eitaa logo
عماد دولت‌آبادی
81.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
893 ویدیو
6 فایل
نویسنده‌هه به نخست‌وزیر گفت؛ شماها دو روز پشت این میز می‌شینین ولی قلم همیشه دست ما نویسنده‌ها می‌مونه💪 عمادم، یه نویسنده تبلیغات: @ads100 ارتباط با خودم: @edolatabadi دو تا تیک نمی‌خوره ولی می‌خونم امکان پاسخ‌گویی ندارم💔 ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
عماد دولت‌آبادی
علیرضا پهلوی پسر دوم رضاشاه و داستانی درباره‌ی فساد او؛ #بخش_اول یه جوونی به‌نام ناصر اتابکی این دا
‌ یک ساعت دیگه تشریف بیارید تا بخش آخر داستان فساد علیرضا پهلوی رو بگم براتون👌
عماد دولت‌آبادی
علیرضا پهلوی پسر دوم رضاشاه و داستانی درباره‌ی فساد او؛ بخش اول: (اینجا) #بخش‌_دوم مدت یک‌ماه شاهپو
علیرضا پهلوی پسر دوم رضاشاه و داستانی درباره‌ی فساد او؛ بخش اول: (اینجا) ناهید آن‌شب آن‌قدر گریه و زاری کرد که بیهوش شد و فردای آن‌روز از غصه ناخوش گردید. من چند عریضه برای شاه نوشتم، نمی‌دانم به دست او رساندند یا نه ولی همین‌قدر می‌دانم هیچ‌گونه ترتیب اثری به نامه‌های ما ندادند. بالاخره تصمیم گرفتم جلوی خود شاهپور را بگیرم و با التماس و گریه و زاری اجازه‌ی بازگشت خانواده‌ی ناهید را بگیرم. ساعت 6 بعد از ظهر بیست و پنجم تیرماه سال 1319، سر خیابان دربند عریضه به دست منتظر شاهپور علیرضا بودم. درست ساعت 5 و 6 بعد از ظهر بود که شاهپور به‌طرف دربند می‌رفت. من جلوی ماشین او رفتم که عریضه را به دستش برسانم. او ماشین را نگه داشت، نگاهی به سر و پایم انداخت و گفت: «تو ناصر اتابکی نیستی؟» گفتم: «بله قربان بنده ناصر هستم». شاهپور شروع به خواندن عریضه کرد، بعد، چند کلمه پای عریضه نوشت، سر پاکت را چسباند و به من گفت جواب را از کلانتری بگیر. شاهپور عریضه را به پاسبانی داد و من با او به کلانتری رفتیم. پاسبان نامه را به رییس کلانتری داد و گفت: «این نامه را شاهپور علیرضا برای شما فرستادند». رئیس کلانتری وقتی اسم شاهپور را شنید از روی صندلی جست و سه مرتبه گفت: «شاهپور، شاهپور، شاهپور» رئیس کلانتری پاکت را باز کرد، آن را خواند و فورا فریاد زد: «دست بند»، وقتی دست‌بند را آوردند در حالیکه خیره‌خیره به من نگاه می‌کرد به پاسبان گفت: «بزن به دست این پدرسوخته». پس از آن، مرا تحویل زندان موقت دادند و بالاخره بعد از چهار روز با ماشین زندانیان تحویل زندان قصرم دادند. ناهید وقتی فهمید خلاصی من از زندان به این زودی‌ها امکان ندارد، روز به روز حالش بدتر شد تا یکروز در زندان برای من خبر آوردند که ناهید به بیماری سل مبتلا شده است. وقتی قضایای شهریور 1320 پیش آمد -و رضاشاه سقوط کرد- مرا که همه می‌دانستند بی‌تقصیرم رها کردند. من پیاده به طرف خانه دویدم. وقتی به منزل رسیدم اول سراغ ناهید را گرفتم، مادرم گفت در مریض‌خانه است و فردا به ملاقات او خواهیم رفت. گفتم نه من همین الان باید ناهید را ببینم. مادرم گفت حال ناهید خیلی بد است، دیروز از سینه‌اش خون زیادی رفته است. حالا صلاح نیست یک‌مرتبه او را ببینی. من معطل نشدم و خودم را به مریض‌خانه (در خیابان شاه‌آباد) رساندم. بدون اینکه بفهمم چکار می‌کنم از این اطاق به آن اطاق می‌رفتم تا اینکه وارد اطاق ناهید شدم. من او را نشناختم و می‌خواستم از آن اطاق خارج شوم ولی ناهید مرا شناخت و با صدای بسیار ضعیفی گفت: «کجا می‌روی». رنگ از قیافه‌ی ناهید پریده بود. مثل میت شده بود. -ساعتی با هم حرف زدیم و همان‌طور که دستش در دستان من بود از دنیا رفت...-» ادامه‌ی داستان | بفرمایین اینجا👇 http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
درباره‌ی فساد علیرضا پهلوی داستان‌های دیگه‌ای هم ذکر شده یه داستان عجیب دیگه خوندم که منجر به خودسوزی قربانی میشه😔 ولی خب چیزی نیست که بتونم اینجا بگم اینجا چشم‌مون تو چشم همه باید حرمتا حفظ بشه اون دیگه باشه برای کتاب☺️👌
دیدین جمهوری اسلامی رو متهم می‌کنن به تحریف تاریخ؟ جمهوری اسلامی حتی برای گفتن وقایع تاریخ پهلوی هم چندان کاری نکرده، چه برسه به تحریف. من از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ صدتا سوژه برای فیلم‌نامه نویسی و فیلم‌سازی بهتون میدم. صدتا سوژه‌‌ی جذاب، واقعی و مستند. چون تاریخ معاصر هم هست، هزینه‌ی تولید بالایی نباید داشته باشه. ولی نمی‌دونم چرا نمی‌سازن. پس فیلم‌سازامون چیکار دارن می‌کنن؟ می‌ترسن؟ دونه دونه دیالوگ‌های رضاشاه و محمدرضاشاه موجوده، بعد میرن جیران افسانه‌ای از ناصرالدین شاه می‌سازن عماد دولت‌آبادی | بفرمایین اینجا👇 http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
‌ بعد تازه استاد معتضد نگران بودن که به کتاب‌ من مجوز ندن😬 نکنه به فیلم‌سازام مجوز نمی‌دن درباره‌ی پهلوی فیلم بسازن؟ ‌
عماد دولت‌آبادی
الان خب مردم لبنان در خط مقدم جبهه هستن و با اتفاقاتی که افتاد؛ طبیعتا به روحیه نیاز دارن. دیشب داشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میثم مطیعی رفته لبنان😍 باریــــکلا، نِـــــــــــع باریــــکلا👌 مردم‌لبنان مداح‌های ایرانی‌رو‌ می‌شناسن و حضور مداحای ایرانی بین مردم لبنان، خیلی اثر روانی فوق‌العاده‌ای داره🌱 عماد دولت‌آبادی | بفرمایین اینجا👇 http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیکر مطهر شهدای گمنام 🥀 بـــزودی اصــــفهــان را متبــــرک و درسرتاسر استان،تشییع خواهند شد. پنجـــم الـــی پانـــــــزدهم آذرماه عماد دولت‌آبادی | بفرمایین اینجا👇 http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
‌ سلام، چطورین؟🌸
‌ امشب دو تا مطلب می‌خوام بگم هرکی هست دستش بالا✋
‌ اوضاع دوران پهلوی اینقدر مسخره و عجیبه که دیگه امشب من وقتی داشتم رو کتاب کار می‌کردم، پیش خودم گفتم؛ چطوری مردم می‌خوان این حرفارو باور کنن😬
‌ اون چیزی که امشب متعجبم کرد رو می‌خواید براتون تعریف کنم؟
خب یکی از ویژگی‌های شخصیتی رضاشاه این بود که خیلی تند بود خیلی زود عصبانی می‌شد وقتیم عصبانی می‌شد هرکی جلوش بود رو می‌گرفت زیر چک و لگد
زین خاطر کسی جرئت نمی‌کرد حرفی جز خبر خوب به شاه بده. مثلا اگه یه اتفاق بدی می‌افتاد یا یه گزارشی ناگواری لازم بود به شاه گفته بشه، وزیر جرئت نمی‌کرد بگه اگرم می‌گفت کتک می‌خورد
‌ یبار تو جلسه‌ی هیئت وزرا مگس‌ می‌افته تو لیوان شاه شاه اون چنان عصبانی میشه که وزیر میگه محشر کبری بپا شد یه عده رو فرستاد زندان یکی دو نفر رو زد پرخاش کرد به وزرا و...😂 یادتون باشه بعد جریان کاملش رو بگم
‌ حالا امروز این داستان رو خوندم؛
‌ پادشاه افغانستان میاد ایران رضا شاه قرار بوده ساعت ۹:۰۵ دقیقه بیاد تو تالار و پادشاه افغانستان چند دقیقه وارد بشه و مورد استقبال شاه قرار بگیره
‌ رجال دولتی هرچی منتظر می‌مونن رضاشاه نمیاد نهایتا پادشاه افغانستان وارد میشه و بدون حضور رضاشاه ازش استقبال می‌کنن
‌ همه منتظر و تو فکر بودن که یهو می‌بینن رضاشاه وارد شد. لباساش گلی، اعصابش خورد، اوقاتش تلخ.
‌ هیچ‌کس جرئت نمی‌کنه حرفی بزنه رضاشاه با این وجود که مهمون ویژه داشته محل به کسی نمی‌ذاره و می‌ره تو بالکن تالار
‌ از مسئولین و مقامات ایرانی کسی جرئت نمی‌کنه بره جلو بپرسه چی شده نهایتا سفیر آلمان می‌ره جلو تلاش می‌کنه سر صحبت رو باز کنه میگه امشب چه شب قشنگیه😂
‌ شاه میگه آره قشنگه😅
‌ دوباره سفیر آلمان میگه تالار چقدر قشنگ شده شاه عصبانی میشه، داد می‌زنه، میگه: آره قشنگه ولی بزرگه،‌ فردا میدم کوچیکش‌ کنن.
‌ سفیر آلمان میگه خب حالا چی شده؟ رضاشاه میگه راننده‌ی بی‌شعور حواسش نبود منو انداخت تو چاله😐
‌ بعدا معلوم میشه وقتی شاه میفته تو چاله اول راننده فرار می‌کنه بعد بقیه‌ی مُلازما و همراهان شاه هر کدوم از یه طرف فرار می‌کنن یعنی ترجیح دادن بجای اینکه وایسن کمک کنن شاه از چاله در بیاد از ترس فرار می‌کنن😂
‌ شاه میاد از چاله بیاد بیرون دارقی می‌خوره زمین🤕