eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت383 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) شیشه رو که داد پایین دوست داشتم زمین دهان باز کنه منو ببلعه _سلام کجا‌میرین؟ احسان سوال پرسید ایلزاد مشغول حرف زدن با رضا و مهدی بود _الهه بزور سرمو اووردم بالا نگاهم باید با احسان تلاقی پیدا میکرد ولی خورد به چشمهای مهدی که جایی بین انگشتهای درهم پیچ خوردم میگشت احسان دوباره صدام زد _الهه ایلزاد برگشت سمتم دنباله ی نگاهمو ببینه خداروشکر میکنم که تونستم همزمان برگردم سمت احسان و جواب بدم _خرید محمد مهدی انگار دستپاچه بود معطل خداحافظی نموند دست رضا رو کشید رفت احسان سرشو تکون داد _برید مواظب باشید به شب نخورید ایلزاد تایید کرد و با تک بوقی از کنارشون رد شد چند دقیقه سکوت کرد ولی نبض دلم خبر میداد از سوالی که میخواد بپرسه _الهه خانم شما مطمئن هستین از کاری که .. _بله مطمئنم فرمون رو چرخوند _من هرچقدر ادم صبوری باشم و تحملم بالا باشه عاشق باشم و چشمم کور باشه به روی تمام عیب و نقصها نمیتونم چشممو ببندم از نگاه زنم تمام حجم خون بدنم پمپاژ شد به صورتم گر گرفتم از خبطی که کرده بودم و دلم به حال خودم و ایلزاد سوخت که سمت نگاهمو دید ولی به روی خودش نیاوورد _الهه جان من اجبارت نمیکنم عصبی شد با کف دست کوبید روی فرمون ماشین _دِ عزیزم تاج سرم گلم خانومم تو همه چی تمومی بهترینی انتخابمی ولی نمیتونم نگاهتو پشت کسی دیگه ببینم لعنت به عاشق شدن اشتباهی چرا قلبم داشت میسوخت چرا سوزش قلبم شد اشک چشمم و قِل خورد روی صورتم _د دورت بگردم اشک چرا اخه جواب منو بده بگو بهم وقتی از بودن من مطمئن نیستی من بی غیرتم اگه اجبارت کنن حرفاش ته دلمو خالی تر میکرد با کف دست صورتمو پوشوندم و زار زار اشک ریختم _الهه بانو با هر کلمه ای که میگفت درد دلمو بیشتر میکرد مهربون بود که همین وسط نمیزد تو گوشم و نمیگفت تف به ذاتت که چشمت هرز میره حرفی نزد و آهنگی رو پلی کرد که لحظه به لحظه اش حرفای دل یه عاشق بود 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
Hojat Ashrafzadeh - Negaram.mp3
8.31M
آروزی محالم 😭 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
۲۱ دی ماه، ۹سال از ترور مصطفی احمدی‌روشن، از شهیدان صنعت هسته‌ای و معاون بازرگانی مرکز هسته‌ای نطنز می‌گذرد. 🔺 احمدی‌روشن که دانش‌آموخته شیمی دانشگاه شریف بود، در شمال تهران، صبح‌گاهان از خانه، همراه مردی دیگر به‌نام رضا قشقایی، سوار خودروی‌اش شد و یک موتورسوار بمبی مغناطیسی را به خودرو چسباند و بمب منفجر شد. 🔺رونن برگمن نویسنده اسرائیلی در کتاب «برخیز و بی‌درنگ او را بکش» ترور احمدی روشن توسط موساد را تأیید می‌کند. به گفته وی این ترورها به قصد ایجاد رعب و وحشت در میان دانشمندان هسته‌ای ایران انجام شده بودند. به علاوه برگمن بیان می‌دارد که تصویر احمدی روشن چند ماه قبل از ترور در تلویزیون ایران در ضمن بازدید هسته‌ای احمدی نژاد نشان داده‌شده بود کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
حاج‌ حسین‌ یکتا: خــواهر من! بــرادر من! اگه امام زمان(عج) یہ گوشہ چشم نگاهت کنہ کارِت کاره ، بارِت باره! بعدش تو فقط بشین کنار جوی گذر ایام ببین کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت384 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) تقریبا رسیده بودیم به شهر هم من آرومتر شده بودم هم ایلزاد اهنگشو عوض کرده بود بی حال چشم دوختم به خیابونهایی که رفت و آمد عید توش نمایان بود و شلوغتر از روز اول عید شده بود ساعت تقریبا چهار بود که رسیدیم به مجتمع بزرگی که سر درش نوشته بود هایپر استار کرمانشاه بزور جای پارک پیدا کرد و متوقف شد _پیاده شو همینجا فکر کنم چیزی که میخوای پیدا بشه بی میل دست بردم سمت دستگیره در ماشین و باز کردم منتظر موندم تا ایلزاد ماشین رو چک کنه بیاد طرف من امروز شلوار مشکی تیشرت خاکستری و کت مشکی پوشیده باید امیدوار بود به اینکه از رنگ تیره تغییر پیدا کنه به رنگهای بهتر دستی توی موهاش کشید به عقب روندشون و با لبخندی که سعی میکرد از لبهاش جدا نشه با فاصله دستشو حائل کرد پشت کمرم _بریم فقط اینجا شلوغه مراقب خودت باش از درب چرخی مجتمع وارد شدیم و اولین چیزی که نگاهمو به خودش خیره کرد ابشار بلندی بود که از وسط مجتمع رو به بالا فوران میشد و مردمی که ایستاده بودن و اون صحنه رو مشاهده میکردن کم کم رفتیم سمت ویترینها و مغازه ها نمیدونستم چی میخوام بخرم بی هدف نگاه میکردم و ایلزاد هم پشت سرم میومد _چیزی به چشمت نیومد؟ با صدای گرفته ای جواب دادم _نه نمیدونم چی میخوام لبخند کمرنگی به روی لبهاش نشوند _من برات انتخاب میکنم ته دلم خوشحال شدم که هنوز رو برنگردونده ازم شاید ایلزاد اخرین پناه من بود که اولین اولویتم بود به هیچ وجه امکان نداشت حالا که امیدوار شده به حضور من ناامیدش کنم شاید دل من هم کم کم باهاش راه میومد و خوشبختیم با ایلزاد رقم میخورد بعد از گذر از چنتا مغازه و ویترین بالاخره لباس شب زیبایی رو انتخاب کرد هرچند مشکی بود و پر زرق و برق ولی اونقدر زیبا بود که دلم نیومد مخالفت کنم دست به جیب کنارم ایستاد و خم شد روی صورتم _نظرت چیه؟ با لبخند جواب دادم _امتحان میکنم زودتر از من وارد مغازه شد و به فروشنده ی جوونی که خودشو با تیپ امروزی خفه کرده بود از شلوار پاره پوره گرفته تا موهای مش شده؛ گفت تا لباس رو از ویترین وی ای پی خارج کنه _انتخابتون محشره خانم این بهترین کار امسالمون بوده مطمئنم پشیمون نمیشین ایلزاد اخم کرده بود میدونستم صدای دخترونه و چندش اون پسر روی مخش راه رفته _ممنون بدین من و خودش زودتر لباس رو تحویل گرفت و هدایتم کرد سمت اتاق پرو به سختی تونستم تو اون نیم وجب جا لباس خشک و بلند رو از سرم بپوشم و زیپش تا نیمه های کمرم بالا بکشم ضربه ای به در خورد و همزمان صدای ایلزاد _میخوای کمکت کنم خانم؟ میدونستم نمیخواد جلوی مرد غریبه اسمم رو صدا بزنه از اینه نگاهی به خودم انداختم نیاز داشتم به کمک بی توجه به موهای پریشونم که کلیپس از توش سُر خورده بود پایین و دورم پخش شده بود درو باز کردم و پشت کردم به ایلزاد _زیپمو کامل میبندی؟ از اینه ی اتاق پرو نگاهش کردم مردمک چشمش میچرخید بین چشمام و موهام که تو هوا پخش شده بود نگاهش از بالا تا پایین لباس در رفت و امد بود _اقا کمک نمیخواین؟ اخم غلیظ ایلزاد بین ابروهاش من رو هم ترسوند چه برسه به اون پسر اومد داخل اتاق درو قفل کرد و پشت سرم ایستاد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللَّهِ وَ دَيَّانَ دِينِه روی دست های شما ایستاده و زمین به یمن قدم های شما پا برجاست و حیات همه دنیا مدیون شماست...🌱 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
•"💛🌱"• |🌹🍃 دلگير ڪه شدے از زمانہ تعطیل ڪن زندگے را برس بہ داد ِ دلَت...♥️ حرم اگر نیافتے شهدا هستند گلزارشان میشود مأمنے براے دلت🙃 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
‌‎:این خیانت به ملت و کشور است که کالایی را که میتوان در داخل تولید کرد مورد استفاده قرار نداد و از خارج کشور آورد بنویسید امیرکبیر بخوانید درونزایی! بنویسید امیرکبیر بخوانید حمایت از تولید داخلی! بنویسید امیرکبیر بخوانید عِرق ملی! و نهایتا بنویسید امیرکبیر بخوانید مسئول! کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💢حجاب؛ یعنی همین دقت در برخورد ، که آلوده نشوے و آلوده نسازے؛ که اسیر نشوے و اسیر ننمایی... زن و مرد ، هر دو باید سنگ راه نباشند و دیگران در خود اسیر نسازند و چشمها و دلهـا را نگه ندارند و در دنیا نمانند... کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
❲ پیـام‌واضح‌بود : ‌وَ استقامت‌ڪنیم؛صُبح‌نزدیڪ‌است! ❳ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2