#امام_حسین_علیهالسلام
#کلیات_مصائب
#صبوری_خراسانی
فلک! در کربلا، آل علی را میهمان کردی
مهیّا آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی
حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی
هلاک از تشنهکامی بر لب آب روان کردی
غزالان حرم را تاختی از یثرب و بطحا
گرفتارِ درنده گرگهای کوفیان کردی
فلک! بیخانمان گردی! که اولاد پیمبر را
نمودی از وطن آواره و بیخانمان کردی
گهرهای یتیمِ درجِ عصمت را به هم بستی
به بزم زادۀ مرجانه بُردی، ارمغان کردی
عیال مصطفی وآن گه اسیری؟ خاک بر فرقم!
مگر از زنگبار و روم، ایشان را گمان کردی؟
سر فرزند زهرا را بریدی از قفا وآن گه
ببُردی در تنور خولی کافر، نهان کردی
تن نوباوۀ زهرا که از گل بود نازکتر
بههم بشْکسته از سمّستورش،استخوان کردی
سر ببْریده را از لب شنیدی، آیت قرآن
عجب دارم که تفسیرش به چوب خیزران کردی
برای نزهت و گلگشتِ اولاد ابیسفیان
ز خون آل پیغمبر، زمین را گلِستان کردی
خود این خون را ندانم،صاحب اسلام چون شوید
مگر خونها بریزد،شاید این خون را به خون شوید
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 دانشنامه شعر عاشورایی
.
.
.
#شام_بلا
#مجلس_یزید
#جودی_خراسانی
چوب ستم بر این سر اَنوَرمزن یزید
تیر اَلم به جان پیمبر مزن یزید
این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه
بودی مدام زینت آغوش فاطمه
باشد هنوز لعل لب او چو کَهربا
از بس کشید تشنگی این سر به کربلا
تنها همین نه از تو به این سر عتاب شد
از هر سری به این سر بی کس عذاب شد
از ضرب سنگ کینۀ این قوم پور کین
این سر بسی ز نیزه فتاده ست بر زمین
این سر که آفتاب از او کرده کسب نور
خولی نهاده است به خاکستر تنور
این سر که داده بوسه بر او سید اَنام
آویختند بر درِ دروازههای شام
این سر که دیده این همه جور مُعاندین
او را رواست چوب زدن؟ در کدام دین؟!
بنما ز کردگار، تو آزرمی ای یزید!
از روی جدّ او بنما شرمی ای یزید!
زینب چو دید کِشت امیدش ثمر نکرد
آهش به آن ستمگرِ دلسخت اثر نکرد
آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی
ظالم به بوسهگاه نبی چوب میزنی
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
📚 دیوان جودی
...................
#کلیات_مصائب #اسارت
#صبوری_خراسانی
فلک!با عترت خیر البشر،لختی مدارا کن
مدارا کن به آل الله و شرم از روی زهراکن
ره شام استدر پیشوهزاران محنتاندر پی
بهاهلالبیترحمی،ایفلکدر کوهوصحراکن
شب تاریک و مرکب ناقۀ عریان، به آرامی
بران اشتر؛ نگویم مهد زرّینْشان، مهیّا کن
شب اَرطفلی ز پشتناقه بر رویزمین افتد
بهآرامیبگیرشدستوبیرونخارش از پا کن
فلک! آن شب که خرگاه ولایت را زدی آتش
دوکودکازمیانگمشد،بگرد،ای چرخ! پیدا کن
شود مهرومهتگم،ایفلکازمشرق و مغرب
بجوی این ماهرویان و دل زینب، تسلّا کن
بهصحرا امّکلثوم استوزینبهردو در گَردش
توهمباایندوخاتون،جستوجودرخاروخاراکن
گمانم زیر خاری هر دو جان دادند با خواری
به زیر خار، گلهای نبوّت را تماشا کن
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
📚 دیوان صبوری
.