فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#با_شهیدان
🔖تصاویری از دیدار #مداحان از خانواده معزَّز شهداء
💠 روضهخوانی و دیدار استاد حاج منصور #ارضی با خانواده شهید مدافع حرم محسن حججی:
🚩«در کنار مقبره شیخ حر عاملی در حرم مطهر رضوی»
💠 روضهخوانی و دیدار حاج محمود #کریمی با خانواده سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
🚩«یادت بخیر با گریههات، با شونههای لرزونت / یادت بخیر، با نوحههات، با اون چشای بارونت.. »
💠 روضهخوانی و دیدار حاج احمد #واعظی با خانواده شهید سرزمین منا محسن حاجیحسنی کارگر:
🚩«از مِنا میآورند اخبار داغِ دور را / نوحهخوان کو، تا بخواند سعیکم مشکور را..»
💠 روضهخوانی و دیدار حاج ابوذر #بیوکافی با خانواده شهید مدافع حرم محسن حججی:
🚩«خطاب به پدر شهید: شهید حججی در اعمال روزانهاش چه کاری را ترک نمیکرد؟..»
|#خانواده_شهداء
|#سنت_حسنه
|#الی_الحبیب
🆔 @elalhabib_ir
الی الحبیب
#با_شهیدان
#شهید_مداح
💠پنجم اردیبهشت ماه_ سالگرد شهادت شهید محمد رضا #تورجی_زاده
🔖روضه حضرت زهرا(س)
🌟 خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند. #حسین_خرازی بی قرار بود اما به رو نمیآورد؛ خیلیها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه..
📞یه وضعی شده بود عجیب! تو این گیر و دار، حاجی اومد بیسیمچی را صدا زد. حاجی گفت: هر جور شده با بیسیم، #تورجی_زاده را پیدا کن.. شهید تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا(س) بودند و #مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا(س) بود..
💎خلاصه تورجی را پیدا کردند. حاجی بی سیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی چند خط روضه حضرت زهرا (س) برام بخون..
📿تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت..
صدا را روی تمام بی سیمها انداخته بودند. خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگن..
🎗 خط را گرفته بودند، عراقیها را تارو مار کردند. تورجی خونده بود:
🚩در بین آن دیوار و در
زهــرا(س) صدا میزد پدر
🚩دنبال حیـدر(ع) می دوید
از پهلویش خون می چکید
«زهرای من، زهرای من..»
🌷محمد ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت . یکی از سادات گردان نقل می کرد: یک بار به سنگر فرماندهی رفتم. محمد به احترام من از جا بلند شد. گفتم: «یک مرخصی چند ساعته می خواهم تا به اهواز برم!»
🔸به دلایلی مخالفت کرد. اصرار کردم اما بیفایده بود در نهایت وقتی ناامید شدم گفتم:
باشه شکایت شما را میبرم پیش مادرم..
🌀هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که پابرهنه به دنبالم دوید دستم را گرفت و گفت: این چه حرفی بود که زدی؟! بیا این برگه ی مرخصی سفید امضا کردم هر چه قدر میخواهی بنویس.
💔 تا به چهره اش نگاه کردم دیدم خیس از اشک است. گفتم: به خدا شوخی کردم منظوری نداشتم و.. اما محمد همچنان اصرار داشت که من حرفم را پس بگیرم!
🔮یک سال بعد در عملیات کربلای ۱۰ گلولهی خمپاره به درون سنگر اصابت کرد.
خیلی عجیب بود، سه ترکش به او اصابت کرده بود..
یکی به پهلو
یکی به بازو
و دیگری به سر..
🔹یک باره به یاد حرف سال قبل محمد افتادم. او از شهادت خود این گونه گفته بود:
من در عملیاتی شهید میشوم که با رمز یا زهرا(س) باشد و من آن زمان فرمانده گردان یا "زهرا" باشم..
🚩مدتی بعد پیکر او تشییع شد و همانگونه که وصیت کرده بود سربند یا "زهرا (س)" به پیشانی او بستیم و در کنار دوستانش در گلستان شهدای اصفهان آرمید.
🎙راوی: محمود اسدی از لشکر امام حسین(ع)
#الی_الحبیب
🆔 @elalhabib_ir