─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۲۰
* سمیرا از ماشین پیاده شد و به طرفم اومد :
- مانا تو چت شد یهو ؟؟ چرا نمیایی سوارشی !! بیا دیگ ...
بارعصبانیت نگاهی بهش انداختم و گفتم :
- چرا نگفتی ک خان داداشم هست ؟؟
- چون نپرسیده بودی
- من فکر میکردم خودت میایی دنبالمون .
- عزیزم مگه من رانندگی بلدم اخه !!!
- من نمیام پس ، شماها برین ..
- واااا این چه حرفیه دیگ !!! نمیدونستم دیگ تا این حد کینه ای باشی ...
-:به هر حال من ابم با ایشون تو یه جوب نمیره .
- مانا بچه بازی در نیار بیا دیگ بریم دیر شد
- نه سمیرا الکی اصرار نکن ، میترسم دوباره یه اتفاق یا حرفی بینمون زده شه تفریح و خوشی شما ها هم خرابشه .
قیافه سمیرا عصبی و کلافه شده بود بعد از مکثی گفت :
- صبر کن الن میام ، جایی نری ها !!
سمیرا رفت به طرف ماشین و منم پشتمو کردم بهشون ، در ماشین باز و بسته شد و چند لحظه بعد صدای سهراب اومد ک گفت :
- مانا خانم چرا نمیاید سوار شین ؟ دلیلتون چیه ؟؟
هیچی نگفتم بعد از مکثی گفت :
- اخه چرا انقد لجباز و کینه ای هستی دختر !! من ک کلا همه اون جریاناتو فراموش کرده بودم ، باورم نمیشد شما هنوز از من دلخور باشین . ببینید سمیرا از وقتی گفتین نمیایید چقد ناراحت شده ،،، بخاطر دل سمیرا و اینکه بهتون خوش بگذره حداقل بیا و همین امروزو بیخیال گذشته شین . نزارید ناراحت بمونه و برنامه هاش بهم بریزه . بیاین بریم سوارشیم .
بازم هیچ واکنشی نشون ندادم . علاوه بر حرفای قشنگش خیلی پرو بود ک انتظار فراموش کردن اونهمه ماجرا رو ازم داشت درحالی ک یه عذرخواهیم نکرد .
- خانم تا کی میخوایین اینجا وایسید ؟؟
با قیافه ای حق به جانب گفتم :
- من به سمیرا گفتم ک نمیام و شما برید ، حالا هم به شما میگم .برید به تفریحتون برسین ، خوش بگذره ...
- مگه من میخوام برم تفریح ک خوش بگذره یا نه !!! من فقط به عنوان یه راننده سه تا خانمو ک یکیشم ابجیمه میخوام برسونم و برگردونمشون . اگ مشکل منم ک قول میدم همین تو ماشین تا اخر بشینم و جلو چشمتون نباشم .
با دقت به چشماش نگاه کردم و گفتم :
- چرا انقد اصرار میکنید ؟؟
با مکثی گفت :
- چون نمیخوام روز ابجیم خراب بشه
بازم هیچ نگفتم ک کلافه گفت :
- واااای مانا خانم ،،، بخدا دیگ نمیتونم ناز بکشم ، بفرماید سوارشید دیگ ، خواهش میکنم ...
نفسمو به کلافگی دادم بیرون و چشمامو بستم . چ میکردم دیگ حالا میریم ببینیم چی میشه ، بدون توجه بهش به سمت ماشین رفتم ، درو باز کردم و سوار شدم ، سمیرا با حالت جدی و دلخور گفت :
- اصلا نمیدونستم سر یه سوتفاهم کوچیک و چهار تا حرف مفت بخوایی اینطور کینه به دل بکشی و نیایی ، واقعا متاسفم برات مانا ...
- سمیرا دیگ کشش نده ، الن ک اومدم پس کافیه دیگ نمیخوام راجبش بحث کنیم .
کمی بعد سهرابم سوار شد و به طرف خونه سمیرا به راه افتادیم .
#ادامه_دارد ...
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
آشپزی؛ ترفند
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۱۹ *روز آخری که میخواستم بابکو ببرن ، رفتم جلوش و با پوزخندی رو
📚پارت نوزدهم رمان « قسمت من » 👆🌺
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃
✿↶ #حـــسآرامـــشنـــــابــــــ ↷✿
❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀
🍃🍁 الهـی
ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد
ای اول بی هدایت و ای آخر بینهایت
ای ظاهر بیصورت و ای باطن بیسیرت
ای حیّ بیذلت و ای بخشنده بیمنت
امروز دست دعا بسوی تو برمیداریم
و آرزومند آرزوهای عزیزان هستیم
ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ
ﺧـﺪﺍ ﻫﺴـﺖ
ﻧﻪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻭ ﻧﻪ ﺩﻩ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ
ﺑﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ
ﺧـﺪﺍ ﻫﺴـﺖ
ﺳﺮ ﺁﻥ ﺳﻔﺮﻩ ﺧﺎﻟﯽ
ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﯾﺘﯿﻢ ﺍﺳﺖ
ﺧـﺪﺍ ﻫﺴـﺖ
ﭘﺸﺖ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮔﻠﯽ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﮔﻔﺖ:
ﺧـﺪﺍ ﻫﺴـﺖ
ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﺩﺭﺑﻪ ﺩﺭﯾﻬﺎ
ﺳﺮ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ:
ﺧـﺪﺍ ﻫﺴـﺖ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ .....!
ﮔﻮﺷﻪ ﺗﯿﺮﻩ ﺍﯾﻦ ﺗﺨﺘﻪ ﻧﻮﺷﺖ:
ﺩﺭ ﺩﻝ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ
ﻭﻟﯽ یـاد ﺧـﺪﺍ ﻫﺴـﺖ
ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮔﻔﺖ: ﺩﻟﻢ ﻣﯽﻟﺮﺯﺩ
ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻢ ﭼﻪ ﺑﭙﻮﺷﻨﺪ؟
ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ
ﭘﺪﺭ ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﺳﺮﺵ ﭘﺎئین ﺑﻮﺩ
ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ
ﺧـﺪﺍ ﻫﺴـﺖ ...
خـدا هسـت ...
خـدا هسـت ...
روزتـون پـر از یـاد خـ♡ــدا
@eitaagarde ❤👈
#دروغ بگو تا باورت کنند
#آب_زیر کاه_باش تا بهت اعتماد کنند
#بی_غیرت باش تا آزادی حس کنند
#خیانت هایشان را نادیده بگیر تا آرام باشند
#کذب بگو تا عاشقت شوند
هرچه نداری بگو دارم
هرچه داری بگو بهترینش را دارم
اگه ساده ای، اگه راستگویی، اگه باوفایی، اگه با غیرتی، اگه یکرنگی
بدان که همیشه تنهایی رفیق…😭
@eitaagarde ❤👈
چه خوش است در فراقی
همه عمـــــــــر صبر کردن
به امــــــــیـد آن که روزی
به کف اوفتد وصــــــــالی
#سعدی
ــــــــــــــــ🌷🌿🌷ــــــــــــــــــ
به برترینها بپیوندید:
@eitaagarde
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۲۱
* دم خونه شیدا ک رسیدیم ، اونو منتظر و کلافه دیدیم ک وایساده ، وقتی رسیدیم و اومد سوار شد عصبانی گفت :
- سلام ، معلوم هست شما کجایین !!! سه ساعته من اینجا منتظرتونم
سمیرا جواب داد :
- تقصیر مانا خانمه یه عالمه ما رو کرده بود .
شیدا سوالی نگاهی بهم انداخت و اروم گفت :
- چرا ؟؟
منم با اشاره به سهراب بهش گفتم :
- مار از پونه بدش میاد ، در خونش سبز میشه .
شیدا با به یاد اوری اون اتفاقا اروم خندید و گفت :
- پس موضوع اقا بوده !! ولش کن بابا هنو بیخیالش نشدی ؟؟
- فعلا ک مجبورم بشم
رو به سمیرا پرسید :
- حالا برنامه چیه ؟؟ کجا میخواییم بریم ؟؟
-:اول میریم کافه ، بعدم باغ پرندگان ، هر چی وقت اضاف اوردیم میریم شهربازی و کلی کیف میکنیم . چطوره؟؟
- ایول خیلی خوبه .نظر تو چیه مانا ؟؟
- چی بگم . خوبه
اروم دم گوشم گفت :
- تو رو خدا خودتو اینطوری نگیر والا تا اخر تفریح زهرمون میشه ها
لبخند کم رنگی زدم و بزور گفتم :
- باشه
وقتی به کافی شاپ رسیدیم چهار نفری دور یه میز نشستیم اما برخلاف تصورم سهراب رفت رو یه صندلی دورتر از ما نشست و پشتشو بهمون کرد . مطمعنن بخاطر من بود ک راحت باشم و این تفریح بهمون بد نگذره ، شیدا گفت :
- طفلک چه تنهاست ، گناه داره .
سمیرا گفت :
- چه کنه دیگ بدبخت . مثلا اومده بود بهش خوش بگذره ک . . .
منم بیخیال حرف معنی دارش به مِنو نگاه میکردم . هر کدوممون یه چی سفارش دادیم و بعد اوردن سفارشامون مشغول خوردن بودیم ک شیدا پرسید :
- شماها نمیخواید عروسی کنید ؟
منو سمیرا با تعجب بهش نگاه کردیم و بخاطر این سوال بی مقدمش با هم زدیم زیر خنده . سمیرا گفت :
- چیه !! عجله داری ؟؟
- اره خیلی ، کی دیگ میخواید عروس بشین بلکه از شرتون راحتشم و یکم ادم بشین .
سمیرا با حرص گفت :
- مگه جا تو رو تنگ کردیم ک راحتشی از دستمون . بعدام ادم هستیم فقط مشکل اینجاس ک حیوونا ما رو تشخیص نمیدن با خودشون .
- خیلی بیشعوری سمیرا . من حیوونم؟؟
- نه من حیوونم تو ادمی خوب شد؟
شیدا نیششو باز کرد و گفت :
- اررررههه این شدددد
- زهرمار ، چ خوششم اومده
شیدا خندید و گفت :
- خخخخ حالا دور از شوخی نمیخواید ازدواج کنید؟؟
- اول اینکه باید کیس مناسب باشه تا جواب بدیم دوما اول باید این اقا رو بفرستیم بعد نوبت ما
سوما من تا عروسی شما دوتا رو نبینم عروس بشو نیستم
- اوه اوه . بیگی منوووو
بعدم رو بهم گفت :
- تو چی مانا ؟؟
با جدیت ولی شوخی گفتم :
- به تو چه ، مگه مضولی اااا
- اذیت نکن دیگ بگو جون من
- چیه ؟؟ نکنه کسیو میخوایی بندازی تو پر و پاچمون ؟؟
- واسه شماها ک نه ،،،، راستش میخواستم سر بحثو باز کنم و یه چیزی بگم بهتون .
سمیرا چشماشو تنگ کرد و گفت :
- ای شیدای مارموز ،،،، پس موضوع خودته . حالا اون بدبختی ک میخواد تو رو بگیره کی هست ؟؟
- خیلیم خوشبخته ک همچین خانم باوقار و گل و ملوس و عزیزی و همه چی تمومی مث منو میخواد بگیره .
- اوووووه هندونه ها رو کی جمع کنه . خب بگو حالا ببینیم کیه این شاهزاده خوشبخت ؟؟
- پسر همکار و دوست بابامه . اسمش فرزاده ، ۲۶ سالشه فوق لیسانس دبیری ریاضی داره و النم مشغول بکاره .
بهش گفتم :
- دیدیشم تا حالا؟؟
- اررررهههه ، انقد خوشگل و خوش اندام و شیک پوش هست ک خدا میدونه
- اووووه پس شاهزاده سوار بر اسب سفیدت پیدا شده شیدا جون . سفت بگیرش از دستت در نره
- ااا مانا !!! خودتو مسخره کن . حسودیت شده لابد ک اینطوری میگین .
بعد زبونشو در اوردم و گفت :
- تو خونه مونده هاااا
سمیرا هم گفت :
-عُقده ای !!! واسه ما از بس ک هست در خونمونو از جا در اوردن . انقد تنوع بالاس ک نمیدونیم کیو انتخاب کنیم
منم با خنده گفتم :
- بله سمیرا راست میگه . حالا کی افتخار میده ک اونا رو انتخاب کنه .
شیدا هم با خنده دستاشو برد بالا و گفت :
- باشه باشه ، بابا ما تسلیم ، دیگ حرفی ندارم . انشالله خوبشو انتخاب کنید
- انشالله تو هم با انتخابت خوشبخت بشی خانم خانما
- مرسی گلم
#ادامه_دارد . . .
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
آشپزی؛ ترفند
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۲۰ * سمیرا از ماشین پیاده شد و به طرفم اومد : - مانا تو چت شد یه
📚پارت بیستم رمان « قسمت من » 👆🌺
گاهی نمیشه
از دوست داشتن یکی دست برداشت ،
حتی زمانی که ازش متنفری ...!
ツ @eitaagarde ♡•●○
برایم مهم نیست؛
از بیرون چگونه به نظر می آیم
کسانی که درونم را می بینند
برایم کافیند
برای آن هایی که
از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم
با خود می گویم
بگذار همان بیرون بمانند
@eitaagarde ❤👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شــ🌙ــب
بهـانهٔ قشنگیسـت
بـرای سڪوت
شــ🌙ــب
طبیعـت هـم ساڪت اسـت
و بہ صـدای خـدا گوش میدهـد
سڪوت کنیـم
تا صـدای خـدا را بشنـویم
هر چه تـو را بہ يـاد خـدا انداخت
آن را دعـوتى از خـدا بگیـر
خيـرى بـراى توسـت
آن را دريـاب
شـ🌙ـبتون در پنــاه خــ♥️ــدا
@eitaagarde ❤👈
♦️دنیا پر است از دکترهای بیسواد
از دانشگاه رفتههای بیسواد
سیاسیون بیسواد!
انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، #بیسواد است.
هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد!👌
@eitaagarde ❤👈
این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد
وینبشاشت که توداری همهغمها بزداید
#سعدی
♪ « @eitaagarde » ♪
Meysam Ebrahimi - Remix Mikhamet (320).mp3
6.32M
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
@eitaagarde