فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
﷽
✍یکشنبه را دوست دارم...
روز زیارت دوست داشتنی ترین همسران
#حضرت_آقای_عشق
#امام_علی علیه السلام
#حضرت_بانوی_عشق
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#زیارت_روز_یکشنبه
💞روز یکشنبه به نام حضرت علی و حضرت زهرا علیهم السلام است.
✨در زیارت حضرت علی علیه السلام بگوئیم
السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ، الْمُونِقَةِ [الْمُونِعَةِ] بِالْإِمَامَةِ، وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ، وَ الْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَذَا يَوْمُ الْأَحَدِ، وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ بِاسْمِكَ، وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ جَارُكَ، فَأَضِفْنِي يَا مَوْلايَ وَ أَجِرْنِي، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ، وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَ آلِ بَيْتِكَ عِنْدَ اللَّهِ، وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَيْهِمْ [عَلَيْكُمْ ] أَجْمَعِينَ.
💠📿💠📿💠📿💠📿💠📿💠
سلام بر شجره نبوت، و درخت تنومند هاشمي، درخت تابان و بارور به بركت نبوّت، و خرّم و سرسبز به حرمت امامت، و بر دو آرميده در كنارت آدم و نوح (درود بر آن ها باد) ، سلام بر تو و بر اهل بيت پاك و پاكيزه ات، سلام بر تو و بر فرشتگان حلقه زننده بر دورت و گرد آمده بر قبرت، اي مولاي من اي امير مؤمنان، امروز روز يكشنبه و روز تو و به نام توست، و من در اين روز ميهمان و پناهنده به توأم، اي مولاي من از من پذيرايي كن و مرا پناه ده، چه همانا تو كريمي و مهمان نوازي را دوست مي داري، و از سوي خدا مأمور به پناه دادني، پس برآور خواهشي را كه براي آن در اين روز بسوي تو ميل نمودم و آن را از تو اميد دارم، به حق مقام والاي خود و جايگاه بلند اهل بيتت نزد خدا، و مقام خدا نزد شما، و بحق پسر عمويت رسول خدا كه خدا بر او و خاندانش همه و همه درود و سلام فرستد.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
✨و در زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها بگوئیم
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ، فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً، أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَ وَصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا، وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلا أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا، لِتُسَرَّ نَفْسِي، فَاشْهَدِي أَنِّي ظَاهِرٌ [طَاهِرٌ] بِوِلايَتِكِ وَ وِلايَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.
💠📿💠📿💠📿💠📿💠📿💠
سلام بر تو اي آزموده شده، آن كه تو را آفريد آزمودت، پس تو را به آنچه آزمود شكيبا يافت، من از صميم قلب به تو ايمان دارم، و بر آنچه پدر بزرگوارت و جانشينش (درود خدا بر آن دو باد) آوردند بردبارم، و از تو مي خواهم از آنجا كه مؤمن به تو هستم مرا به گروندگان آن دو ملحق سازي تا دلشاد گردم، پس گواه باش كه همانا من تنها به ولايت تو و ولايت اهل بيتت (كه درود خدا بر همه آنان باد) پاك گشته و دلگرمم.
✅ زیارت قبول
لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان💖 خوبتان معرفی کنید
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#کلام_ناب
ده جمله کوتاه و تاثیر گذار از استاد
الهی قمشه ای
١-قرار نیست در کاری عالی باشید تا آن را شروع کنید..قرار است آن را شروع کنید تا در آن کار عالی شوید...
۲-اعتماد ساختنش سالها طول میکشد ، تخریبش چند ثانیه و ترمیمش تا ابد...
۳- ایستادگی کن تا روشن بمانی ؛شمع های افتاده خاموش می شوند...
۴- دوست بدار کسی را که دوستت دارد حتی اگر غلام درگاهت باشد؛دوست مدار کسی را که دوستت ندارد حتی اگر سلطان قلبت باشد...
۵- هیچ کدام از ما با "ای کاش”، به جایی نرسیدهایم...
۶- "زمان” وفاداریه آدما رو ثابت میکنه نه "زبان” ...
۷- همیشه یادمون باشه که نگفته هارو میتونیم بگیم اما گفته هارو نمیتونیم پس بگیریم …
۸- خودبینی، دیدن خود نیست،خودبینی، ندیدن دیگران است...
۹- هیچ آرایشی شخصیت زشت را نمی پوشاند !
۱۰- آدمـها را به انــدازه لــیاقــت آنها دوست بدار و به انــدازه ظــرفــیت آنها ابراز بدار
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🍃🌷
﷽
#چراغ_راه
دوست من....
ﮔﺸﺎﺩﻩ ﺭﻭﯾﯽ ، ﺳﺮﺁﻏﺎﺯ ﻧﯿﮑﯽ ﺍﺳﺖ...
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰنیم ﻭﻏﻢ ﻫﺎﯾمان ﺭا
ﺑﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﺴﭙﺎﺭیم و
نگران چیزی نباشیم
یقیناً خدا همیشه در کنار ماست!
✨✨✨
روز يكشنبه ماه ذي القعدة توأم با سلامتی و عاقبت بخيري
ان شاء الله خداوند توفيق خواندن نماز يكشنبه هاي اين ماه عزيز رو به همه ي ما عنايت فرمايد.
لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان💖 خوبتان معرفی کنید
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#قطره_ای_از_دریای_قرآن
🕋 بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً
⚡️به پدر و مادر نيكى كنيد. اگر يكى از آن دو يا هر دو نزد تو به پيرى رسيدند، به آنان «اف» مگو و آنان را از خود مران و با آنان سنجيده و بزرگوارانه سخن بگو.
سوره اسرا آیه ٢٣
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🍃🌷
﷽
#همسرانه
✍آیا میدانستید نوازش های محبتآمیز از مسکنهای قوی بهتر عمل می کند؟ آیا میدانستید آرامش را مرد به زن میبخشد و زن آن را در خانه و بین کودکان تقسیم میکند و دوباره به مرد باز میگرداند؟ آرامش را به هم هدیه دهید.
آیا میدانستید یکی از نیازهای مهم زنان و مردان شنیدن تمجید و تعریف از سوی همسر است؟ خوبیهای یکدیگر را به زبان آورید.
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🍃🌷
﷽
#پرسیدن_عیب_نیست
🤔 چه راه هایی برای در امان ماندن از آزار #جن وجود دارد؟ قسمت 4⃣
چند توصیه روانشناختی :
۱- معمولا یکی از مهمترین عوامل ترس از جن، سخنان و داستانهای عجیب از جنیان است، که در محافل انس و گفتگو با همسالان مطرح میشوند؛ بنابراین توصیه میشود مراقب شبنشینیها باشید و در صورت مواجهه با چنین گفتوگوهایی، سعی کنید مسیر آن را تغیییر دهید تا چنین ترسهایی ایجاد نشود.
۲- ورزش، تفریح سالم و ارتباط با دوستان متعهد را فراموش نکنند.
۳- از تکنیک پرت کردن حواس در موقع ترس از جن استفاده نمایید.در خیلی از موارد فرد بدون اینکه با جن مواجه شود با خود فکر و خیالاتی در مورد جنیان میکند و در نتیجه دچار هراس میگردد، از این رو برای رفع چنین هراسهایی توصیه میشود که اولا به اینگونه مسائل فکر نکند؛ ثانیا در صورتی که به چنین افکار و خیالاتی مبتلا شد، سعی نماید با انجام کارهای خاصی از قبیل تلفن کردن به دوست، خواندن قرآن، ملاقات با دوستان، نگاه کردن به فبلم جذاب، فکر کردن به خاطرات شیرین و ... حواس خود را از این افکار و خیالات دور کند تا دچار هراس نگردد.
#ادامہ_دارد
زیر سایه ی #امام_زمان باشید
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
﷽
#کلیپ_تصویری
از ابتدای انقلاب این غیور مردان جوانمرد، همان١۴ ساله های دلاور بودند که امنیت را برقرار کردند اما الان با وجود ماهواره وتهاجم فرهنگی اکثرفرزندان ایران تبدیل به سربازان و سرمایه های مهم صهیونیستها در کشورمان شده اند....کوشجاعت؟! کوغیرت؟ همه ی هم وغم پدران ومادران فقط شکم وپوچ گرایی فرزندانشان است.....فقط از دنیالهو ولعبش را می خواهند...نه خدایی نه تقوایی!!....چشم باز کرده اند وزندگی حیوانی دنیایی را برگزیده اند وازغایت ونهایت انسانیت وروز حساب چیزی نمی دانند که هیچ حتی قبول هم ندارند...اینها همه ثمره ی جنگ نرمی است که دشمن منفور از بدو انقلاب شروع کرد وبرای به بار نشستن این تهاجم از پا نمی نشیند...کما این که درجامعه وانحطاط اخلاقی اجتماع به وضوح می توان احساس کرد که شیطان همه جانبه کارش را انجام داده است....وجامعه ای در منجلاب وشقاوت فرو نرفت مگر این که حیا وغیرت ومردانگی آن جامعه به تارج گذاشته شد.....☝🏻
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_صد_و_شصت_هفتم
ــ جانم شهاب.
ــ مهیا کجایی؟
ــ اومدم باور کن اینبار اومدم.
گوشی را قطع کرد و به طرف در رفت سریع کفش هایش را پا کرد و از پله ها پایین آمد.
در را باز کرد شهاب خیره به در بود با دیدن مهیا لبخندی زد،مهیا سریع سوار شد.
ــ شرمنده دیر شد !
ــ دشمنت شرمنده عزیزم
مهیا سرش را به صندلی تکیه داد و تا رسیدن به دانشگاه به مداحی گوش میداد"
با ایستادن ماشین صدای شهاب را شنید؛
ــ رسیدیم
مهیا از ماشین پیاده شد.
همه کنجکاو به مهیا و شهاب نگاه می کردند،شهاب به طرف مهیا آمد و دستش را گرفت و به سمت سالن آمفی تئاتر
رفتند.
ــ چرا اینجا شهاب؟
ــ بچه ها گفتن اینجا جمع بشیم.
مهیا سری تکان داد،با وارد شدن مهیا و شهاب همه از جایشان بلند شدند.
بعد از سلام واحوالپرسی همه مشغول کار شدند ،پگاه و مهیا که مسئولیت طراحی پوستر و بنرهارا به عهده داشتند
همانجا بساط خودشان را باز کرده بودند و درحال کار بودند.
مهیا سخت مشغول کار بود و هر از گاهی نگاهی به شهاب می انداخت که جدی مشغول کار بود.
هر وقت که شهاب بالا می رفت تا چیزی را نصب کند او دست از کار می کشید و نگران نگاهش می کرد تا پایین می آمد.
نگاهی به ساعتش انداخت این ساعت با استاد اکبری کلاس داشت. میدانست اگر نرود برایش بد می شود، از جایش بلند شد.
ــ من باید برم کلاس دارم اگه استاد اجازه داد میام ولی بعید میدونم .
ــ برو عزیزم ما هستیم انجام میدیم کارارو
مهیا دستی برای بقیه تکان داد و به طرف کلاس رفت.
با دیدن شلوغی کلاس نفس راحتی کشید ،روی صندلی نشست که استاد وارد کلاس شد .
همه به احترام استاد سر پا ایستادند استاد اکبری بعد از اینکه مطمئن شد همه سرکلاس هستند شروع به تدریس کرد.
مهیا با احساس لرزش نگاهی به گوشیش می اندازد با دیدن اسم شهاب پیام را باز می کند!
ــ کجایی خانمی ؟
لبخندی می زد و تند تند برایش تایپ می کند
ــ سرکلاسم آقا
دکمه ارسال را لمس می کند که با صدای استاد اکبری دستانش روی صفحه گوشی خشک شدند.
ــ خانم رضایی الان وقته پیامک بازیه!!
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_صد_و_شصت_و_هشتم
مهیا با احساس وجود کسی در کنارش سرش را بالا آورد با دیدن شهاب که در کنارش زانو زده بود لبخندی که اصلا شبیه لبخند نبود بر لبانش نشاند.
شهاب که متوجه ناراحتی همسرش شده بود آرام پرسید:
ــ چی شده مهیا؟؟
ــچیزی نیست شهاب
ــ یعنی چی چیزی نیست؟؟انکارتو باور کنم یا دست و صدای لرزون و چشای سرخت؟
ــ شهاب چیزی نیست سرم درد میکنه همین.
شهاب اخم وحشتناکی میکند از این رفتار مهیا به شدت بیزار بود که چیزی آزارش می داد ولی به او نمی گفت با همان اخم گفت:
ــ یا همین الان میگی چی شده یا برم سر کلاست بپرسم چی شده
ــ شهاب باو..
ــ باور نمیکنم مهیا،سعی نکن قانعم کنی.میگی سر کلاسم. بعد نیم ساعت برمیگردی اونم با چشمای سرخ ،اونوقت
توقع داری باور کنم که چیزی نیست؟؟
یا همین الان میگی یا میرم سرکلاست میدونی که اینکارو میکنم.
مهیا که میدانست دیگر هیچ جوره نمی تواند شهاب را قانع کند با صدایی که سعی کرد نلرزد اما موفق نبود گفت:
ــ با استادم بحثم شد
اخم های شهاب بیشتر در هم فرو رفتند
ــ سر چی؟؟
ــ همینطوری بحث الکی
ــ مهیا سر بحث الکی الان چشمات پر از اشکن
ــ شهاب قسمت میدم بیخیال شو
ــ نه اینطور نمیشه، خودم برم بپرسم بهتره
از جایش بلند شد که مهیا دستش را گرفت
ــ شهاب جان من نرو
شهاب لحظه ای در چشمان اشکی همسرش خیره شد و آرام گفت:
ــ میگی با خودم برم؟
ــ میگم میگم!!
شهاب دوباره کنارش زانو می زند و دستانش را در دست می گیرد
ــ بگو مهیا،اگه حرفاتو به من نگی به کی میخوای بگی ؟
مهیا که از حرفای استاد اکبری احساس می کرد دلش شکسته بود و نیاز داشت به یک دردودل و در این موقعیت چه
کسی بهتر از همسرش.
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🍃🌷
﷽
#دعای_روز_دوشنبه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِدْ أَحَداً حِينَ فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ، وَ لا اتَّخَذَ مُعِيناً حِينَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ، لَمْ يُشَارَكْ فِي الْإِلَهِيَّةِ، وَ لَمْ يُظَاهَرْ فِي الْوَحْدَانِيَّةِ، كَلَّتِ الْأَلْسُنُ عَنْ غَايَةِ صِفَتِهِ، وَ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ، وَ تَوَاضَعَتِ الْجَبَابِرَةُ لِهَيْبَتِهِ، وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِخَشْيَتِهِ، وَ انْقَادَ كُلُّ عَظِيمٍ لِعَظَمَتِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ مُتَوَاتِراً مُتَّسِقاً، وَ مُتَوَالِياً مُسْتَوْسِقاً [مُسْتَوْثِقا] ، وَ صَلَوَاتُهُ عَلَى رَسُولِهِ أَبَداً، وَ سَلامُهُ دَائِماً سَرْمَداً، اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَوَّلَ يَوْمِي هَذَا صَلاحاً، وَ أَوْسَطَهُ فَلاحاً، وَ آخِرَهُ نَجَاحاً،وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ يَوْمٍ أَوَّلُهُ فَزَعٌ، وَ أَوْسَطُهُ جَزَعٌ، وَ آخِرُهُ وَجَعٌ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ، وَ كُلِّ وَعْدٍ وَعَدْتُهُ، وَ كُلِّ عَهْدٍ عَاهَدْتُهُ ثُمَّ لَمْ أَفِ بِهِ، وَ أَسْأَلُكَ فِي مَظَالِمِ عِبَادِكَ عِنْدِي، فَأَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِكَ كَانَتْ لَهُ قِبَلِي مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهَا إِيَّاهُ، فِي نَفْسِهِ، أَوْ فِي عِرْضِهِ أَوْ فِي مَالِهِ، أَوْ فِي أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ، أَوْ غِيبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا، أَوْ تَحَامُلٌ عَلَيْهِ بِمَيْلٍ أَوْ هَوًى، أَوْ أَنَفَةٍ أَوْ حَمِيَّةٍ أَوْ رِيَاءٍ أَوْ عَصَبِيَّةٍ، غَائِباً كَانَ أَوْ شَاهِداً، وَ حَيّاً كَانَ أَوْ مَيِّتاً، فَقَصُرَتْ يَدِي وَ ضَاقَ وُسْعِي عَنْ رَدِّهَا إِلَيْهِ وَ التَّحَلُّلِ مِنْهُ،فَأَسْأَلُكَ يَا مَنْ يَمْلِكُ الْحَاجَاتِ، وَ هِيَ مُسْتَجِيبَةٌ لِمَشِيَّتِهِ، وَ مُسْرِعَةٌ إِلَى إِرَادَتِهِ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تُرْضِيَهُ عَنِّي بِمَا [بِمَ ] شِئْتَ، وَ تَهَبَ لِي مِنْ عِنْدِكَ رَحْمَةً، إِنَّهُ لا تَنْقُصُكَ الْمَغْفِرَةُ، وَ لا تَضُرُّكَ الْمَوْهِبَةُ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، اللَّهُمَّ أَوْلِنِي فِي كُلِّ يَوْمِ إِثْنَيْنِ نِعْمَتَيْنِ مِنْكَ ثِنْتَيْنِ سَعَادَةً فِي أَوَّلِهِ بِطَاعَتِكَ، وَ نِعْمَةً فِي آخِرِهِ بِمَغْفِرَتِكَ، يَا مَنْ هُوَ الْإِلَهُ، وَ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ سِوَاهُ.
برحمتک یا ارحم الراحمین
📿💠ترجمه💠📿
بنام خدایی كه رحمتش بسيار و مهرباني اش هميشگي است
ستايش خداي را كه هنگام آفرينش آسمان ها و زمين احدي را گواه نساخت، و به گاه ايجاد جانداران ياوري نگرفت، در پرستش انبازي ندارد، و در يكتايي اش پشتيباني نخواهد، زبان ها از بيان حقيقت وصفش درمانده، و خردها از ژرفاي معرفتش وامانده، و گردنكشان در برابر عظمتش فروتن، و چهره ها از بيم او متواضع گشته، و هر بزرگي در برابر بزرگيش تسليم گشته است، ستايش پياپي و پيوسته و دنباله دار و پايدار تنها توراست، و رحمت هميشگي و درود جاودان و بي پايان او بر رسولش باد، بار خدايا! ابتداي امروزم را خير و صلاح، و ميانه امروزم را رستگاري و پايانش را كاميابي قرار ده.
و به تو پناه مي آورم از روزي كه آغازش شيون، و ميانش بي تابي، و پايانش دردمندي است، خدايا! از تو آمرزش مي طلبم براي هر نذري كه كردم، و هر وعده اي كه دادم، و هر پيماني كه بستم سپس به آن وفا نكردم، و اداي حقوق بندگانت را كه بر عهده دارم از تو درخواست مي كنم، پس هر بنده اي از بندگانت و هر كنيزي از كنيزانت كه او را نزد من حقي پايمال شده باشد كه در آن به جان يا آبرو يا مال، يا خانواده اش يا فرزندش ستم روا داشته ام، #يا_غيبتي_از_او_كرده_ام، يا بر اثر ميل خود يا خواهش دل يا تكبّر يا غضب يا خودنمايي يا تعصّب بر او باري نهاده ام، اين بنده يا كنيزت غايب باشد يا حاضر، زنده باشد يا مرده، و دستم كوتاه شده و وسعم نمي رسد از پرداخت آن حق يا طلب حلاليت از او،
از تو مي خواهم اي كسي كه رفع نيازها در اختيار اوست، و آن حاجات در مقابل مشيت او اجابت پذير و به جانب اراده اش شتابانند؛ كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستي، و آن بنده را كه بر او ستمي كردم هرگونه كه خواهي از من راضي گرداني، و از جانب خود مرا رحمت عطا نمايي، چه آمرزيدن از تو نكاهد، و بخشيدن به تو زيان نرساند، اي مهربان ترين مهربانان، خدايا! در هر #دوشنبه از سوي خويش دو نعمت بر من عطا كن، #خوشبختي_بندگي_ات را در آغازش، و #نعمت_آمرزشت را در پايانش، اي آن كه تنها او شايسته پرستش است و جز او كسي گناهان را نيامرزد.
الهی آمین 🤲
🆔
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#حديث_روز
🔔 ثمره غمزدائی
✅ امام رضا علیه السلام:
هر کس اندوه مومنی را بزداید، خداوند در روز قیامت، غم از دلش میزداید.
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🍃🌷
﷽
#دوشنبه_های_امام_حسنی
السلام علیک یا ابا محمد
یا حسن ابن علی
ایها المجتبی
یابن رسول الله
یا حجه الله علی خلقه
یا سیدنا و مولانا
انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا
بک الی الله
و قدمناک بین یدی حاجاتنا
#یا_وجیها_عندالله_اشفع_لنا_عندالله
❣💗💚❣💕❣💚💕
🌱اگر کریم تویی مابقی گدا هستند
همیشه در طلبت دست بر دعا هستند...
🌱طبیب را چه نیازی ست، نسخه کافی نیست...
تمام مردم این شهر مبتلا هستند....
#جانبهقربانکریمیکهکَرمزندهازاوست
👇❤👇
👇❤
لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان💖 خوبتان معرفی کنید
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#روانشناسی
✅چیزهایی که هر روز لازم است به خودتان یادآوری کنید:
۱.اکثر چیزها به مرور رو به راه خواهند شد، فقط کمی زمان بدهید
۲.آن چیزی که هر روز انجام میدهید درست است نه آن کارهایی که هر چند وقت یکبار انجام میدهید
۳.هیچکس و هیچ چیز ارزش شما را تعیین نمیکند به جز شخصیت و اعمال خودتان
۴.همه از شما خوششان نخواهد آمد و این اصلا چیز بدی نیست
۵.هنوز مکان های جدیدی هست که باید بروید،افراد جدیدی هستند که باید ملاقات کنید و ماجراجویی های جدیدی هست که انتظار شما را می کشند، به حرکت ادامه دهید
۶.شما بیش از آنچه فکر میکنید بر سرنوشت خود تاثیر دارید، شاید وقت این است که بیشتر روی اعتماد به نفستان کارکنید
۷.اشتباه کردن اصلا ایرادی ندارد اگر از آن درس بگیرید و شخصیتتان را ارتقا دهید
۸.شما تقریبا هر هدفی را که در ذهنتان قرار دهید و انرژی و تمرکز کافی را به آن اختصاص دهید می توانید انجام دهید
۹.هر روز یک آغاز جدید است،یک فرصت جدید برای شروع دوباره
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🍃🌷
﷽
#زمزم_احکام
#کسب_های_حلال
اجرت گرفتن در برابر واجبات
☝️س ١١١١. حقوق اساتيدى که در دانشکده الهيّات، فقه و اصول تدريس مى کنند، چه حکمى دارد؟
ج.✍ وجوب تدريس و آموزش چيزى که ياددادن آن واجب کفايى است، مانع گرفتن حقوق در برابر تدريس فقه و اصول در دانشگاه نيست به خصوص اگر دريافت حقوق به خاطر حضور در دانشگاه و اداره کلاس باشد.
💠
☝️س ١١١٢. آموزش مسائل شرعى چه حکمى دارد؟ آيا جايز است روحانيون دربرابر ياددادن مسائل شرعى به مردم، اجرت بگيرند؟
ج.✍ هرچند اجمالاً آموزش مسائل حلال و حرام فى نفسه واجب است و اجرت گرفتن در برابر آن جايز نيست ولى گرفتن اجرت براى مقدماتى که اصل آموزش احکام متوقف بر آن ها نيست و شرعاً هم بر انسان واجب نيستند مانند حضور در مکان خاص، اشکال ندارد.
📚 #استفتائات_مقام_معظم_رهبری
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🍃🌷
﷽
#کلام_ناب
✍حاج آقا قرائتی تعریف میکردند که:
فردی گناهکار بود و به او تذکر دادم او هم جواب داد و گفت: ای بابا حاج آقا فکر کنم تو خدا را نمیشناسی خدا خیلی خیلی بخشنده و کریمه!!!
استاد قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند پاسخ داد: بانکم خیلی خیلی پول داره ولی تو بری بگی بده میده؟ نه نمیده...!
چون حساب و کتاب داره..!!!
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🍃🌷
﷽
#چکامه
#یاعلی
ضـریـح داده بـه انگــور آبــروی دگــر
بـه مـهر تـو شـده آغشــته تـاک تـاک نجـف!
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🍃🌷
﷽
#لبخند
یک زندانی تونست بعد از ١٢ سال از زندان فرار کنه
خسته و عرق کرده به خانه رسید...
همسرش ازش سوال كرد
من از اخبار شنیدم که تو ساعت ٩ صبح فرار کردی...
تا ساعت ١١ شب کجا بودی!؟؟؟؟
زنداني فورا برگشت و خودشو به پلیس تسلیم کرد😂
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🍃🌷
﷽
#قضاوت های حضرت علی علیه السلام
5⃣1⃣1⃣ 🤔 از قضای خدا به قَدَرَش فرار می کنم
روزي امیرالمومنین علیه السلام از نزدیکی دیواري که به دیوار دیگر مایل شده و مشرف به انهدام بود گذر می کرد و در این موقع مسیر خود
را تغییر داده از سمت دیگري به مقصد ادامه داد.
مردي گفت:
یا امیرالمومنین! از قضاي خدا فرار می کنی؟
امام علیه السلام فرمود:
از قضاي خدا به قدرش فرار می کنم.
(یعنی این عمل نه به منظور فرار از قضاي الهی بود بلکه وظیفه دینی چنین
اقتضا می کرد.)
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
╭━━⊰⊰⊰❀👇 🇮🇷👇❀⊱⊱⊱━━╮
🌸بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ🌸
@eightparadise
╰━━⊰⊰⊰❀🍃❤️ 🍃❀⊱⊱⊱━━╯
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_صد_و_شصت_و_نه
شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزید اما الان نمیتوانست کاری کند دست مهیا را گرفت و گفت:
ــ بلند شو عزیزم بریم بیرون یکم هوا عوض کنی.
مهیا با کمک شهاب از جایش بلند شد و.از آمفی تئاتر خارج شدند.
مهیا با احساس سنگینی نگاه کسی سرش را بالا آورد که استاد اکبری را، که در حال سوار شدن در ماشینش بود دید،استاد اکبری وقتی نگاه مهیا را دید، پوزخندی زد؛مهیا سرش را پایین انداخت ،اما این نگاه ها از چشمان تیز
بین شهاب دور نماند فشاری به دستان مهیا آورد و گفت:
ــ خودشه ؟؟
مهیا با استرس به شهاب نگاهی انداخت و گفت :
ــ آره
شهاب دستان مهیا را از دستانش جدا کرد و به سمت استاد اکبری رفت، مهیا به سمت شهاب دوید و بازوی شهاب را
در دست گرفت؛
ــ شهاب کجا داری میری؟؟
ــ مهیا ول کن دستمو!
ــ شهاب جان من بیخیال شو بیا بریم
ــ نگران نباش چندتا حرف مردونه دارم با استادت همین!!
دیگر اجازه ای به مهیا نداد حرفی بزند و سریع به سمت استاد اکبری رفت.
مهیا با استرس به شهاب و استاد اکبری نگاه می کرد.
شهاب با اخم در حال صحبت بود و استاد اکبری با پوزخندی به حرف های شهاب گوش سپرده بود.
مهیا از آن ها دور بود و نمی توانست بشنود چه چیزی بهم می گویند،
از استرس و نگرانی دستان خودش را می فشرد منتظر بود هر لحظه اتفاق بدی بیفتد و چقدر خودش را سرزنش کرده بود که چرا برای شهاب تعریف کرده بود اتفاقات اخیر را.
با شنیدن عربده مردی سرش را با وحشت بلند کرد و با دیدن یقه ی استاده اکبری در میان مشت های شهاب و صورت سرخ از خشم شهاب از ترس جیغی کشید و به سمتشان دوید!!
از صدای جیغ مهیا آرش و بقیه بچه ها سریع از آمفی تئاتر خارج شدند و با دیدن گلاویز شدن شهاب با استاد اکبری سریع به سمتشان دویدند.
صدای بلند شهاب در کل دانشگاه پیچیده بود واستاد اکبری با اینکه از هیبت شهاب ترسیده بود اما نقاب بی خیالی
و نترسی را بر چهره ی خود زده بود.
مهیا به سمت شهاب رفت و بازویش را گرفت وبا گریه و التماس گفت:
ــ شهاب ،شهاب ولش کن توروخدا ولش کن
شهاب سعی کرد صدایش را بالا نبرد اما زیاد موفق نبود
ــ برو کنار مهیا
با رسیدن آرش مهیا عقب رفت و در کنار پگاه ایستاد.
بالاخره با دخالت آرش و بقیه شهاب از استاد اکبری جدا شد....
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_صد_و_هفتاد
مهیا با چشمان اشکی به شهاب که داخل اتاقک حراست بود خیره شد.
حاج آقا در حال صحبت کردن با شهاب و استاد اکبری بود نگاهی به استاد اکبری انداخت کبودی زیر چشمش الان بیشتر به چشم می خورد فقط خدا می دانست که چه گفته بود که شهاب که همیشه مخالف دعوا بود با او همچین کرده بود .
در اتاقک باز شد استاد اکبری سریع از اتاق خارج شد که با صدای شهاب در جا ایستاد
ــ آقای اکبری
مهیا با استرس به سمت شهاب رفت و دستش را گرفت و آرام و با التماس اسمش را زمزمه کرد
ــ شهاب
شهاب نگاهی در چشمان مهیا انداخت و دستانش را فشرد و نگاهش را به سمت چشمان استاد اکبری سوق داد و گفت:
ــ فقط کافیه یه بار به گوشم بخوره اذیتش کردی یا حرفی بهش زدی جور دیگه ای رفتار میکنم
استاد اکبری بدون اینکه جوابی به شهاب بدهد سوار ماشین شد و با استرس از کنارشان رد شد
مهیا با نگرانی به شهاب خیره شد
ــ خوبی شهاب؟؟
شهاب لبخند مهربانی بر لب زد و گفت :
ــ مگه میشه خانومم کنارم باشه و حالم بد باشه .
مهیا لبخندی زد و تا خواست جواب دهد صدای آرش به گوششان رسید.
ــ بیا دیگه شهاب کلی کار داریم
ــاومدم
ــ بیا بریم خانم که تا شب اینجا گیریم
به سالن آمفی تئاتر می روند مهیا در کنار پگاه می نشیند و کارش را ادامه می دهد.
با یاد آوری چند دقیقه پیش چشمانش را روی هم فشار می دهد با اینکه نگران شهاب بود اما چه حس خوب و شیرینی بود حمایتش توسط شهاب و اینکه تکیه گاه داشتن که در هرشرایط سخت او را در کنار خودش می دید.
لبخندی زد و به کارش ادامه داد در بین کار پگاه چند جا مشکل داشت و مهیا با حوصله برایش توضیح می داد
آنقدر سرشان شلوغ بود که همزمان ناهار می خوردند و کار می کردند
آنقدر سرشان گرم کار کردن بود که متوجه گذشت زمان نبودند آقایون برای استراحت برای چند دقیقه ای به حیاط
رفتند.
پگاه که برای دیدن کارها به بالای جایگاه رفته بود یکی از بنرها که کج بود را کشید تا صاف شود اما بنر از جا کند
پگاه بااسترس به مهیا چشم دوخت
ــ وای خاک به سرم الان چیکار کنیم
دخترها به پگاه که با استرس به بنر نگاه دوخت میخندیدند
ــ به جا خنده بیاید کمکم کنید وصلش کنم ،این کجاست من برم بالا وصلش کنم
مهیا با خنده به گوشه ای اشاره کرد
ــ اونهاش
ــ وای من میترسم .مهیا تو بیا برو،زود تا نیومدن
ــ اومدم برو کنار
ــ مهیا چادرش را دست پگاه داد و آرام آرام بالا رفت
ــ بچه ها این مشکل داره ،داره میلرزه نیفتم
پگاه با شوخی کمی آن را تکان داد که پای مهیا پیچ خورد و بر زمین افتاد و همزمان پگاه و دخترها جیغ بلندی
کشیدند...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🍃🌷
﷽
💠 #خدایا💠
صمیمیتر ازهمیشہ
سر بر آستان ملڪوتیت میگذارم
ودر دل دعا می کنم
و ازتو میخواهم ڪہ
آرامش،برڪت وسلامتی
را برای
همہی مردم،
عزیزان،دوستانم
وخانوادہام ارزانی داری
🌙 #شب_بخیر🌙
#با_وضو_بخوابیـ
👇
💖 @eightparadise