لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #یلــــــدا یعنی
یادمــان باشــد که زندگــی،
آن قــدر کــوتاه استــ کہ،
یکـ دقیــقه بیشتر باهم بودن را،
باید جشـــن گرفتـــ 🌺
#یلــــــداتون_پیشاپیش_مبارکـــ
مازیار فلاحی 🎤
@eitaagarde
اگرمیم مشکلات
رابرداریم زندگی
شیرین میشه
براتون هزاران یلدای
شکلاتی آرزودارم
عمرتون طولانی
قلبتون آفتابی
یلداتون پرازشادی
@eitaagarde🌹
همراهان عزیز و همیشگی برترینها..
ممنون از حضور گرم همیشگی شما..
😍😍😍
امشب یه تعدادتون مهمانید و یه تعدادتون میزبان.....
حالا چه مهمان ، چه میزبان
هر جا که هستید انشالله دلتون خوش باشه. لبتون خندون باشه....😍
انشالله امشب کسی حسرت چیزی رو نداشته باشه. انشالله امشب دلاتون بهم نزدیک باشه. قهر و کدورتی هم نباشه.
انشالله امشب براتون پر از خاطره های قشنگ باشه.
انشالله هر چیزی بهترینش قسمت دلهای پاکتون باشه که لایق ترینید.🌹🌹🌹🌹🌹
#با تشکر از همراهیتون
#کانال برترینها
وﻗﺘﯽ ﮐﻪ اﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ،
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﻪ؛
ﻓﻘﻂ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ...
@eitaagarde🌹🌹🌹
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۱۹
*روز آخری که میخواستم بابکو ببرن ، رفتم جلوش و با پوزخندی رو بهش گفتم :
- فکر کنم فهمیدی که با کی در افتادی نه !!! یه بار بهت گفتم که کاری به کارم نداشته باش و دهنتو ببند ، اما انگاری جدی نگرفتیم ، حالا برو که آب خنکی در انتظارته ...
با چشمانی قرمز از غضب بهم گفت :
- خیلی پستی ،،، تقاض این کارتو پس میدی حالا میبینی
- فعلاً که تو داری تقاصشو پس میدی ، برای جامعه ای متاسفم که میخواست وکیل شیاد و زورگویی مثل تو امثال تو رو داشته باشه ، تو رو چه به وکالت . پست و نامرد تر از تو رو زمین وجود نداره
- حالم ازت بهم میخوره دختر های عوضی ...
با پوزخنده گفتم :
- من بیشتر از تو ، برو که زندان منتظرته آقا .
دیگه خیالم از بابتش راحت شد، این زهر چشمی برای بقیه بچه ها هم بود که اگه میخواستنم برام پاپوش درست کنن یا بلای سرم بیارن درس عبرتی شد و هم خیالم از بابت انتقام آقای شریفی از اونا راحت شده بود . بعد این ماجرا برای خیلی از بچهها عزیزتر شده بودم ، اما بازم خیلیا تو دلشون حسرت می کشیدند حرف بابک می زدند که با پارتی کار را جلو میبرم . اما دیگ جرات بیانش و نداشتند .
یه روز که با سمیرا و شیدا تو سلف دانشگاه نشسته بودیم سمیرا رو بهمون گفت :
- بچه ها امروز میاین باهم بریم دور بزنیم !! خیلی وقت با هم جایی نرفتیم ..
شیدا گفت:
- نظر خوبی من که موافقم ،،، مانا نظر تو چیه؟؟
- چی بگم والا ،،، ببینم چی میشه خبرتون می کنم .
سمیرا گفت :
- باشه پس من بهت زنگ میزنم ، ولی وقتی زنگ زدم باید قبول کنی ها باشه ، بی تو صفا نداره
- خخخ عجب ، باشه سعی می کنم بیام
رفتم خونه و به مامان گفتم .مامانم اجازه داد، ساعت های سه سمیرا زنگ زد :
- الو جانم سمیرا !!!
-چی شد میایی ؟؟
- اررررهههه
- ایولللل ،،، خوب پس من ساعت ۴ میام دنبالت تا ۸ میریم واسه خودمون خوش میگذرونیم ، خوبه ؟؟
- آره خوبه
- کاری نداری فعلا ؟؟
- نه قربونت برم
- پس ساعت ۴ آماده باشی که میام دنبالت خدافظ ..
- باش خداحافظ
لباسامو پوشیدم و آماده شدم ، ساعت ۴ بود ک سمیرا به گوشیم دوباره زنگ زد :
- الو ...
- مانا حاضری ؟؟
- آره کجایین شما !!!
- دم خونتون بیا بیرون
- باشه اومدم ..
از مامان خدافظی کردم ، در حیاطو بستم و به سمت ماشین سمیرا حرکت کردم ، نزدیک ک شدم شیشه ماشین پایین کشیده شد چهره سهراب ک سرشو به طرفم چرخوند و سمیرا ک با لبخند نگاهم میکرد نمایان شد .
واااای اصلا حواسم نبود بپرسم ک با کی میخوایی بریم !!! حالا چیکار کنم من ؟؟
همون وسط وایسادمو و صورتمو ازشون برگردوندم . سمیرا چند بار صدام کرد اما جواب ندادم تا اینکه ....
#ادامه_دارد ....
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡