یـــــلدا از 4حرف زيبــــــــــــــــــــا تشکيل شده.
ی: یاد هم بودن.
ل: لبریز ازمحبت بودن.
د: دوست داشتن همدیگر.
ا: آخرین روز پاییز.
خواستم از همه زودتر تبريــــــــــــــــــــک يــــــــــلدا را تقديمتـــــــــــــــــان کنــــــــــــم
❤❤❤
پیشاپیش یلداتون مبــــــــــــارڪ🍉🍉🍉
تقديم ب دوستان
تقديم به همه اونايى که نه دل کسى رو ميشکنن نه دلى رو ميسوزونن
❤"آخر پاییزتون قشنگ"...!!!
@eitaagarde ❤👈
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۱۷
* تماسو که با مامان قطع کردم رفتم داخل اتاق ، آقای شریفی و دیدم که چشماش بازه ، وقتی وارد شدم سرشو به طرف من چرخوند . با تعجب بهش نگاه کردم و شرمنده گفتم :
- عذر می خوام من بیدارتون کردم ؟؟
دیدم لبخند کمرنگی زد و آروم گفت :
- نه اشکالی نداره .
-حالتون چطوره آقا ؟؟
خوبم ممنون
- من واقعا به خاطر اتفاق امروز شرمندمدتونم .
- این چه حرفیه !! دشمنتون شرمنده ، انجام وظیفه بود
- نه شما هیچ وظیفه نداشتین ، بخاطر من این بلا به سرتون اومد وجونتون رو به خطر انداختین .
-مهم نیست ، فدای سرتون ...
-بازم ممنون به خاطر همه این فداکاری تون ، خوب استراحت کنید من چند دقیقه میرم بیرون بر می گردم .
- باش
از بیمارستان خارج شدم و رفتم براش میوه و کمپوت و آبمیوه گرفتم ، یه پیراهنم خریدم ، پیراهنش هم خونی شده بود هم پاره ، دیگ قابل ایتفاده نبود ،وقتی اومدم دیدم به دیوار روبروش خیره شده و دستشم رو زخمشه . پیراهنو گذاشتم کنار تختش ، بقیه وسایلا رو توی یخچال گذاشتم . آروم گفت :
-چرا خودتون رو بخاطر من اذیت کردین ؟؟ لازم نبود این چیزا رو بخرین خانم .
- شما به خاطر من نزدیک بود جونتونو بدین . اونوقت واسه ۴ تا میوه میخواد منو شرمنده کنید!!
- این چه حرفیه که میزنید ، اختیار دارید خانم .
چند لحظه بعد بابا با لبخند وارد اتاق شد و گفت
- به به اقا فرشاد ،،، چطوری مرد فداکار
پس اسمش فرشاده !! تو این همه مدت حتی اسمشم نمیدونستم . فرشاد لبخند بی جونی زد و گفت :
- ممنونم اقا . خوبم
- واقعا دمت گرم ، خیلی مردی ک جونتو بخاطر دخترم در خطر انداختی . هیچ وقت این لطفتو فراموش نمیکنم ، نمیدونی مانا چقد برات ناراحت بود و حالش بد شده بود
- خواهش میکنم انجام وظیفه بود ، ببخشید ک باعث زحمت شما و نگرانی مانا خانم شدم
این برای اولین بار بود ک اسم کوچیکمو بدون فامیلیم میگفت .
- زنده باشی پسرم
رو به بابا گفتم :
- کی مرخص میشن ؟
- حالش ک خوبه و فردا صبح مرخصه ، یه هفته هم استراحت کنه دیگ خوبه خوبه ، بعد همون یک هفته هم بیا بیخیه هاتو بکش .این چن روزم نباید چیز سنگین برداری و خم و راست بشی یا کار سخت انجام بدی تا زخمت خوب بشه .و حسابی مراقب خودت باشی .
- چشم حتما . ممنونم
- خواهش میکنم وظیفست
رو به من گفت :
- مانا جان بیا بیرون تا اقا فرشاد استراحت کنه . بیا یه چیزیم بخوریم ک ضعف نکنی ، مامانت خیلی سفارش کرده .
- چشم بابا جون .
بعد نهار بابا بهم گفت :
- زنگ بزن ماهان بیاد دنبالت برو خونه
- نه بابا بزارید بمونم . اون بخاطر من الن اینجاست
- خب بودنت لازم نیست دخترم . فردا صبح بیا تا مرخصش کنم
- یعنی نمونم ؟؟
- ن گلم لازم نیست .
- باش
#ادامه_دارد ...
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
آشپزی؛ ترفند
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۱۶ * تو ماشین آقای شریفی از درد به خودش می پیچید و من با اشک و گ
📚پارت شانزدهم رمان « قسمت من » 👆🌺
علامه مجلسی:
شب جمعه مشغول مطالعه بودم به این دعا رسیدم
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ
بعد یک هفته مجدد خواستم آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم.
(قصص العلماء ص۸۰)
@eitaagarde
هدایت شده از آشپزی؛ ترفند
Mojtaba Shoja - Eshghe Ahooraei (128).mp3
3.42M
#پیشنهاد دانلود😍👆
@eitaagarde🎺🎺
غضنفر میخاست مسیحی بشه، پدر روحانی بهش میگه شرطش اینه که گوشت🥩 و مرغ🍗 نباید بخوری🙌
غضنفر قبول میکنه.🙏
پدر سه بار آب مقدس میریزه روصورته غضنفر و باهر بار میگه تو دیگه غضنفر نیستی مسیحی هستى.💦💦💦
خلاصه غضنفر مسیحی میشه
بعداز یه هفته میبینن مرغای کلیسا کم میشه😳😕
یه شب غضنفرو تعقیب میکنن میبینن میره مرغارو میبره حموم
سه بار آب مقدس میریزه روصورتشونو
میگه تو دیگه مرغ نیستی بادمجونی🍆😂😂
┄┅┄┅┄ ❥❤️❥ ┄┅┄┅┄
« @eitaagarde »
هدایت شده از بنر
#لینڪدوني 💙
✔️ برای ثبت ڪانال و گروهتون فقط ڪافیـہ عضو ڪانال بشیــــد😍
زوووود عضو بشیـــد🏃♂🏃♂🏃♂
💓 #مـــحـــدود💓
۱کا کـہ بشـہ اینجوری نیستاااا😱😱
عجله ڪــــنــــیــــد🏃♂🏃♂🏃♂
#رایــــگــــــان 🤩
#بـــدون_هیچ_هزینـہای 😍
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2814771232Cdf396f920f
http://eitaa.com/joinchat/2814771232Cdf396f920f
👆👆👆
💗لینڪدوني💗
کانال۳۰سین
گروه۲۰سین
@linkdoni9122
Ali-Molaei-Shabe-Yalda-(DJ-PS-Remix).mp3
5.22M
آهنگ: جدید_ریمیکس
خواننده: علی_مولایی
عنوان: شب_یلدا
@eitaagarde
Mohsen Alimardani - Yalda 128 (MusicTarin).mp3
3.74M
یلــــــدا مبارکــــــــ ...🍉🍉
آشپزی؛ ترفند
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۱۷ * تماسو که با مامان قطع کردم رفتم داخل اتاق ، آقای شریفی و د
📚پارت هفدهم رمان « قسمت من » 👆🌺
577806557(6).mp3
7.37M
🌺 #یلــــــدا یعنی
یادمــان باشــد که زندگــی،
آن قــدر کــوتاه استــ کہ،
یکـ دقیــقه بیشتر باهم بودن را،
باید جشـــن گرفتـــ 🌺
#یلــــــداتون_پیشاپیش_مبارکـــ
مازیار فلاحی 🎤
@eitaagarde
اگرمیم مشکلات
رابرداریم زندگی
شیرین میشه
براتون هزاران یلدای
شکلاتی آرزودارم
عمرتون طولانی
قلبتون آفتابی
یلداتون پرازشادی
@eitaagarde🌹
همراهان عزیز و همیشگی برترینها..
ممنون از حضور گرم همیشگی شما..
😍😍😍
امشب یه تعدادتون مهمانید و یه تعدادتون میزبان.....
حالا چه مهمان ، چه میزبان
هر جا که هستید انشالله دلتون خوش باشه. لبتون خندون باشه....😍
انشالله امشب کسی حسرت چیزی رو نداشته باشه. انشالله امشب دلاتون بهم نزدیک باشه. قهر و کدورتی هم نباشه.
انشالله امشب براتون پر از خاطره های قشنگ باشه.
انشالله هر چیزی بهترینش قسمت دلهای پاکتون باشه که لایق ترینید.🌹🌹🌹🌹🌹
#با تشکر از همراهیتون
#کانال برترینها
وﻗﺘﯽ ﮐﻪ اﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ،
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﻪ؛
ﻓﻘﻂ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ...
@eitaagarde🌹🌹🌹
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۱۹
*روز آخری که میخواستم بابکو ببرن ، رفتم جلوش و با پوزخندی رو بهش گفتم :
- فکر کنم فهمیدی که با کی در افتادی نه !!! یه بار بهت گفتم که کاری به کارم نداشته باش و دهنتو ببند ، اما انگاری جدی نگرفتیم ، حالا برو که آب خنکی در انتظارته ...
با چشمانی قرمز از غضب بهم گفت :
- خیلی پستی ،،، تقاض این کارتو پس میدی حالا میبینی
- فعلاً که تو داری تقاصشو پس میدی ، برای جامعه ای متاسفم که میخواست وکیل شیاد و زورگویی مثل تو امثال تو رو داشته باشه ، تو رو چه به وکالت . پست و نامرد تر از تو رو زمین وجود نداره
- حالم ازت بهم میخوره دختر های عوضی ...
با پوزخنده گفتم :
- من بیشتر از تو ، برو که زندان منتظرته آقا .
دیگه خیالم از بابتش راحت شد، این زهر چشمی برای بقیه بچه ها هم بود که اگه میخواستنم برام پاپوش درست کنن یا بلای سرم بیارن درس عبرتی شد و هم خیالم از بابت انتقام آقای شریفی از اونا راحت شده بود . بعد این ماجرا برای خیلی از بچهها عزیزتر شده بودم ، اما بازم خیلیا تو دلشون حسرت می کشیدند حرف بابک می زدند که با پارتی کار را جلو میبرم . اما دیگ جرات بیانش و نداشتند .
یه روز که با سمیرا و شیدا تو سلف دانشگاه نشسته بودیم سمیرا رو بهمون گفت :
- بچه ها امروز میاین باهم بریم دور بزنیم !! خیلی وقت با هم جایی نرفتیم ..
شیدا گفت:
- نظر خوبی من که موافقم ،،، مانا نظر تو چیه؟؟
- چی بگم والا ،،، ببینم چی میشه خبرتون می کنم .
سمیرا گفت :
- باشه پس من بهت زنگ میزنم ، ولی وقتی زنگ زدم باید قبول کنی ها باشه ، بی تو صفا نداره
- خخخ عجب ، باشه سعی می کنم بیام
رفتم خونه و به مامان گفتم .مامانم اجازه داد، ساعت های سه سمیرا زنگ زد :
- الو جانم سمیرا !!!
-چی شد میایی ؟؟
- اررررهههه
- ایولللل ،،، خوب پس من ساعت ۴ میام دنبالت تا ۸ میریم واسه خودمون خوش میگذرونیم ، خوبه ؟؟
- آره خوبه
- کاری نداری فعلا ؟؟
- نه قربونت برم
- پس ساعت ۴ آماده باشی که میام دنبالت خدافظ ..
- باش خداحافظ
لباسامو پوشیدم و آماده شدم ، ساعت ۴ بود ک سمیرا به گوشیم دوباره زنگ زد :
- الو ...
- مانا حاضری ؟؟
- آره کجایین شما !!!
- دم خونتون بیا بیرون
- باشه اومدم ..
از مامان خدافظی کردم ، در حیاطو بستم و به سمت ماشین سمیرا حرکت کردم ، نزدیک ک شدم شیشه ماشین پایین کشیده شد چهره سهراب ک سرشو به طرفم چرخوند و سمیرا ک با لبخند نگاهم میکرد نمایان شد .
واااای اصلا حواسم نبود بپرسم ک با کی میخوایی بریم !!! حالا چیکار کنم من ؟؟
همون وسط وایسادمو و صورتمو ازشون برگردوندم . سمیرا چند بار صدام کرد اما جواب ندادم تا اینکه ....
#ادامه_دارد ....
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡