eitaa logo
🌺ــهـشـتـــ❤️ـــبــهـشــتـــ🌺
478 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
ادبی، مذهبی، تاریخی، شهدا و... ادمین کانال @seyyed_shiraz آیدی 👆جهت انتقادات و پیشنهادات، سوالات شرعی، اعتقادی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 ﷽ روز سه شنبه به نام حضرت زين العابدين و حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السّلام است. زيارت كن ايشان را در اين روز به اين زيارت: السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْيِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَى، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقَى، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللَّهِ، أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ، مُعَادٍ لِأَعْدَائِكُمْ، مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي، صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَالَى آخِرَهُمْ كَمَا تَوَالَيْتُ أَوَّلَهُمْ، وَ أَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ، وَ أَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاتِ وَ الْعُزَّى، صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوَالِيَّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ، وَ سُلالَةَ الْوَصِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً فِي الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ، يَا مَوَالِيَّ هَذَا يَوْمُكُمْ وَ هُوَ يَوْمُ الثُّلاثَاءِ، وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ، فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِمَنْزِلَةِ اللَّهِ عِنْدَكُمْ، وَ آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ. 💠📿💠📿💠📿💠📿💠📿💠 سلام بر شما اي خزانه داران علم خدا، سلام بر شما اي مفسرّان وحي خدا، سلام برشما اي پيشوايان هدايت، سلام بر شما اي نشانه هاي پارسايي، سلام بر شما اي فرزندان رسول خدا، من به حق شما دانا، و به مقام شما بينايم، و با دشمنانتان دشمن، و با دوستانتان دوستم، پدر و مادرم فدايتان، درودهاي خدا بر شما باد، خدايا! من دوست دارم آخرين اينان را، چنان كه دوست داشتم اولينشان را، و از هر صف بندي در برابر ايشان بيزاري مي جويم، و به جبت و طاغوت و لات و عُزّي [بتان روزگار جاهليت] كفر مي ورزم، اي سروران من، درودهاي خدا و رحمت و بركاتش بر شما باد، سلام بر تو اي سرور عابدان، و زبده جانشينان، سلام بر تو اي شكافندة دانش پيامبران، سلام بر تو اي راستگوي پذيرفته در گفتار و كردار، اي سروران من، امروز ، و ، پذيراي من باشيد و پناهم دهيد، به حق مقام خدا نزد شما و اهل بيت پاكيزه و پاكتان. ✅زیارت قبول 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷 ﷽ شب اول قبر از چه کسانی سوال می‌شود؟ 🌸فرازی از سخنان مرحوم آیت‌اللّه سیدعبداللّه خدایا شب اول قبرِ این واعظ درس آموز را شب اول راحت ایشان قرار بده🤲 بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ 🍂مضطرانه برای فرج دعا کنید.🍂 🕋 أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ.... (نمل/۶۲) ⚡️ترجمه: يا كيست كه هرگاه درمانده اى او را بخواند، اجابت نمايد و بدى و ناخوشى را برطرف كند، و شما را جانشينان خود در زمين قرار دهد؟ آيا با خداوند معبودى است؟ 💥 شرط استجابت دعا، رسیدن به اضطرار و قطع اميد از ديگران واخلاص در دعاست. در آن هنگام كه تمام درهاى عالم اسباب به روى انسان بسته مى  شود، تنها كسى كه مى تواند قفل مشكلات را بگشايد، فقط ذات پاك او است. 🍁 البتّه گاهى به جاى استجابتِ آنچه مى خواهيم، خداوند حكيم مشابه آن را به ما مى دهد و گاهى به جاى خواسته ى ما، كه نزد خداوند به مصلحت ما نيست، خداوند بلائى از ما دور مى كند و گاهى به جاى برآوردن حاجت در دنيا، در قيامت جبران مى كند و گاهى به جاى لطف به ما، به نسل ما لطف مى كند. 🍁 بدترين سوء «و يكشف السوء»، سلطه ى كفّار است كه در زمان آن حضرت برطرف مى شود و نمونه ى «يجعلكم خلفاء» حكومت صالحان در آن زمان است. ✅ خدایا، بااضطرار از تو می‌خواهیم که دست دشمنان را از سر مسلمین جهان کوتاه کرده و با ظهور ولیّت حکومت صالحان را برزمین محقق فرمائی. 🍃یا مجیب دعوه المضطرین🍃 بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ نگفتن‌ڪہ ڪشتہ‌شو‌و‌خون‌بده نگفتن‌ڪہ‌مثل‌شهداے‌انقلاب ناخن‌هاتُ‌بڪشن ریشتُ‌زنده‌زنده‌باپوست‌صورتت جداڪنن ... نگفتن‌ڪہ ... نگفتن‌ڪہ ... نگفتن‌ڪہ ... گفتن‌ ... یہ‌چیزفقط‌درگوشی‌بگم‌بهت 👈اینڪہ‌لبخندنمی‌ڪاری‌رولبای چشماشُ‌گریون‌نڪن ... :)) 💔 بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 🍃🌷 ﷽ روی دیدار توأم نیست ، وضو از چه کنم ؟ دیگر این جامه صد وصله رفو از چه کنم ؟ قید هستی ، همه جا همره من می آید با چنین نامه سیاهی ، به تو رو از چه کنم ؟ من که مجنون نشدم ، دشت به دشت از چه روم ؟ نام لیلا چه برم ؟ کوی به کوی از چه کنم ؟ خود فریبی به چه حد ؟ خسته شدم زینهمه رنگ من که درویش نیم ، این همه هو از چه کنم ؟ من که بینم گذر عمر در این اشک روان هوس سایه بید و لب جو ، از چه کنم ؟ هر دم از رهگذری زنگ سفر می شنوم تکیه بر عمر چنین بسته به مو ، از چه کنم. روی به هر سوی کنم ، نقش تو آید به نظر روی گفتار ، به یک قبله بگو از چه کنم ؟ 🔸 معینی کرمانشاهی 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🌷 ﷽ ❤️✍فکر می‌کردم اگر این‌همه مسئولیت روی دوشم نبود و این‌قدر محدودیت زمانی نداشتم، کارهای بزرگتری می‌کردم و اتفاقات خوب‌تری می‌افتاد. 🤔 فکر می‌کردم اگر تنها بودم و کسی نگرانم نمی‌شد، کسی از من توقعی نداشت و کسی انتظارم را نمی‌کشید؛ امکانم برای موفقیت بیشتر بود. فکر می‌کردم احساسات، دست و پای مرا بسته‌بودند و تعلقاتم به همه چیز، مرا از افق‌های روشن جهان، دور تر می‌کرد. 🤔فکر می‌کردم هرچه تلاش می‌کنم، بی‌فایده است و در جای درستی قرار نگرفته‌ام. ☺️اما اشتباه می‌کردم! 😉جایی که من ایستاده‌بودم، درست‌ترین جای ممکن بود. 😍محدودیت‌ها همیشه عزیزترین رفیق‌های من بوده‌اند و مشکلاتم، بلندترین پله‌های ممکنی که بالا رفتن از آن‌ها را ماهرانه بلد بودم. 😘جایی که من ایستاده‌بودم، برای من، درست‌ترین جای ممکن بود. ✍نرگس صرافیان بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise
1_512461918.mp3
2.68M
🍃🌷 ﷽ ❤️🕊 یا ⛅️ عجیب خسته ام از روزهای غرق گناه سه شنبه ها دل من حالِ جمکران دارد.... مداح 🎤 فرهمند 🕌 🌸همراهی تون در هشت بهشت باعث افتخاره🌸 👇 💖 @eightparadise
🌼🌸🌼 🌸🌼 🌼 🍃🌷 ﷽ 📝 از صبح که برگشته بود؛ تا الان که ساعت ۸شب بود، مشغول کارهای پوسترها بود. سردرد شدید وحالت تهوع داشت. موبایلش را برداشت و شماره مریم را گرفت. ــ الو مریم! ــ الو جانم؟! ــ چرا صدات گرفته؟ گریه کردی؟! _ آره! مهیا نگران از جایش بلند شد. ــ چی شده مریم؟! ــ دوست شهاب، اونی که باهاش رفته بود سوریه؛ یادته؟! مهیا، یاد حرف های آن شب شهاب افتاد. ــ آره! همونی که هیچوقت پیکرش پیدا نشد؟! ــ آره همون، پیدا شد. فردا میارنش؛ الانم من پیش زنشم. مهیا، دستش را روی دهانش گذاشت. احساس می کرد؛ چشمانش می سوزد. ــ وای خدای من... ــ مهیا جان کاری داشتی؟! ــ فقط می خواستم بگم پوسترها آماده شده. ــ دستت درد نکنه! ــ خواهش میکنم! مزاحمت نمیشم. خداحافظ. ــ خداحافظ. روی تخت نشست. نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد. اشک هایش روی گونه هایش سرازیر میشدند. آرام زمزمه کرد. ــ وای الان شهاب حالش خیلی بده... به طرف تلفن رفت تا به شهاب زنگ بزند. اما میانه راه ایستاد. احساس می کرد بعد از بحث صبح، با او تماس نگیرد بهتر است. احساس می کرد، نفس کم آورده؛ پنجره را باز کرد و نفس عمیقی کشید ولی بهتر نشد. سرگیجه گرفته بود. زود روی تخت دراز کشید. دهانش خشک شده بود، چشمانش سیاهی می رفتند، نمی دانست چه بلایی دارد سرش می آید. در باز شد و مهال خانم وارد اتاق شد. مهال خانم با دیدن مهیا، یا حسینی گفت و به طرفش رفت ــ مادر مهیا! چته؟! ــ چیزی نیست مامان! ــ یعنی چی؟! یه نگاه به صورتت بنداز... ــ مامان حالم خوبه! ــ حرف نزن الان به شهاب زنگ میزنم؛ میبریمت دکتر... دست مادرش را گرفت. ــ نه مامان شهاب نه! ــ بس کن دختر! این کارا چیه؟! اون شوهرته! ــ بحث سر این نیست. به بابایی بگو بیاد. مهال خانم به طرف تلفن رفت و بعد از صحبت با احمد آقا، به طرف مهیا آمد و به او کمک کرد تا لباس مناسب تن کند. احمد آقا زود خودش را به خانه رساند و به آژانس زنگ زد و به مهیا کمک کرد، تا از پله ها پایین بیاید با رسیدن به در، آژانس هم رسیده بود. مهیا سوار ماشین شد. از درد سرش چشمانش را محکم روی هم فشار داد. ماشین حرکت کرد. مهیا نگاهی به در خانه ی شهاب انداخت و چشمه اشک دوباره جوشید. سرش را روی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. تکان های ماشین، حالش را بدتر می کرد. نجواهای آرام مادرش به گوشش می رسید؛ چشمانش را باز کرد و به دستان مادرش که دستانش را در آغوش گرفته بودند؛ لبخند بی حالی زد. با ایستادن ماشین جلوی بیمارستان، پیاده شدند. مهیا چشمانش سیاهی می رفتند و درست نمی توانست راه برود. به سمت اورژانس رفتند و بعد از پذیرش مهیا را به اتاقی بردند. مهیا روی تخت خوابید. همان دکتر قبلی، وارد اتاق شد. ــ ای بابا بازم تویی دخترم! مهیا لبخند بی حالی زد. ــ دوباره مزاحم شدیم. دکتر خندید. ــ مزاحم نیستی دخترم. ولی دوست نداریم شمارو اینجا ببینیم. دکتر بعد از چک کردن وضعیت مهیا چیز هایی برای پرستار نوشت. ــ خداروشکر حالشون خوبه ولی دوباره عصبی و ناراحت شدند. من گفتم که این دوتا براش سمه! روبه مهیا لبخندی زد. ــ هیچی ارزش ناراحتی نداره دخترم! بیشتر مواظب خودت باش! با اجازه ای گفت و از اتاق خارج شد. تلفن احمد آقا، زنگ خورد که احمد آقا از اتاق خارج شد. بعد از چند دقیقه پرستار، وارد اتاق شد و سرمی برای مهیا وصل کرد. مهیا کم کم چشمانش بسته شد... ... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 👇 🆔 @eightparadise 🌼 🌸🌼 🌼🌸🌼
🌼🌸🌼 🌸🌼 🌼 🍃🌷 ﷽ 📝 مهیا آرام چشمانش را باز کرد. صدای بحث دو نفر را می شنید، اما آنقدر سرش درد می کرد و سرگیجه داشت؛ نمی توانست به اطرافش تمرکز کند. دوباره چشمان را بست. صدای باز شدن در آمد؛ احساس کرد کسی کنارش نشست. آرام چشمانش را باز کرد و کمی سرش را کج کرد. با دیدن شهاب شوکه شد. باورش نمی شد کسی که مقابلش بود؛ شهاب باشد. ــ شهاب... خودتی؟! ــ آره عزیزدلم... خودمم. نگاهی به شهاب انداخت. لباس های یک دست مشکی اش، موهای پریشان و ریش هایش، چشمان سرخ اش و صورت و صدای بم و خسته اش، همه به مهیا نشان می دادند؛ که شهاب چقدر در این روز به اون نیاز داشته ولی او بچه گانه رفتار کرده بود و در این شرایط سخت مرد زندگیش را، تنها گذاشته بود . ــ چرا مهیا؟! چرا؟! مهیا که از دیدن حال آشفته ی شهاب بغض کرده بود؛ با صدای لرزان گفت: ــ چی؟! ــ چرا با خودت اینکار رو میکنی؟! ارزشش رو داره؟! باور کن فقط به خودت آسیب نمیزنی. با هر مریض شدنت؛ من دارم آتیش میگیرم. قطره اشکی از چشمان مهیا روی گونه ی سردش سرازیر شد. ــ منم با فکر به اینکه میری سوریه و این جنگ لعنتی تو رو ازم بگیره؛ هر لحظه هر ثانیه، دلم آتیش میگیره و داغون میشم. مهیا نگاهی در چشمان مشکی شهاب انداخت، که الان از خستگی سرخ شده بودند. ــ نمیرم! باورکن نمیرم دیگه! فقط با خودت اینکار رو نکن. من ارزشش رو ندارم، اینجوری خودت رو نابودی کنی. یه نگاه به خودت بنداز؛ چقدر ضعیف شدی. نمیدونی وقتی به بابات زنگ زدم و گفت بیمارستانی؛ چه به سرم اومد. تا بیمارستان رو مثل دیونه ها رانندگی می کردم. مهیا من می خوام کنارم باشی، تگیه گاهم باشی، من بهت نیاز دارم. مخصوصا تو این روزها... مهیا با اینکه شهاب گفته بود؛ که به سوریه نمی رود. اما نمی دانست، که چرا خوشحال نشده بود. و در جواب حرف های شهاب فقط توانست آرام اشک بریزد. ــ هیچوقت گریه نکن! مهیا با صدای آرام زمزمه کرد. ــ چرا؟! ــ چون نمیدونی با اشک ریختنت چه آتیشی به دلم میندازی! قطره اشک دیگری بر گونه اش نشست و سرش را خجالت زده پایین انداخت. ــ چرا نزاشتی مادرت خبرم کنه؟! ــ اون روز تو اتاقت، وقتی عکس تو و دوستت رو دیدم؛ گفتی که خیلی مشتاق برگشتنشی... شهاب گنگ نگاهش کرد. ــ خب چه ربطی به نگفتنت داره؟! ــ مریم بهم گفت، که پیکر دوستت برگشته؛ نمی خواستم تو این روزا که میتونی کنار دوستت باشی؛ من مزاحم و سربارت باشم. شهاب اخم غلیظی کرد. ــ این چه حرفیه مهیا؟! سربار؟! مزاحم!؟تو زنمی! تو همه زندگیمی! تو این دنیا برام مهمترین فرد روی زمینی... بعد تو حالت بد میشه، نمیزاری خبرم کنن که خدایی نکرده سربار و مزاحم من نشی؟! شهاب عصبی سر پا ایستاد و شروع کرد قدم زدن. کلافه بود. از دست کشیدن هرلحظه درموهایش مهیا به کلافه بودنش پی برد. آرام صدایش کرد. ــ شهاب! با نگاه غمگینی به او نگاهی کرد. ــ جانم؟! ــ باور کن من نمی خواستم ناراحتت کنم. فقط میخواستم با دوستت خلوت کنی و روزای آخر از بودن کنارش سیر بشی... همین! شهاب دوباره روی صندلی نشست. ــ میدونم عزیز دلم من! از دست تو ناراحت نیستم! از دست خودم عصبیم که چه کاری کردم، که تو همچین فکری کردی. مهیا می خواست، اعتراض کند که شهاب اجازه نداد. ــ شهاب؟! ــ بخواب مهیا! با دکترت که صحبت کردم، گفت باید استراحت کنی. مهیا خودش هم دوست داشت چشم هایش را ببندد و بخوابد. ــ شهاب... ببخشید... بخاطر آرام بخش هایی که بهم دادن، نمیتونم بیدار بمونم. شهاب لبخند خسته ای زد. ــ بخواب خانمی! مهیا مردد گفت. ــ می خوای بری؟! ــ نه عزیز دلم! کجا برم وقتی همه زندگیم اینجاست. مهیا لبخندی زد و چشمانش را بست. شهاب به او خیره شده بود. وقتی که برای کاری به احمد آقا زنگ زده بود و احمد آقا به او گفته بود، حال مهیا بد شده و به بیمارستان آمدند؛ همان لحظه احساس کرد، ضعف کرده است. دست را بر دیوار گرفته بود، تا بر زمین نیفتد. دوباره نگاهی به چهره معصوم مهیا که الان غرق خواب بود؛ انداخت. دوست داشت کنار پیکر بی سر دوستش باشد، اما الان مهیا مهمتر بود. الان همسرش به او نیاز داشت و باید کنارش میماند... ... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 👇 🆔 @eightparadise 🌼 🌸🌼 🌼🌸🌼
🍃🌷 ﷽ 🌸 چفیه اواخر سال 1360 بود. ابراهیم در مرخصی به سر می برد. آخر شب بود که آمد خانه، کمی صحبت کردیم. بعد دیدم توی جیبش یک دسته بزرگ اسکناس قرار دارد! گفتم: راستی داداش! اینهمه پول از کجا می یاری!؟ من چندبار تا حالا دیدم که به مردم کمک می کنی، برای هیئت خرج می کنی، الان هم که این همه پول تو جیب شماست! بعد به شوخی گفتم: راستش را بگو، گنج پیدا کردی!؟ ابراهیم خندید و گفت: نه بابا، رفقا اینها را به من می دهند، خودشان هم می گویند در چه راهی خرج کنم. فردای آن روز با ابراهیم رفتیم بازار، از چند دالان و بازارچه رد شدیم. به مغازه موردنظر رسیدیم. مغازه تقریبا بزرگی بود. پیرمرد صاحب فروشگاه و شاگردانش یک به یک با ابراهیم دست و روبوسی کردند، معلوم بود کاملا ابراهیم را می شناسند. بعد از کمی صحبت های معمول، ابراهیم گفت: حاجی، من ان شاالله فردا عازم گیلان غرب هستم. پیرمرد هم گفت: ابرام جون، برای بچه ها چیزی احتیاج دارید؟ ابراهیم کاغذی را از جیبش بیرون آورد. به پیرمرد داد و گفت: به جز این چند مورد، احتیاج به یک دوربین فیلمبرداری داریم. چون این رشادت ها و حماسه ها باید حفظ بشه. آیندگان باید بدانند این دین و این مملکت چطور حفظ شده. برای خود بچه های رزمنده هم احتیاج به تعداد چفیه داریم. صحبت که به اینجا رسید پسر آن آقا که حرف های ابراهیم را گوش می کرد جلو آمد و گفت: حالا دوربین یک چیزی، اما آقا ابرام، چفیه دیگه چیه؟! مگه شما مثل آدمای لات و بیکار می خواهید دستمال گردن بندازید!؟ ابراهیم مکثی کرد و گفت: اخوی، چفیه دستمال گردن نیست. بچه های رزمنده هر وقت وضو می گیرند چفیه برایشان حوله است، هروقت نماز می خوانند سجاده است. هروقت زخمی می شوند، با چفیه زخم خودشان را می بندند و ... پیرمرد صاحب فروشگاه پرید تو حرفش و گفت: چشم آقا ابرام، اون رو هم تهیه می کنیم. فردا قبل از ظهر جلوی درب خانه بودم. همان پیرمرد با یک وانت پر از بار آمد. سریع رفتم داخل خانه و ابراهیم را صدا کردم. پیرمرد یک دستگاه دوربین و مقداری وسایل دیگر به ابراهیم تحویل داد و گفت: ابرام جان، این هم یک وانت پر از چفیه. بعدها ابراهیم تعریف کرد که از آن چفیه ها برای عملیات فتح المبین استفاده کردیم. کم کم استفاده از چفیه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد. راوی؛ عباس هادی بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 👉 💖 @eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ محبت تنها چیزےست♥️🍃 ڪہ با بخشیدڹ زیادتر مي‌شود همیشہ لازم نیست چیزهاے با ارزش ببخشي تا محبت ڪرده باشي ڪَاهي لبخند تو بهتریڹ محبت است♥️🍃 سلام علیکم روزتون بخير 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ دوستانِ جان صبحتون بهشتی ☀️ صبح خود را با سلام به ١۴ معصوم (ع) شروع کنیم😊 ✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ 💖السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ روزمون را با نام اختران الهی بخیر کنیمـ😊 🌸همراهی تون در هشت بهشت باعث افتخاره 👇 🌸https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ لِبَاساً، وَ النَّوْمَ سُبَاتاً، وَ جَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً، لَكَ الْحَمْدُ أَنْ بَعَثْتَنِي مِنْ مَرْقَدِي وَ لَوْ شِئْتَ جَعَلْتَهُ سَرْمَداً، حَمْداً دَائِماً لا يَنْقَطِعُ أَبَداً، وَ لا يُحْصِي لَهُ الْخَلائِقُ عَدَداً، اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْ خَلَقْتَ فَسَوَّيْتَ، وَ قَدَّرْتَ وَ قَضَيْتَ، وَ أَمَتَّ وَ أَحْيَيْتَ، وَ أَمْرَضْتَ وَ شَفَيْتَ، وَ عَافَيْتَ وَ أَبْلَيْتَ، وَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَيْتَ وَ عَلَى الْمُلْكِ احْتَوَيْتَ، أَدْعُوكَ دُعَاءَ مَنْ ضَعُفَتْ وَسِيلَتُهُ، وَ انْقَطَعَتْ حِيلَتُهُ، وَ اقْتَرَبَ أَجَلُهُ، وَ تَدَانَى فِي الدُّنْيَا أَمَلُهُ، وَ اشْتَدَّتْ إِلَى رَحْمَتِكَ فَاقَتُهُ، وَ عَظُمَتْ لِتَفْرِيطِهِ حَسْرَتُهُ، وَ كَثُرَتْ زَلَّتُهُ وَ عَثْرَتُهُ، وَ خَلُصَتْ لِوَجْهِكَ تَوْبَتُهُ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، وَ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ لا تَحْرِمْنِي صُحْبَتَهُ إِنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ، اللَّهُمَّ اقْضِ لِي فِي الْأَرْبَعَاءِ أَرْبَعاً: اِجْعَلْ قُوَّتِي فِي طَاعَتِكَ، وَ نَشَاطِي فِي عِبَادَتِكَ، وَ رَغْبَتِي فِي ثَوَابِكَ، وَ زُهْدِي فِيمَا يُوجِبُ لِي أَلِيمَ عِقَابِكَ، إِنَّكَ لَطِيفٌ لِمَا تَشَاءُ. 🍃🍃 @eightparadise 🍃🍃 به نام خدا كه رحمتش بسيار و مهرباني اش هميشگي است ستايش خداي را كه شب را جامه، و خواب را مايه آرامش، و روز را زمينه تكاپو قرار داده، ستايش تنها تو را سزاست كه مرا از خوابگاهم برانگيختي و اگر مي خواستي خوابم را جاودان مي ساختي، ستايش دائم كه هرگز پايان نيابد، و سپاس بيكران كه آفريدگان از شمارش آن ناتوان اند، خدايا! ستايش تنها شايسته توست كه آفريدي و سامان دادي، و اندازه مقرر نمودي و فرمان دادي، و ميراندي و زنده كردي، و بيمار نمودي و درمان كردي، و بهبودي عنايت فرمودي و فرسوده ساختي، و بر عرش هستي استيلا يافتي و بر فرمانروايي جهان چيره گشتي، تو را مي خوانم همچون كسي كه وسيله اش ناكارا گشته، و رشته چاره اش گسسته، و اجلش نزديك شده، و آرزويش در دنيا كاستي يافته، و سخت بر رحمت تو نيازمند گشته، و حيرتش بر اثر كوتاهي فزوني يافته، و لغزش و افتادنش بسيار گشته، و بازگشتش به سوي تو خالص شده است، پس بر محمّد خاتم پيامبران و بر خاندان پاكيزه و پاك نهاد او درود فرست، و شفاعت محمّد (درود خدا بر او و خاندانش باد) را روزي ام فرما، و از همنشيني با او محرومم مساز، همانا تويي مهربان ترين مهربانان، خدايا! در چهارشنبه چهار حاجت مرا روا ساز، نيرويم را در طاعت خود، و نشاطم را در بندگي خويش، و رغبتم را در پاداشت، و بي رغبتي ام را در آنچه كه موجب عذاب دردناك توست قرار ده، همانا آنچه را بخواهي لطف مي فرمايی. 🌸التماس دعا 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ غنی شدن در روز قیامت با جابربن عبداللّه می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: مادر حضرت سلیمان به او گفت: ای پسرم! بپرهیز از زیاد خوابیدن در شب، زیرا خواب زیاد در شب، انسان را در روز قیامت فقیر می کند. چون در شب، مخصوصا در دل شب که مردم در خواب هستند، خرمن برکات و خیرات را پهن می کنند، کسی که در خواب باشد دستش از این برکاتْ تهی خواهد بود و در روز قیامت چیزی نخواهد داشت و فقیر خواهد بود. 📚 امالی صدوق، ص۱۴۰ بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ 📜 تقوا «مردی به زاهدی گفت: تقوا را توصیف کن. او گفت: اگر به سرزمینی پر خار وارد شوی، چگونه رفتار می کنی؟ او گفت: پرهیز و حذر می کنم. زاهد گفت: در دنیا نیز چنین کن که تقوا همین است». 📜 ذکر و یاد خدا «شخصی خدمت آیت اللّه میرزا عبدالعلی تهرانی رحمه الله رسید و از ایشان تقاضای موعظه کرد. آقا فرمود: روزی سه دقیقه به یاد خدا باش. بعد از لحظاتی فرمود: اگر دو دقیقه هم شد، عیبی ندارد». بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise
1_1587246480.mp3
1.72M
🍃🌷 ﷽ ♨️مردن تمام شدن نیست. مردن به گشایش رسیدن است؛ از قفس پریدن است 👌 بسیار شنیدنی 🎤استاد 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ باز هم دعوت به طوفان کن مرا اما بدان من دلم دریاست دریا را به دریا می بری... ... 🍃🌸👇 بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ ٢٨_اردیبهشت_١۴٠١ برنامه ی تلاوت قرآن 📖 صفحه ی ٢٧٢، سوره ی مبارکه ی نحل 🌸 @eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷 ﷽ 🎥 از خانم‌ها سؤال میشه اگر قرار بشه شما همکار زنی برای شوهرتون انتخاب کنید کدام یک از این دو لباس و پوشش را برای او می‌پسندید؟ ⭕️ جوابشون جالبه... بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام باز هم زائرتان نیستم از دور سلام با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام به سلیمان برسد از طرف مور سلام کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها باز از دوریت افتاده به کارم گره ها ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم زود ما را برسانید به مشهد به حرم آقای من مهمان نمی خواهی شوق زیارت دارم و دورم... 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ 💌 بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise