5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊
📚زمان عروج
دست پدر را بوسید. از گریه به هقهق افتاد و گفت: «اجازه دهید اینبار من جای شما به جبهه بروم.»
آخر، قرار گذاشته بودند با پدر و برادر به نوبت به منطقه بروند اما پدر حال علیاکبر را که دید قبول کرد.
شب که شد مانند هر شب، وضو گرفت و پتو را روی سرش کشید. چراغقوهی کمسویی زیر پتو روشن کرد و صوت قرآنش چون لالایی شیرینی، در اتاق پیچید.
صبح، علی اکبر رفته بود؛ لباس نویی را که پدر برایش خریده بود تا شده کنار اتاق گذاشته بود. آن را هم با خود نبرده بود؛ او رفته بود...
جوان ۱۷ سالهی قصهی ما بعد از آنکه امام زمانش را در خواب دیده بود و نوید عروجش را به او دادند، دلش چنان طوفانی شد، که حتی گرد جانش را هم باقی نگذاشت و نخواست حتی ردی از او بماند...
✍🏻 زهرا فرحپور ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: عطیه مجدآرا
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_علی_اکبر_بردال
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_جاویدالاثر
#شهدای_استان_اصفهان
#روز_اول
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
لینک آپارات جهت دسترسی 👇🏻
https://www.aparat.com/v/8PWOZ
🕊
علیاکبر بردال، فرزند حاج موسی، در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۵ در شهر اهواز، در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود.
او دومین فرزند خانواده و دانشآموز رشته معماری هنرستان اشرفی اصفهانی در محله وحید اصفهان بود.
علیاکبر پس از طی تحصیلاتی عالی و همزمان فعالیت در بسیج و مسجد حجتیه خیابان وحید، خود را آماده گامی بزرگتر نمود و آن هم اعزام به جبهههای حق علیه باطل بود.
او با حضور در جبههها، از عملیات بیتالمقدس (آزادی خرمشهر) تا عملیاتهای دیگر، با وجود سن کم حضور داشت و در این پیکارها دو بار هم زخمی شد.
از زمان ابتدای پذیرش در جبههها، در لشکر خطشکن ۱۴ امام حسین علیهالسلام اصفهان، به صورت نیروی بسیجی اعزام گردید و پس از طی آموزشهای نظامی و حضور به عنوان پاسدار سپاه پاسداران به عضویت لشکر ۱۴ امام حسین علیهالسلام درآمد.
در آخرین حضورش در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان فرمانده دسته در سن ۱۷ سالگی در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۶۱ در زبیدات عراق، پس از فداکاری بسیار به خیل یاران شهیدش پیوست و همانند مادر شهیدان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام جاویدالاثر گردید.
شهید گرانقدر محمدرضا تورجیزاده در خاطرات صوتی خود پس از نام بردن از چند شهید، اشاره دقیق میکند که شهید علیاکبر بردال، هنگام عبور از کانالی پس از اصابت چند گلوله به درجه رفیع شهادت نائل گردیده است.
اکنون پس از گذشت ۴۱ سال همچنان مادری چشم انتظار دارد.
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_علی_اکبر_بردال
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_جاویدالاثر
#شهدای_استان_اصفهان
#روز_اول
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊
حاج منصور بردال برادر شهید🎤
علیاکبر علاقهی زیادی به خواندن قرآن، با صوت و لحن عربی داشت. همیشه بچهها را در زیرزمین خانه جمع میکرد و برایشان قرآن میخواند.
شبها برای اینکه اهل خانه را اذیت نکند با چراغقوه زیر پتو قرآن میخواند.
علاقه زیادی به پدر و مادرم داشت و احترام خاصی برایشان قائل بود. این ادب و احترام برای مادرم به مراتب بیشتر بود. اگر حس میکرد مادرم چیزی نیاز دارد از پول تو جیبیاش آن را برایش فراهم میکرد. به صلهرحم اهمیت زیادی میداد. وقتی از جبهه برمیگشت یک به یک به فامیل سر میزد.
با اینکه در جبهه فعال بود اما درسش را هم به خوبی میخواند. همیشه میگفت: «دلم نمیخواد بگن داره با جبهه رفتنش از درس خوندن فرار میکنه.»
دوم دبیرستان بود که شهید شد.
خاطرم هست قبل از شهادتش پدرم برایش لباس خریده بود اما آنها را نپوشید و گفت: «من لباس دارم؛ اسرافه! و از کجا معلوم من زنده باشم و بتونم اینا رو بپوشم؛ بگذارید برای برادرم منصور.»
آن روزها پدر و برادرهایم حاج اصغر و علیاکبر نوبتی به جبهه میرفتند.
دفعه آخر نوبت پدرم بود ولی علیاکبر با گریه و بیتابی و التماس اجازه نداد او برود. گفته بود بگذارید من بروم؛ مثل اینکه میدانست اینبار شهید خواهد شد.
پدر و برادرم وقتی گریههای او را که دیدند قبول کردند که برود.
قبل از آخرین اعزامش خوابی دیده و برای یکی از دوستان شهیدش به نام اصغر فروغی تعریف کرده و به او گفته بود: «تا هستم برای کسی نگو!»
گویا امام زمان در خواب به او گفته بود: «تو از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار میگیری و شهید میشوی و مثل مادرم حضرت زهرا قبری نداری!» دلیل گریهها و بیتابیهایش برای رفتن را بعدا از اینجا فهمیدیم.
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_علی_اکبر_بردال
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_جاویدالاثر
#شهدای_استان_اصفهان
#روز_اول
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊
شهید علیاکبر بردال از زبان خواهرشان خدیجه خانم در گفتوگو با سیروز سیشهید🎤
برادرم علیاکبر بسیار مهربان، باگذشت و بااخلاق بود. خانوادهدوست بود و بسیار متواضع در مقابل پدر و مادر.
به خاطر دارم هرگز ماهیانه یا پول دستی که از پدرم میگرفت را برای خودش نگه نمیداشت؛ سریع خوراکی میخرید و بین خواهر و برادرها تقسیم میکرد.
در تحصیل، فوقالعاده باهوش و بااستعداد بود. بسیار غیرت داشت و همیشه و در همه حال مراقب من و خواهرم بود؛ به نحوی که در بین دوستان و اقوام، این صفت پسندیده او به چشم میآمد.
هرگز از بیتالمال استفاده نکرد. شبهایی بود که با بچههای مسجد برای گشت، توی محله میرفتند. برای چراغقوه مسجد که باتری نداشت از خانه باتری برد و از باتری که در مسجد بود استفاده نکرد.
در زمان شروع انقلاب همراه با پدر و برادر بزرگترم در راهپیمائی حاضر میشد. وقتی رژیم بعثی عراق به ایران حمله کرد جزء اولین کسانی بود که به جبهه رفت.
از وقتی یکی از رفقایش اسیر شد دیگر خیلی کم به مرخصی میآمد. میگفت: «از پدر و مادرش خجالت میکشم که من زنده باشم و به مرخصی بیایم.»
او با سن کم، مرام مردانگی در عرصه جهاد را به نحو احسن به منصه ظهور رساند. بسیار دوست داشت همچون بانو فاطمه زهرا سلاماللهعلیها بینشان باشد و بسیار به مادرم میگفت: «در از دست دادن من و شهیدن شدن من گریه نکنید. چون شهید، زنده است و هرگز نمیمیرد.»
اما مادرم هنوز که هنوز است مثل اینکه شهادت برادرم هماکنون اتفاق افتاده باشد با شنیدن نام علیاکبر چشمانش بارانی میشود...
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_علی_اکبر_بردال
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_جاویدالاثر
#شهدای_استان_اصفهان
#روز_اول
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊
گزیدهای از وصیتنامه شهید جاویدالاثر علیاکبر بردال📝
ای ملت قهرمانپرور ایران!
تا میتوانید پشت امام را داشته باشید و باید اسلام ما به تمام دنیا صادر شود...
آری ای مادر مهربان!
در راه خدا و اسلام قامتت را استوار گردان و زینبگونه با آوای تکبیرت و پشتیبانی از امام همچنان پشت اسلام را داشته باش و فرزندانی به اسلام و انقلاب، تحویل ده که بعدها همچون رزمندگان اسلام در جبههها حاضر شوند و برای خدا و اسلام خدمت کنند.
و اما پدر جان!
تو مرا بزرگ کردی و با دل و جان به جبهه فرستادی تا برای اسلام خدمت کنم و از شهادت من هم مسلم است که ناراحتی به دل خود راه نمیدهی!
البته من لیاقت شهادت را ندارم ولی شاید یک روزی هم خدا مرا طلب کرد.
و اما پدرجان در سنگر کارخانهات چشم دشمن را کور کن و به فرمان امامت در سنگر کارخانه بمان و در راه اسلام مشت محکمی بر دهان یاوه گویان شرق و غرب بزن که دیگر از جای خود بلند نشوند و فرزندانی نیکو به انقلاب هدیه کن. من دیگر عرضم تمام است.
اگر باشد قرار آخر بمیرم
نمی خواهم که در بستر بمیرم
همیخواهم که همچون شمع سوزان
بریزم اشک در بستر بمیرم
خدایا کن شهادت را نصیبم
که همچون عون و جعفر خون بریزم
"خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار"
علی اکبر بردال📝
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_علی_اکبر_بردال
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_جاویدالاثر
#شهدای_استان_اصفهان
#روز_اول
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
هنگام شهادتت چو مادر بودی
رعنا و جوان چون علیاکبر بودی
هم قاری و هم نخبه و هم رزمنده
در اوج جوانیت دلاور بودی
✍🏻ملیحه بلندیان ۱۴۰۲/۱۲/۲۲
🕊🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_علی_اکبر_بردال
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_جاویدالاثر
#شهدای_استان_اصفهان
#روز_اول
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🦋
نام و نام خانوادگی شهید: محمدرضا علیزاده
تولد: ۱۳۴۱/۹/۱۱، کاشان.
شهادت: ۱۳۶۰/۸/۸، محور آبادان_ماهشهر.
گلزار شهید: کاشان، دارالسلام گلابچی.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_علیزاده
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#شهدای_کاشان
#روز_هجدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🦋
محمدرضا علیزاده، در آذرماه سال ۱۳۴۱ در شهرستان کاشان پا به عرصه گیتی گذاشت. از همان کودکی در دامان پرمهر و محبت پدر و مادری مؤمن و خداجو و عاشق اهلبیت علیهمالسلام بزرگ شد تا عشق به امام حسین علیهالسلام و اولاد طاهرینش در وجودش نهادینه شود.
او که دوران کودکیاش، با جلسات مذهبی و انس و الفت با اهلبیت علیهمالسلام خصوصا امام حسین علیهالسلام میگذشت، پس از طی دوران ابتدایی و راهنمایی برای ادامهی تحصیل به دبیرستان امام خمینی(ره) رفت.
دوران دبیرستانش، با اوج شکلگیری انقلاب همراه شد؛ لذا او که حکایت ستم پادشاهان و بالاخص رژیم ستمشاهی پهلوی را بارها شنیده بود، با انقلابیون همراه شد و با پخش اعلامیههای امام و شرکت فعّال در تظاهرات، نقش خویش را ایفا نمود و از ناحیه کمر مورد ضرب و شتم مزدوران شاه قرار گرفت.
بسیار کوشا، سازشپذیر و قانع بود و چیزی برای خودش نمیخواست.
به ورزش فوتبال علاقه داشت. آنقدر که سال آخر دبیرستان، به علت کمبود امکانات ورزشی شهرش، به قم رفت و در دبیرستان حکیم نظامی تحصیل کرد.
پس از اخذ دیپلم، مشغول آموزش نظامی شد. در کنار درس، بنایی و کاشیکاری یاد گرفت و به مزد کمی که در قبال آن عایدش میشد قانع بود.
با پیروزی انقلاب و آغاز هشت سال دفاع مقدس، محمدرضا عزم خود را جزم کرد تا دِین خویش را به اسلام و انقلاب ادا کند؛ بنابراین در سال ۱۳۶۰ به عضویت پایگاه بسیج درآمد و دورههای آموزشی را با موفقیت سپری نمود.
شوق وصال و شهادت، غوغایی عجیب در او بهوجود آورده بود؛ آنقدر که انگار میدانست در اولین اعزام، به شهادت خواهد رسید. لذا در آخرین خداحافظی به مادرش گفته بود:
«مادرم! من رفتم؛ دیگر شما در انتظار دیدن من نباشید!»
سرانجام، او در محور آبادان_ماهشهر به شهادت رسید و در دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد...
شادی روحش صلوات.🌸
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_علیزاده
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#شهدای_کاشان
#روز_هجدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🦋
در ادامه دو خاطره از زبان زهرا خانم مادر مهربان شهید بشنویم 📖
🦋محمدرضا دانشآموز دبیرستان پهلوی بود. در تظاهرات قبل از انقلاب، مسئول عوض کردن تابلوی سردر دبیرستان شده بود تا با کمک دوستانش آن را پایین بیاورند و تابلوی جدید را که نام «دبیرستان امام خمینی» روی آن نوشته شده را به جای آن نصب کنند.
کار هر روزشان شده بود همین که تابلو را بالا برده و در جای خود بگذارند و فردا بیایند و ببینند تابلو پایین آمده و تابلوی قبلی جای آن را گرفته است.
تا اینکه یک روز ساواک اصفهان توی مدرسه ریختند و بچهها را در دبیرستان به باد کتک گرفتند. وقتی ماجرا را فهمیدم دخترم که آن موقع طفل کوچکی بود را بغل زدم و دواندوان خودم را به مدرسه رساندم و همراه دیگر اولیاء با گریه و زاری نفرینشان کردم.
محمدرضا همیشه موتورش را دوتا کوچه پایینتر از مدرسه میگذاشت. آن روز هم توانسته بود زودتر فرار کند و خودش را به خانه برساند.
چند وقت بعد روی کمرش خط قرمز بزرگی را دیدم که تا قبل از آن متوجه نشده بودم.
وقتی پرسیدم این چیست گفت که اثر باتوم آن روزی است که ساواک به مدرسه هجوم آورده بود.
همانجا او را تحسین کردم و گفتم: «احسنت پسرم تو آن دنیا نشانهای روی بدنت داری که باعث شفاعتت پیش خدا خواهد بود.»
خاطره دوم اینکه🌸
خواهرزاده و پسر داییام تازه شهید شده بودند. رفته بودیم قم برای تشییع و خاکسپاریشان.
ما رسم داریم دو نفر که پشت سر هم از دنیا میروند پایین پای نفر دوم، مرغ یا خروسی قربانی کرده و خاک کنیم تا نوبت به نفر سوم نرسد.
محمدرضا همانجا به من گفت: «مادر چرا پایین پای حمید، مرغ خاک کردید؟!» دلیلش را که گفتم گفت: «اگر شتر هم خاک کنید نفر سوم من هستم.»
خواب دیده بود که به زودی شهید خواهد شد و بالاخره به آرزویش هم رسید.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_علیزاده
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#شهدای_کاشان
#روز_هجدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🦋
مادر و پدر عزیزم!
سلام گرم مرا که از سوی جبهههای خونینشهر به سوی شما آمده را بپذیرید...
امیدوارم که این قدرت را داشته باشید که برای من عزاداری نکنید. آخر شما به من بگویید! آیا کسی که پسرش داماد شده باید در جشن عروسی او گریه کند؟!
این سخن من با تمام خویشان و دوستان است:
مادر و پدر عزیزم! من امانتی بودم نزد شما و این امانت را شما باید با آغوش باز میدادید؛ بنابراین زانوی غم در بغل مگیرید.
مادر و پدر عزیزم! برای من سیاه نپوشید چون ما مُرده نیستیم بلکه زندگانی هستیم که تا قیامت نزد خدا روزی میخوریم.
وقتی به جسد من دست یافتید اگر مشتهایم بسته بود آنها را باز نکنید تا دشمن بداند که مشتهای من هنوز آماده و گره کرده است؛ و اگر لبها یا دهانم باز بود آن را نبندید تا ندای الله اکبرم لرزه بر وجود و پیکر آمریکا و ظالمین بیندازد.
در مورد به خاک سپردن من، اختیار این کار را به مادرم میدهم تا هرجا بخواهد مرا به خاک بسپارید...
قسمتی از نامه شهید محمدرضا علیزاده به پدر و مادرش✉️💌
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_علیزاده
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#شهدای_کاشان
#روز_هجدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸🦋
گزیدهای از وصیتنامه شهید محمدرضا علیزاده📝
... سعیدها و حمیدها خون دادند و خود را فدای اسلام کردند و اینها بودند که با دادن خون خودشان پیروزیهای چشمگیری برای ما به ارمغان آوردند.
... توانستند خیلی ها را عوض کرده و به راه راست هدایت کنند؛ از جمله خودم.
... امیدوارم که من هم در صف حمیدها و سعیدها قرار بگیرم و از جمله شهدای راه حق و حقیقت قبول واقع شوم...
بله دنیایی که ما در حال زندگی کردن در آن میباشیم دارالفنا میباشد؛ بالاخره نیست و نابود میشود و همگی باید به دارالبقا هجرت کنیم.
پس خویشان و دوستان خوب من!
...اکنون خوب قضاوت کنید و بگویید حالا که مردن هر انسان حتمی است آیا بهتر نیست که هر آدمی در راه خدا بمیرد؟!...
اسلام را میتوان به یک درخت تشبیه کرد و همانطور که میدانید درختان احتیاج به آب دارند ولی آبی که درخت اسلام به آن سیراب میشود خون میباشد. باید با دادن خون خود درخت اسلام را استوار و محکم نگهداریم...📝
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_علیزاده
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#شهدای_کاشان
#روز_هجدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
صد شکر که میروم به میدان مادر
ای کاش نبینمت پریشان مادر
مستانه شهید میشوم در ره عشق
دیگر تو ز من چشم بپوشان مادر
✍🏻سارا رمضانی ۱۴۰۳/۱/۱۰
🕯🌸🦋
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_علیزاده
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_اصفهان
#شهدای_کاشان
#روز_هجدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid