سوختیّ و سوختیّ و سوختی
.
بر فلک می رفت آهت یا رضا
حجره ات شد قتلگاهت یا رضا
.
در درون حجره ی دربسته ات
حبس می شد ناله ی آهسته ات
.
کاش بالای سرت معصومه بود
نقل بزمت اشک آن مظلومه بود
.
دیده ها لبریز اشک غربتت
گریه ی «میثم» نثار تربتت
📗شعر از : حاج سازگار
🔹به امید روزی که قلب مبارک حضرت رضا علیه السلام با مژده ظهور موفور السرور فرزند عزیزشان ؛ حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، خوشحال و مسرورشود... 🔹.#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#کرامات
.
#کرامات_اهل_بیت_ع
🩸هر جا صدای روضه بود، خودش را میرساند...
در نقلها آمده است:
🔹 مرحوم آیة الله سید محمدکاظم طباطبایی یزدی {مشهور به صاحب عُروه} برای صله ارحام عازم یزد بود. یک قطعه کفن برای خودش خریده و در حرم امیرمؤمنان علیهالسّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین علیهالسّلام زیارت عاشورا را با تربت بر اطراف آن نوشته بود!
🔸 در این سفر این کفن را با خودش به یزد میبَرد، در شب اول ورودش به یزد، در منزل یکی از دخترانش استراحت میکند! در همان شب حضرت سیدالشهداء علیهالسلام به خوابش آمده و میفرماید:
📜 «یکی از دوستان ما فوت کرده! در مزار یزد منتظر کفن است، ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود!»
🔹 سید یزدی بیدار شده و میخوابد، بار دیگر این رؤیا تکرار میشود، لباس پوشیده به قبرستان یزد میرود و میبیند شخصی به نام «کریم سیاه» فوت کرده، او را غسل داده روی سنگ نهاده منتظر کفن هستند!
🔸 تا ایشان میرسد، شخصی میگوید: کفن را آوردند! سید یزدی از او میپرسد: شما چه کسی هستید؟ آن شخص میگوید: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم!
🔹 سید یزدی میپرسد: این شخص کیست؟ میگوید: او شخصی به نام «کریم سیاه» است! یک فرد معمولی، ولی عاشق امام حسین علیهالسلام بود! در هر کجا مجلسی به نام امام حسین علیهالسلام برگزار بود، او بدون هیچ تکلّفی در آنجا حاضر میشد!
📚 جرعه ای از #کرامات #امام_حسین علیهالسلام ، مهدیپور، ص۹۷
.#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
فضائل و کرامات حضرت عبدالعظیم.pdf
حجم:
1.23M
📜فیش منبر 📩 منبر کامل
#فضائل_و_کرامات_حضرت_عبدالعظیم
♦️ فیش منبر #حضرت_عبدالعظیم_حسنی علیه السلام
🌀فضایل حضرت عبد العظیم حسنی از زبان معصومین
💠حضرت عبد العظیم در محضر چهار امام
💠#کرامات از #حضرت_عبدالعظیم حسنی
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
.
|⇦•پا گیر ماتمیم...
#قسمت_اول #روضه_امام_حسین علیه السلام اجرا شده #شب_پنجم_محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج حیدر خمسه
●━━━━━━───────
پاگیر ماتمیم..،عقب هم نمی کشیم
عمری گذشت و دست از این غم نمی کشیم
از بس شبانه دور و بر شمع میپریم
باران اشک هم برسد نم نمی کشیم
*ای کشتی نجات، آقای به درد نخورا، آقای بی کس و کارا ،آقای همه بار افتاده ها بارم افتاده، کِی نظرت ما رو میگیره؟؟ سید عبدالرسول خادم حرم سید الشهداست. اون نقل کرده سید عبدالحسین کلید دار حرم ابی عبدالله بود پسرش هم کلید دار بود. بعد صدام از دنیا رفت. این سید عبدالرسول از سید عبدالحسین نقل میکنه.. گفت: تو حرم سرکشی ميکرد. یهو دید یه زائر پاهای زخم و خون آلود، دشداشه داغون، موهای ژولیده اومد تو حرم بدو رفت ضریح رو بغل گرفت. یه نگاه کرد دید کف حرم خونی شد. اومد دست انداخت از شانه اش گرفت کشید بیرون. گفت: چی کار داری میکنی؟ حرم خونی شد کشون کشون آوردش بیرون.گفت یه نگاه به گنبد کرد یه نگاه به این، گفت فکر کردم صاحب اینجا تویی راهشو گرفت رفت. این اومد حرم و تمیز کرد شب خوابید تو عالم خواب و رویا دید حرم روضه هست سید الشهدا منبره ،قیامت؟تکلیف همه معلومه اما یه سری ها نمیرن.. ملک میاد میگه پاشید در بازه برو، آقامون داره روضه میخونه چون هیچکسی مثل ابی عبدالله نمیتونه بگه چه گذشت گودال..گفت تو عالم رویا صداش زد گفت: پاشو آقا سید عبدالحسین دل ما را شکستی..گفت: آقا چی کار کردم؟گفت: عزیزترینم امروز اومده بود حرم... آخ آنقدر دلم میخواد منو عزیزم صدا بزنی.. چیز زیادیه؟؟ نه والله..یکبار خودمونی منو صدا بزن یکبار اسم منو صدا بزن ببین برات چه کنم.گفت مگه چی کار کردم؟ فرمود: امروز زائرم از روستا پیاده اومده بود با من حرف میزد. تا رسید تو حرم تو از من جداش کردی. آی آقا با اون وضعیت اومده..فرمود: تو دهات با هم روستایی هاش دعواش شده بود یه اولاد فلج داشت هی دست میگرفتنش اینم به اونا هی میگفت من تا حالا نخواستم. از آقا بخوام بهم میده بچمو همه گفته بودن برو بابا..اینم از دهاتش رو به حرم من راه افتاد پیاده هی میگفت حسین بچمو نجات بده.. تا دل اینو به دست نیاری نمیبخشمت. گفت آقا من نمیدونم کجا رفت.. فرمود: برو الان خیمه گاه اونجا یه دخمه ایه الان اونحا نشسته. بیدار شد بدو رفت همون آدرس دید همان پیرمرد نشسته تا این اومد گفت: آقا فرستادتت؟ بچه ها همه مون را میبینند آه میریم زیارت از دست ندیا لحظه لحظه باهات همراهه..یه نفرو از قیافه و ظاهر و این حرفا قضاوت نکنیا اینا نشان دادند تو این خانواده هر چه پابرهنه تر تو دلی تر به قول حاج آقا محمود کریمی ميگفت: روضه گودال رو وقتی خواستی بخونی گیر کردی تو گودال دیگه هر چیزی سراغت میاد. فقر میاد سراغت..چون رفتی تو گودال دیگه داری محرم میشی کم نیاری کسی که تا اینجای گودال برسه حرف بریدن و سینه... یکی میگفت: روضه انگشتر و میخونید به مردم توضیح بدید مگه میشه انگشتر در نیاد؟ گفت من میرم شبا خونه انگشترم در نمیاد دوتا تو سرم میزنم..آنقدر شمشیر خورده بود انقدر ضربه خورده بود برای این در نمیاومد. فکر نکنید ما یه دوتا رو پامون رو منبر میزنیم ...انگشتر انقدر تو این جنگه هی ضربه خورده بود به این انگشتر لذا برای این در نمی اومد. برا همین خنجر را در آورد. به قول سه ساله خانمش، میگفتی بهت میداد...*
ای کشتی نجات! تویی مایه ی حیات
ما بی جهت تو را به رُخ یَم نمیکشیم
شرط گرفتنِ پرِ شالاَت،طهارت است
ما بی وضو که دست به پرچم نمی کشیم
ما را کسی نخواست فدای سرت
تا با توییم منت همدم نمی کشیم
از بعد آن که شمر به زلف تو چنگ زد
شانه به هیچ گیسویی محکم نمیکشیم ..
*گفت محاسن را به یه دستش گرفت با یه دستش خنجر رو گرفت. آه خلاصش کن بگو چی کار کنم تا که زود خلاص شوم. ببُر دیگه آنقدر زجرش نده چرا میبری ضربه هم میزنی. السلام علیک یا حسن بن علی*
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#روضه_سیدالشهدا_علیه_السلام
#شب_پنجم_محرم
#کرامات #ساربان
#حاج_حیدر_خمسه
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
👇#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
.
|⇦•پا گیر ماتمیم...
#قسمت_اول #روضه_امام_حسین علیه السلام اجرا شده #شب_پنجم_محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج حیدر خمسه
●━━━━━━───────
پاگیر ماتمیم..،عقب هم نمی کشیم
عمری گذشت و دست از این غم نمی کشیم
از بس شبانه دور و بر شمع میپریم
باران اشک هم برسد نم نمی کشیم
*ای کشتی نجات، آقای به درد نخورا، آقای بی کس و کارا ،آقای همه بار افتاده ها بارم افتاده، کِی نظرت ما رو میگیره؟؟ سید عبدالرسول خادم حرم سید الشهداست. اون نقل کرده سید عبدالحسین کلید دار حرم ابی عبدالله بود پسرش هم کلید دار بود. بعد صدام از دنیا رفت. این سید عبدالرسول از سید عبدالحسین نقل میکنه.. گفت: تو حرم سرکشی ميکرد. یهو دید یه زائر پاهای زخم و خون آلود، دشداشه داغون، موهای ژولیده اومد تو حرم بدو رفت ضریح رو بغل گرفت. یه نگاه کرد دید کف حرم خونی شد. اومد دست انداخت از شانه اش گرفت کشید بیرون. گفت: چی کار داری میکنی؟ حرم خونی شد کشون کشون آوردش بیرون.گفت یه نگاه به گنبد کرد یه نگاه به این، گفت فکر کردم صاحب اینجا تویی راهشو گرفت رفت. این اومد حرم و تمیز کرد شب خوابید تو عالم خواب و رویا دید حرم روضه هست سید الشهدا منبره ،قیامت؟تکلیف همه معلومه اما یه سری ها نمیرن.. ملک میاد میگه پاشید در بازه برو، آقامون داره روضه میخونه چون هیچکسی مثل ابی عبدالله نمیتونه بگه چه گذشت گودال..گفت تو عالم رویا صداش زد گفت: پاشو آقا سید عبدالحسین دل ما را شکستی..گفت: آقا چی کار کردم؟گفت: عزیزترینم امروز اومده بود حرم... آخ آنقدر دلم میخواد منو عزیزم صدا بزنی.. چیز زیادیه؟؟ نه والله..یکبار خودمونی منو صدا بزن یکبار اسم منو صدا بزن ببین برات چه کنم.گفت مگه چی کار کردم؟ فرمود: امروز زائرم از روستا پیاده اومده بود با من حرف میزد. تا رسید تو حرم تو از من جداش کردی. آی آقا با اون وضعیت اومده..فرمود: تو دهات با هم روستایی هاش دعواش شده بود یه اولاد فلج داشت هی دست میگرفتنش اینم به اونا هی میگفت من تا حالا نخواستم. از آقا بخوام بهم میده بچمو همه گفته بودن برو بابا..اینم از دهاتش رو به حرم من راه افتاد پیاده هی میگفت حسین بچمو نجات بده.. تا دل اینو به دست نیاری نمیبخشمت. گفت آقا من نمیدونم کجا رفت.. فرمود: برو الان خیمه گاه اونجا یه دخمه ایه الان اونحا نشسته. بیدار شد بدو رفت همون آدرس دید همان پیرمرد نشسته تا این اومد گفت: آقا فرستادتت؟ بچه ها همه مون را میبینند آه میریم زیارت از دست ندیا لحظه لحظه باهات همراهه..یه نفرو از قیافه و ظاهر و این حرفا قضاوت نکنیا اینا نشان دادند تو این خانواده هر چه پابرهنه تر تو دلی تر به قول حاج آقا محمود کریمی ميگفت: روضه گودال رو وقتی خواستی بخونی گیر کردی تو گودال دیگه هر چیزی سراغت میاد. فقر میاد سراغت..چون رفتی تو گودال دیگه داری محرم میشی کم نیاری کسی که تا اینجای گودال برسه حرف بریدن و سینه... یکی میگفت: روضه انگشتر و میخونید به مردم توضیح بدید مگه میشه انگشتر در نیاد؟ گفت من میرم شبا خونه انگشترم در نمیاد دوتا تو سرم میزنم..آنقدر شمشیر خورده بود انقدر ضربه خورده بود برای این در نمیاومد. فکر نکنید ما یه دوتا رو پامون رو منبر میزنیم ...انگشتر انقدر تو این جنگه هی ضربه خورده بود به این انگشتر لذا برای این در نمی اومد. برا همین خنجر را در آورد. به قول سه ساله خانمش، میگفتی بهت میداد...*
ای کشتی نجات! تویی مایه ی حیات
ما بی جهت تو را به رُخ یَم نمیکشیم
شرط گرفتنِ پرِ شالاَت،طهارت است
ما بی وضو که دست به پرچم نمی کشیم
ما را کسی نخواست فدای سرت
تا با توییم منت همدم نمی کشیم
از بعد آن که شمر به زلف تو چنگ زد
شانه به هیچ گیسویی محکم نمیکشیم ..
*گفت محاسن را به یه دستش گرفت با یه دستش خنجر رو گرفت. آه خلاصش کن بگو چی کار کنم تا که زود خلاص شوم. ببُر دیگه آنقدر زجرش نده چرا میبری ضربه هم میزنی. السلام علیک یا حسن بن علی*
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#روضه_سیدالشهدا_علیه_السلام
#شب_پنجم_محرم
#کرامات #ساربان
#حاج_حیدر_خمسه
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
👇#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
.
|⇦•شده ام سخت گرفتار...
#قسمت_اول #روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده #شب_چهارم_محرم۱۴۰۳ به نفسِ کربلایی مهدی رعنایی
●━━━━━━───────
"صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله"
من کیام حر گناهکارِ اباعبدالله
شدهام سخت گرفتار اباعبدالله
رهبر و سید و مولای همه توابین
چهره بنهاده به دیوار ابا عبدالله
جان به کف راهی بازار محبت شده ام
گشته امروز خریدار ابا عبدالله
* یه دونه از زبون حر بگم شامل حال من و شما میشه..*
پیش از آنی که خدا خلق کند آدم را
نام من بود به طومار ابا عبدالله
* به خدا امام حسین شما رو قبل از اینکه به دنیا بیاین جدا کرده تو عالم ذر یکی یکیتونو امتحان کرده امتحانو قبول شدی که تو دنیا وقتی به دنیا اومدی شدی گریه کن و سینه زن حسین...اما امشب شبِ اوناییه که مثل من خودشونو گنهکار میدونن بی آبرو میدونن امشب بگو حسین جان من هر بدی کردم دل زن و بچه اتو نلرزوندم.. تو حرو راه دادی ما رو هم راه بده.. یه دونه بگم دلتو بسوزونم ها میشه یعنی اینجوری بشه تو حر و بغل کردی منم بغلم کن. ای خوش به حال اون سینهزنی که امام حسین سینه اشو بچسبونه به سینه اش..کدوم سینه.. همون سینهای که ده نفر اسباشونو نعل تازه زدن رو اون سینهی مبارک با سم اسب رفتن او سینه رو ابی عبدالله بچسبونه به سینه ات الهی... *
هر دری بسته شود جز در پرفیضه حسین
این در خانهی عشق است که باز است هنوز
*نقل میکنن یه جوونی بود فاسق و فاجر اهل گناه و معصیت یه عادت خوب داشت این جوون اونم از مادرش یاد گرفته بود. چی بود مادرش گفته بود شیرمو حلالت نمیکنم مگر اینکه هر جا پرچمی دیدی اسم حسین روش بود وایسی دستتو بذاری رو سینه بگی" السلام علیک یا اباعبدالله" اینو از مادرش گرفته بود.اهل گناه بود اهل فسق و فجور بود اما تو خیابون تو کوچه برزن تو بازار میرفت پرچم میدید طبق عادت دستشو میذاشت رو سینه خم میشد به امام حسین سلام میداد. در اثر بار گناه بالاخره گناه یکی از عواقبش جوونمرگیه دیگه اونایی که زیاد اهل گناهن عمرشون کوتاهه در روایات هم هست آیه قرآنم میفرماید. جوونمرگ شد از دنیارفت خوابشو دیدن.. دیدن تو عالم برزخ توی صحرایی خازنای جهنم دستاشو بستن دارن میکشنش طرف آتش عذابش کنن وسط اون صحرای یه خیمهٔ نورانی تا اومد از این خیمه رد شه با دست بسته به این دو تا ملک عذاب گفت یه دقیقه صبر کنید دستامو وا کنید دستاتو باز کنیم برای چی تو موقع عذابته باید بری طرف آتش این برزخت بگذره حالا تا قیامت اینجا باید طعم آتش رو بچشی گفت نه میخواید ببرید ببرید اما من یه عادتی دارم باز کنید بهتون بگم دستاشو باز کردن دیدن روبروی خیمه دستشو گذاشت رو سینه خم شد" السلام علیک یا ابا عبدالله" یهو دیدن یه آقایی از خیمه اومد بیرون تو بودی به من سلام دادی؟ صدا کرد.. بله آقا! ملائکه عذاب به احترام ابی عبدالله رفتن عقب آقا فرمود: پرونده اشو بدید به من پرونده رو دادن دست ابی عبدالله آقا باز کرد هی سرشو تکون میداد میفرمود:جوون تو که ما رو دوست داری دیگه چرا،جوونا اول برای خودم میگم بعد برای شما پرونده امونو حسین وا نکنه بگه تو دیگه چرا، تو که برا من سینه زدی دیگه چرا، تو که عزادار منی دیگه چر،ا تو که مشکی پوش منی دیگه چرا، تو که گریه کن منی زائر کربلای منی دیگه چرا، آقا هی سرشو تکون میداد این جوونم از خجالت سرش پایین اند اخته بود فرمود: یه چند قدم دنبال من راه بیا یه چند قدم رفت برگشتن پرونده رو داد دست ملائکه عذاب پرونده رو باز کردن دیدن ابی عبدالله نوشته :بسم الله الرحمن الرحیم
"یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفِر لِهذا بحَقِّ الحُسَین" خدا بخاطر منه حسین ببخشش. پروندهی سیاه رو سفید کرد اینه ابی عبدالله تا دو روز تو لشکر ابی سعد وسط جهنم بود برگشت تو لشکر ابیعبدالله حر یزیدی شد حر حسینی..*
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#روضه_اصحاب_علیهم_السلام
#شب_چهارم_محرم
#اصحاب #حضرت_حر #کرامات
#کربلایی_مهدی_رعنایی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇
▪️کرامت جانسوز حضرت ابالفضل علیه السلام▪️
رفقااگه ما سال دیگه نبودیم،آی نوکرا برا عباس سنگ تموم بذارید،حسین برا عباس سنگ تموم گذاشت،براش خرج کن از دلت از جیبت از زن و بچت
یکی از سردارهای بزرگ بنام اکبر نوجوان که توی بازسازی حرم اباالفضل علیه السلام بوده خودش تعریف میکنه میگه: یه کسی خدمت می کرد تو تعمیر حرم،مدت ها اونجا بود،یکدفعه از هشت متر ارتفاع افتاد،ما بردیم این رو بیمارستان ، گفتند:ما امکانات نداریم ، به کار اینم نمیآد،این دیگه قطع نخاع شده،باید ببریدش تهران زودتر،این رو سوار آمبولانس کردیم که ببریمش سمت فرودگاه و بعد هم بریم تهران، همچین که سوار آمبولانس شد،رو کرد به ما گفت:یه دفعه دیگه من رو ببرید حرم،گفتیم:دیر میشه،خیلی اصرار کرد. خواب و رؤیا نمی خوام برات تعریف کنم. میگه:بردیمش با ویلچر تو حرم. وقتی تو حرم رسید یک کلمه گفت:عباس جان من اینجوری برم برا شما بد نمیشه؟میگه:یکدفعه رعد و برق شد،درها به هم کوبیده شد،همه چیز ریخت به هم،یه نیم ساعتی انگار طوفان شد،اینم انگار از حال رفت،بعد یکدفعه دیدیم پا شد،گفتیم:چی شد؟گفت:بخدا من که از حال رفتم،خود امام حسین و اباالفضل رو دیدم،اباالفضل به من فرمود: خودت رو که شفا دادیم هیچ،فلان فامیلتون که بچه دار نمی شد بهت گفته بود،بهش بگو حاجتش رو دادیم،فلان فامیلتون که گرفتار بود،بهش بگو حاجتش رو دادیم،حالا داری میری دست پر برو...... نوکرها حواستون رو جمع کنید،این جور نیست کسی بتونه راحت نوکری کنه،نوکر امام حسین همیشه لای منگنه هاست،همیشه لای گرفتاری هاست،مرد میدون گرفتاری ها نیستی دَم از حسین نزن،پا رکاب امام حسین مریضی داره،،گرفتاری داره😭😭😭😭😭😭😭
. بابا حاج اکبر ناظم تو دهه ی محرم بچه اش داره بال بال میزنه،رسید روز تاسوعا شد. دید بالا سر بچه اش،دیگه بچه رمقی نداره،چشم ها رفته،نفس ها دیر،ضربان قلب کُند. به خانمش گفت: خانم من برم؟زنه گریه کرد گفت:برو،فقط رفتی روی چهارپایه سلام من رو به اباالفضل برسون،بگو:کنیزت هم می خواست بیآد،بگو:من دستم بنده،تو می دونی دختر مریض باشه یعنی چی،تو مریضی رقیه رو دیدی،اومد و نرسیده به بازار بهش خبر دادند که ناظم دخترت از دنیا رفت،یه ذره فکر کرد،گفت: إِنَّا للهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ،رفت که رفت، بذارید به کارم برسم.گفتند:ناظم تو برو حالا یکی دیگه می خونه.گفت:یک ساله چشم براهه تاسوعا هستم،کجا برگردم،دیر نمیشه،اربابم سه روز جنازه اش رو زمین بود،رفت بالای چهار پایه،گفت:عباس از تو مُرده زنده کردن بر میآد، از ناظم نوحه خوندن،من کارم رو میکنم تو هم کارت رو بکن،شروع کرد نوحه خوندن. شاید اینجوری می خونده:
عباس نَجْلَ المُرتضی اَباالفضل
ای ساقی ِ لب تشنگان،ای جان جانانم،سقای طفلانم😭😭😭😭😭😭
شروع کرد ناظم نوحه خوندن،الله اکبر،ریخت به هم بازار همه گفتند:دمت گرم مارو تنها نگذاشتی روز تاسوعا،بچه ات هم که از دنیا رفت اومدی،سنگر رو حفظ کردی،بارک الله،یااباالفضل مزدش رو بده،عوضش رو بده،یه دفعه دیدند یکی دوید گفت: ناظم بچه ات پا شُد.ان شاءالله ازاینجا می ری بگن مریضت پا شُد،ان شاءالله از اینجا بری بگن مریضت خوب شد،روز تاسوعاست، مرده رو زنده میکنه،عباس جان:دل مرده ام رو زنده کن...خدایا به خاطر عباس همه ی مریض هامون رو شفا بده... صغیر و کبیر هر کی داره نوکری میکنه،کنیزی میکنه،ای خدا ازش قبول بفرما. عباس به برادرش امام حسین علیه السلام فرمود:آقا اینجا نمون،گفت:آقا من یه خواش ازت دارم،برو.فرمود:عباس جان می ریزند سرت،عرضه داشت آقاجان نری می ریزند سر زینب،ابی عبدالله برگشت،این بچه ها که اومدند استقبال امام حسین دید طرف زینب نمیشه بره،رفت طرف خیمه ی عباس،از اسب پیاده شد،رفت تو خیمه یه نگاه کرد،داداشم. عمود خیمه رو کشید،خیمه نشست، یه دفعه زینبم نشست،زن ها هم نشستند،خود ابی عبدالله اومد بیرون نشست زانوی غم بغل کرد،داشت گریه می کرد،زینب گفت:برم کنارش، کنار علی اکبر کمکش بودم الانم برم،یه ذره رفت جلو،یه دفعه بغضش یه جوری شکوفا شد،دید الان بره طرف حسین بدتر میشه،برگشت،گفت:رباب ،ام کلثوم،زنها،همه گفتند:جانم،فرمود:تموم شد،برید آماده شید برا اسیری،برید دیگه کار تموم شد...حالا این دستت رو بیآر بالا هرچی رمق داری داد بزن:حسین
منبع:
#کرامات الائمه
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#دزدان قافله
#کرامات
🌾🌱▪️🌾🌱▪️🌾🌱▪️
مرحوم آقا میرزا حسن یزدى رحمه الله علیه از مرحوم پدرش نقل کرد:
یک سالى از یزد با اموال زیادى به همراه کاروان بزرگى به کربلا مشرف شدیم ، قریب به نیمه هاى شب به یک سِرى از دزدان و سارقان و طریق القطّاع برخورد کردیم ، من سکّه هاى طلاى زیادى داشتم که فوراً آنها را توى قنداقه کودک که همین میرزا حسن باشد، گذاشتم و او را به مادرش دادم در این هنگام دزدان ریختند و همه را غارت کردند، فریاد استغاثه زوار کربلا بلند شد که دل هر بیننده اى را مى سوزانید و گریانش مى کرد.
مردم صدا زدند: یا ابوالفضل یا قمربنى هاشم یا حضرت عباس یا باب الحوائج بفریادمان برس و گریه مى کردند.
ناگهان در آن موقع شب متوجه شدیم ، سوارى با اسب از دامنه کوهى که در نزدیکى ما بود. سرازیر شد، جمال دل ربایش زیر نقاب بود ولى نور صورت انورش از زیر نقاب همه جا را منور و روشن کرده بود، شمشیرش مانند ذوالفقار پدرش امیرالمؤ منین علیه السلام بود.
فریادى مانند صداى رعد و برق ، تمام صحرا را پر کرد و به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود: دست از این قافله بردارید و از اینجا بروید، دور شوید و گرنه همه شما را هلاک و به جهنم مى فرستم .
همه اهل کاروان و سارقان درخشندگى نور جمال آن ستاره آسمان ولایت را مشاهده کردند و صداى دلرباى آن حضرت را شنیدند.
دزدها و سارقان فورا دست از قافله کشیدند و پا به فرار گذاشتند.
آن حضرت در همان محل که ایستاده بودند غیب شدند.
تمام اهل قافله وقتى که این معجزه را دیدند همانجا تا صبح به ساحت مقدس قمر بنى هاشم علیه السلام توسل و دعا و زیارت و روضه خوانى و گریه و زارى پرداختند.
بعد که سر اثاثیه خودشان آمدند دیدند همه چیز سر جایش است الاّ آن مقدار چیزى که دزدها برده بودند و کنار انداخته بودند و فرار کرده بودند.
و سیدى در قافله ما بود که سالها گنگ بود وقتى آن گیر و دار و پرتوى از نور خدا وقامت زیباى پسر على علیه السلام را دیده بود زبانش باز شد و همه اش صلوات مى فرستاد.
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها