هدایت شده از 𝑨𝒓𝒆𝒛𝒐𝒐𝒚𝒆𝒔𝒉𝒊𝒓𝒊𝒏):🇵🇸
راستشو بگم الله وکیلی خسته شدم.
حالم از نوشتن رمان بهم می خوره.
دلم می خواد کلا جمع کنم برم.
و شما ها هم مهر تایید رو هر روز روی این فکرم می زنید
خعلیبی معرفتینااا
مگه بهتون نگفتم پیشمون بمونین یکم به خودم سر و سامون بدم و دوباره بیام؟🥲
ینی دلم میخاد بزنم کلن کانالو بپاکم
درسه پارت ندادم ولی جبرانی میفرسم براتون خب.
ینی دیه دلم به رمان نوشتن رضایت نمیده
اگه اجازه بدین فردا براتون پارت میدم.
اونم نه ¹ نه ² تا ¹⁰ تا.
پس فردا منتطر ¹⁰ تا پارت باشین باشه؟
امم اگه تا امشب بشیم ⁷⁰ شاید فردا بیشتر پارت بدم مثلن ²⁰.
ولی بیشتر پارت دادن بستگی به معرفت خودتونم داره دیه مگ ن؟
#نویسنده
خب میبینم ک اتفاقی توی آمار نیوفتاده🙃
خب نظرتون چیه کلن بزنم کانالو بپاکم؟هوم؟
اگه معرفتتون زیاد باشه و تا فردا بشیم ⁷⁰ یا ⁸⁰ براتون پارت های جبرانی رو میفرسم 🥲
پارت ها آمادس ولی باید ببینم معرفتتون چقدره
𝑝𝑟𝑖𝑣𝑎𝑐𝑦𝑜𝑓𝑙𝑜𝑣𝑒💍🤍
خب سلام🥲 مثل اینکه قصد ندارین زیاد شین ن؟
خب من شب ⁷ پارت براتون میفرسم برای چی؟برا اینکه تنبیه بشین منو حرص ندین😂🩴
ولی خب اگه فرسادم و زیاد نشدیم وقتی ⁷⁰ نفر شدیم بقیه پارت هارو میفرسم🥲
𝑝𝑟𝑖𝑣𝑎𝑐𝑦𝑜𝑓𝑙𝑜𝑣𝑒💍🤍
خب من شب ⁷ پارت براتون میفرسم برای چی؟برا اینکه تنبیه بشین منو حرص ندین😂🩴 ولی خب اگه فرسادم و زیاد ن
خب برا اینکه کم شدین من سه تا پارت میدم اگه تا صب شدیم ⁷⁰ یا ⁸⁰ بیشتر میدم.
"بِسم ربّ مَجنون"
#رمان_حَریمِ_عِشق❤️🩹🩹
نویسنده: ر.ق
!کپی راضی نیسم!
"هر روز²پارت"
"کانالمون"
https://eitaa.com/ejnkdu
#حَریمِ_عِشق
#پارتِ_سی_هَشت
با بهت برگشتم سمتش و گفتم:
-تو..تو از کجا فهمیدی
+خب دیگه زود باش آماده شو بریم
-من هیچ جا نمیام
+عه؟
رفت سمت بهراد د یه لگد بهش زد و گفت:
+پاشو ببینم کره خر
بهراد گیج و منگ بلند شد و گفت:
-چیشده دوباره دختره فرار کرده؟
+نخیر پاشو تن لشتو جمع کن باید بریم
-کجا؟
+قراره سرهنگ بیاد دنبال ریحانه
-وای دوباره
+پاشو ببینم
دوتاشون اومدن سمتم که از ترس عقب عقب رفتم که یه دستمالی روی دماغم قرار گرفت و بیهوش شدم.
حامد:
ریحانه بیهوش شد و به سمت خونه بهراد حرکت کردیم آدرس اون جا رو کسی نداشت برای همین رفتیم اون جا.
زنگ زدم به رها و گفتم خودش رو برسونه به خونه بهراد تا ببینیم باید چیکار کنیم چون فردا مهدی برمیگشت .
رسیدیم خونه و رها هم رسیده بود. ریحانه رو توی یه اتاق گزاشتیم و درو بستیم.
-خب الان باید چیکار کنیم؟
+هیچی رها فردا که مهدی بر میگرده باید بری خودتو توی دلش جا کنی تا هم من به عشقم برسم هم تو.
-اگه قبول نکرد و بیرونم کرد چی؟
+اون موقع قضیه ریحانه رو وسط میکشی و بهش میگی پیش ما گروگانه
-یعنی میگی اگه قبول نکرد باهام ازدواج کنه بگم ریحانه رو میکشیم؟
+افرین دقیقا
بهراد که تا اون موقع ساکت بود گفت:
+اگه دوباره مهدی پیدامون کرد چی؟
-پیدا نمیکنه
+اگه پیدا کرد چه گلی به سرمون بزنیم؟
رها خندید و گفت:
-گل باغچه
+هر هر بامزه
پشت چشمی نازک کرد و یه ایشی گفت.
بعد صدای ناله از توی اتاق میومد سریع با نگرانی دویدم سمت در اتاق که رها همون جوری که آدامسش رو میجویدگفت:
+آخه این دختره چی داره که تو و مهدی دوسش دارین یه نگاهی ام به دور و برتون بکنین بد نیست
با اخم نگاش کردم و گفتم:
-بهتر از توعه عین تو یه کیسه لوازم آرایشی نمیزنه به خودش
ادامه دارد...
کپی؟ لا لا!
نویسنده:ر.ق
https://eitaa.com/ejnkdu
#حَریمِ_عِشق
#پارتِ_سی_نُه
بی توجه بهش رفتم توی اتاق که دیدم ریحانه تو خواب داره ناله میکنه و مدام اسم مهدی رو میاره.
+رها رهاااااا
-هوی چته صداتو انداختی تو گلوت هوار میزنی
+عفت کلام داشته باش
-نداشته باشم چی میشه؟
+فعلن خفه شو بیا ببین تب داره
رفت سمت ریحانه دستشو گزاشت رو پیشونیش و گفت:
-عاره تب داره نکنه میخای ببریش دکتر؟بزار همین جا بمیره هممون از دستش...
محکم خوابوندم تو گوشش که حرفش نصفه موند .دستشو گزاشت رو صورتش و زد زیر گریه و رفت بیرون. به ثانیه نکشیده بود بهراد اومد تو اتاق و گفت:
+گوساله چه مرگته چرا رها رو میزنی
داد زدم و گفتم:
-برای اینکه حرف مفت میزنههههه
+دلیل نمیشه این بدبخت رو بزنی
پوزخنده ای زدم و گفتم:
-بدبخت؟هه این خودش یه شیطون درس میده
+حالا این دختره چه مرگشه
-ببین بهراد درست درباره ریحانه حرف بزن وگرنه یه بلایی بدتر رها سرت میارم
داشت میرفت بیرون که زیر لب چیزی میگفت که صداش رو شنیدم:
+هار شده معلوم نیست چشه باید پاچه هامون رو بالا بدیم و بیایم سمتش
+هوی آقا بهراد فهمیدم چی گفتی حواست باشه
-خفه بابا
اومدم برم سمتش که دو تا پا داشت دوتا دیگه ام قرض کرد و الفرارررر.
یه نگاهی به ریحانه انداختم که توی خواب داشت ناله میکرد و یهو از خواب بیدار شد و گریه میکرد و میگفت مهدی شهید شده مهدی شهید شده.
رفتم سمتش و گفتم:
+ریحانه خوبی؟نترس خواب دیدی
منو که دید گریش شدت گرفت و گفت:
-مهدی.. مهدیم شهید شده
با اخم گفتم:
+انقدر اسم مهدی رو نیار تا یه بلایی سرتون نیاوردم
اشکاشو پاک کرد و گفت:
-می..میخام برم خونمون دلم برای مامان بابام تنگ شده
+فعلن باید دورشون رو خط بکشی
-انقدر تو ظالمی که از دیدن مامان بابام محرومم میکنی
ادامه دارد...
کپی؟ لا لا!
نویسنده:ر.ق
https://eitaa.com/ejnkdu