eitaa logo
هیأت رزمندگان اسلام استان کرمان
634 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
30 فایل
🔸️کانال رسمی اطلاع رسانی و تولیدات هیأت رزمندگان اسلام استان کرمان 🌐مارا در فضای مجازی دنبال کنید : https://zil.ink/eheyat_kerman 📱ارتباط با ما @Markaz_Heit_stad
مشاهده در ایتا
دانلود
*محمدحسین به روایت همرزمان * * به روایت * 🔹 تفسیر قرآن🔹 سال شصت و دو من و شهید محمدرضا کاظمی با واسطه هایی وارد واحد اطلاعات شدیم. واحد آن زمان در سومار مستقر بود و محمدحسین معاون اطلاعات عملیات بود. ولی چون مسئول واحد حضور نداشت، رهبری و فرماندهی بچه ها با ایشان بود. آشنایی من با او از همان زمان صورت گرفت. وقتی به منطقه رفتیم یک فضای معنوی بر واحد ، حاکم بود. این فضا به یقین به خاطر تلاش و کوشش ایشان به وجود آمده بود. فکر می کنم آن دوران برای تک تک بچه های واحد، یکی از بهترین و شیرین ترین دوران جنگ و حتی زندگی بود. همه مسائل معنوی، مثل نماز شب و دیگر اعمال مستحبی را به خوبی انجام می دادند. طوری که وقتی نیمه شب بلند می شدی، همه را در حال راز و نیاز با خدا می دیدی. این به خاطر اهمیتی بود که محمدحسین به نماز شب و اعمال مستحبی می داد. شب ها می رفتیم برای شناسایی و روزها برنامه هایی مثل کلاس های آموزشی، جلسات قرآن و ادعیه داشتیم. در مناسبت های مختلف، محمدحسین پیشنهاد می کرد که جلسات قرآن داشته باشیم و مسئولیت ابن کار را هم به من محوّل می کرد. یک روز آمد و گفت علی آقا! بهتر است ما در کنار قرائت قرآن ، برنامه ی تفسیر هم بگذاریم. گفتم این کار اهل فن می خواهد و از توان من خارج است. گفت خب از روی تفاسیر بزرگان برای بچه ها توضیح بده ، مثل تفسیر المیزان. گفتم کتاب دم دست نیست، اینجا از کجا می شود تفسیر پیدا کنی؟ می خواستم به این وسیله از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنم. با خودم گفتم بهانه ی خوبی است، تا او بخواهد کتابی پیدا کند چند ماهی گذشته است. اما محمدحسین همان موقع یک جلد کتاب تفسیر المیزان به من داد و گفت این هم کتاب، دیگر مشکلی نیست؟ از روی همین برای بچه ها تفسیر بکن. دیدم مثل اینکه هیچ راهی ندارم. وقتی او تصمیم بگیرد کاری انجام دهد، خودش فکر همه جایش را هم می کند. زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خوانَد و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرّم آن نغمه که مَردم بسپارند به یاد 📝 نویسنده: ادامه دارد... . @razmandegan_eslam_kerman
' *محمدحسین به روایت همرزمان * * به روایت * 🔹 دوره ی آموزشی🔹 من تازه دوره ی آموزشی را پشت سر گذاشته و وارد واحد اطلاعات عملیات شده بودم. یک روز یکی از هم دوره ای های آموزش که در یگان زرهی بود، برای دیدن محمدحسین به واحد ما آمد. می خواستند راجع به مسائلی پیرامون موقعیت منطقه با هم صحبت کنند. من با آن بنده ی خدا از قبل آشنایی داشتم و فکر می کردم که از از من پائین تر است، خیلی راحت کنارشان نشستم و به حرف هایشان گوش دادم. بدون اینکه به این مسئله فکر کنم شاید آنها صحبت خصوصی داشته باشند. بنده ی خدا حرف هایش را زد و رفت. محمدحسین با ناراحتی از جایش بلند شد و با تندی به من گفت شما هنوز نمی دانی وقتی دو نفر دارند باهم صحبت محرمانه می کنند، نباید حرف هایشان را گوش دهی؟ شاید این بنده ی خدا می خواست حرف های شخصی و خصوصی بزند و دوست نداشت کسی از مطالبش باخبر شود. شما نیروی اطلاعاتی هستید، خودتان می دانید که بعضی مسائل محرمانه است و لازم نیست که همه از آن باخبر شوند. بعد از کنار من رفت. او خیلی ناراحت شده بود و البته حق هم داشت، با اینکه عصبانی بود و برخورد تندی با من کرد اما اصلا دلگیر نشدم، چون می دانستم به خاطر خودش نیست بلکه ملاحظه ی کاری را که باید انجام شود می کند. من بعد از آن قضیه خیلی فکر کردم. واقعا درست می گفت و این درس خوبی برای من شد. زیرا در دوره ی آموزشی به ما می گفتند هرکسی باید فقط باید به اطلاعاتی که به او داده می شود آگاه باشد و حق کنجکاوی در سایر مسائل را ندارد. آن روز محمدحسین با برخورد به جایش این درس را در ذهن من ماندگار کرد. عارفان با عشق عارف می شوند بهترین مردم معلم می شوند عشق با عارف مکمّل می شود هرکه عاشق شد معلم می شود 📝 نویسنده: ادامه دارد... . @razmandegan_eslam_kerman
' *محمدحسین به روایت همرزمان * * به روایت * 🔹 جزیره مینو🔹 محمدحسین همیشه سعی داشت تا آنجا که امکان دارد بچه ها را در زمینه های مختلف کارآزموده کند و از هر فرصتی برای این کار استفاده می کرد. رانندگی یکی از مسائلی بود که ایشان خیلی روی آن تاکید داشت. یادم است زمانی که در جزیره ی مینو بودیم، من تازه رانندگی یاد گرفته بودم. آن روز قرار بود تعدادی از بچه ها ، از جمله محمدحسین به شهر بروند. مقر اطلاعات در جزیره مینو بود و به همین خاطر باید یکنفر آنها را به شهر می رساند. من تازه از مرخصی آمده بودم. محمدحسین رفت پیش راجی و از او خواست تا مرا برای رساندن بچه ها بفرستد. خیلی تعجب کردم، چون همان موقع چندنفر راننده در مقر بودند و قراری هم نبود به مشهد بروند ، ولی با این حال محمدحسین مرا انتخاب کرد. خودش هم تا رسیدن به مقصد کنار دستم نشست. آنجا بود که متوجه منظورش شدم. در طول مسیر نکات مختلف رانندگی را به من گوشزد می کرد و چون برای اولین بار بود که خارج از محدوده ی همیشگی رانندگی می کردم ترسم ریخت و اعتماد به نفس پیدا کردم. این یکی از روش های آموزشی او بود. سعی می کرد بچه ها روی پای خودشان بایستند و در عین حال دائم نیروهای کارآمدتری برای جبهه ساخته شود. ایشان در برخوردها و معاشرت های معمول به مسائل کوچک توجه می کرد که شاید خیلی از آنها برای ما پیش پا افتاده بود، اما با توجه به ظرافت و دقت نظری که داشت، هیچ چیز هرچند کوچک از نظرش پنهان نمی ماند. قیامت که بازار مینو نهند منازل به اعمال نیکو دهند 📝 نویسنده: ادامه دارد... . @razmandegan_eslam_kerman
' *محمدحسین به روایت همرزمان * * به روایت * 🔹 داخل سنگر🔹 محمد حسین بعضی وقتها شوخی های جالبی می کرد، اما همیشه سعی داشت کسی را ناراحت نکند. یکبار داخل سنگر نشسته بودیم و محمدحسین مشغول شوخی بود. رو به من کرد و با خنده گفت علی آقا! یک وقت از دست ما ناراحت نشوی. تقصیر خودم نیست که حرفی می پرانم، اینها همه اثرات آن خون هایی است که در زمان مجروح شدن ، توی بیمارستان به من وصل کرده اند. هیچ معلوم نیست که خون چه کسانی به بدن من تزریق شده است. 📝 نویسنده: ادامه دارد... . @razmandegan_eslam_kerman
' *محمدحسین به روایت همرزمان * * به روایت * 🔹 گمنام نام آور 🔹 در قرارگاه اهواز بودیم. شب همه ی بچه ها خوابیده بودند و قرارگاه ساکت و آرام بود. نیمه های شب از خواب بیدار شدم. از سنگر بیرون آمدم و به طرف دستشویی رفتم. هیچکس در محوّطه نبود. وقتی به دستشویی ها نزدیک شدم دیدم یک نفر دارد توالت ها را می شوید. با خودم گفتم چرا این وقت شب؟ وقتی نزدیک تر شدم دیدم محمدحسین است، از فرصت استفاده کرده و نیمه شب آمده است تا دستشویی ها را بشوید تا هیچکس متوجه نشود. با دیدن محمدحسین از خودم خجالت کشیدم. هرچه باشد او فرمانده بود، نمی دانستم چه کار کنم. جلو رفتم و از محمدحسین خواستم بگذارد من این کار را انجام دهم، اما قبول نکرد. دلش می خواست تنها باشد . اصرار هم فایده نداشت. به عمد مخفیانه آمده بود تا هیچکس نفهمد که شستن دستشویی ها کار اوست ، مبادا که اجرش ضایع شود. مرا کشت خاموشی ناله ها دریغ از فراموشی لاله ها کجا رفت تاثیر سوز دعا؟ کجایند مردان بی ادعا؟ کجایند شورآفرینان عشق؟ علمدارمردانِ میدانِ عشق کجایند مستان جام الست ؟ دلیران عاشق ، شهیدان مست همانان که از وادی دیگرند همانان که گمنام و نام آورند 📝 نویسنده: ادامه دارد... . @razmandegan_eslam_kerman