eitaa logo
🌺ــهـشـتـــ❤️ـــبــهـشــتـــ🌺
485 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
ادبی، مذهبی، تاریخی، شهدا و... ادمین کانال @seyyed_shiraz آیدی 👆جهت انتقادات و پیشنهادات، سوالات شرعی، اعتقادی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 ﷽ 🌹خانم های گرامی 🍃 وقتی شوھرتان از سر کار به خانه می‌آید، به خاطر شادی خودتان ھم که شده بدخلقی را کنار بگذارید. 👈 چيزی از این مهمتر نيست که با تبسمی از او استقبال کنيد. فنجان چایی به او بدھيد و در دل خدا را شکر کنيد که او به خانه برگشته است. 👈 تا نود دقيقه بعد از ورود شوهرتان به منزل، ھيچ حرف ناخوشایندی به او نزنيد. به این رسم عادت کنيد. بدانيد که زمين و آسمان زیر و رو نمی‌شوند. 👈 به جای طرح مسائل جزئی و بی‌اھميت و به جای این که از مشکلات روز خود شکایت کنيد؛ بکوشيد که این مسائل را شخصاً حل و فصل نمائيد. ✅ زن خوب کسی است که پشه‌ھا را شخصاً بکشد، مسائل جزئی و بی‌اھميت را حل و فصل کند و بعد از شوھرش بخواھد که به جنگ ببرھا برود و آن ھم تنها بعد از زمانی که به قدر کافی استراحت کرده است. بفرمائید هشت بهشت 👇 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷 ﷽ 🕯 روز پنج‌شـــنبه روزدرگذشتگان روز خــــیرات روز خواندن قرآن و و صلوات برای اموات خــــدایا مسافــران بهشتی ما را ببخـــش و بیامــــرز ' آمــــــین ' شادی روح مطهر شهدا و امام شهدا روح هموطنان عزیزمون که متأسفانه با بیماری جان به جان آفرین تسلیم کردند و روح همه ی اسیران خاک فاتحه و صلوات 💟 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ 💞رموز موفقیت در زندگی مشترک قسمت اول متاسفانه بسیاری از ازدواج هایی که امروزه در جهان صورت می گیرد پس از چندی به طلاق می انجامد. در نسل های پیشین تعجب آور نبود اگر می شنیدیم که زوجی بیست وپنجمین، سی وپنجمین و یا حتی پنجاهمین سالگرد ازدواجشان را جشن می گیرند... ولی آیا نسل های امروز خواهند توانست این مدت زمان با هم زندگی کنند؟ افراد چه کاری باید انجام دهند تا عمر یک رابطه زناشویی رضایت بخش بیشتر شود؟ امروزه مقوله ازدواج بسیار پیچیده تر است. در دهه ۱۹۵۰ و حتی پیشتر، وظایف زن و مرد بطور واضح تعریف می شد. هریک از زوجین می دانست که چه چیزی از وی انتظار می رود و مردم آن ها را کارهای مرد و کارهای زن می نامیدند. اگر هر یک از زوجین از پس این امور مشخص برمی آمد، مشکلی نداشتند و زندگی شان بخوبی ادامه پیدا می کرد.... @eightparadise 👇 🌸 👇      https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای کمیل.mp3
28.8M
🍃🌷 ﷽ 🎤 مهدی رسولی 📥 حجم تقریبی : ۲۷ مگابایت ⏰ زمان تقریبی : ۲۹ دقیقه یا من اسمه دوا و ذکره شفاء🍃 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
﷽🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍وارد شدیم هر چی از در نگهبانی فاصله می گرفتیم این حس قوی تر می شد ... تا جایی که انگار وسط بهشت ایستاده بودم و عجب غروبی داشت ... این همه زیبایی و عظمت... بی اختیار صلوات می فرستادم... آقا مهدی بهم نزدیک شد و زد روی شونه ام ... - بدجور غرق شدی آقا مهران ... - اینجا یه حس عجیبی داره، یه حس خیلی خاص ... انگار زمینش زنده است. خندید ... خنده تلخ ... - این زمین خیلی خاصه... شب بچه ها می اومدن و توی این فضا گم می شدن وجب به وجبش عبادگاه بچه ها بود. بغض گلوش رو گرفت ... - می خوای اتاق حاج همت رو بهت نشون بدم ؟ ... چشم هام از خوشحالی برق زد یواشکی راه افتادیم ... آقا مهدی جلو،من پشت سرش. وارد ساختمون که شدیم ... رفتم توی همون حال و هوا من بینشون نبودم، بین اونها زندگی نکرده بودم،از هیچ شهیدی خاطره ای نداشتم ... اما اون ساختمون ها زنده بود ... اون خاک،اون اتاق ها ... رسیدیم به یکی از اتاقها ... - 3 تا از دوست هام توی این اتاق بودن. هر 3 تاشون شهید شدن چند قدم جلوتر ... - یکی از بچه ها توی این اتاق بود ... اینقدر با صفا بود که وقتی می دیدیش همه چیز یادت می رفت... درد داشتی،غصه داشتی،فکرت مشغول بود،فقط کافی بود چشمت به چشمش بیوفته،نفس خیلی حقی داشت ... به اتاق حاج همت که رسیدیم ایستاد توی درگاهی ... نتونست بیاد تو... اشکش رو پاک کرد ... چند لحظه صبر کرد چراغ قوه رو داد دستم و رفت. حال و هوای هر دومون تنهایی بود یه گوشه دنج ... روی همون خاک ... ایستادم به نماز... بعد از نماز مغرب و عشا همون گوشه،دم گرفتم. توی جایی که هنوز می شد صدای نفس کشیدن شهدا رو توش شنید بی خیال همه عالم اولین باری بود که بی توجه به همه... لازم نبود نگران بلند شدن صدا و اشک هام باشم توی حس حال و خودم ... عاشورا می خوندم و اشک می ریختم. عزیزترین و زنده ترین حس تمام عمرم توی اون تاریکی عمیق... به سفارش آقا مهدی زیاد اونجا نموندم. توی راه برگشت چشمم بهش افتاد دویدم دنبالش ... - آقا مهدی ... برگشت سمتم ... - آقا مهدی اتاق آقای متوسلیان کجا بوده؟ ... با تعجب زل زد بهم ...😳 - تو حاج احمد رو از کجا می شناسی؟ - کتاب "مرد" رو خوندم درباره آقای متوسلیان بود ... اونجا بود که فهمیدم ایشون از فرمانده های بزرگ و علم داری بوده برای خودش برای شهید همت هم خیلی عزیز بوده... تأسف خاصی توی چشم ها و صورتش موج می زد ... - نمی دونم اولین بار که اومدم دو کوهه،بعد از اسارتش بود بعدشم که دیگه... راهش رو گرفت و رفت. از حالتش مشخص بود ... حاج احمد برای آقا مهدی ... فراتر از این چند کلمه بود اما نمی دونستم چی بگم ... چطور بپرسم و چطور ادامه بدم... هم دوست داشتم بیشتر از قبل متوسلیان رو بشناسم و اینکه واقعا چه بلایی سرش اومد؟ و اینکه بعد از این همه سال قطعا تمام اطلاعاتش سوخته است پس چرا هنوز نگهش داشتن؟ ... و ... تمام سوال های بی جوابی که ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود و هر بار که بهشون فکر می کردم ... غیر از درد و اندوه غرورم هم خدشه دار می شد و از این اهانت، عصبانی می شدم 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... ⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌤 🆔 @eightparadise ✅لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان خوبتــ😍ــون معرفی کنید👇 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌷 ﷽ ☝️س ٩٨٧. اگر وسايل و چيزهاى مورد نياز زندگى مانند ماشين، موتور، فرش که خمس آن داده نشده است، فروخته شود، آيا پس از فروش بايد خمس آن ها فوراً پرداخت شود؟ ج.✍ وسايل ذکر شده اگر جزو احتياجات زندگى بوده و از درآمد بين سال آن را تهيه کرده است، و در سال بعد به فروش رفته است پول فروش آن خمس ندارد، ولى اگر وسايل را با پولى که سال بر آن گذشته بدون اداى خمس تهيه کرده، بايد خمس پول خريد آن ها را بدهد، هرچند آن وسايل را نفروشد و اگر حساب سال نداشته در مورد پول خريد آن ها بايد با يکى از نمايندگان ما مصالحه نمايد. 💠 ☝️س ٩٨٨. کسى که نياز به تهيه يکى از لوازم خانگى مانند يخچال دارد و استطاعت خريد آن را يکجا ندارد و ماهيانه پولى پس انداز مى نمايد تا وقتى که پول به حد لازم رسيد، آن را خريدارى نمايد، اکنون که سال خمسى او رسيده، آيا به پولى که به اين منظور کنار گذاشته شده، خمس تعلّق مى گيرد؟ ج.✍ پول پس انداز شده اگر جهت تهيه مايحتاج ضرورى زندگى در آينده نزديک (تا چند روز) مورد نياز باشد، خمس ندارد. 💠 ☝️س ٩٨٩. اگر کسى قبل از سال خمسى اش، مقدارى از درآمد خود را به کسى قرض دهد و بعد از گذشت چند ماه از سر سال خمسى خود آن را دريافت کند، اين مبلغ چه حکمى دارد؟ ج.✍ پرداخت خمس قرض پس از گرفتن آن از بدهکار، واجب است. 📚 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ چرا نباید داروها را داخل خودرو نگهداریم؟🔍 ▫️گرمای داخل خودرو ایجاد واکنش شیمیایی با داروها می‌کند و مصرف آن خطر مسمومیت در پی دارد. + قرص ها و داروها وقتی یک روز در دمای داخل اتاق خودرو زیر آفتاب که تا 70 درجه و بالاتر هم می‌رسد ، قرار می‌گیرند ، کاملا غیر قابل استفاده می‌شوند . 🍃 👇 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ 📷بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می‎کنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقع‎ها این نفس سرکش سراغ من می‎آمد و مرا گول می‎زد، وسوسه می‎شدم، نق می‎زدم، در درونم اعتراض ایجاد می‌شد اما خدا مرا کمک می‌کرد، متوجه می‌شدم، پشیمان می‌شدم، توبه می‌کردم و از خدا طلب عفو و بخشش می‌کردم و مرا می‌پذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود. خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم. 📝فرازی از وصیتنامه سردار شهید مدافع حرم 👇 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ ❤️سجاده‌ی‌ ، را با نام 🌷 شهید حاج حسین همدانی🌷 پهن می‌کنیم و نماز امشب🦋 را به محضر ایشان تقدیم می‌کنیم 🤲خدایا ماروهم جزو نمازشب خوان ها قرار بده🙏🙏 🤲خدایا در دفـتر حـضور و غـیاب ، ضیافت امشب...حـضورمان را بـپذیر و جایگاهمان را در کلاس بـندگی ات در ردیـف بـهترین هـا قـرار ده . 🕊🌷🕊🌷🕊🌷 @eightparadise التماس دعا 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ 🌷از امام صادق (ع) روايت شده : هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از قائم‏ ما باشد، و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى‏ بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨ ✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨ سه مرتبه بر ران راست خود زده و هر بار می‌گوییم : 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 💐السَّلَامُ عَلَى رَبيعِ الاَنامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام ✋سلام علیکم سروران گرامی 💖صبحتون بهشتی 🌸همراهی تون در هشت بهشت باعث افتخاره🌸 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ ‍ ‍ 🏴 ۸ ربیع الأول شهادت امام عسکری(ع) هشتم ربیع‌الاول سال ۲۶۰ هجری یادآور شهادت امام حسن عسکری(ع) یازدهمین امام شیعیان است. ایشان بعد از شش سال امامت به دست معتمد عباسی مسموم شده و به شهادت رسیدند. امام زمان (عج) بر پدر بزرگوارش نماز خواند، و آن حضرت را نزد قبر پدر بزرگوارش امام هادی(ع) دفن نمودند. 🤲 🙏 تسلیت عرض می کنم (ع) رو حضور مبارکتون 😔 بفرمائید هشت بهشت 👇 🏴 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ 📜آفتاب ، در قفس! «قسمت اول» داستان حیرت انگیز انداختن امام عسکری علیه السلام در بین درندگان ـ بس کن! از سر شب هرچه گفتی، هیچ نگفتم، منتظر شدم تا خسته شوی و زبان به دهان بگیری. زن، دستش را از زیر چانه‌اش برداشت. چارقدش را روی سرش محکم کرد و پاهایش را به طرف دیوار دراز نمود. ـ چگونه می‌توانم حرفی را که چیزی جز حقّ نیست، بر زبان نیاورم؟! مرد، دستهایش را زیر سرش قلاّب کرد و روی حصیر دراز کشید و پلکهایش را روی هم گذاشت... از زمانی که از قصر متوکّل بیرون آمده، تمام وقتش را صرف باغ وحش کرده بود. دستوری تازه به «نحریر» رسیده بود؛ متوکّل یکی از افراد زندانی را که با او دشمنی سرسختی داشت، به دست وی سپرده بود تا فردا او را میان حیوانات درّنده باغ وحش انداخته و برای همیشه خیال خلیفه عبّاسی را راحت کند. وجود این زندانی، آرامش روحی متوکّل را به کلّی گرفته بود. با اتمام این کار، پاداش هنگفتی انتظارش را می‌کشید. چشمانش را باز کرد. زن هنوز داشت حرف می‌زد. ـ تو را به حقّ خدایی که می‌پرستیش! ابومحمّد، مردی نیست که تو بخواهی از میان ببری. او، مرد شریفی است، از اولاد رسول اللّه است. شرم کن نحریر! از رسول خدا شرم کن؛ به خاطر پاداشی ناچیز، دین و ایمانت را نفروش. فردای قیامت، جواب رسول خدا را چه می‌دهی؟ بگذار متوکّل هرکاری که می‌خواهد، بکند؛ تو کاری با او نداشته باش. آرامش را، از زندگیمان نگیر... حوصله‌اش از حرفهای زن سر رفته بود، فریاد بلندی زد: ـ دستور، دستوره؛ من نمی‌تونم روی حرفای مافوقم حرفی بزنم! این اتّفاق باید بیفته. فردا هنگام طلوع آفتاب، باید ابومحمّد را میان حیوانات درّنده بیاندازم؛ شاید هم سرنوشت مولایت چنین بوده باشد! شلیک خنده‌اش توی سر زن پیچید. به تندی از جا بلند شد و جلوی شوهرش به زانو افتاد. بدنش لرزید و قطرات اشک بر گونه‌هایش غلطید. ـ تو چنین کاری را نخواهی کرد، تو با فرزند رسول اللّه... هق هق گریه، اجازه صحبت به زن را نداد. مرد، گوشه ای از لحاف پشمی را روی صورتش کشید: ـ بگذار امشب را به آسودگی بگذرانم؛ با حرفهای تو شاید فردا، خدا آسودگیم را از من بگیرد. بلند شو، بلند شو که دیگر حوصله ام را سر بردی. زن، دستهایش را روی سرش گذاشت، احساس کرد تمامی تیرگی‌های دنیا جلوی چشمانش تصویر گرفته، خواست بار دیگر التماس بکند و چیزی بگوید؛ بغض، در گلویش ماند. از وقتی که شوهرش، امام حسن علیه السلام را به خانه آورده بود، از سر شب تمامی لحظاتش به اشک و التماس سپری شده بود. دست روی زمین گذاشت و از جا بلند شد. قدمی از مرد دور نشده بود که صدای خُرّ و پفش را شنید. سربرگرداند و دوباره نگاهش کرد. احساس تنفّر، تمامی وجودش را فراگرفت. بغض، گلویش را می‌سوزاند. چقدر دلش می‌خواست فریاد می‌کشید و بلند بلند می‌گریست! مجبور به آرام گریه کردن بود. بغضش را فرو خورد و بی صدا گریست!....... 👇 💖 @eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ 📜آفتاب، در قفس! «قسمت دوم» داستان حیرت انگیز انداختن امام عسکری علیه السلام در بین درندگان ............ هوای دم کرده و خفه آلود اتاق، کلافه اش کرده بود. بیرون آمد. به اتاقی که ابومحمّد حسن بن علی علیهماالسلام در آن زندانی شده بود، نگاهی انداخت. حلقه‌های اشک، جلوی دیدگانش را گرفت. هرگز فکر نمی‌کرد روزی برسد که آقا و مولایش در خانه او به عنوان یک زندانی حضور پیدا کند! قلبش بی تاب بر در و دیوار سینه‌اش می‌کوبید. پاورچین پاورچین قدم برداشت. جلوی در اتاقی که امام در آن حبس شده بود، ایستاد. صدای آرام و دل نوازی از درون اتاق به گوش می‌رسید. همانجا به دیوار کاه‌گلی خانه تکیه داد و بر زمین نشست. نگاه به آسمان دوخت. سوز سردی در بدنش پیچید. لرزه به اندامش افتاد. احساس کرد توجّه ستارهها همه به خانه اوست. نزدیکی خاصّی را به آسمان احساس می‌کرد. امام و مولایش چه زیبا راز و نیاز می‌کرد و می‌گریست! دل زن لرزید. دلش می‌خواست در چوبی را بشکند و جلوی پای مولایش زانو بزند. دستانش را روی صورتش گذاشت. شانه‌هایش لرزید. آرام آرام گریه کرد تا «نحریر» متوجّه آن نشود. درباره ابومحمّد بارها شنیده بود. همیشه از او به درستی و نیکی یاد شده بود. زن، با خود می‌اندیشید: آیا ابومحمّد از فردایش خبر دارد؟ آیا می‌داند فردا چه سرنوشتی انتظارش را می‌کشد؟ او در این سالها چشم انتظار روزی بود تا مردی را که درباره‌اش به نیکویی، درستی و مهربانی یاد می‌کنند، زیارت کند. هرگز فکرش را هم در سر نمی‌پروراند که آقا و سرورش ابو محمّد، روزی مهمانش شود؛ مهمانی که نه اجازه دیدارش را داشته باشد و نه اجازه پذیرایی و دل جویی! سرش سنگین شده بود. از خودش هم بدش می‌آمد. شبِ طولانی و دردناکی برایش بود. صدای ناله جیرجیر کی، سکوت شب را درهم شکست. ذهنش درگیر فکرهای عجیب و غریبی شده بود؛ درخانه‌اش چه اتّفاقی داشت می‌افتاد؟ چرا آن همه اشک، تسلاّیش نمی‌داد؟ بغضش لحظه به لحظه سنگین تر می‌شد. ـ پروردگارا! این، چه امتحانی است؟ چگونه مولایم را از این راز مطّلع سازم؛ چگونه او را از این خانه نفرین شده فراری دهم؟ کمکم کن، به فریادم برس! کاش فردا، از راه نمی‌رسید؛ کاش آفتاب، هرگز طلوع نمی‌کرد! 👇 💖 @eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ آفتاب ، در قفس! «قسمت سوم» داستان حیرت انگیز انداختن امام عسکری علیه السلام در بین درندگان چیزی توی ذهنش جرقّه زد. «اگر حسن بن علی نفرینش می‌کرد، چه بلایی سرش می‌آمد؟!» صدای روح بخش دعا و نیایش، هنوز می‌آمد. برگشت به طرف اتاق. تند به سر بالین مردش رفت: ـ نحریر، نحریر! مرد، غرولندی کرد: ـ هان، باز چی شده؟ ـ بلند شو؛ بلند شو! ـ چرا نمی‌گذاری بخوابم؟! زن، به گریه افتاد. ـ نحریر! از خدا بترس، می‌دانی چه کسی در خانه توست؟ می‌دانی اگر بلایی سر او بیاید، چه اتّفاقی می‌افتد؟! مرد، خمیازه بلندی کشید: ـ بگیر بخواب زن! امشب دیوانه شده‌ای؟ این حرفها چیست که می‌گویی! تازه اگر به گفته تو این شخص از بهترین بندگان است، خدا هرگز بهترین بنده‌اش را تنها نمی‌گذارد، نیازی به نگرانی تو نیست. تازه برای من هم جالب است، می‌خواهم ببینم این آقا برای حیوانات درّنده من هم جذّابیتی دارد یا نه؟ فردا وقتی بدن تکّه تکّه‌اش را زیر دندانهای حیوانات دیدم، به تو خواهم گفت که بنده عزیز کیست... بگذار فردا معلوم می‌شود. زن بدون آنکه چیزی بگوید، به گوشه اتاق پناه برد. زانوها را در آغوش کشید و سرش را روی پاها گذاشت. شب کم کم به انتها می‌رسید. خواب از چشمانش فراری شده بود. هوا داشت رو به روشنی می‌رفت... 👇 💖 @eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ 📜آفتاب ، در قفس! «قسمت آخر» داستان حیرت انگیز انداختن امام عسکری علیه السلام در بین درندگان صدای دلنشین مناجات امام علیه السلام همچنان به گوش می‌رسید. آفتاب از پس کوهها آرام آرام خودش را به بالای پشت بام می‌رساند. زن، لباس شوهرش را گرفت: ـ تو را به حقّ کسی که می‌پرستیش! از خدا بترس، روز قیامت چگونه پیش رسول خدا سربلند خواهی کرد؟ اگر ابومحمّد نفرینت کند...، او مثل دیگران نیست؛ او مرد خداست! مرد، تکانی به همسرش داد و زن، نقش زمین شد. ـ حرفهای ابلهانه نگو، باید این اتّفاق بیفتد. او باید کشته شود، آن هم به دست حیوانات درّنده ای که خودم بزرگشان کرده‌ام. زن، سر بلند کرد و از پشت چشمان خیسش امام حسن علیه السلام را دید که به آرامی از زیر درختان نخل می‌گذشت. چقدر لاغراندام و ضعیف دیده می‌شد. چادرش را برداشت و به دنبال آنها روانه شد. جرأت نزدیک شدن به آنها را نداشت. از مولایش خجالت می‌کشید. دلش می‌خواست زمین، دهان باز می‌کرد و شوهرش را می‌بلعید. 🔸🔸🔸 جلوی درِ باغ وحش که رسیدند، ایستادند. مرد، از زیر شالش کلید باغ وحش را بیرون کشید و به طرف قفس حیوانات درّنده حرکت کرد. امام علیه السلام به آرامی درون باغ وحش رفت بدون آنکه وحشتی در وی دیده شود. زن، دستانش را روی سر گذاشت، چشمانش را بست. نباید می‌دید. از شدّت اضطراب بر زمین افتاد... گوش کرد، صدایی نمی‌آمد. سر بلند کرد. چیزی را که می‌دید، باور نمی‌کرد. حیوانات وحشی و درّنده، گرداگرد ابومحمّد ایستاده بودند و امام علیه السلام در وسط آنها مشغول به نماز بود. فریاد بلندی کشید: ـ دیدی گفتم او مثل همه نیست! سپس در حالی که اشک شادی از دیدگانش جاری بود، خطاب به امام حسن عسکری علیه السلام عرضه داشت: ـ آقا! ما رو ببخش. 🍁پایان 👇 💖 @eightparadise