─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۳۰
* بعد از صحبت های ماهان و یاسمن . بزرگترها هم زمان عقد و عروسی رو برای تابستون مشخص کردن . ولی دو هفته دیگه بخاطر فارق التحصیلی ماهان ، مامان بابا میخواستن براش یه جشن بگیرن ، تو اون جشنم نامزدیشونو رسمی کنن .
خلاصه این دو هفته هم گذشت و ما مشغول تدارکات مهمونی هستیم ، چون خونمون بزرگ بود تصمیم بر این شد مهمونیو تو خونه برگزار کنیم .
دیگه همه چیز اماده بود و منتظر مهمونا بودیم . منم لباس بلندی با رنگ بنفش که روش نگین کاری شده بود به تن کرده بودم . کفش و شالمم مشکی بود . رفته بودم آرایشگاه و صورتمو یه آرایش ملایم زده بودند موهامم قشنگ درست کرده بودن و پیشترش روی شونه هام ریخته بود ،
کمکم اقواممون و مهمون هایی ک دعوت کرده بودیم داشتن میومدن مامان بابا هم همکار شونو دعوت کرده بودن ، منو ماهان و مانی هم دوستامونو دعوت کرده بودیم . ولی از بابت استادام که تو مجلس بودند یک معذب بودم . سخت بود با این تیپ جلوشون باشم .
ماهانم یه تیپ زده بود که خودم اگه داداشم نبود رو هوا میزدمش ؛ کت و شلوار مشکی با پیراهن دودی و کراواتی مشکی پوشیده بود ، موهاشم خیلی قشنگ به طرف بالا درست شده بود . جیگری بود واسه خودش ، خوشبحال یاسمن ...
شیدا گفته بود نمی تونه بیاد آخه با خانواده اش رفته بودند شمال و کلی هم بابت این که نمیتونه بیاد ازم معذرت خواهی کرده بود . همون موقع سمیرا بهم زنگ زد تا برم دم در و با هم بیایم بالا ،چون تنها بود و روش نمیشد ک بیاد .
داشتم از پله ها رفتم پایین وقتی دیدم هوا کمی سرده شال انداختن رو سرم چون می خواستم برم خارج از خونه موهامو کمی پوشوندم . سمیرا با دیدنم از ماشین پیاده شد و اومد طرفم :
- سلام عزیزم خوبی ؟؟
-به سمیرا جون، مرسی خوش اومدی گلم .
-قربونت
-سلام
با شنیدن صدای سلام صورتم کردم طرف صدا سهراب دیدم که از ماشین پیاده شده .واااای نکنه اینم میخواد بیاد تو !!! منم خیلی عادی گفتم :
- سلام خوب هستین ؟
-ممنون شما چطوری ؟
-خوبم مرسی .
-به شما برادرتون تبریک میگم ، شب خوبی داشته باشین .
من به خاطر احترام به طور فکر کردم و گفتم :
-ممنونم بفرمایید داخل در خدمت باشیم .
-نه دیگه مزاحم نمیشم
رو به سمیرا گفت :
فقط هر وقت تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت .
-باشه داداش
- خب دیگ فعلا برم با اجازتون ، خدانگهدار
من و سمیرا با هم گفتیم :
-خداحافظ
همینطور داشت که میرفت تیپش نگاه کردم یه پیرهن قهوه ای با چارخونه های شیری رنگ آستیناشم تا ارنج زده بود ، بالا شلوار جین مشکی پوشیده بود ، عینک دودی هم رو موهاش . در کل تیپ قشنگ زده بود . مثل همیشه خوش پوش .
سمیرا هم یه پیراهن سبز لجنی ساده تا پایین زانوها چیده بود و یک کمربند چرمی مشکی هم داشت . با وجود سادگی خیلی بهش میومد ، با ذوق بهم گفت :
- وااااییی مانتو چقدر این جا قشنگ شده ، تو هم خیلی دیگر شدی هاااا.
من با لبخند گفتم بله دیگه جیگر بودم . چشات قشنگ میبینه عزیزم .
-تو هم خیلی ناز شدی
- مرسی ولی جدی میگم یه وقتی داشتم میومدم ، سهراب از تو ماشین که دید گفت چه خوشگل شده دوستت .
منم با کمی مکث و تعجب گفتم :
-واقعاً ؟؟
-آره به خدا ، خب راست گفته .
-پسری هیز میزدی تو دهنش !!
سمیرا آروم زد تو سرمو گفت :
- خوبه خوبه ، خودشیفته خانمها یه تعریف ازت کرد ها ، هنو باید از خداتم باشه .
منم خندیدم و با هم به طرف خونه حرکت می کردیم که از پشت سر یکی گفت :
#ادامه دارد ...
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
آشپزی؛ ترفند
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۲۹ * کم کم مهمونا دیگ اومدن و بعد از صرف چایی و گپ و گفت سفره رو
📚پارت بیستم و نهم رمان « قسمت من » 👆🌺
بزن بارون دلم غم داره امروز
زبانم قاصرو کم داره امروز
بزن بارون که ایران غرق ماتم
که سردارقاسمش کم داره امروز
ツ @eitaagarde ♡•●○
📔دعايی زیبا از بابا طاهر :
خدایا دانشی ده ؛؛غم نگیرم .
بده آرامشی ؛ ماتم نگیرم .
خدایا ازشهامت بی نصیبم،
شهامت ده که آرامش بگیرم.
خدایا ؛این تفاوت بر من آموز.
که در گمراهی مطلق نمیرم.
ابرها به آسمان تكيه ميكنند
درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر
گاهي دلگرمي يك دوست چنان
معجزه ميكند كه انگار خدا در زمين كنار توست.
جاودان باد سايه دوستانيكه
شادي را علتند نه شريك،
و غم را شريكند نه دليل...
┄┅┄┅┄ ❥❤️❥ ┄┅┄┅┄
« @eitaagarde »
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۳۱
* -سلام خانما
من و سمیرا با هم برگشتیم به سمت عقب ، وای خدای من دشمن منم که اومده . خدایا از دست کارای مامان . با کمی مکث و حالت خیلی عادی و سرد گفتم :
- سلام آقای احمدیان خوش اومدین
سمیرا هم که انگار هول کرده بود گفت :
- س ... سلام استاد .
احمدیان هم عادی ولی با یه لبخند کوچیک رو لبش بود گفت :
-ممنونم مرسی خوبین شما ها ؟؟
-بله مرسی خوبیم .
راهنمایی کردم به داخل ما هم پشت سرش میرفتیم داشتم با خودم غرغر می کردم به خاطر حضور احمدیان ، اخه این چرا آمده بود ؟؟ سمیرا هم سعی در آرام کردنم داشت ، رفتیم تو ، دیدم همه دختر پسرهای جوون وسط سِن دارن میرقصن . بعد از چند دقیقه سمیرا پذیرایی شد منم یه چیزی خوردم و رفتم پیش مامان .
- اههههه مامان چرا اینو دعوت کردیم ؟؟
مامان با تعجب گفت :
-کیو میگی ؟؟
-همین آقای احمدیان دیگه خیلی خوشم میاد ازش که اونم گفتی بیاد !!!
ما با حالت جدی و کمی اخم گفت :
-مانا !!! این چه حرفیه داری میزنی همه همکارامو دعوت کرده بودم ، مگه میشد بگم تو نیا ؟؟ تو هم دیگه خیلی شلوغش کردی ها ،،، حالا هم برو یکم مجلسو گرم کن مثلا شب نامزدی برادرته ها .
- من با اخم با حرص گفتم :
- از دستش مامان ، اههههه
رفتم پیش سمیرا که با چند تا از دخترای فامیل مون در حال گفتوگو بود با لبخند گفتم :
-خوش میگذره سمیرا خانوم ؟؟
سمیرا با خنده گفت :
- واااای آرهههه خیلی خوبه . جات خالی .
- خیلی خوب حالا بیا باهم بریم یه دور برقصیم .
-واااا کجا بیام ؟؟
-مامانم امر کرد که برم مجلس و گرم کنم تنهایم که روم نمیشه تو باید باهام باشی .
- چرا من ؟؟
-کی بهتر از تو مثلا رفیقمی ها!!
- واااای نه من خجالت میکشم اینجا ،،،، استادا هم که هستم دیگه اصلاً .
-لوس نشو دیگه خوب من تنها پس چی کار کنم !! بیا بریم ..
به زودی دستشو کشیدم بلندش کردم تا بریم باهم برقصیم . با اینکه یکم خجالت می کشیدم اما بعد از چند ثانیه ای که گذشت هم من هم سمیرا گرم شدیم و اصلا برام مهم نبود که بقیه دارم نگاه می کنم و چی میگن . ولی نگاه خیره یکی رو روی خودم خیلی حس می کردم ، سرمو ک چرخوندم با نگاه خیره احمدیان تلاقی شد .
هم اعصابم خورد شد به خاطر بودنش ، هم خجالت می کشیدم زیر نگاه خیره اش .
سریع با یه حرکت خودمو از دید نگاهش دور کردم ، سمیرا هم خوش و خرم با پسر عموم صدرا مشغول رقصیدن بود و انگار نه انگار که منم هستم .
بعد از اینکه حسابی انرژی مونو تخلیه کرده بودیم و مجلسو هم گرم کردیم و نشستیم سر جامون . بعد از چند دقیقه ای بابا رفت روی سِن با لبخند و صدای رسا گفت :
#ادامه_دارد ...
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
آشپزی؛ ترفند
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۳۰ * بعد از صحبت های ماهان و یاسمن . بزرگترها هم زمان عقد و عروس
📚پارت سی ام رمان « قسمت من » 👆🌺
♦️ #خبرفوری
رجزخوانی دوباره ترامپ علیه ایران
مناطق و اماكن مهم فرهنگي ايران را مي زنيم!
🔸وی در پیام توئیتری نوشت: «ایران به صورت جسورانه در حال صحبت کردن درباره هدف قرار دادن منافع آمریکا در انتقام از خلاص کردن جهان از رهبر تروریستها که یک آمریکایی را کشته و چند نفر دیگر را خیلی بد مجروح کرده، است.»
🔸در صورتی که ایران به هر آمریکایی یا منافع آمریکا حمله کند، آمریکا 52 سایت در داخل ایران (به نمایندگی از 52 آمریکایی که ایران سالها پیش به گروگان گرفته بود) حمله خواهد کرد که برخی از آنها بسیار سطح عالی و مهم برای ایران و فرهنگ ایران است و این اهداف و خود ایران بسیار سریع و خیلی سخت مورد هدف قرار خواهند گرفت. آمریکا تهدید بیشتری نمیخواهد.»
@eitaagarde