#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت1⃣1⃣
✅ معادشناسى ابراهيم علیه السلام
🌺🍃ابراهيم عليهالسلام پس از بيرون آمدن از درون غار و سير و سياحت در صحرا و بيابان، پس از تكميل خداشناسى، همچنان به سير و تفكر خود ادامه مى داد تا به دريا رسيد، او با كنجكاوى عميق به دريا و امواج دريا مى نگريست، ناگاه لاشه حيوان مرده اى نظرش را جلب كرد، ديد حيوانات دريايى و پرندگان بيرون به پيكر آن حيوان حمله مى كنند و گوشت او را مى خورند، طولى نكشيد كه همه پيكر او را خوردند، اين حادثه عجيب ناخودآگاه ابراهيم را به اين فكر فروبرد كه: اگر تمام پيكر اين حيوان مرده، (هر جزيى از آن) جزء بدن چندين رقم حيوان دريايى و صحرايى شد، در روز قيامت چگونه تكه هاى بدن او در كنار همه جمع شده و زنده مى گردد؟!
🌺🍃البته ابراهيم عليهالسلام به زنده شدن مردگان در قيامت، يقين داشت، ولى مى خواست بر يقينش بيفزايد، از اين رو دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا به من بنمايان كه چگونه چنين مردگانى را زنده مى كنى؟!
🌺🍃خداوند به ابراهيم عليهالسلام فرمود: مگر تو به روز قيامت ايمان نياورده اى؟!
ابراهيم عرض كرد: آرى، ايمان آورده ام ولى مى خواهم دلم سرشار از ايمان گردد.
🌺🍃خداوند به ابراهيم عليهالسلام فرمود: چهار پرنده را برگير و سر آنها را ببر و سپس گوشت آنها را بكوب و مخلوط و ممزوج كن، آن گاه گوشت به هم آميخته را به ده قسمت تقسيم كن و هر قسمت آن را بر سر كوهى بگذار و سپس در جايى بنشين و آنها را به اذن خدا به سوى خود بخوان.
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت2⃣1⃣
🌸🍃ابراهيم عليهالسلام چهار پرنده را (كه طبق بعضى از روايات عبارت بودند از: خروس، طاووس، اردک و كركس، يا كلاغ) گرفت و آنها را ذبح كرد و گوشت آنها را در هم آميخت و با هاوَن كوبيد و سپس ده قسمت كرد و هر قسمتى را روى كوهى نهاد. آن گاه كمى دورتر رفت و در حالى كه منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود در جايى نشست و صدا زد: اى پرندگان! به اذن خدا زنده شويد و به نزد من پرواز كنيد.))
🌺🍃در همان لحظه گوشتهاى مخلوط شده پرندگان از هم جدا شدند، و به صورت چهار پرنده در آمدند و روح در آنها دميده شد و به سوى ابراهيم عليهالسلام پريدند و به او پيوستند.(۱)
🌺🍃حضرت رضا عليهالسلام در ضمن گفتارى فرمود: پس از آن كه آن چهار پرنده، زنده شده و به منقارهاى خود پيوستند، به پرواز در آمدند و سپس نزد ابراهيم عليهالسلام آمده از آب و دانه هاى گندم كه در آن جا بود نوشيدند و برچيده و خوردند و گفتند: اى پيامبر خدا! خدا تو را زنده بدارد كه ما را زنده كردى.
🌺🍃ابراهيم عليهالسلام فرمود: بلكه خداوند زنده مى كند و مى ميراند و او بر هر چيزى قادر و تواناست.(۲)
🌺🍃به اين ترتيب ابراهيم عليهالسلام با چشم خود، صحنه معاد و زنده شدن مردگان را مشاهده كرد، و سخن قلبش را به زبان آورد: آرى، خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست، خدايى كه هم بر ذره هاى پراكنده مردگان آگاه است و هم مى تواند آنها را جمع نموده و به صورت نخستين شان زنده كند.
📚پی نوشتها :
۱ - آيه ۲۶۰ سوره بقره؛ مجمع البيان، ج۲، ص۲۷۳
۲ - تفسير نورالثقلين، ج۱،ص۲۷۶ / بحارالانوار، ج۱۲،ص۶۱
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت3⃣1⃣
✅سيرت نيك با نابودى چهار خوى زشت
🌺🍃مطابق بعضى از روايات كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده، چهار پرنده اى كه ابراهيم عليهالسلام آنها را گرفت و ذبح و مخلوط كرد و ده قسمت نمود، و آنها زنده شدند، عبارت بودند از: خروس، كبوتر (يا مرغابى) طاووس، و كلاغ.(۱)
🌺🍃اين صحنه، ظاهر ماجرا بود، ولى در حقيقت هر يك از اين پرندگان سمبل يكى از صفات زشت است، خروس كنايه از شهوترانى، مرغابى كنايه از شكم خوارگى، طاووس كنايه از جاه طلبى، و كلاغ اشاره از آرزوى دراز است، اگر انسان، ابراهيم گونه از اين چهار صفت زشت دورى كند، مى تواند مدارج تكامل را پيموده و به مرحله يقين برسد، بر همين اساس مولانا در كتاب مثنوى مى گويد:
🌺🍃تو خليل وقتى اى خورشيد هُش اين چهار طيار رهزن را بكش
خُلق را گر زندگى خواهى ابد سر ببر زين چهار مرغ شوم و بد
بط و طاووس است و زاغ است و خروس(۱) اين مثال چار مرغ اندر نفوس
بط حرص است و خروس آن شهوت است جاه طاووس است و زاغ انيت است(۲)
📚پی نوشتها
۱- بط: مرغابى و يا اردك، زاغ: يكنوع كلاغ سياه.
۲ - انيت: آرزوى دراز (ديوان مثنوى، به خط ميرخانى،ص ۴۲۳، آغاز دفتر پنجم)
#ادامه.دارد...
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت4⃣1⃣
✅ورود ابراهيم به شهر بابِل
🌺🍃ابراهيم عليهالسلام پس از خروج غار و سير و سياحت و تكميل خداشناسى و معادشناسى، در حالى كه نوجوان بود وارد شهر بابل پايتخت نمرود گرديد. شهرى كه غرق در فساد بود، و مردم آن از نظر معنوى در حد صفر بودند و عقايد خرافى مانند: بت پرستى، نمرودپرستى و انواع خرافات ديگر در ميانشان رواج داشت.
🌺🍃ابراهيم طبق معمول نخست به خانه مادرش رفت، پدرش مدتها قبل از دنيا رفته بود، به عمويش كه سرپرستش بود و نامش آزر بود، پدر مى گفت. ابراهيم دعوتش را از آزر شروع كرد.
🌺🍃ابراهيم عليهالسلام ديد آزر نه تنها از بت پرستان سرشناس است بلكه از بتسازان معروف نيز مى باشد و با سلطنت نمرود ارتباط نزديك دارد، و از آن جا كه گفته اند عدو شود سبب خير گر خدا خواهد ابراهيم عليهالسلام در خانه آزر، كمتر مورد سوء ظن واقع مى شد.
🌺🍃طبق بعضى از روايات كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده: ابراهيم عليهالسلام همراه مادرش وارد شهر شدند و با هم به خانه مادرش رفت، در آن جا براى اولين بار نگاه آزر به چهره ابراهيم عليهالسلام افتاد، آزر كه از اين حادثه نگران به نظر مى رسيد شتابزده به مادر ابراهيم گفت: اين شخص كيست كه در سلطنت شاه (نمرود) باقى مانده است؟ با اين كه به فرمان شاه، پسران را مى كشتند، چرا اين شخص زنده مانده است؟!
🌺🍃مادر براى جلب عواطف آزر گفت: اين پسر تو است، در فلان وقت هنگامى كه از شهر بيرون رفته بودم، متولد شده است.
🌺🍃آزر گفت: واى بر تو اگر شاه از اين ماجرا با خبر شود، ما را از مقامى كه در پيشگاهش داريم عزل مى كند.
🌺🍃مادر گفت: اگر شاه با خبر نشد كه زيانى به تو نخواهد رسيد، و اگر با خبر شد من جواب او را خواهم داد، به طورى كه به مقام تو آسيب نرسد، بگذار اين پسر باقى بماند و براى ما به عنوان پسر باشد.(۱)
🌺🍃به اين ترتيب ابراهيم در پناه آزر، حفظ گرديد، چنان كه خداوند موسى عليهالسلام را در دامن فرعون حفظ كرد.
📚پی نوشتها :
۱ - بحار، ج۱۲ ،ص۳۱
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت 5⃣1⃣
✅ گفتگوى ابراهيم عليهالسلام با آزر
🍃🌺 آزر عموى ابراهيم عليهالسلام بود، ولى ابراهيم به خاطر سرپرستى آزر، او را پدر مى ناميد، ابراهيم عليهالسلام تصميم گرفت نخست آزر را به خدا پرستى دعوت كند، از اين رو با آزر به گفتگو پرداخت، زيرا آزر بت پرست معروف و بت ساز بود، اگر او هدايت مى شد، بسيارى به پيروى از او دست از بت پرستى مى كشيدند.
هنگامى كه از آنان و آنچه غير خدا مى پرستيدند كناره گيرى كرد، ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم؛ و هر يك را پيامبرى )بزرگ( قرار داديم!
🌺🍃به اين ترتيب ابراهيم عليهالسلام مرعوب شوكت و قدرت سرپرستش آزر نشد، و از تهديد و هشدار او نترسيد و با توكل به خداوند، به طور مكرر، او را به سوى خدا دعوت نمود، و از بتها بر حذر داشت، و با صراحت اعلام كرد كه من از آن بتها دورى مى كنم و تنها خداى يگانه را مى پرستم.
آزر با گستاخى، ابراهيم را از خود راند و نصايح مهرانگيز او را با تندى رد كرد، ابراهيم كه ديد با نرمش و استدلال نمى تواند نتيجه بگيرد، پا را فراتر نهاد و رگبار سرزنش خود را متوجه آزر و پيروانش كرد و با صراحت به آزر و پيروانش گفت:
🌺🍃آيا به راستى بتها را به عنوان خدا برگزيده ايد؟ تو و جمعيت تو را در گمراهى آشكار مى نگرم.(۱)
🌺🍃و در فرصت ديگر به آزر و پيروانش گفت:
اين تمثالها و مجسمه ها چيست كه شما در برابر آنها سجده مى كنيد، و آنها را شب و روز مى پرستيد؟
🌺🍃 آنها جواب دادند: نياكان و پدران ما، چنين مى كردند، ما هم روش آنها را ادامه مى دهيم.
🌺🍃ابراهيم با قاطعيت و تأكيد گفت:
🌸لَقد كُنتُم انتُم وَ آباؤُكُم فِى ضلالٍ مُّبينٍ؛ قطعا هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكار بوديد و هستيد.
🌺🍃آنها گفتند:: آيا مطلب حقى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى؟!
🌺🍃ابراهيم جواب داد: (كاملا حق آورده ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمان و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من بر اين امر از گواهانم.(۲)
📚پی نوشتها
۱ - انعام، ایه۷۴
۲ - مضمون آيات ۵۴تا۵۶ سوره انبياء.
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت6⃣1⃣
🌺🍃ابراهيم گرچه در مراحل نخست، از راه نرمش و مدارا با آزر سخن گفت، زيرا آزر حق سرپرستى بر ابراهيم داشت، وانگهى ابراهيم مى خواست بلكه از اين راه او را جذب نمايد، ولى وقتى كه لجاجت آزر در راه شرك، براى ابراهيم روشن شد، نه تنها از او دورى كرد، بلكه از او بيزارى جست، چنان كه در آيه ۱۱۴ سوره توبه مى خوانيم:
🍃فَلمَّا تَبيَّن لَهُ أَنَّه عدُوٌّ للّهِ تَبَرَّءَ مِنهُ؛
🌺🍃هنگامى كه براى ابراهيم روشن شد كه آزر دشمن خدا است از او بيزارى جست.
🌺🍃گفتگوى ابراهيم با آزر، داراى چندين مرحله است، در آغاز با نرمش، استدلال، و در مراحل بعد با تندى با او برخورد كرد. آيات قرآن بيانگر اين مراحل است. در آيات قرآن چنين آمده: ابراهيم خطاب به آزر گفت:
🌺🍃اى بابا! چرا چيزى را مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند، و نه هيچ مشكلى را از تو حل مى كند؟!
🌺🍃اى بابا! دانشى براى من آمده كه براى تو نيامده است، بنابراين از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم.
🌺🍃اى بابا! شيطان را پرستش مكن كه شيطان نسبت به خداى رحمان، عصيانگر است.
🌺🍃 اى بابا! من از اين مى ترسم كه از سوى خداوند رحمان عذابى به تو رسد و در نتيجه از دوستان شيطان باشى.
🌺🍃ولى آزر در برابر دعوت مهرانگيز و منطقى ابراهيم، عصبانى شد و او را تهديد به سنگسار كرد، و به او چنين گفت:
🌺🍃اى ابراهيم! آيا تو از معبودهاى من (بتها) روى گردان هستى، اگر از اين كار دست برندارى، تو را سنگسار خواهم كرد، اكنون براى مدّتى طولانى از من دور شو!
🌸🍃ابراهيم عليهالسلام از تهديد آزر نترسيد، در عين حال مرحله ملايمت و نرمش را رعايت كرد تا بلكه عاطفه آزر را تحريك كرده و به نفع خود جذب كند، به آزر رو كرد و گفت:
🌺🍃سلام بر تو، من به زودى از پروردگارم برايت تقاضاى عفو مى كنم، چرا كه او همواره نسبت به من مهربان بوده است و از شما، و آنچه غير خدا مى خوانيد، كنارهگيرى مى كنم و پروردگارم را مى خوانم و اميد آن را دارم كه در خواندن پروردگارم، بى پاسخ نمانم.(۱)
📚پی نوشتها
۱ - مضمون آيات ۴۱تا۴۹سوره مريم.
#ادامه.دارد....
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت7⃣1⃣
✅مبارزات عملى ابراهيم عليهالسلام با بت پرستى
🌺🍃آزر با اين كه ابراهيم را از يكتاپرستى منع مى كرد، ولى وقتى كه چشمش به چهره ملكوتى ابراهيم عليهالسلام مى افتاد، محبتش نسبت به او بيشتر مى شد، از آن جا كه آزر رييس كارخانه بت سازى بود، روزى چند بت به ابراهيم داد تا او آنها را به بازار ببرد و مانند ساير برادرانش آنها را به مردم بفروشد، ابراهيم خواسته آزر را پذيرفت، آن بتها را همراه خود به طرف ميدان و بازار آورد، ولى براى اين كه فكر خفته مردم را بيدار كند، و آنها را از پرستش بت بيزار نمايد، طنابى بر گردن بتها بست و آنها را در زمين مى كشانيد و فرياد مى زد:
مَن يَشتَرىَ مَن لا يَضرُّهُ وَ لا يَنفَعُهُ؛
چه كسى اين بتها را كه سود و زيان ندارند از من مى خرد.
🌺🍃سپس بتها را كنار لجنزار و آبهاى جمع شده در گودالها آورد و در برابر چشم مردم، آنها را در ميان لجن و آب آلوده مى انداخت و بلند مى گفت: آب بنوشيد و سخن بگوييد!!(۱)
🌺🍃به اين ترتيب عملا به مردم مى فهمانيد كه: بتها شايسته پرستش نيستند، به هوش باشيد، و از خواب غفلت بيدار شويد و به خداى يكتا و بى همتا متوجه شويد، و در برابر اين بتهاى ساختگى و بى اراده كه سود و زيانى ندارند سجده نكنيد مگر عقل نداريد، مگر انسان نيستيد، چرا آن همه ذلت، چرا و چرا؟! آنها را نزد آزر آورد و به او گفت: اين بتها را كسى نمى خرد، در نزد من مانده اند و باد كرده اند.
🌺🍃فرزندان آزر توهين ابراهيم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر ابراهيم را طلبيد و او را سرزنش و تهديد كرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانيد.
🌺🍃ولى ابراهيم به تهديدهاى آزر، اعتنا نكرد. آزر تصميم گرفت ابراهيم را زندانى كند، تا هم ابراهيم در صحنه نباشد و هم زندان او را تنبيه كند، از اين رو ابراهيم را دستگير كرده و در خانه اش زندانى كرد و افرادى را بر او گماشت تا فرار نكند.
🌺🍃ولى طولى نكشيد كه او از زندان گريخت و به دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت و بت پرستى بر حذر داشت و به سوى توحيد فرا مى خواند.(۲)
📚پی نوشتها :
۱- بحار، ج ۱۲،ص ۳۱
۲- بحار، ج ۱۲،ص ۳۱ و تفسير جامع، ج۲،ص۲۲۴
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت8⃣1⃣
✅ مذاكرات رو در روى ابراهيم عليهالسلام با نمرود، و محكوم شدن نمرود
🌺🍃 آوازه مخالفت ابراهيم با طاغوت پرستى و بت پرستى در همه شكلهايش در همه جا پيچيد، و به عنوان يك حادثه بزرگ در رأس اخبار قرار گرفت، نمرود كه از همه بيشتر در اين باره، حساس بود فرمان داد بى درنگ ابراهيم را به حضورش بياورند، تا بلكه از راه تطميع و تهديد، قفل سكوت بر دهان او بزند، ابراهيم را نزد نمرود آوردند.
🌺🍃نمرود بر سر ابراهيم فرياد زد و پس از اعتراض به كارهاى او گفت:
خداى تو كيست؟
🍃🌺 ابراهيم: خداى من كسى است كه مرگ و زندگى در دست اوست.
🌺🍃نمرود از راه سفسطه و غلط اندازى وارد بحث شد، و گفت: اى بى خبر! اين كه در اختيار من است، من زنده مى كنم و مى ميرانم، مگر نمىبينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى كنم، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدامى نمايم.
آن گاه دستور داد يك شخص اعدامى را آزاد كردند، و يك نفر غير محكوم به اعدام را اعدام نمودند.
🌺🍃ابراهيم بى درنگ استدلال خود را عوض كرد و گفت: تنها زندگى و مرگ نيست بلكه همه جهان هستى به دست خدا است، بر همين اساس، خداى من كسى است كه صبحگاهان خورشيد را از افق مشرق بيرون مى آورد و غروب، آن را در افق مغرب فرو مى برد، اگر راست مى گويى كه تو خداى مردم هستى، خورشيد را به عكس از افق مغرب بيرون آر، و در افق مشرق، فرو بر.
نمرود در برابر اين استدلال نتوانست غلط اندازى كند، آن چنان گيج و بهت زده شد كه از سخن گفتن درمانده گرديد.(۱)
🌺🍃نمرود ديد اگر آشكارا با ابراهيم دشمنى كند، رسوائيش بيشتر مى شود، ناچار دست از ابراهيم كشيد تا در يك فرصت مناسب از او انتقام بگيرد، جاسوسان خود را در همه جا گماشت تا مردم را از تماس با ابراهيم بترسانند و دور سازند.(۲)
📚پی نوشتها :
۱- مضمون آيه ۲۵۷سوره بقره.
۲ - قصص قرآن صدر بلاغى،ص ۵۸؛ بعضى اين واقعه را بعد از حادثه آتش آورده اند. ج ۱۲،ص ۳۴).
#ادامه.دارد...
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت9⃣1⃣
✅ بتشكنى ابراهيم و استدلال او
🌺🍃 ابراهيم از راههاى گوناگون با بت پرستى مبارزه كرد، ولى بيانات و مبارزات ابراهيم عليهالسلام در آن تيره بختان لجوج اثر نكرد، از طرفى دستگاه نمرود براى سرگرم كردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز نمى خواست كه مردم از بت پرستى دست بردارند.
🌺🍃ابراهيم در مبارزه خود مرحله جديدى را برگزيد و با كمال قاطعيت به بت پرستان و نمروديان اخطار كرد و چنين گفت:
وَ تَاللهِ لَاَكيدَنَّ أَصنامَكُم بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرينَ؛
به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بتهايتان مى كشم. (۱)
🌺🍃ابراهيم همچنان در كمين بتها بود تا روز عيد نوروز فرا رسيد، در ميان مردم بابل رسم بود كه هر سال روز عيد نوروز(۲) شهر را خلوت مى كردند و براى خوشگذرانى به صحرا و كوه و دشت و فضاهاى آزاد ديگر مى رفتند، آن روز مردم شهر را خلوت كردند، نمرود و اطرافيانش نيز از شهر بيرون رفتند، حتى ابراهيم عليهالسلام را نيز دعوت كردند كه با آنها به خارج از شهر برود و در جشن آنها شركت كند، ولى ابراهيم عليهالسلام در پاسخ دعوت آنها گفت: من بيمار هستم.(۳)
🌺🍃ابراهيم عليهالسلام از نظر بدنى بيمار نبود، ولى وقتى كه مى ديد مردم، غرق در فساد و هوس بازى و بت پرستى هستند، از نظر روحى كسل و ناراحت بود، و منظور او از اين كه گفت: من بيمارم يعنى روحم كَسِل است.
🌺🍃وقتى كه شهر كاملاً خلوت شد، ابراهيم اندكى غذا و يك تبر با خود برداشت و وارد بتكده شد، ديد مجسمه هاى گوناگون زيادى در كنار هم چيده شده و با قيافه هاى مختلف، اما بدون هر گونه حركت و توان، در جايگاهها قرار دارند، ابراهيم غذا را به دست گرفت و كنار هر يك از بتها رفت و گفت: از اين غذا بخور و سخن بگو.
🌺🍃وقتى كه آن بت پاسخ نمى داد، ابراهيم با تبرى كه در دست داشت، بر دست و پاى بت مى زد و دست و پاى آن بت را مى شكست. ابراهيم با همه بتهايى كه در آن بتكده بودند، همين كار را مى كرد، و فضاى وسط بتخانه از قطعه هاى بتهاى شكسته پر شد.
🌺🍃ولى ابراهيم به بت بزرگ حمله نكرد، و او را سالم گذاشت، و تبر را بر دوش او نهاد، ابراهيم از اين كار، منظورى داشت، منظورش اين بود كه در آينده از همين راه، استدلال دشمن شكن بسازد و دشمن را محكوم نمايد.
🌺🍃مراسم عيد كم كم پايان يافت و بت پرستان گروه گروه به شهر بازگشتند، رسم بود پس از بازگشت، نخست به بتكده بروند و مراسم شكرگزارى را به جاى آورند و سپس به خانه هايشان باز گردند.
📚پی نوشتها :
۱ - انبياء، آيه۵۷
۲ - امام صادق عليهالسلام فرمود: روزى كه ابراهيم عليهالسلام بتها را شكست، عيد نوروز بود. (بحار، ج ۱۲،ص۴۳).
۳ - صافات،آیه۸۷
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت0⃣2⃣
🌺🍃مراسم عيد كم كم پايان يافت و بت پرستان گروه گروه به شهر بازگشتند، رسم بود پس از بازگشت، نخست به بتكده بروند و مراسم شكرگزارى را به جاى آورند و سپس به خانه هايشان باز گردند.
🌺🍃گروه اول وقتى كه وارد بتخانه شد با منظره عجيبى روبرو گرديد، گروههاى بعد نيز وارد شدند، و همه در وحشت و بهتزدگى فرو رفتند، فريادها و نعرههايشان برخاست، هركسى سخن مى گفت...
🔹در اين جا دنباله داستان را از زبان قرآن (آيه ۵۸تا ۶۷سوره انبياء) بشنويم:
🌺🍃ابراهيم همه بتها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد، شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند).
🌺🍃 (هنگامى كه آنها منظره بتها را ديدند) گفتند: شنيدهايم نوجوانى از بتها سخن مى گفت: كه به او ابراهيم مى گويند.
🌺🍃جمعيت گفتند: او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، تا گواهى دهد.
🌺🍃 (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند: آيا تو اين كار را با خدايان ما كرده اى، اى ابراهيم؟
ابراهيم در پاسخ گفت: بلكه اين كار را بزرگشان كرده است، از او بپرسيد اگر سخن مى گويد!
🌺🍃بتپرستان به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.
سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند) و به ابراهيم گفتند: تو مى دانى كه بتها سخن نمى گويند.
🌺🍃 (اينجا بود كه ابراهيم پتك استدلال را به دست گرفت و بر مغز بت پرستان كوبيد، و به آنها) گفت: آيا غير از خدا
🌺🍃 چيزى را پرستش مى كنيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مى رساند (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان).
🌺🍃افّ بر شما و بر آن چه جز خدا مى پرستيد! آيا انديشه نمى كنيد (و عقل نداريد).(۱)
📖 پی نوشتها :
۱ - انبياء، ۵۸ تا ۶۷
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت1⃣2⃣
✅گفتگوى نمرود با آزر و مادر ابراهيم عليهالسلام
🌺🍃روايت شده: به نمرود گفته شد، ابراهيم پسر آزر، بتها را شكسته است، نمرود آزر را طلبيد و به او گفت: به من خيانت كردى و وجود اين پسر (ابراهيم) را از من پوشاندى.
🌺🍃آزر گفت: پادشاها! من تقصيرى ندارم، مادرش او را پوشانده و نگهدارى كرده است و او مدعى است كه استدلال و حجت دارد.
🌺🍃نمرود دستور داد، مادر ابراهيم را حاضر كردند، و به او گفت: چرا وجود اين پسر را از ما پوشاندى كه با خدايان ما چنين كرد؟!
🌺🍃مادر گفت: اى شاه! من ديدم تو رعيت و ملت خودت را مى كشى و نسل آنها به خطر مى افتد، با خود گفتم اين پسر را براى حفظ نسل نگه دارم، اگر اين پسر همان بود (كه واژگونى سلطنت تو به دست او است) او را تحويل مى دهم تا كشته گردد، و كشتن فرزندان مردم پايان يابد، و اگر اين پسر او نيست، براى ما يك نفر پسر باقى بماند، اينك كه براى تو ثابت شده است كه اين پسر همان است، در اختيار تو است هر كار مى كنى انجام بده.
🌺🍃نمرود گفتار مادر ابراهيم را پسنديد، و او را آزاد كرد سپس خودش شخصاً با ابراهيم در مورد شكسته شدن بتها سخن گفت، هنگامى كه ابراهيم عليهالسلام گفت: بت بزرگ، بتها را شكسته است. نمرود به جاى اين كه استدلال نيرومند ابراهيم عليهالسلام را بپذيرد، درباره مجازات ابراهيم با اطرافيان خود به مشورت پرداخت، اطرافيان گفتند: ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد.(۱)
📖پی نوشتها :
۱ - بحارالانوار، ج ۱۲،ص ۳۶
#ادامه.دارد...
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت2⃣2⃣
✅به آتش افكندن ابراهيم عليهالسلام
🌺🍃به فرمان نمرود، ابراهيم را زندانى نمودند، از هر سو اعلام شد كه مردم هيزم جمع كنند، و يك گودال و فضاى وسيعى را در نظر گرفتند، بتپرستان گروه گروه هيزم مى آوردند و در آن جا مى ريختند.
🌺🍃گرچه يك بار هيزم براى سوزاندن ابراهيم كافى بود، ولى دشمنان مى خواستند هر چه كينه دارند نسبت به ابراهيم عليهالسلام آشكار سازند، وانگهى اين حادثه موجب عبرت براى همه شود، و عظمت و قلدرى نمرود بر قلبها سايه بيافكند تا در آينده هيچ كس چنين جرأتى نداشته باشد.
🌺🍃روز موعود فرا رسيد، نمرود با سپاه بى كران خود، در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند، در كنار آن بيابان، ساختمان بلندى براى نمرود ساخته بودند، نمرود بر فراز آن ساختمان رفت تا از همان بالا صحنه سوختن ابراهيم را بنگرد و لذت ببرد.
🌺🍃هيزمها را آتش زدند، شعله هاى آن به سوى آسمان سر كشيد، آن شعله ها به قدرى اوج گرفته بود كه هيچ پرنده اى نمى توانست از بالاى آن عبور كند، اگر عبور مى كرد مى سوخت و در درون آتش مى افتاد.
🌺🍃در اين فكر بودند كه چگونه ابراهيم را در درون آتش بيفكنند، شيطان با شيطان صفتى به پيش آمد و منجنيقى ساخت و ابراهيم را در درون آن نهادند تا به وسيله آن او را به درون آتش پرتاب نمايند.
🌺🍃در اين هنگام ابراهيم تنها بود، حتى يك نفر از انسانها نبود كه از او حمايت كند، تا آن جا كه پدر خوانده اش آزر نزد ابراهيم آمد و سيلى محكمى به صورت او زد و با تندى گفت: از عقيده ات بر گرد!
🌺🍃ولى همه موجودات ملكوتى نگران ابراهيم بودند، فرشتگان آسمانها گروه گروه به آسمان اول آمدند، و از درگاه خدا درخواست نجات ابراهيم عليهالسلام را نمودند، همه موجودات ناليدند، جبرئيل به خدا عرض كرد: خدايا! خليل تو، ابراهيم بنده تو است و در سراسر زمين كسى جز او تو را نمىپرستد، دشمن بر او چيره شده و ميخواهد او را با آتش بسوزاند.
🌺🍃خداوند به جبرئيل خطاب كرد: ساكت باش! آن بندهاى نگران است كه مانند تو ترس از دست رفتن فرصت را داشته باشد، ابراهيم بنده من است، اگر خواسته باشم او را حفظ مى كنم، اگر دعا كند دعايش را مستجاب مى نمايم.
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت3⃣2⃣
✅استجابت دعاى ابراهيم عليهالسلام و تبديل آتش به گلستان
🌺🍃ابراهيم در ميان منجنيق، لحظهاى قبل از پرتاب، خدا را چنين خواند:
يا اللهُ يا واحِدُ، يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَن لَم يَلِد وَ لَم يُولَد وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً اَحَدٌ نَجِّنى مِنَ النَّارِ بِرَحمَتِكَ؛
اى خداى يكتا و بى همتا، اى خداى بى نياز، اى خدايى كه هرگز نزاده و زاده نشده، و هرگز شبيه و نظير ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از اين آتش نجات بده.(۱)
🌺🍃جبرئيل در فضا نزد ابراهيم آمد و گفت: آيا به من نياز دارى؟ ابراهيم گفت: به تو نيازى ندارم ولى به پروردگار جهانيان نياز دارم.(۲)
🌺🍃جبرئيل انگشترى را در انگشت دست ابراهيم نمود، كه در آن چنين نوشته بود: معبودى جز خداى يكتا نيست، محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد كردم و كارم را به او سپردم.
🍃🌺در همين لحظه فرمان الهى خطاب به آتش صادر شد:
يا نارُ كُونى بَرداً؛ اى آتش براى ابراهيم سرد باش.
🌺🍃آتش آن چنان خنك شد، كه دندانهاى ابراهيم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدى خداوند آمد:
وَ سَلاماً عَلى ابراهِيمَ؛ بر ابراهيم، سالم و گوارا باش.
🌺🍃آن همه آتش به گلستانى سبز و خرم مبدل شد، جبرئيل كنار ابراهيم عليهالسلام آمد و با او به گفتگو پرداخت.
🌺🍃نمرود ابراهيم را در گلستان ديد كه با پيرمردى گفتگو مى كند به آزر رو كرد و گفت: به راستى پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است!
و نيز گفت: اگر بنابراين است كسى براى خود خدايى انتخاب كند، سزاوار است كه خداى ابراهيم را انتخاب نمايد.
🌺🍃يكى از رجال چاپلوس دربار نمرود (براى رفع وحشت نمرود) گفت: من دعا و وردى بر آتش خواندم، تا آتش ابراهيم را نسوزاند.
همان دم ستونى از همان آتش به سوى او آمد و او را سوزانيد، در حالى كه آتشهاى تمام دنيا، تا سه روز، سوزنده نبود.(۳)
📚پی نوشتها :
۱- و مطابق بعضى از روايات امام صادق عليهالسلام فرمود: ابراهيم عليهالسلام در مناجات خود انوار پنج تن آل عبا عليهم السلام را واسطه قرار داد و گفت: اَلّلهُمَّ اءِنِّى اَسئَلُكَ بحقِّ محمد و على و فاطمة و الحسن و الحُسَينِ...؛ خدايا از درگاه مسئلت مى نمايم به حق محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السالم مرا حفظ كن. (نورالثقلين، ج ۱،ص ۶۸).
۲ - قال: يا ابراهيمُ اَلَكَ حاجَةٌ؟ فقالَ اَمّا اءِليكَ فَلا. (علل الشرايع،ص ۲۳و ۲۴)
۳- مجمع البيان، ج۷،ص ۵۴و ۵۵/ بحارالانوار، ج ۱۲،ص ۳۲ و ۳۳.
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت4⃣2⃣
✅ ياد امام حسين عليهالسلام از توكل كامل حضرت ابراهيم به خدا
🌺🍃 در ماجراى كربلا، امام سجاد عليهالسلام سخت بيمار بود، به طورى كه با زحمت - آن هم با تكيه بر عصا - مى توانست بر خيزد، امام حسين عليهالسلام با او ديدار كرد و فرمود: پسرم! چه ميل دارى؟
🌺🍃 امام سجاد عرض كرد:
اَشتَهِى اَن اكونَ ممَّن لا اَقتَرِحُ عَلَى اللهِ رَبِّى ما يُدَبِّرُهُ لِى؛
ميل دارم به گونه اى باشم كه در برابر خواسته هاى تدبير شده خدا براى من، خواسته ديگرى نداشته باشم.
🌺🍃امام حسين عليهالسلام فرمود:
احسن و آفرين! تو همچون ابراهيم خليل عليهالسلام هستى كه جبرئيل از او پرسيد:
آيا خواهش و حاجتى دارى؟
او در پاسخ گفت:
هيچگونه پيشنهادى به خدا ندارم، بلكه او مرا كفايت مى كند و نگهبانى نيكى است.(۱)
📚پی نوشتها :
۱ - اعيان الشيعة،ط ارشاد، ج ۱،ص ۶۳۵، انوار البهية،ص ۱۶۶.
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت5⃣2⃣
✅ نمايش قدرت با ساختن برج آسمانخراش
🌺🍃ماجراى تبديل آتش به گلستان، ضربه روحى و سياسى سنگينى بر نمرود و نمروديان وارد ساخت، و به عكس ابراهيم عليهالسلام را محبوب خاص و عام نمود، ولى نمرود از مركب غرور پياده نشد، باز به تلاشهاى مذبوحانه خود ادامه داد، اين بار با نمايشهاى خنده آور، خواست به اصطلاح، آب از دست رفته را به جوى خود باز گرداند، و مردم را در امور پوچ سرگرم سازد، از اين رو فرمان داد برجى بسيار بلند و آسمان خراش بسازند. مهندسان و معمارهاى زبردست در ساختن آن به تلاش پرداختند، نمرود با خود مى گفت: به زودى اين برج به مرحله عالى خود مى رسد، آن گاه چون صيادى ماهر كه به صيد شكار مى پردازد، من نيز بر بام رفيع برج، با آسمانيان، يا با برج و باروى آنها كه ابراهيم را كمك مىكنند مى جنگم و آنها را هدف قرار ميدهم و براى هميشه از دستشان خلاص مى گردم، ساختمان برج به پايان رسيد، روزى تعيين شد تا نمرود و رجال كشور او براى نمايش قدرت بر بام رفيع برج بروند و اظهار وجود كنند، ولى قبل از فرا رسيدن آن روز، طوفان شديدى آمد و برج به سختى لرزيد و قسمت بالاى برج ويران شد، سپس پايه هاى برج سقوط كرد، و برج خراب گرديد و جمعى از دست اندركاران نمرودى در ميان آن به هلاكت رسيدند.(۱)
📚پی نوشتها :
۱ - در آيه ۷۶ سوره نحل به اين مطلب اشاره شده، ابن عباس گويد: خداوند با نزول اين آيه به تقويت روحيه مسلمانان مىپردازد كه نمايشهاى پوشالى طاغوتها را متزلزل نسازد، به امدادهاى غيبى تكيه كنيد و با تكيه به آن به آرمان خود ادامه دهيد.
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت6⃣2⃣
✅ سفينه فضايى براى ترور خالق جهان!!
🌺🍃با اين كه با ويران شدن برج، سزاوار بود نمرود، عبرت بگيرد و از ميان پوست غرور خارج شود، ولى آن خيره سر غافل به جاى عبرت، تصميم ديگرى گرفت، كه ما از آن به ساختن فضاپيما براى ترور خداى ابراهيم عليهالسلام تعبير نموده ايم، به مهندسين فرمان داد: اطاقى كوچك بسازند به گونهاى كه او را به سوى آسمان ببرند.
🌺🍃مهندسين به طراحى پرداختند، طرح آنها به اين صورت در آمد كه اطاقى را از چوب محكم ساختند، چهار كركس لاشخور را گرفتند و آنها را مدتى با غذاهاى مختلف پرورش دادند سپس هر يك از آنها را در قسمت پايين يكى از پايه هاى چهارگانه آن اطاق بستند، و مدتى آنها را گرسنه نگهداشتند، سپس در قسمت وسط سقف آن اطاق، شقه هايى از گوشت نهادند، تا كركسها به طمع آن گوشتها به پرواز در آيند و نمرود در آن اطاق همراه آنها به سوى آسمان حركت نمايد.
🌺🍃اين دستگاه با اين ترتيب ساخته شد، نمرود با تير و كمان خود به درون آن دستگاه رفت، و كركسها به پرواز در آمدند، نمرود نيز با آنها به سوى آسمان حركت كرد، اما پس از چند لحظه، نمرود خود را در تاريكى شديد ديد، وحشت و ترس او را فرا گرفت، بى درنگ طبق برنامه از پيش تعيين شده، آن گوشتها را در قسمت پايين قرار داد، اين بار كركسها به طمع رسيدن به گوشت سرازير شده و با صداهاى دلخراش و بلند به طرف زمين به پرواز در آمدند...، به اين ترتيب فضاپيماى نمرود به زمين نشست، و نمرود با كمال روسياهى، شرمندگى، و سرافكندگى از آن خارج گرديد.(۱)
📚پی نوشتها :
۱- اقتباس از بحار، ج ۱۲،ص ۴۳و۴۴
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت7⃣2⃣
✅ هلاكت نمرود به وسيله يك پشه ناتوان
🌺🍃نمرود همچنان با مركب سلطنت و غرور، تاخت و تاز مى كرد، و به شيوههاى طاغوتى خود ادامه مى داد، خداوند براى آخرين بار حجت را بر او تمام كرد، تا اگر باز بر خيره سرى خود ادامه دهد،
با ناتوان ترين موجوداتش زندگى ننگين او را پايان بخشد.
🌺🍃خداوند فرشته اى را به صورت انسان، براى نصيحت نمرود نزد او فرستاد، اين فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنين گفت:
🌺🍃... اينك بعد از آن همه خيره سرى ها و آزارها و سپس سرافكندگى ها و شكستها، سزاوار است كه از مركب سركش غرور فرود آيى، و به خداى ابراهيم عليهالسلام كه خداى آسمانها و زمين است ايمان بياورى، و از ظلم و ستم و شرك و استعمار، دست بردارى، در غير اين صورت فرصت و مهلت به آخر رسيده، اگر به روش خود ادامه دهى، خداوند داراى سپاههاى فراوان است و كافى است كه با ناتوانترين آنها تو و ارتش عظيم تو را از پاى در آورد.
🌺🍃نمرود خيره سر، اين نصايح را به باد مسخره گرفت و با كمال گستاخى و پررويى گفت: در سراسر زمين، هيچكس مانند من داراى نيروى نظامى نيست، اگر خداى ابراهيم عليهالسلام داراى سپاه هست، بگو فراهم كند، ما آماده جنگيدن با آنان هستيم.
🌺🍃فرشته گفت: اكنون كه چنين است سپاه خود را آماده كن.
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت8⃣2⃣
🌺🍃نمرود سه روز مهلت خواست و در اين سه روز آن چه توانست در يك بيابان بسيار وسيع، به مانور و آماده سازى پرداخت، و سپاهيان بى كران او با نعرههاى گوش خراش به صحنه آمدند.
🌺🍃آن گاه نمرود، ابراهيم را طلبيد و به او گفت: اين لشگر من است!
🌺🍃ابراهيم جواب داد: شتاب مكن، هم اكنون سپاه من نيز فرا مى رسند.
🌺🍃در حالى كه نمرود و نمروديان، سرمست كيف و غرور بودند و از روى مسخره قاه قاه مى خنديدند، ناگاه از طرف آسمان انبوه بى كرانى از پشه ها ظاهر شدند و به جان سپاهيان نمرود افتادند (آنها آن قدر زياد بودند كه مثلاً هزار پشه روى يك انسان مى افتاد، و آن قدر گرسنه بودند كه گويى ماهها غذا نخورده اند) طولى نكشيد كه ارتش عظيم نمرود در هم شكست و به طور مفتضحانه به خاك هلاكت افتاد.
🌺🍃شخص نمرود در برابر حمله برق آساى پشه ها به سوى قصر محكم خود گريخت، وارد قصر شد و در آن را محكم بست، و وحشتزده به اطراف نگاه كرد. در آن جا پشهاى نديد، احساس آرامش كرد، با خود مى گفت: نجات يافتم، آرام شدم، ديگر خبرى نيست...
🌺🍃در همين لحظه باز همان فرشته ناصح، به صورت انسان نزد نمرود آمد و او را نصيحت كرد و به او گفت: لشكر ابراهيم را ديدى! اكنون بيا و توبه كن و به خداى ابراهيم عليهالسلام ايمان بياور تا نجات يابى!
🌺🍃نمرود به نصايح مهرانگيز آن فرشته ناصح، اعتنا نكرد. تا اين كه روزى يكى از همان پشه ها از روزنهاى به سوى نمرود پريد، لب پايين و بالاى او را گزيد، لبهاى او ورم كرد، سرانجام همان پشه از راه بينى به مغز او راه يافت و همين موضوع به قدرى باعث درد شديد و ناراحتى او شد، كه گماشتگان سر او را مى كوبيدند تا آرام گيرد، سرانجام او با آه و ناله و وضعيت بسيار نكبتبارى به هلاكت رسيد، و طومار زندگى ننگينش پيچيده شد(۱) به تعبير قرآن
🍃وَ اَرادُوا بِه كَيداً فَجعَلناهُم الاَخسَرينَ؛
🌺🍃نمروديان با تزوير و نقشه هاى گوناگون خواستند تا ابراهيم را شكست دهند، ولى خود شكست خوردند.(۲)
📚پی نوشتها :
۱ - اقتباس از روضه الصفا؛ ج۱ / حيوة القلوب، ج۱ ،ص۱۷۵
۲- سوره انبياء، آیه۷۰
#ادامه.دارد...
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت9⃣2⃣
🌺🍃به گفته پروين اعتصامى:
خواست تا لاف خداوندى زند برج و بارى خدا را بشكند
پشهاى را حكم فرمودم كه خيز خاكش اندر ديده خودبين بريز
🌺🍃جالب اين كه: حضرت امیرالمومنین على عليهالسلام در ضمن پاسخ به پرسشهاى يكى از اهالى شام فرمود: دشمنان در روز چهارشنبه ابراهيم عليهالسلام را در ميان منجنيق نهادند و در درون آتش پرتاب نمودند، سرانجام خداوند در روز چهارشنبه، پشهاى بر نمرود مسلط گردانيد...
🌺🍃و امام صادق عليهالسلام فرمود: خداوند ناتوانترين خلق خود، پشه را به سوى يكى از جباران خودكامه (نمرود) فرستاد، آن پشه در بينى او وارد گرديد، تا به مغز او رسيد، و او را به هلاكت رسانيد، و اين يكى از حكمتهاى الهى است كه با ناتوانترين مخلوقاتش، قلدرترين موجودات را از پاى در مى آورد.(۱)
🌺🍃و از ابن عباس روايت شده: پشه لب نمرود را گزيد، نمرود تلاش كرد تا آن را با دستش بگيرد، پشه به داخل سوراخ بينى او پريد، او تلاش كرد كه آن را از بينى خارج سازد، پشه خود را به سوى مغز او رسانيد، خداوند به وسيله همان پشه، چهل شب او را عذاب كرد تا به هلاكت رسيد.(۳)
🌺🍃نيز روايت شده: آن پشه نيمه فلج بود، و يك قسمت از بدنش قوت نداشت، وقتى كه وارد مغز نمرود شد به زبان حال چنين گفت: اى نمرود! اگر مى توانى مرده را زنده كنى، اين نيمه مرده مرا زنده كن، تا با قوت آن قسمت از بدنم كه فلجى آن خوب شده، از بينى تو بيرون آيم، و يا اين قسم بدنم را كه سالم است بميران تا خلاص شوى.(۳)
📚پی نوشتها :
۱ - بحار، ج۱۲ ،ص ۳۷
۲ - همان،ص ۱۸
۳ - جوامع الحكايات،ص ۲۰
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت0⃣3⃣
✅ هجرت ابراهيم، و دفاع او از حقش در مورد توقيف اموالش
🌺🍃در مدتى كه ابراهيم در سرزمين بابل بود، جمعى، از جمله حضرت لوط عليهالسلام و ساره به او ايمان آوردند، او با ساره ازدواج كرد، از طرف پدر ساره، زمينهاى مزروعى و گوسفندهاى بسيار، به ساره رسيده بود، ابراهيم عليهالسلام مدتى در ضمن دعوت مردم به توحيد، به كشاورزى و دامدارى پرداخت، تا اين كه تصميم گرفت از سرزمين بابل به سوى فلسطين هجرت كند و دعوت خود را به آن سرزمين بكشاند، اموال خود از جمله گوسفندهاى خود را برداشت و همراه چند نفر با همسرش ساره، حركت كردند.
🌺🍃ولى از طرف حاكم وقت (بقاياى دستگاه نمرودى) اموال ابراهيم عليهالسلام را توقيف كردند.
🌺🍃ماجرا به دادگاه كشيده شد، ابراهيم عليهالسلام در دادگان، خطاب به قاضى چنين گفت:
من (و همسرم) سالها زحمت كشيده ايم و اين اموال را به دست آوردهايم(۱) اگر مى خواهيد، اموال مرا مصادره كنيد، بنابراين سالهاى عمرم را كه صرف تحصيل اين اموال شده، برگردانيد.
🌺🍃قاضى در برابر استدلال منطقى ابراهيم، عقب نشينى كرد و گفت: حق با ابراهيم است.(۲)
🌺🍃ابراهيم عليهالسلام آزاد شد و همراه اموال خود به هجرت ادامه داد و با توكل به خدا و استمداد از درگاه حق، حركت كرد، تا تحول تازهاى در منطقه جديدى به وجود آورد، سخنش اين بود كه:
انّى ذاهِب الى رَبّى سَيَهدِينَ؛
من (هرجا بروم) به سوى پروردگارم مىروم، او راهنماى من است، و با هدايت او ترسى ندارم.(۳)
📚پی نوشتها :
۱- در ماجراى زندگى اسحاق، عوامل جمع آورى اين اموال، خاطرنشان شده است.
۲ - مطابق بعضى از روايات، ماجرا را به نمرود اطلاع دادند، نمرود گفت: ابراهيم اگر چه همراه اموالش باشد، بيرون كنيد تا از اين سرزمين برود، زيرا او اگر در اين جا بماند، دين شما (بت پرستان) را فاسد مىكند. (اقتباس از تفسير الميزان، ج ۷،ص ۲۴۱)
۳ - صافات، آیه۹۹ .
#ادامه.دارد...
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت1⃣3⃣
✅ اهميت پوشاندن زن در سيره ابراهيم عليهالسلام
🌺🍃ابراهيم در مسير هجرت همراه ساره و لوط عليهالسلام عبور مى كردند، ابراهيم عليهالسلام براى حفظ ناموس خود ساره از نگاه چشمهاى گناهكار، صندوق ساخته بود و ساره را در ميان آن نهاده بود، هنگامى كه به مرز ايالت مصر رسيدند، حاكم مصر به نام عزاره در مرز ايالت مصر، مأموران گمركى گماشته بود، تا عوارض گمركى را از كاروانهايى كه وارد سرزمين مصر مى شوند، بگيرند. مأمور به بررسى اموال ابراهيم عليهالسلام پرداخت، تا اين كه چشمش به صندوق افتاد، به ابراهيم گفت: در صندوق را بگشا، تا محتوى آن را قيمت كرده و يك دهم قيمت آن را براى وصول، مشخص كنم.
🌺🍃ابراهيم: خيال كن اين صندوق پر از طلا و نقره است، يك درهم آن را حساب كن تا بپردازم، ولى آن را باز نمى كنم.
🌺🍃مأمور كه عصبانى شده بود، ابراهيم عليهالسلام را مجبور كرد تا درِ صندوق را باز كند.
سرانجام ابراهيم عليهالسلام به اجبار دژخيمان، در صندوق را گشود، مأمور وصول، ناگهان زن با جمالى را در ميان صندوق ديد و به ابراهيم گفت: اين زن با تو چه نسبتى دارد؟
🌺🍃 ابراهيم: اين زن دختر خاله و همسر من است.
مأمور: چرا او را در ميان صندوق نهاده اى؟
🌺🍃 ابراهيم: غيرتم نسبت به ناموسم چنين اقتضا كرد، تا چشم ناپاكى به او نيفتد.
مأمور: من اجازه حركت به تو نمى دهم تا به حاكم مصر خبر بدهم، تا او از ماجراى تو و اين زن آگاه شود.
🌺🍃مأمور براى حاكم مصر پيام فرستاد و ماجرا را به او گزارش داد، حاكم مصر دستور داد تا صندوق را نزد او ببرند.
مى خواستند تنها صندوق را ببرند، ابراهيم گفت: من هرگز از صندوق جدا نمى شوم مگر اين كه كشته شوم.
🌺🍃ماجرا را به حاكم گزارش دادند، حاكم دستور داد كه: صندوق را همراه ابراهيم نزد من بياوريد.
مأموران، ابراهيم را همراه صندوق و ساير اموالش نزد حاكم مصر بردند
🍃🌺حاكم مصر به ابراهيم گفت: در صندوق را باز كن.
ابراهيم: همسر و دختر خالهام در ميان صندوق است، حاضرم همه اموالم را بدهم، ولى در صندوق را باز نكنم.
🌺🍃حاكم از اين سخن ابراهيم، سخت ناراحت شد و ابراهيم را مجبور كرد كه در صندوق را بگشايد، ابراهيم آن را گشود.
🌺🍃حاكم با نگاه به ساره، دست به طرف او دراز كرد.
📚پی نوشتها :
اقتباس از الميزان، ج۷،ص۲۴۱ و۲۴۲
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت2⃣3⃣
🌺🍃ابراهيم عليهالسلام از شدت غيرت به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا دست حاكم را از دست درازى به سوى همسرم كوتاه كن.
🌺🍃بى درنگ دست حاكم در وسط راه خشك شد، حاكم به دست و پا افتاد و به ابراهيم گفت: آيا خداى تو چنين كرد؟
ابراهيم: آرى، خداى من غيرت را دوست دارد، و گناه را بد مى داند، او تو را از گناه بازداشت.
🌺🍃حاكم: از خدايت بخواه دستم خوب شود، در اين صورت ديگر دست درازى نمى كنم.
ابراهيم، از خدا خواست، دست او خوب شد، ولى بار ديگر به سوى ساره دست درازى كرد، باز با دعاى ابراهيم عليهالسلام دستش در وسط راه خشك گرديد، و اين موضوع سه بار تكرار شد، سرانجام حاكم با التماس از ابراهيم خواست كه از خدا بخواهد تا دست او خوب شود.
🌺🍃ابراهيم: اگر قصد تكرار ندارى، دعا مى كنم.
حاكم: با همين شرط دعا كن.
🌺🍃ابراهيم دعا كرد و دست حاكم خوب شد، وقتى كه حاكم اين معجزه و غيرت را از ابراهيم ديد، احترام شايانى به او كرد و گفت: تو در اين سرزمين آزاد هستى، هر جا مى خواهى، برو، ولى يك تقاضا از شما دارم و آن اين كه: كنيزى را به همسرت ببخشم تا او را خدمتگزارى كند.
🌺🍃ابراهيم تقاضاى حاكم را پذيرفت.
حاكم آن كنيز را كه نامش هاجر بود به ساره بخشيد و احترام و عذرخواهى شايانى از ابراهيم كرد و به آيين ابراهيم گرويد، و دستور داد عوارض گمركى را از او نگيرند.
🌺🍃به اين ترتيب غيرت و معجزه و و اخلاق ابراهيم موجب گرايش حاكم مصر به آيين ابراهيم گرديد، و او ابراهيم را با احترام بسيار، بدرقه كرد...
📚پی نوشتها :
اقتباس از الميزان، ج۷ ،ص۲۴۱ و ۲۴۲
#ادامه.دارد...
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت3⃣3⃣
✅ ابراهيم عليهالسلام در هجرتگاه، و تولد اسماعيل عليهالسلام و اسحاق
🌺🍃ابراهيم عليهالسلام به فلسطين رسيد، قسمت بالاى آن را براى سكونت برگزيد، و لوط عليهالسلام را به قسمت پايين با فاصله هشت فرسخ فرستاد، و پس از مدتى در روستاى حبرون كه اكنون به شهر قدس خليل معروف است ساكن شد.
🌺🍃ابراهيم و لوط، در آن سرزمين، مردم را به توحيد و آيين الهى دعوت مى كردند و از بت پرستى و هرگونه فساد بر حذر مى داشتند، سالها از اين ماجرا گذشت، ابراهيم عليهالسلام به سن و سال پيرى رسيد، ولى فرزندى نداشت زيرا همسرش ساره نازا بود، ابراهيم دوست داشت، پسرى داشته باشد، تا پس از او راهش را ادامه دهد.
🌺🍃ابراهيم عليهالسلام به ساره پيشنهاد كرد، تا كنيزش هاجر را به او بفروشد، تا بلكه از او داراى فرزند گردد، ساره هاجر را به ابراهيم بخشيد، هاجر همسر ابراهيم گرديد، و پس از مدتى از او داراى پسر شد كه نامش را اسماعيل گذاشتند.
🌺🍃ابراهيم بارها از خدا خواسته بود كه فرزند پاكى به او بدهد، خداوند به او مژده داده بود كه فرزندى متين و صبور، به او خواهد داد.(۱)
🌺🍃اين فرزند همان اسماعيل بود كه خانه ابراهيم را لبريز از شادى و نشاط كرد.
🌺🍃ساره نيز سالها در انتظار بود كه خداوند به او فرزندى بدهد، به خصوص وقتى كه اسماعيل را ميديد، آرزويش به داشتن فرزند بيشتر مى شد، از ابراهيم مى خواست دعا كند و از امدادهاى غيبى استمداد بطلبد، تا داراى فرزند گردد.
🌺🍃ابراهيم دعا كرد، دعاى غير عادى ابراهيم عليهالسلام به استجابت رسيد و سرانجام فرشتگان الهى او را به پسرى به نام اسحاق بشارت دادند، هنگامى كه ابراهيم اين بشارت را به ساره گفت، ساره از روى تعجب خنديد، و گفت: واى بر من، آيا با اين كه پير و فرتوت هستم، و شوهرم ابراهيم نيز پير است، داراى فرزند مى شوم؟! به راستى بسيار عجيب است!(۲)
🌺🍃طولى نكشيد كه بشارت الهى تحقق يافت و كانون گرم خانواده ابراهيم با وجود نو گلى به نام اسحاق گرمتر شد.
🌺🍃از اين پس فصل جديدى در زندگى ابراهيم عليهالسلام پديد آمد، از پاداشهاى مخصوص الهى به ابراهيم عليهالسلام دو فرزند صالح به نام اسماعيل و اسحاق عليهالسلام بود، تا عصاى پيرى او گردند و راه او را ادامه دهند.
📚پی نوشتها :
۱ - مضمون آيه ۱۰۰ صافات.
۲ - مضمون آيات ۶۹ تا ۷۲سوره هود - مجمع البيان، ج ۵،ص ۱۷۵
✅ امام صادق عليهالسلام فرمود: ابراهيم در اين هنگام ۱۲۰ سال و ساره ۹۰ سال داشت. (بحار، ج ۱۲،ص ۱۱۰ و ۱۱۱)
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت4⃣3⃣
✅ پاك زيستى ابراهيم عليهالسلام
🌺🍃روزى ابراهيم عليهالسلام وقتى كه صبح برخاست (به آيينه نگاه كرد) در صورت خود يك لاخ موى سفيد ديد كه نشانه پيرى است، گفت:
الحمدُ للهِ الَّذِى بَلَغنى هذا المَبلَغَ وَ لَم اَعصِى اللهَ طَرفَةَ عَينٍ؛
🌸🍃حمد و سپاس خداوندى را كه مرا به اين سن و سال رسانيد كه در اين مدت به اندازه يك چشم به هم زدن گناه نكردم.(۱)
✅مهماندوستى ابراهيم عليهالسلام و لقب خليل براى او
🌺🍃 در مهمان دوستى ابراهيم عليهالسلام سخنهاى بسيار گفته اند، از جمله:
🌸🍃۱ - روزى پنج نفر به خانه ابراهيم عليهالسلام آمدند (انها فرشتگان مأمور خدا همراه جبرئيل، به صورت انسان(۲) نزد ابراهيم عليهالسلام آمده بودند). ابراهيم با اين كه آنها را نمى شناخت، گوسالهاى را كشت و براى آنها غذاى لذيذى فراهم كرد(۳) و جلو آنها نهاد، آنها گفتند: از اين غذا نمى خوريم، مگر اين كه به ما خبر دهى كه قيمت اين گوساله چقدر است؟!
ابراهيم گفت: قيمت اين غذا آن است كه در آغاز خوردن بسم الله و در پايان الحمدلله بگوييد.
🌺🍃جبرئيل به همراهان خود گفت: سزاوار است كه خداوند اين مرد را به عنوان خليل (دوست خالص) خود برگزيند.(۴)
📚پی نوشتها :
۱ - بحارالانوار، ج ۱۲،ص ۸
۲ - آنها مأمور رساندن عذاب به قوم لوط بودند، كه در مسير راه نزد ابراهيم عليهالسلام آمده بودند.
۳ - هود، آیه۶۹، فما لَبِثَ أَن جاءَ بِعِجلٍ حنِيذٍ.
۴ - بحارالانوار، ج ۱۲،ص ۵
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت5⃣3⃣
🌸🍃۲ - روزى ديگر، گروهى بر ابراهيم عليهالسلام وارد شدند، در خانه غذا نبود، ابراهيم با خود گفت: اگر تيرهاى سقف خانه را بيرون بياورم و به نجار بفروشم، تا غذاى مهمانان را فراهم كنم، مى ترسم بت پرستان از آن تيرها، بت بسازند. سرانجام مهمانان را در اطاق مهمانى جاى داد و پيراهن خود را برداشت و از خانه بيرون رفت، تا به محلى رسيد و در آن جا مشغول نماز شد، پس از خواندن دو ركعت نماز، ديد پيراهنش نيست، دانست كه خداوند اسباب كار را فراهم نموده است، به خانه بازگشت، همسرش ساره را ديد كه سرگرم آماده نمودن غذا است، پرسيد: اين غذا را از كجا تهيه نمودى؟
ساره گفت: اين غذا از همان مواد است كه توسط مردى فرستادى، معلوم شد كه خداوند لطف فرموده و با دست غيبى خود آن غذا را به خانه ابراهيم عليهالسلام فرستاده است.(۱)
🌸🍃 ۳ - امام صادق عليهالسلام فرمود: ابراهيم عليهالسلام پدر مهربانى براى مهمانان بود، هرگاه به او مهمان نمى رسيد، از خانه بيرون مى آمد و به جستجوى مهمان مى پرداخت. روزى براى پيدا كردن مهمان از خانه خارج شد و در خانه را بست و قفل كرد و كليد آن را همراه خود برد، پس از ساعتى جستجو، به خانه بازگشت ناگاه مردى يا شبيه مردى را در خانه خود ديد، به او گفت: اى بنده خدا! با اجازه چه كسى وارد اين خانه شدى؟
🌺🍃آن مرد گفت: با اجازه پروردگار اين خانه، اين سخن سه بار بين ابراهيم عليهالسلام و آن مرد تكرار شد، ابراهيم دريافت كه آن مرد جبرئيل است، خداوند را شكر و سپاس نمود. در اين هنگام جبرئيل گفت: خداوند مرا به سوى يكى از بندگانش كه او را خليل (و دوست خالص) خود كرده، فرستاده است.
🌺🍃ابراهيم فرمود: آن بنده را به من معرفى كن، تا آخر عمر خدمتگزار او گردم.
جبرئيل گفت: آن بنده تو هستى.
ابراهيم گفت: چرا خداوند مرا خليل خوانده است؟
🌺🍃 جبرئيل گفت: زيرا تو هرگز از احدى چيزى را درخواست نكردى و هيچ كس هنگام درخواست از تو جواب منفى نشنيد.(۲)
📚پی نوشتها :
۱- بحارالانوار، ج ۱۲،ص۱۱
۲ - بحارالانوار، ج ۱۲،ص ۱۳
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت6⃣3⃣
✅ رحمت وسيع خدا در مقايسه با مهمان خواهى ابراهيم عليهالسلام
🌺🍃روايت شده: تا مهمان به خانه ابراهيم عليهالسلام نمى آمد، او در خانه غذا نمى خورد، وقتى فرا رسيد كه يك شبانه روز مهمان بر او وارد نشد، او از خانه بيرون آمد و در صحرا به جستجوى مهمان پرداخت، پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، وقتى خوب به جستجو پرداخت فهميد آن پيرمرد، بت پرست است، ابراهيم گفت: افسوس، اگر تو مسلمان بودى، مهمان من مى شدى و از غذاى من مى خوردى.
🌺🍃پيرمرد از كنار ابراهيم عليهالسلام گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم عليهالسلام نازل شد و گفت: خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد اين پيرمرد هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، و ما رزق او را كم نكرديم، اينك چاشت يك روز او را به تو حواله نموديم، ولى تو به خاطر بتپرستى او، به او غذا ندادى.
🌺🍃ابراهيم عليهالسلام از كرده خود پشيمان شد و به عقب بازگشت و به جستجوى آن پيرمرد پرداخت، تا او را پيدا كرد و به خانه خود دعوت نمود، پيرمرد گفت: چرا بار اول مرا رد كردى، و اينك پذيرفتى؟
ابراهيم عليهالسلام پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد.
🌺🍃پيرمرد در فكر فرو رفت و سپس گفت: نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است. آن گاه به آيين ابراهيم عليهالسلام گرويده شد و آن را پذيرفت و بر اثر خلوص و كوشش در راه خدا پرستى، از بزرگان دين شد.(۱)
📚پی نوشتها :
۱- جوامع الحكايات محمد عوفى،ص۲۱۰ - نظير اين مطلب با اندكى تفاوت، در المحجة البيضاء، ج ۷،ص ۲۶۶، آمده است.
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت7⃣3⃣
✅ ملاقات ابراهيم عليهالسلام با ماريا عابد سالخورده
🌺🍃در عصر حضرت ابراهيم عابدى زندگى مى كرد كه گويند ۶۶۰ سال عمر كرده بود، او در جزيره اى به عبادت اشتغال داشت، و بين او و مردم درياچه اى عميق فاصله داشت، او هر سه سال از جزيره خارج مى شد و به ميان مردم مى آمد و در صحرايى به عبادت مشغول مى شد، روزى هنگام خروج و عبور، در صحرا گوسفندانى را ديد كه به قدرى زيبا و براق و لطيف بودند گويى روغن به بدنشان ماليده شده بود، در كنار آن گوسفندان، جوان زيبايى را كه چهره اش همچون پاره ماه مى درخشيد مشاهده نمود كه آن گوسفندان را مى چراند، مجذوب آن جوان و گوسفندانش شد و نزد او آمد و گفت: اى جوان اين گوسفندان مال كيست؟
🍃 جوان: مال حضرت ابراهيم خليل الرحمن است.
🌺🍃ماريا: تو كيستى؟
🍃جوان: من پسر ابراهيم هستم و نامم اسحاق است.
🌺🍃ماريا پيش خود گفت: خدايا مرا قبل از آن كه بميرم، به ديدار ابراهيم خليل موفق گردان.
🍃سپس ماريا از آن جا گذشت، اسحاق ماجراى ديدار ماريا و گفتار او را به پدرش ابراهيم خبر داد، سه سال از اين ماجرا گذشت.
🌺🍃ابراهيم مشتاق ديدار ماريا شد، تصميم گرفت او را زيارت كند، سرانجام در سير و سياحت خود به صحرا رفت، و در آن جا ماريا را كه مشغول عبادت و نماز بود ملاقات كرد، از نام و مدت عمر او پرسيد، ماريا پاسخ داد، ابراهيم پرسيد: در كجا سكونت دارى؟
🍃 ماريا: در جزيره اى زندگى مى كنم.
🌺🍃ابراهيم: دوست دارم به خانه ات بيايم و چگونگى زندگى تو را بنگرم.
🍃ماريا: من ميوهه اى تازه را خشك مى كنم و به اندازه يك سال خود ذخيره مى نمايم، و سپس به جزيره مى برم و غذاى يك سال خود را تأمين مى نمايم، ابراهيم و ماريا حركت كردند تا كنار آب آمدند.
🌺🍃ابراهيم: در كنار آب، كشتى و وسيله ديگر وجود ندارد، چگونه از آن آب خليج عبور مى كنى، و به جزيره مى رسى؟
🍃🌺 ماريا: به اذن خدا بر روى آب راه مى روم.
🌺🍃ابراهيم: من نيز حركت مى كنم شايد همان خداوندى كه آب را تحت تسخير تو قرار داده، تحت تسخير من نيز قرار دهد.
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
پ
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت8⃣3⃣
🌺🍃ماريا جلو افتاد و بسم الله گفت و روى آب حركت نمود، ابراهيم نيز بسم الله گفت و روى آب حركت نمود، ماريا ديد ابراهيم نيز مانند او بر روى آب حركت مى كند، شگفت زده شد، و همراه ابراهيم به جزيره رسيدند، ابراهيم سه روز مهمان ماريا بود، ولى خود را معرفى نكرد، تا اين كه ابراهيم به ماريا گفت: چقدر در جاى زيبا و شادابى هستى، آيا مى خواهى دعا كنى كه خداوند مرا نيز در همين جا سكونت دهد تا همنشين تو گردم؟
🍃 ماريا: من دعا نمى كنم!
🍃ابراهيم: چرا دعا نمى كنى؟
🌺🍃 ماريا: زيرا سه سال است حاجتى دارم و دعا كرده ام خداوند آن را اجابت ننموده است.
🌺🍃ابراهيم: دعاى تو چيست؟
🍃 ماريا ماجراى ديدن گوسفندان زيبا و اسحاق را بازگو كرد و گفت: سه سال است كه دعا مى كنم كه خداوند مرا به زيارت ابراهيم خليل موفق كند، ولى هنوز خداوند دعاى مرا مستجاب ننموده است.
🌺🍃ابراهيم در اين هنگام خود را معرفى كرد و گفت: اينك خداوند دعاى تو را اجابت نموده است، من ابراهيم هستم.
🌸🍃ماريا شادمان شد و برخاست و ابراهيم را در آغوش گرفت، و مقدم او را گرامى داشت.(۱)
🌺🍃طبق بعضى از روايات، ابراهيم از ماريا پرسيد چه روزى سختترين روزها است؟
🍃 او جواب داد: روز قيامت.
🌺🍃ابراهيم گفت: بيا با هم براى نجات خود و امت از سختى روز قيامت دعا كنيم، ماريا گفت: چون سه سال است دعايم مستجاب نشده، من دعا نمىكنم... پس از آن كه ماريا فهميد دعايش با ديدار ابراهيم به استجابت رسيده، با ابراهيم عليهالسلام در مورد نجات خداپرستان در روز سخت قيامت دعا كردند، و خوشبختى خود و آنها را در آن روز مكافات، از درگاه خداوند خواستند به اين ترتيب كه ابراهيم دعا مى كرد و عابد آمين مىگفت.(۱)
🌺🍃ابراهيم بسيار خرسند بود كه دوستى تازه پيدا كرده كه دل از دنيا كنده و دل به خدا داده و به عشق خدا، همواره مناجات و راز و نياز مى كند.
📚پی نوشتها :
۱ - بحار، ج ۱۲،ص ۹و۱۰
۲ - بحار، ج ۱۲،ص ۷۶و۸۱
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت9⃣3⃣
✅ گوشهاى از دعاى ابراهيم عليهالسلام
🌺🍃از ويژگى هاى ابراهيم اين بود كه بسيار دعا مى كرد، و بسيار مناجات و راز و نياز با خدا مى نمود، از اين رو در آيه ۷۵سوره هود مى خوانيم:
اءنّ ابراهيمَ لَحَليم اوَّاه مُنيبٌ؛
همانا ابراهيم بسيار بردبار، و بسيار ناله كننده به درگاه خدا و بازگشت كننده به سوى خدا بود.
💠به عنوان نمونه؛ بخشى از دعاهاى ابراهيم بعد از ساختن كعبه چنين بود:
🌺🍃پروردگارا! اين شهر (مكه) را شهر امنى قرار ده! و من و فرزندان من را از پرستش بتها دور نگه دار!
🌺🍃پروردگارا! آنها (بتها) بسيارى از مردم را گمراه ساختند! هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس نافرمانى من كند، تو بخشنده و مهربانى.
پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانهاى كه حرم توست، ساكن ساختم، تا نماز را بر پا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزى ده، شايد آنان شكر تو را به جاى آورند.
🌺🍃پروردگارا! تو مى دانى آن چه را ما پنهان يا آشكار مى كنيم، و چيزى در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست.(۱)
📚پی نوشت :
۱ - سوره ابراهيم ، آيات ۳۵تا ۳۸
#ادامه.دارد....
@razmandegan_eslam_kerman
#داستانهای_قرآن
#زندگینامه_حضرت_ابراهیم
#قسمت0⃣4⃣
✅ رحلت آرام و شاد ابراهيم عليهالسلام
🌺🍃روزى عزرائيل نزد ابراهيم آمد تا جان او را قبض كند، ابراهيم مرگ را دوست نداشت، عزرائيل متوجه شد و عرض كرد: ابراهيم، مرگ را ناخوش دارد.
🌺🍃خداوند به عزرائيل وحى كرد: ابراهيم را آزاد بگذار چرا كه او دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت كند.
🌺🍃مدتها از اين ماجرا گذشت، تا روزى ابراهيم پيرمرد بسيار فرتوتى را ديد كه آن چه مى خورد، نيروى هضم ندارد و آن غذا از دهان او بيرون مى آيد، ديدن اين منظره سخت و رنج آور، موجب شد كه ابراهيم ادامه زندگى را تلخ بداند، و به مرگ علاقمند شود، در همين وقت، به خانه خود بازگشت، ناگاه يك شخص بسيار نورانى را كه تا آن روز چنان شخص زيبايى را نديده بود، مشاهده كرد، پرسيد:
تو كيستى؟
🌺🍃 او گفت: من فرشته مرگ (عزرائيل) هستم.
🌺🍃ابراهيم گفت: سبحان الله! چه كسى است كه از نزديك شدن به تو و ديدار تو بى علاقه باشد، با اين كه داراى چنين جمالى دل آرا هستى.
🌺🍃عزرائيل گفت: اى خليل خدا! هر گاه خداوند خير و سعادت كسى را بخواهد مرا با اين صورت نزد او مى فرستد، و اگر شر و بدبختى او را بخواهد، مرا در چهره ديگر نزد او بفرستد. آن گاه روح ابراهيم را قبض كرد.(۱)
به اين ترتيب ابراهيم در سن ۱۷۵ سالگى با كمال دلخوشى و شادابى، به سراى آخرت شتافت.
💠 در روايت ديگر از اميرمؤمنان علی عليهالسلام نقل شده فرمود:
🌺🍃هنگامى كه خداوند خواست ابراهيم را قبض روح كند، عزرائيل را نزد او فرستاد، عزرائيل نزد ابراهيم آمد و سلام كرد، ابراهيم جواب سلام او را داد و پرسيد:
آيا براى قبض روح آمده اى يا براى احوالپرسى؟
🌺🍃 عزرائيل: براى قبض روح آمده ام.
🌺🍃ابراهيم: آيا دوستى را ديده اى كه دوستش را بميراند؟
🌺🍃 عزرائيل بازگشت و به خدا عرض كرد: ابراهيم چنين ميگويد، خداوند به اون وحى نمود به ابراهيم بگو:
هَل رَأيتَ حبيباً يَكرَهُ لقاءَ حبيبِهِ، اءنّ الحَبيبَ يُحبُّ لِقاءَ حَبيبِهِ؛
آيا دوستى را ديده اى كه از ديدار دوستش بى علاقه باشد، همانا دوست، به ديدار علاقمند است.(۲)
🌺🍃ابراهيم به لقاى خدا، اشتياق يافت و با شور و شوق، دعوت حق را پذيرفت و در سن ۱۷۵ سالگى به لقاء الله پيوست.
#پايان داستانهاى زندگى حضرت ابراهيم عليهالسلام
📚پی نوشتها :
۱ - بحارالانوار، ج ۱۲،ص ۷۹
۲- امالى شیخ صدوق،ص ۲۷۰ و بحارالانوار، ج ۱۲،ص ۷۸
@razmandegan_eslam_kerman