.
📋 شیشهی عمر پدر خُرد شدی در نظرم
#روضه_حضرت_علی_اکبر (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
#شب_هشتم_محرم
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شیشهی عمر پدر خُرد شدی در نظرم
سر پیری چه بلاییست که آمد به سرم
خواستم پر بکشم سمت تو...،خوردم به زمین
طرزِ درهم شدنت چیده همه بال و پرم
لختهخون! خواهشاً از حنجرهاش دست بکش
تا اگر شد فقط این بار بگوید: پدرم
شمر با هر ولدیگفتنِ من میخندد
پسرم ای پسرم ای پسرم ای پسرم
تا به حالا نشده پیش پدر پا نشوی
حیف باشد دم آخر نکنی مفتخرم
نیزه مسمار شد و چنگ به پهلویِ تو زد
داغ زهراییِ تو شعله زده بر جگرم
تیغها! از بدنِ ریخته پا بردارید
بگذارید که از معرکه او را ببرم
میشمارم همه اعضای تو را..،باز کَم است
تکّهای از تو کجا مانده؟!..،خودم بیخبرم
آنقَدَر بند به بند بدنت وا شده است
میشود در دل قنداقه تو را بُرد حرم
کار تشییع تو یک روز زمان خواهد بُرد
همه از خیمه بیایید که من یک نفرم
*شاعر: #بردیا_محمدی✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
امام حسین ع
. 📋 شیشهی عمر پدر خُرد شدی در نظرم #روضه_حضرت_علی_اکبر (ع) #گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س) #شب_هشتم_محر
.👆صوت
#روضه_حضرت_علی_اکبر
📋 یک فزع کردی تمام صورتم را خون گرفت
#روضه #حضرت_علی_اکبر (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علیاکبر اومد دم در خیمه، اینقدر این آقا زیباست، خوشروئه. اول شهید از بنی هاشمه. همچین که دم در خیمه گفت بابا، اجازه میدین، نوبت منم هست برم میدان؟!
روایت میگه بیدرنگ ابی عبدالله گفت: برو...
همچین که راه افتاد گفت: صبر کن!،
-جونم بابا
-یکم جلو بابا قدم بزن...
یه نگاهی ناامیدانهای به جوونش کرد؛ از گوشهی چشمش اشک جاری شد. محاسن مبارک و گرفت سر و به آسمان بلند کرد.خدایا شاهد باش کیو دارم میفرستم. هروقت دلتنگ رسول خدا میشدیم، به علی نگاه میکردیم یاد رسول خدا میافتادیم.
اذن و گرفت؛ ابی عبدالله آیه قرآن خوند و به سر و روی علی فرستاد و گفت خدا پشت و پناهت پسرم...
زد به دل لشکر، رجز خوند به دل لشکر زد. انقدر لشکر و تار و مار کرد، زجهی لشکریان بلند شد از بس این آقا با شمشیر میرفت توو دل لشکر.
برگشت پیش باباش، اینا انگار هرچی شمشیر میزنند، نیزه میزنند بهش نمیخوره. بابا عطش داره بیچارهم میکنه، سنگینی این زره داره منو اذیت میکنه، شمشیرم سنگینیش داره اذیتم میکنه. آب هست یکم به من بدی؟! اگه من یکم آب بخورم، جون تازه میگیرم به دل لشکر میزنم. ابی عبدالله شروع کرد گریه کردن و گفت ای پسرم زبونت و به من نشون بده، علیاکبر زبونش و در اورد، زبونش و گذاشت توو دهن حسین. خاتم انگشترش و ابی عبدالله درآورد توو دهن علیش گذاشت، انشاءالله جدم سیرابت میکنه. بابا برگرد میدون بیشتر از این منو اذیتم نکن.
از اینجا مقتل شروع میشه، ابی عبدالله چشم از علیش برداشت. علیاکبر دمادم حمله میکرد به لشکر، یه تیری به گلوی علیکبر نشست. خدا لعنت کنه مره بن منقذ رو، با شمشیر یه ضربهای به سر علیاکبر زد و دیگه همه ریختن سر علی دارن ضربه میزنند، هنوز علیاکبر رو اسبه این خونا از سر علی رو گردن اسب سرازیر شد. این خونا اومد جلو چشم اسب و گرفت. اسب رفت توو دل لشکر، دیگه همه دورش و گرفتند. هرکی با هرچی دستشه داره میزنه...
شمشیر اگه به جایی بخوره، شمشیر و فرو میکنند درمیارن؛ اما همچین که علی رفت توو دل لشکر شمشیرا همینجوری فرو میرفت یعنی قطع میکرد. ارباً اربا. صدای علی بلند شد: یا ابتاه!
بابا بیا! ابی عبدالله تا صدای علیش و شنید، سراسیمه سوار بر مرکب شد. خبر برای حسین اومده جوونت زمین خورده سریع خودش و رسوند.
@emame3vom
یه روزیم علی توو مسجد نشسته، سراسیمه حسن و حسین اومدن بابا مادر ما از دنیا رفت. بدو بابا. علی بدو بدو خودش و رسوند خونه...
چند قدمیه بدن که رسید ابی عبدالله زانوهاش دیگه طاقت نیاورد. با سر زانو به این بدن نزدیک شد...
امیرالمومنین هم هی توو کوچه زمین میخورد، یکی دو مرتبه علی با صورت زمین خورد. بعضیا دیدن خندیدن. دیدی علی رو زمین زدیم...
توو این همه جنگ نتونستیم علی رو زمین بزنیم، با یه خبر علی رو زمین زدیم...
"این خبر پیچیده هرجا
مرتضی افتاده از پا"
حالا ابی عبدالله رسید بالا سر علیش، خودش و انداخت رو این بدن. فریاد میزد:« نمیخوای جواب بابات و بدی؟!» نشست کنار این بدن صورتش و گذاشت رو صورت علیش؛ دیگه برنداشت. همینجور که این صورت رو صورت جوونش بود، چه صورتی! همچین که حسین صورتش رو رو صورت علیش گذاشت، پر خون شد.
"یک فزع کردی تمام صورتم را خون گرفت"
بعضیا گفتند حسین جون داد، همون خبری که توو مدینه پیچید علی مُرد. فاطمه رو زدیم علی رو هم باهاش کشتیم. اینجا هم همین خبر پیچید دیدی حسین و از پا انداختیم. همینجور که این صورت رو صورته حالا بچهها دم دم خیمه عمه! بابا بلند نشدا؛ چرا عمه جان الان بلند میشه. از صبح تا حالا انقدر داغ دیده حالا بلند میشه. عمه! بابا بلند نشد، چرا عمه جان الان بلند میشه. داغ دیده دیگه داغِ جوون دیده. هرچی صبر کردن دیدن حسین بلند نمیشه. هلهله از سمت دشمن بلند شد. تا بیبی دید صدای هلهله بلند شد بدو بدو از خیمه دوید بیرون. دست رو سرش گذاشته، همچین که دستش اومد رو شونهی حسین یهو ابی عبدالله داغش فراموشش شد. چرا؟!
آخه ناموس خدا از دم در خیمه بدو بدو، (زن اگه بدوه مرد ناراحت میشه؛ جلو نامحرم اگه باشه)، یهو سر بلند کرد خواهر! تو چه جوری اومدی؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 پیغمبر دوبارهم تسبیح پاره پارهم
#روضه_علی_اکبر (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیغمبر دوبارهم، تسبیح پاره پارهم
پاشو ببین بیچارهم، ای نور دیده، قدم خمیده
پاشو نذار که دشمن، به من بخنده اکبر
پاشو نذار که عمه، بیاد میون لشکر
چه جوری تو رو، من تا حرم بیارم
طاقت دیگه ندارم، تیر از تنت درآرم
هرجوری تو رو، بین عبا میچینم
رو خاک و رو زمینم، یه تیکهت میبینم
امام حسین ع
. 📋 شیشهی عمر پدر خُرد شدی در نظرم #روضه_حضرت_علی_اکبر (ع) #گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س) #شب_هشتم_محر
پهلو و سرنیزه دَرید، نیزه رو بازوهات کشید
نفسهات و نیزه بُرید، ای ارباً اربا، شبیه زهرا
به لب رسیده جونت، شکسته استخونت
با لخته لختهی خون، سنگین شده زبونت
ارث مادرم، همینه توو جوونی
یه جور زدن نتونی، که روی پات بمونی
بیهوا لگد گرفت تاب و توونش، صدای استخونش
آتیش زدن به جونش، آتیش زدن به جونش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👇
.
📋 شِبه پیغمبر رفتی و شکسته شد بابا
#زمینه #حضرت_علی_اکبر
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شِبه پیغمبر/ رفتی و شکسته شد بابا/ وَلَدی وَلَدی
ای علیکبر/ بَعْدَكَ الْعَفا عَلَى الدُّنْيا/ وَلَدی وَلَدی
پُره از تو همهی دور و برم
چه جوری من تا خیمه ببرم
شده خون جگرم، شده خم کمرم
دست و پا نزن،میبینه دست و پاش و گم میکنه پدر
پاشو اکبرم، عمه رو از بینِ این نامحرما ببر
«وَلَدی وَلَدی وَلَدی وَلَدی»
پدرِ پیرت/ خورده رو زمین علی پاشو/ وَلَدی وَلَدی
غمِ داغت رو/ توو چشام ببین علی پاشو/ وَلَدی وَلَدی
به تو نیزه زدن از یک قدمی
توو عبا هرچی میچینم تو کمی
میوهی دلمی، امیدِ حرمی
غرقِ خون شدی، قلبِ منم مثل تنت ارباً اربا شد
بودی یک نفر، ولی تنت پاشیده بین یه صحرا شد
«وَلَدی وَلَدی وَلَدی وَلَدی»
عصای دستم/ واسهت آرزوها داشتم/ وَلَدی وَلَدی
جگرم آتیش/ شد از این غم از این ماتم/ وَلَدی وَلَدی
شده خون اشکِ چشام ای ثمرم
تو جوون بودی شبیه مادرم
چی اومد به سرم، پسرم پسرم
گفتی یاعلی، شبیه مدینه تو رو بیهوا زدن
کوچه وا شد و، لشکری از ارازلِ بیحیا زدن
«پسرم پسرم پسرم پسرم»
*شاعران: #علیاصغر_شاه_سنایی، #محمود_گلستان_نژاد ✍
#شب_هشتم_محرم
#زمینه_حضرت_علی_اکبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 رخش چه صبح ملیحی
#حضرت_علی_اکبر #تک
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علیاکبرِ لیلاست، به چه شاخه نباتی
بدون چشمهی لعلش، نبود در همه هستی
نه چشمهای نه قناتی، نه دجلهای نه فراتی
دمیده بر سرِ دنیا، چه آفِتاب بلندی
رسیده درشب لیلا، چه ماه با برکاتی
قدش چه سروبلندی، چه گیسویی چه کمندی
چه مرتضی سَکَناتی، چه مصطفی وَجَناتی
یا علی بن حسین بن علی سالاری
آمدی مثل عموجانت عَلَم برداری
با اذان گفتنِ تو کِیف کند اربابم
منطقِ احمد و تیغِ حیدرِ کرّاری
«عَلیٌ الاکبر، یاعلی علی»
چه دلبری چه دلیری، چه بیمثال و نظیری
چه یوسفی چه عزیزی، چه ماورای صفاتی
حواس قافله رفتهست، در صدای اذانش
هَلا چه حَیّ عَلایی، چه عَجِّلوا بصَلاتی
حسین با پسرش، رد شدند از غزل من
پسر چه ماه جمیلی، پدر چه باب نجاتی
چه روزها که به لیلا گذشت و رفتی و می گفت
مَضَی الزَّمانُ و قَلبی يَقولُ إنَّكَ آتی
یا علی بن حسین بن علی سالاری
آمدی مثل عموجانت عَلَم برداری
با اذان گفتنِ تو کِیف کند اربابم
منطقِ احمد و تیغِ حیدرِ کرّاری
«عَلیٌ الاکبر، یاعلی علی»
شبم به روی تو روزست و دیدهام به تو روشن
وَ إنْ هَجَرْتَ سَواءٌ عَشیَّتي و غَداتی
اگرچه دیر بماندم امید برنگرفتم
مَضَی الزَّمانُ و قَلبی يَقولُ إنَّكَ آتی
من آدمی به جمالت نه دیدم و نشنیدم
اگر گِلی به حقیقت عَجینِ آبِ حیاتی
شبانِ تیرِ امیدم به صبحِِ روی تو باشد
قد تُفَتَّشُ عَینُ الحیاةِ فی الظُلُماتِی
یا علی بن حسین بن علی سالاری
آمدی مثل عموجانت عَلَم برداری
با اذان گفتنِ تو کِیف کند اربابم
منطقِ احمد و تیغِ حیدرِ کرّاری
«عَلیٌ الاکبر، یاعلی علی»
نه پنج روزهی عمرست، عشق رویِ تو ما را
وَجَدْتَ رائِحَةَ الْوُدِّ إنْ شَمَمْتَ رُفاتي
وَصَفْتُ کُلَّ مَلیحٍ کَما یُحِبُّ وَ یَرْضَی
مَحامد تو چه گویم که ماورای صفاتی
أَخافُ مِنكَ وَ أَرْجو وَ أَسْتَغیثُ وَ أَدنو
که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی
یا علی بن حسین بن علی سالاری
آمدی مثل عموجانت عَلَم برداری
با اذان گفتنِ تو کِیف کند اربابم
منطقِ احمد و تیغِ حیدرِ کرّاری
«عَلیٌ الاکبر، یاعلی علی»
*شاعران: #سعدی_شیرازی، #عباس_شاه_زیدی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_هشتم_محرم
👇
.
📋 به زانو میرسم پیشت نفَس دیگر نمیآید
#شب_هشتم_محرم #شور
#حضرت_علی_اکبر
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به زانو میرسم پیشت نفَس دیگر نمیآید
خودت را بر عبایم ریز... از من بر نمیآید
تو را گُم کردهام ... این راه را ... حتی رکابم را
علی ، بابای تو بودن به من دیگر نمیآید
جوانم دست و پا میزد جوانهاشان مرا دیدند
چه کردند این مسلمانها که از کافر نمیآید
تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم ؛ وای
علیِاکبرم یارب به این اکبر نمیآید
*شاعر: #حسن_لطفی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 افتادم توو قتلگا
#شور_مقتل #امام_حسین
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
افتادم توو قتلگاه، یُمّا یُمّا یُمّا
موندم زیر دست و پا، یُمّا یُمّا یُمّا
حال و روزم و نیگا، یُمّا یُمّا یُمّا
کجایی ببینی توو مقتل حسینت غریبه
عزیزِ بوتراب روی خاکا خدّ التریبه
«یُمّا اَنَا المظلوم، یُمّا اَنَا المظلوم »
گیر افتادم بخدا، یُمّا یُمّا یُمّا
تیر میاد هی بیهوا، یُمّا یُمّا یُمّا
با سنگ و چوب و عصا، یُمّا یُمّا یُمّا
دورم و گرفتن یه عده لاابالی مست
قراره سرِ من بینشون بچرخه دستبهدست
«یُمّا اَنَا المظلوم، یُمّا اَنَا المظلوم »
اومد شمرِ بیحیا، یُمّا یُمّا یُمّا
مادرجان جلو نیا، یُمّا یُمّا یُمّا
نیگا نکن تو رو خدا، یُمّا یُمّا یُمّا
برو که موقعِ سربریدنِ من الانه
لباسی که دوختی تکههاش توو دستِ سنانه
«یُمّا اَنَا المظلوم، یُمّا اَنَا المظلوم »
*شاعر: #حمید_رمی ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_جمعه
👇
.
📋 چی شد قد بلند تو اون ابروی کمند تو
#واحد_سنگین
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چی شد قدِ بلندِ تو، اون ابروی کمندِ تو
کنار هم جمع میکنم، دوباره بند به بندت و
اگه میشه به مویی بَند شو
جای زمین خوردن بلند شو
دست و میگیرم پا میوفته
یه چیزی رو خاکا میوفته
«میخوای بلند بشی ولی نمیشه
این علی دیگه اون علی نمیشه»
افتادی بیسپر شدی، چندتا علیاکبر شدی
نیزه روی نیزه زدن، پهلو شکستهتر شدی
داشتم به مادرم میگفتم
امروز چقدر یادت میوفتم
باز پیشِ من جوون زمین خورد
صورت غرقِ خون زمین خورد
«میخوای صدام کنی ولی نمیشه
این علی دیگه اون علی نمیشه»
زخمِ دلم بهتر نمیشه
این حیدر اون حیدر نمیشه
زخمِ سرم هرچی که باشه
آی زخم میخِ در نمیشه
زخمِ پهلوی زن پابهماه
نکنه هنوز نشد روبهراه
روضههاش و گفتم هرشب به چاه
پشتِ در افتاده بود بیپناه
کُشتنش اما میگفتن که خودش مُرد
خودش حتما یه روز محکم به در خورد
خودش خورده به جایی چشم و گونهش
خودش آتیش گرفت لابد توو خونهش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_هشتم_محرم
#واحد_حضرت_علی_اکبر
.👇
.
📋 فقط تو میتونستی این دلا رو دوباره مهربون کنی
#واحد_امام_حسین #واحد
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فقط تو میتونستی این دلا رو
دوباره مهربون کنی
ما رو بازم توو روضههات آوردی
که جمع و جورمون کنی
نذار سراغی از گناه بگیریم
یا راه و چاه و اشتباه بگیریم
تو هدیهی خدا به مایی اصلا
که زیرِ خیمههات پناه بگیریم
خدا رو شکر، که با همین غمت
با عطرِ پرچمت، به قلبا جون میدی
خدا رو شکر، که با وفایی و
به فکرِ مایی و، نجاتمون میدی
«دوسِت دارم حسین، دوسِت دارم حسین
دوسِت دارم حسین، دوسِت دارم حسین»
کسی که توو شبای بیپناهی
چراغِ ما شده تویی
تو وقتی هستی هیچ چیزی مهم نیست
مهم خودِ خودِ تویی
یه کاری کن توو کربلات بمیریم
اگه نشد توو روضههات بمیریم
یه گوشه جمع بشیم نه واسه گریه
یه گوشه جمع بشیم برات بمیریم
تهش که چی، زمان که میره و
نفس میگیره و، جوونی میگذره
تهش که چی، آدم برای تو
رو خاکِ پای تو، بمیره بهتره
«دوسِت دارم حسین، دوسِت دارم حسین
دوسِت دارم حسین، دوسِت دارم حسین»
کسی که عاشقت میشه میدونه
تو میمونی براش حسین
کی مثل تو دلش میسوزه اینقدر
برای نوکراش حسین
فدای گردوخاکِ سرزمینت
یه کاری کرده عشقِ آتشینت
که نزدیکن بهم دلا دوباره
شبیه موکبای اربعینت
همین بسه، که وقتِ بیکسی
تویی که میرسی، به دادِ نوکرات
همین بسه، که با محبتی
توو هر جماعتی، زیاده نوکرات
«دوسِت دارم حسین، دوسِت دارم حسین
دوسِت دارم حسین، دوسِت دارم حسین»
*شاعر: #میلاد_حبیبی ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اجرا #شب_هشتم_محرم
👇
.
📋 یا ناموس رواق العظمه
#شور_حضرت_زینب
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یا ناموسَ رِواقُ العَظمةِ
عالمَةٌ غیرَ مُعلمةِ
والا مَراتبه کربلا
اُمُّ المَصَائِبِ کربلا
زینب زینب، عُلیاء مُخَدَّرِه
زینب زینب، عرش بوده منزلش
زینب زینب، سهتا امام بود
پاسبانِ محملش
سَيِّدَتِی زینب، بابِ حاجتی زینب
تو مخزن الاسرارِ امامتی زینب
بَقیَّة الله فرموده در گرفتاری:
یا أهْلَ الْعالَم عَلَيْكُمْ بِاعَمَّتِي زینب
«عمه جان زینب، عمه جان زینب»
یا ناموسَ رِواقُ العَظمةِ
فاهمة الغَيرة المُفَهِّمَة
یا زینبا یا زینبا
به خطبهخونیت مرحبا
زینب زینب مَلَکا ای مَلِکا،
زینب زینب، نور شمس و فَلَکا
زینب زینب، اِبقای کربلا
به تو داره اِتکاء
ای نفسا زینب، خطبهی رِسا زینب
جمع شده در وجود تو، اهل کِساء زینب
قُرَّةَ العَيْنِ مرتضی، شَریکة الارباب
فدای القابت عَقيلةُ النِساء زینب
«عمه جان زینب، عمه جان زینب»
*شاعر: #امیر_طلاجوران ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حضرت_زینب
.👇
.
📋 گهواره تا لحد از تو گفتیم
#شور_امام_حسین #امام_حسین
حاج سید رضا نریمانی
#اشک #فراق_کربلا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گهواره تا لحد از تو گفتیم
دنیا رو اینجوری معنا کردیم
توو قنداق و کفن تربت یعنی
از خاکیم و به خاک برمیگردیم
خاکِ حرم خورده هرکی دلش پاکه
تربت که میبینم حسی بهم میگه
گِل ما از همین خاکه
آب و گِل ما از موقعِ خلقت
اشکِ روضهت بود با خاکِ تربت
دنیای ما شد گوشهی هیئت
«حسین وای، حسین وای»
تربت که جای خود در این عالم
گَردِ راه حرم حرمت داره
عبد بیچاره که رو تابوتش
گَرد راهت نشست عزت داره
من واسه خاکِ تو دلتنگ و بیتابم
کاش بعد مرگ من خاکم کنند
توو راه زائرهای اربابم
گرد و خاک راه کرب و بلات
آبرو داده به ما نوکرها
آبرومندیم توو هر دنیا
«حسین وای، حسین وای»
اون روزی که از این دنیا میریم
تنها سرمایهمِ اشک روضهت
میبینی دست و بالم خالیه
ندارم چیزی جزء قدری تربت
میذارنم توو خاک قبرم میشه روشن
من لال نمیمیرم آخه یکم تربت
میذارن روو زبون من
خاکِ قبر من میشه پُر گوهر
از خاکِ پاکِ ارباب بیسر
به دادم میرسه دم آخر
«حسین وای، حسین وای»
*شاعران: #داوود_رحیمی، #محمود_گلستان_نژاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 شعاع نور تو هرگز شب ظلمت نخواهد دید
#مناجات
#زمزمه
#روضه_امام_حسین (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعاع نور تو هرگز شب ظلمت نخواهد دید
تو آن عشقی که عاشق پای تو ذلت نخواهد دید
به شوق پادوییِ روضه،جمع نوکران جمع است
محرم هیچکس ما را پی حاجت نخواهد دید
همان خادم که کفش سینهزن را جفت میکرده
شبی که جفت شد بند کفن، زحمت نخواهد دید
خدایا! شاکرم از این حسینی که به من دادی
گمانم جز مُحِبَّش، بندهای رحمت نخواهد دید
بسوزد دخل دُکّانی که خرج روضههایت نیست
بدون نذرِ هیئت کاسبی برکت نخواهد دید
فقط تو بین جُون و اکبرت فرقی نمیبینی
کسی فرزند را هم شانهی رعیت نخواهد دید
اگر دست گدا ظرف غذا دیدی..، حسن داده
کسی ما را سر این سفره بیدعوت نخواهد دید
به جز روزی که بین دستهها زیر عَلَم رفتم
پدر دیگر مرا اینقدر باهیبت نخواهد دید
لباس مشکی ما دستبافِ زینب کبراست
جهان اینگونه بانویی پُر از شوکت نخواهد دید
هزاران بار کج رفتم..،ولی زهرا برم گرداند
پسر از مادر خود لطفِ با مِنَّت نخواهد دید
حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..، ارزش یافت
کسی در آستانت شِیِٔ کم قیمت نخواهد دید
پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغیها
دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید
*شاعر: #بردیا_محمدی ✍
#مناجات_با_امام_حسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_نهم_محرم #حضرت_عباس
📋 منو آزادم نکن آقا
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفت: آقا به منم اجازه میدین؟!
گفت:« تو آزادی، تو خیلی وقته در خونهی ما نوکری میکنی؛ آزادت میکنم برو. اینجا که میبینی معرکهست خون و خونریزیه، تو برو برس به کارت». آزادی...
گفت: آقاجان یه عمری در خونهت نوکری کردم، کفشات و جفت کردم؛ هرکاری گفتی انجام دادم.میدونم به دردتم نخوردم و نمیخورم ما رو نگهمون داشتی حالا به روم نمیخواد بیاری. هم سیاهم هم بو میدم اصلا، اصحاب و میبینی اینا همشون یار تو بودند؛ من کجا اونا کجا ولی منو آزادم نکن آقا. گفت: «اگه میخوای بری برو».
انقدر خوشحال شد که لباسش و درآورد و شروع کرد به رجز خوندن امیری حسین و نِعمَ الامیر" اومد وسط معرکه. برهنه شد گفت: «هرچه قدر میخواید بزنید، بزنید. اومدم یه چند دقیقه از گرفتن جون این آقا وقت بگیرم، چند دقیقه دیرتر این آقا رو بکشید. من این آقا رو میشناسم سالهاست براش نوکری کردم، نکشید این آقا رو.»
فلذا همچین که زمین افتاد آقا رو هم صدا نکرد، خودش و واقعا نوکر میدونست. میگفت من کجا اون اربابه؛ ولی ابی عبدالله همچین که از دور دید جُون زمین خورد، سریع اومد سرش و بغل گرفت.
رمقی نداشت آروم آروم این چشا رو باز کرد، به آقا. سرش و از دامن ابی عبدالله گذاشت رو خاک. آقا سر من کجا دامن عزیز فاطمه کجا؟!
کاری که ابی عبدالله با علیاکبرش کرده، روایت میگه همچین که جُون سرش و رو خاک گذاشت ابی عبدالله صورتش و آورد گذاشت به صورت جُون؛ صورت به صورت غلامش گذاشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 به خاطر رقیه پاشو فقط اباالفضل
#روضه_شب_تاسوعا
#روضه_حضرت_عباس (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_رقیه (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..، ارزش یافت
کسی در آستانت شِیِٔ کم قیمت نخواهد دید
پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغیها
دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید
به خاطر رقیه، پاشو فقط اباالفضل
رو پیشونیت نوشتم، با معرفت اباالفضل
تیر اومده به سمتت، از هر جهت اباالفضل
ای تشنه لب نمونده، چیزی ازت اباالفضل، با معرفت ابالفضل
ای سقا که زُل زدی به آب
ای باب الحوائجِ رباب
با غیرت چی شنیدی الآن؟!
جون میدی با غصهی طناب
نبودی چی شنیدم، رو زخم دل نمک شد
بمیرم و نبینم، سهمِ حرم کتک شد
یه تیر اومد به مشک خورد، قلبم ترک ترک شد
حلال کن آب که ریخت، یه ذره پام خنک شد
میبینی شدم جون به لب و
افتادم چه نامرتب و
اینجوری اگه بریم حرم
میشکونم غرورِ زینب و
از خونِ من مهمتر، حفظ غرورِ زینب
تا قتلگاه خودت باش، سنگِ صبور زینب
منتظرن تموم شه، تمام زور زینب
بزم شراب کجا و، شأن حضور زینب
بازار و محلهی یهود
کاش میشد برن مدینه زود
میفرستی زنا کجا برن
برگردن با صورتِ کبود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 یا سیدی سینهم به تنگ اومده داداش
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#روضه_امام_حسین (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد پیش داداش به من اجازه میدی برم میدون؟!
انقدر ابی عبدالله گریه کرد که این اشکا رو محاسن شریفش اومد جاری شد، یعنی تمام صورت حسین خیس اشک شد. اینجوری فرمود:« تو نشان لشکر من هستی، تو علمدار لشکر من هستی. بری لشکرم پاشیده میشه، خونه خراب میشم.
زهرا جان علی و خونه خراب نکن.
جونم فدات آقا جان هنوز ابی عبدالله و صدا میزنه:« یا سیدی! سینهم به تنگ اومده داداش، دنیا برام تنگ شده، به من اجازه بده».
ابی عبدالله اینجوری جوابش و داد؛ دید بدجور عباس سینهش به تنگ اومده داره خواهش میکنه. اینجوری فرمود:« نمیخوام برای جنگیدن بری؛ حالا که میخوای بری میدان برو برای بچههام یکم آب بیار».
اومد وسط لشکر موعظه کرد لشکر و، همه دارن هو میکنند. جوابی نگرفت برگشت پیش ابی عبدالله. همچین که برگشت، اومد به امام اطلاع داد که من رفتم موعظه کردم، هیچ فایدهای نداره.
همینجور که داشت حرف میزد، دید صدای بچهها توو خیمهها بلنده؛ «العطش، العطش».
سوار بر مرکب شد یه نیزه و یه مشکی برداشت، به سوی نهر فرات. چهار هزار تیرانداز دور عباس و گرفتند؛ هشتاد نفرشون و به درک واصل کرد. همچین که از مرکب پیاده شد مشتی از آب برداشت، به یاد تشنگی حسین و بچههای حسین افتاد. آب و رو آب ریخت، به خدا قسم تا اربابم تشنه باشه آب نمیخورم. بعد شروع کرد حدیث نفس بخونه...
مشک و پر آب کرد، مشک و به دست راست گرفت، همه نگاهش به سمت خیمههاست. راهش و بستند؛ از همه طرف دورش حلقه زدند. شروع کرد دوباره رجز بخونه، از پشت نخلا یه نفر بیرون اومد؛ یه ضربهای به دست راست عباس زد جوری که دست راست عباس قطع شد. اصلا اعتنایی نکرد که دست راستش قطع شده مشک و به دست چپ داد.
همهی همتش اینه آب و به بچههای حسین برسونه، دست چپشم قطع کردند؛ مشک و به دندان گرفت. اسب و داره میتازونه مشکم به دندانشه یه جوری میخواد آب و به خیمهها برسونه. دیگه از هر طرف دورش و حلقه زدند؛ تیراندازها مثل بارون دارن تیر میزنند، انقدر تیر زدن همینجور که عباس این مشک و به دندان گرفته یه تیری به مشک عباس خورد.
این آبا داره رو زمین میریزه یه تیری دیگه پرتاب شد؛ به سینهی عباس خورد یه تیر دیگه به چشمش زدند. اینقدر بدنش تیر خورده بدنش مثل خارپشت شد...
بدنش پر تیره، رو زمین افتاده. تیر توو چشم فرو رفته دستی به بدن نداره چنان از بالای مرکب زمین خورد...
کار به جایی رسید ریختن سر عباس. دیگه پاهاشم قطع کردند، یهو صدای عباس بلند شد، ابی عبدالله صدای عباس و شنید مثل باز شکاری اومد بالا سر عباسش. اما چه جوری اومد؟!
نگاه کرد دید دستاش و بریدن پیشانیش و شکستند، چشماش و با تیر دریدن...
نشست کنار بدن عباسش همچین که دید حسین اومده گفت:« داداش اول این خونا رو از جلو چشام پاک کن بزار یه بار دیگه جمال قشنگت و ببینم». همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشههای چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه میکنی»؟!
من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم.
صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو میبینم
والشمر جالس...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_نهم_محرم #حضرت_عباس
.👇