زرشک از ریخته شدن سموم یا مواد غیرطبیعی به اعضاء بدن جلوگیری می کند و به عبارت روشن، زرشک، نقش خنثی ساختن سموم را برعهده دارد.
زرشک، ضد صفرا و ضد تشنگی است.
#ببین_و_یادبگیر
#دانستنی_ها
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧
«رزق عاشورا»
خیالم که از مرغهای شکمپر توی فر راحت شد، برنج خیسخورده را ریختم توی آب در حال جوش. بوی زعفران و فلفلدلمهای تا توی پلههای ساختمان هم میرفت. این را همسرم گفت که با یک جعبه خرما از در آمد تو. روز عاشورا بود و به رسم هرسال که یک دیگ بزرگ غذای نذری میپختم، امسال فقط توان آمادهکردن چند پرس را داشتم و ترجیح دادم، مجلس کوچکی هم بهپا کنم. بهترین مواد را تهیه کردیم و کتیبههای سیاه را به دیوارها زدیم. مانده بود سالاد که تا وقتی صدای زنگ در خانه بلند شد، با چند پر خیار و گوجه، روی کاهوها را نقش زدم و گذاشتمش روی میز.
مهمانها از همان دم در، بنا کردند به تعریف از نذریهای من. اول، روضه و مرثیهای خواندند و بعد از زیارت عاشورا، سفره را پهن کردند وسط هال. بشقاب و قاشقها که ردیف شد، چشمهای منتظر بیشتر به آشپزخانه کشیده میشد. در قابلمه را با احتیاط برداشتم و بخارش بالا زد. با کفگیر برنج را زیر و رو کردم. برق از چشمهایم پرید و قلبم برای یک لحظه ایستاد. نیمی از برنج له شده بود و نیم دیگرش نیمپخت بود. هرچه کفگیر میزدم و اینور و آنورش میکردم فایده نداشت. هول شده فقط پوست لبم را میکندم. غذای نذری که به این ریخت و قیافه افتاده باشد، نوبر بود. خانم مهمان آمد و یک نگاه سرسری انداخت و کشدار گفت: «عیبی نداره!»
ولی من سرخوسفید شدم و دلم را به مرغ بریانشده خوش کردم. اینبار چنگال را فرو بردم در سینه مرغ و از پختش که مطمئن شدم، با خیال راحت گذاشتمش توی ظرف. نفس کوتاهی گرفتم و نشستم گوشهای از سفره. آقای مهمان داشت یک تکه از ران مرغ را میکند. بچهها منتظر نگاه میکردند. اما آقای مهمان هرچه تلاش کرد، ران سمج خیال جداشدن نداشت. کمی جابهجا شدم و نگاهم را دوختم به مرغ نشسته در ظرف که برایم دهنکجی میکرد. عرق سرد از پشت کمرم سُرید و تنم لرزید. قرمزی استخوان و گوشت فریاد میزد که مرغ هم نپخته است. قاشق و چنگالها همراه دل من، وا رفتند روی بشقابها. صدای بچهها بلندتر شد.
_ مامان برنج بکش برامون.
برنج هم تعریفی نداشت. چشمهایم سياهي رفت. روی نگاهکردن به صورت مهمانها را نداشتم. نگاهم به «یاحسین» روی یکی از پرچمها افتاد. بلند شدم و سربهزیر رفتم توی آشپزخانه. اشک روی صورتم ریسه شده بود. صبح آنروز هرچه پول داشتیم خرج موادغذایی کرده بودیم و آخرش همهچیز خراب از آب درآمده بود. دستمان خالی خالی بود. داشتم فکر میکردم حالا با این افتضاحی که پیدا شد چه کنم که همسرم با لباس بیرون جلویم ظاهر شد. گفت برایش پیامک واریزی آمده و ظاهرا یکی از دوستانش که سالها پیش از او پولی گرفته بود، امروز قرضش را پس داده. گفت: «میرم و برای مهمونها کباب میخرم.» در ناامیدی، جرقهای از امید در وجودم روشن شد که مهمانان امامحسین بدون پذیرایی نمیروند. طعم شیرین آن پیامک، جای همه تلخیهای قبلش را گرفت. خدایِ امام هوای مجلسش را داشت.
وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا
و بر خدا اعتماد كن، همين بس كه خدا نگهبان [تو]ست.
احزاب، ٣
#حبیبم_بگو
#آیه_جان
#تفسیر_قرآن
#تکه_ای_از_آسمان
نویسنده: فاطمه اکبریاصل
عکاس: زینب خزایی
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧
﷽
لب تشنه ز علقمه گذشتی آری...
دریا که به رودخانهها رو نمیزند!
#گزارش_تصویری
نهم محرم ١۴۴۶
۲۵ تیر ١۴٠٣
#نهم_محرم
#روضه_تصویری
#ماه_محرم
✧❁ @elalhabibk🏴 ❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانم به قدمهای مهمانان ارباب!
کوبنده پا میگذارند بر قلب پرچمی که قلب آلالله را آتش زده است!
#مرگ_بر_اسرائیل
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧
#سربندهای_خادمی را که نشان سرخِ نوکری #اباعبدالله هستند؛ علاوه بر خادمها مهمانها هم بر سر میبندند تا یکرنگتر شویم!
همهی ما خادم حسین(ع) هستیم!
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧
اسپند در آتش بود دلهایمان!
نمیدانست برای چه بسوزد؟
برای تشنگی علیاصغر(ع)!؟
برای شرمندگی عباس(ع)!؟
برای دندان ساییدنِ حسین(س)!؟
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧
قبل شروع مراسم، بچههای #رسانه جمع شده بودند برای همفکری!
تا مبادا اشتباهی رخ دهد!
جمع شده بودند تا همه چیز به بهترین شکل پیش رود!
✧❁ @elalhabibk🏴❁✧