هیئت مذهبی_فرهنگی الی الحبیب
✨ انشاءالله با مدد ابیعبدالله رسانه ی الی الحبیب قصد دارد تا روز عاشورا با پنج پادکست با محتوای ج
.
🔽 شب هشتم
✨ مسیر چهارم : عموی دلیر
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧
✨ مسیر چهارم : عموی دلیر
📚 «ماه ترین» داستان زندگی سقای تشنه ی کربلا، مرد ادب و عشق، ابوالفضل العباس (ع) است.
این کتاب هدیه ای است به قهرمان عقیده و جهاد و پرچم دار حسین در کنار رود فرات.
به خون سرخ تو که همواره و در هر زمان و مکان تاج و تخت ستمگران را می لرزاند.
به تو، ای کسی که خون پاکت با آب گوارای فرات در هم آمیخت تا با حروفی از نور داستان غم انگیز قهرمانی حسین را بنگاری.
عموی دلیر.mp3
15.81M
🎧#پادکست_شبانه
#محرم
#رادیو_الی_الحبیب
❌ ( بهتر است پادکست های صوتی الی الحبیب را که با هشتگ #تولیدی_رسانه_الیالحبیب متمایز شده اند را برای درک جزئیات و افکت ها با هندزفری گوش دهید ) ❌
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧
🔽 سلام و احترام خدمت همراهان نازنین #الی_الحبیب ❤️
امروز با 👇
⬅️ #حدیث_روز
⬅️ #سیاسی_صبح
⬅️ #ببین_و_یادبگیر
⬅️ #حبیبم_بگو
⬅️ #بهاری
⬅️ #سیاسی_شب
⬅️ #بفرمایید_منبر
در خدمتتون هستیم. ✨
#حدیث_روز
🦋امام رضا علیه السلام:
🔶️هر که روز عاشورا روز سوگواری و اندوه و گریه اش باشد،
💠خداوند عزّ و جلّ روز قیامت را روز شادی و سرور او قرار دهد
📚میزان الحکمه جلد۷صفحه ۴۱۰
┅═✧❁ @elalhabibk🏴 ❁✧═┅
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توضیحات معاون امنیتی استانداری فارس درباره حادثه امشب
اسماعیل قزل سفلی:
🔹خوشبختانه هیچ مسئله امنیتی در حرم شاهچراغ رخ نداده است و ماموران به یک سارق مشکوک و برای دستگیری وی یک تیر هوایی را شلیک میکنند و این موجب نگرانی مردم و شهروندان شد.
🔹الحمدالله حرم مطهر حضرت شاهچراغ در امن و امان است و هیئتهای عزاداری در حال عزاداری هستند و اوضاع تحت کنترل است و هیچگونه مشکلی نیست.
#سیاسی
#بصیرت_و_سیاست
#سیاستمان_و_دیانتمان
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧
زرشک از ریخته شدن سموم یا مواد غیرطبیعی به اعضاء بدن جلوگیری می کند و به عبارت روشن، زرشک، نقش خنثی ساختن سموم را برعهده دارد.
زرشک، ضد صفرا و ضد تشنگی است.
#ببین_و_یادبگیر
#دانستنی_ها
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧
«رزق عاشورا»
خیالم که از مرغهای شکمپر توی فر راحت شد، برنج خیسخورده را ریختم توی آب در حال جوش. بوی زعفران و فلفلدلمهای تا توی پلههای ساختمان هم میرفت. این را همسرم گفت که با یک جعبه خرما از در آمد تو. روز عاشورا بود و به رسم هرسال که یک دیگ بزرگ غذای نذری میپختم، امسال فقط توان آمادهکردن چند پرس را داشتم و ترجیح دادم، مجلس کوچکی هم بهپا کنم. بهترین مواد را تهیه کردیم و کتیبههای سیاه را به دیوارها زدیم. مانده بود سالاد که تا وقتی صدای زنگ در خانه بلند شد، با چند پر خیار و گوجه، روی کاهوها را نقش زدم و گذاشتمش روی میز.
مهمانها از همان دم در، بنا کردند به تعریف از نذریهای من. اول، روضه و مرثیهای خواندند و بعد از زیارت عاشورا، سفره را پهن کردند وسط هال. بشقاب و قاشقها که ردیف شد، چشمهای منتظر بیشتر به آشپزخانه کشیده میشد. در قابلمه را با احتیاط برداشتم و بخارش بالا زد. با کفگیر برنج را زیر و رو کردم. برق از چشمهایم پرید و قلبم برای یک لحظه ایستاد. نیمی از برنج له شده بود و نیم دیگرش نیمپخت بود. هرچه کفگیر میزدم و اینور و آنورش میکردم فایده نداشت. هول شده فقط پوست لبم را میکندم. غذای نذری که به این ریخت و قیافه افتاده باشد، نوبر بود. خانم مهمان آمد و یک نگاه سرسری انداخت و کشدار گفت: «عیبی نداره!»
ولی من سرخوسفید شدم و دلم را به مرغ بریانشده خوش کردم. اینبار چنگال را فرو بردم در سینه مرغ و از پختش که مطمئن شدم، با خیال راحت گذاشتمش توی ظرف. نفس کوتاهی گرفتم و نشستم گوشهای از سفره. آقای مهمان داشت یک تکه از ران مرغ را میکند. بچهها منتظر نگاه میکردند. اما آقای مهمان هرچه تلاش کرد، ران سمج خیال جداشدن نداشت. کمی جابهجا شدم و نگاهم را دوختم به مرغ نشسته در ظرف که برایم دهنکجی میکرد. عرق سرد از پشت کمرم سُرید و تنم لرزید. قرمزی استخوان و گوشت فریاد میزد که مرغ هم نپخته است. قاشق و چنگالها همراه دل من، وا رفتند روی بشقابها. صدای بچهها بلندتر شد.
_ مامان برنج بکش برامون.
برنج هم تعریفی نداشت. چشمهایم سياهي رفت. روی نگاهکردن به صورت مهمانها را نداشتم. نگاهم به «یاحسین» روی یکی از پرچمها افتاد. بلند شدم و سربهزیر رفتم توی آشپزخانه. اشک روی صورتم ریسه شده بود. صبح آنروز هرچه پول داشتیم خرج موادغذایی کرده بودیم و آخرش همهچیز خراب از آب درآمده بود. دستمان خالی خالی بود. داشتم فکر میکردم حالا با این افتضاحی که پیدا شد چه کنم که همسرم با لباس بیرون جلویم ظاهر شد. گفت برایش پیامک واریزی آمده و ظاهرا یکی از دوستانش که سالها پیش از او پولی گرفته بود، امروز قرضش را پس داده. گفت: «میرم و برای مهمونها کباب میخرم.» در ناامیدی، جرقهای از امید در وجودم روشن شد که مهمانان امامحسین بدون پذیرایی نمیروند. طعم شیرین آن پیامک، جای همه تلخیهای قبلش را گرفت. خدایِ امام هوای مجلسش را داشت.
وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا
و بر خدا اعتماد كن، همين بس كه خدا نگهبان [تو]ست.
احزاب، ٣
#حبیبم_بگو
#آیه_جان
#تفسیر_قرآن
#تکه_ای_از_آسمان
نویسنده: فاطمه اکبریاصل
عکاس: زینب خزایی
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧