#مصائب_حضرت_زینب_س
#غزل
انتهای صبر در اصل ابتدای زینب است
چشم زهرا و علی وقف عزای زینب است
گریه بر او هست گریه بر حسین و بر حسن
مبدا گریه در عالم غصه های زینب است
در غدیر کربلا زینب امامت میکند
جلوه "مَن کُنتُ مولا" در ولای زینب است
پنج تن دلداده ی اویند پس با این حساب
اصلا این اهل کسا اهل کسای زینب است
حق شفا را داده در تربت که این خاک شریف..
کیمیای عشق شد چون زیر پای زینب است
کربلا را زینب از غربت برون اورده است
پرچم سرخ حسینی در هوای زینب است
نور خاک چادرش کافر مسلمان میکند
عزت اسلام از یاربنای زینب است
شام را با جمله "اِلّا جَمیلا "خاک کرد
ابتلای انبیا جمعا بلای زینب است
دختر حیدر کجا و کوچه و بازارها..
مردن ما کمترین درک عزای زینب است
#جواد_حیدری
#سید_پوریا_هاشمی
#مصائب_کوفه
ای کوفه شهر بی وفا یادت می آید
می کرد بابایم علی اینجا امیری
یادت می آید از یتیمان وفقیران
می کرد بابای شهیدم دستگیری
یادت می آید احترام مردمت را
هرگه قدم می زد زینب در مسیری
یادت بیاور از علی وآل طاها
از خطبه های آن ابرمرد دلیری
اینک چه رخ داده که اولاد امیرت
در کوفه مهمانند با حال اسیری
با ما غریبی می کنی افسوس افسوس
ای آشنای بی وفا خیلی حقیری
یادت میاید نامه های مردمانت
تا از حسینم سویتان آمد سفیری
یادت میاید با سفیر او چه کردید
تنها بماند او بین افراد شریری
یادت بیاور کوفه ای شهر خیانت
بر جنگ ما آمد زتو خیل کثیری
این ننگ باشد تا ابد پیشانی تو
ای کاش از این ننگ تو آتش بگیری
با دست مردانت ز اولاد پیمبر
بر خاک وحون افتاد جمع بی نظیری
ای کوفه مردانت حسینم را گرفتند
راسش به نیزه رفته چون ماه منیری
ای کوفه گشتی شهره برکید وخیانت
تا روز محشر بی وفایی را شهیری
شاعر : اسماعیل تقوایی
#مصائب_حضرت_زینب_س
#دلتنگی_زینب_س
دلم تنگ ودلم تنگ ودلم تنگ
زمونه داره با زینب سرجنگ
از آنروزی که من اینجا رسیدم
بغیر از غصه ها چیزی ندیدم
در اینجا من شدم ام المصیبت
مکرر داغها دیدم به غربت
به پیش چشم من گردید پرپر
چه گلهایی زگلزار پیمبر
تمام بستگانم سر بریدند
تن آنها به خاک وخون کشیدند
دو دستان ابوالفضلم جدا شد
شبیه مصطفی اینجا فدا شد
نشد رحمی به طفل شیرخواره
گلویش با سه شعبه گشت پاره
خدا، نور دو عینم را گرفتند
در عاشورا حسینم را گرفتند
کنار آب عطشان سر بریدند
صداي مادرش را هم شنیدند
تن عریان او افتاد برخاک
بمیرم، له شده، خونین وصد چاک
ز دستم رفته دیگر راه چاره
مصیبتهای من شد پر شماره
زیکسو داغهای این شهیدان
زیکسو سرپرستی یتیمان
حسینم زینب است وشام غارت
زبعد تو نصیبم شد اسارت
خدا حافظ عزیز جان زینب
از اینجا می روم جانان زینب
روم اما دلم را جا گذارم
تو را بیسر در این صحرا گذارم
دعا کن تا دوباره بازگردم
عزیزم با تو من همراز گردم
دعا کن زبنبت را، بی قرینه
رسانم کاروانت را مدینه
الهی بعد از آن عمرم سرآید
وصال زینبت با دلبر آید
شعر:اسماعیل تقوایی
#مصائب_کوفه
حسینا در فراقت بیقرارم
برفتی وغم هجر تو دارم
برادر جان بخود میگویم ای کاش
نمی افتاد این وادی گذارم
نمی دانم چگونه زنده هستم
بدون دیدن تو ای نگارم
از عاشورای خونین وای برمن
شده هجر عزیزانم دچارم
برادر بعد تو بر ما جفاشد
سیه شد با هجومی روزگارم
نصیب خیمه هایت گشت آتش
عدو با غارتش برده قرارم
جلوگیری زغارت می نمودم
زدشمن تازیانه شد نثارم
نه شرمی بود دشمن را نه رحمی
هنوز از هول آن در اضطرارم
اسیری می روم با کاروانت
جهازی نیست براشتر،سوارم
علی ات گشته میر کاروانت
شفایش خواستم از کردگارم
تنت باشد بروی خاک عریان
سرت بر روی نی ای شهریارم
دعا کن زینبت طاقت بیارد
زسوی رنج وغمها در حصارم
تحمل می کنم رنج اسیری
فراقت برده از کف اختیارم
شدم وارد به شهر بی وفایان
که من دیر آشنای این دیارم
مرا بیگانه پندارند اینان
مرا که دخت صاحب ذوالفقارم
سخنرانی نمودم بهر آنان
نشان دادم به ایشان اقتدارم
توبا قرآن که خواندی از سر نی
بدادی ای گل زهرا قرارم
زبعد افتراق سر زپیکر
به دیدارت بدادی افتخارم
شود آیا در آغوشت بگیرم
ببوسم رویت ای خونین عذارم
شود آیا تسلای رقیه
به دامانم نشینی در کنارم
تنت می گرید ازبهرسر تو
رسان سر را به پیکر گلعذارم
الهی خواهرت زینب بمیرد
کنار قبر تو گردد مزارم
شاعر : اسماعیل تقوایی
#مصائب_کوفه
#یا_زینب_کبری_س
منزل به منزل می روم با غصه هایم
از روی نیزه با سرت داری هوایم
درکوفه قرآن بهر زینب خوانده ای تو
با خواندنت کم کرده ای سوز عزایم
سخت است جانا بی تو بر من زندگانی
دلخون ترین مخلوق عالم زین قضایم
جانم فدای پیکرت که مانده بر خاک
دفن تن تو روز وشب باشد دعایم
این نانجیبان حرمت ما را شکستند
کردند با درد اسارت آشنایم
ما در عزا ودشمنت بر ما بخندد
با هر نگاهی بر سر تو در نوایم
مقصد برای کاروان شام است، ای وای
دلشوره دارم عازم شام بلایم
پایان بیابد هم غریبی، هم اسارت
تا آخر عمرم به هجرت مبتلایم
شعر :اسماعیل تقوایی
#مصائب_کوفه
#دروازه_کوفه
پشتِ دروازه رسیدم حالتم تغییر کرد
کوفه بود و بی وفایی،غربتم تغییر کرد
روزگاری ..بینِ کوفه آبرویی داشتم..
از نگاهِ مردمانش..عزّتم تغییر کرد
خطبه ای خواندم فصیح و با صلابت چون علی
لحنِ من انگار که در صحبتم تغییر کرد
زیر و رو کردم تمامِ قلب ها را با سخن
این چنین شد که تمامِ هیبتم تغییر کرد
ناگهان خولی سرِ پاک حسین بر نیزه زد
چوبه ی محمل زدم سر،صورتم تغییر کرد
می زدم از دل نوا..آخر هلالِ یک شبه
یک دو روزی می شود که عادتم تغییر کرد
آیه ای قرآن بخوان تا که جلا گیرد دلم
در غیابِ تو ..ولیکن همّتم تغییر کرد
تا نَفَس دارم حمایت می کنم از مکتبت
کاش می دیدی چگونه شوکتم تغییر کرد
#محسن_راحت_حق
#مصائب_حضرت_زینب_س
#اسارت
نسبت به قبل بس که تو تغییر کردهای
بالای نیزه دیده به تو دوختم حسین
یک روح در دو تن همهاش نقل ما دوتاست
تو در تنور رفتی و من سوختم حسین
من زینبم که طاقت کوچکترین خراش
بر روی مصحف بدنت را نداشتم
با دیدنت به نیزه کنار آمدم ولی
دیگر توقع زدنت را نداشتم
جانا ز روی نیزهی اعدا نگاه کن
مانند تو عزیز دلم دلشکستهام
گر تو سرت به سنگ حرامی شکستهای
من هم سرم به چوبهی محمل شکستهام
بر روی نیزه آمدهای پا به پای من
گاهی عقب میافتی و گاهی جلوتری
دشمن خیال کرده که من بیکسم حسین
بر روی نیزه هم تو مرا سایهی سری
میخواستم ببوسمت اما دلم شکست
وقتی که دیدمت پُرِ خاکستر تنور
مبهوت ماندهام من و اما سهسالهات
لحظه به لحظه بوسه به تو میدهد زدور
گر چه جریحهدار شد اینجا غرور من
اما به خاطر تو خودم را نباختم
در کوفه بیشتر دل من سوخت چون که من
یک در میان اهالی آن را شناختم
مهدی مقیمی
#مصائب_حضرت_زینب_س
#اسارت
همه جا را سراب میبینم
خانه ام را خراب میبینم
مدتی بعد از آن که رفتی تو
روی دستم طناب میبینم
من بدون تو مرده ام برگرد
خواب بزم شراب میبینم
تشنه جان دادی و نخوردی آب
دادنش را ثواب میبینم
چقد از روی نیزه می افتی
تو بگو من به خواب میبینم
شمر و خولی نگاه بد کردند
دلهره در رباب میبینم
باورم نیست رفتی و ماندم
بخدا که عذاب میبینم
منو دروازه ها و نامحرم
منمو اشک دائم و نم نم
معجری پاره گشته و درهم
قامتی از غم فراقت کم دارم
منم و کوچه های تو در تو
منم و خون تازه ابرو
منم و آتش گرفتن گیسو
منم و نامحرمان رو در رو
منم و کوچه یهودی ها
صورتی مملو از کبودی ها
منم و کودکان جا مانده
خیمه و معجری جامانده
منم و ازدحام و نامحرم
دلهره میچکد از احوالم
محمد حبیب زاده
#حضرت_رقیه
#شب_هفتم_امام_حسین_ع
هفت روز است بی تو گریانم
هفت روز است که پریشانم
هفت روز است که پدر جانم
بی تو آواره بیابانم
خوب شد رفتی و ندیدی که
دخترت بین کوچه ها گم بود
خوب شد رفتی و ندیدی که
عمه این هفته بین مردم بود
هفته نه هفت سال بی پدری
هفته نه هفت سال خونجگری
هفته ای که هزار سال گذشت
بین بازار ها به دربه دری
هفت شب بوسه ام ندادی تو
تن به سم ستور دادی تو
ای سر غرق خون لب پر خون
چقدر از سرم زیادی تو
امیر فرخنده
#شب_هفتم_امام_حسین_ع
#هفت_روز_گذشت
سینه های غم داران همچو شمع سوزان است
خون شده دل یاران هفتم شهیدان است
اشک لاله ها رنگین قلب لاله ها خونین
رأس لاله های دین روی نیزه تابان است
مانده داغ و غم صدها بی نشانه مرقدها
بعد کوفه مقصدها سوی شام ویران است
شد به صبح صادق ها هفتم شقایق ها
خون ز داغ عاشق ها قلب هر بیابان است
حنجری فغان دیده قامتی کمان دیده
گلشنی خزان دیده در حصار زندان است
مثل دیده ی گردون سینه ای ز غم گلگون
چشم زینب محزون غرق موج و توفان است
رفته دیر راهب سر چون شقایقی پرپر
دختری ز غم مضطر خواهری پریشان است
یاس سرخ جاویدی عطر باغ امیدی
رأس پاک خورشیدی در تنور مهمان است
تازیانه ی دشمن خورده دائما" بر تن
این که می کند شیون دختر است و گریان است
زورقی به دریا نیست رد پا به صحرا نیست
سیلی اش تسلا نیست دختری که نالان است
زینب است و جان او روی نی نشان او
جاری از لبان او آیه های قرآن است
گل خزان به باغ او اشک غم چراغ او
هر سری ز داغ او بی سر است و سامان است
دیده شعله افروزش شد دلم غم آموزش
از غم جگر سوزش سینه آتشستان است
در طریق عشق و غم روی لاله ها شبنم
در غباری از ماتم گرد غم به دامان است
جان عاشقان بر لب روز آسمان شد شب
«یاسر» از غم زینب غرق آه و افغان است
**
محمود تاری «یاسر»
#شب_هفتم_امام_حسین_ع
#حضرت_زینب_س
دیدگانم گریه کرده هفت روز
داغ تو با من چه کرده هفت روز !
هفت روزِ آه تاثیریّ من
ترجمانی گشته از پیریّ من
از تبسم غنچه ی لب بسته شد
تا تو رفتی دست زینب بسته شد
بوده ایم دلبند هم دو سینه سوز
من جدا از تو ، تو از من ، هفت روز !
نه ، جدایی کی روا باشد چنین ؟
تو به نیزه خواهرت محمل نشین
هفت روزِ هر چه آمد بر سرم
ای فدای تو عزیزم ، دلبرم
هفت روزِ بی تو پرپر میزنم
گاهی از محمل به تو سر میزنم
نیست آیا مِهر دیرین با مَنت
هفت روزِ پیش چشمم کُشتنت !!
هفت روزِ در کجایی ذات نور ؟
روی نیزه ! بر طبق یا در تنور ؟
هفت روزی شد به گردون پر زدی
با سرت بر عرش داور سر زدی
هفت روزِ بوریا بر پیکری
بی عبا عمامه ، بی انگشتری
آسمان با ابر خونین هفت روز
کربلا را کرده آذین هفت روز
هفت روزِ خاک را دادی بها
کربلا با تو شده کرب و بلا
#محسن_غلامحسینی
#دشتی
#شب_هفتم_امام_حسین_ع
فدای چشم چون دریای زینب
بمیرم واسه ی غمهای زینب
شب هفتم سر قبر حسینش
چقدر خالیه امشب جای زینب
شب هفتم شده زینب کجایی
سر قبر حسین خود بیایی
شب هفتم کنار قبر سقا
بگو ام البنین داد از جدایی
یه گوشه زار و تنهایی رقیه
گرفته ذکر بابایی رقیه
به یاد اصغر شیرین زبونش
داره میخونه لالایی رقیه
بگو پس نور چشمای ترت کو
بگو شبه پیمبر اکبرت کو
نه حر موند و نه عبدالله و قاسم
ابالفضل ،ساقی آب آورت کو
شب هفتم شد و قلبم کبابه
همه دنیا به چشم ما سرابه
امون از داغ طفل شیرخواره
که حالش از همه بدتر ربابه
میسوزونه غمت از ما پر وبال
چه سخته همسفر با قوم دجال
تو بیداری که پیش شمر و زجرم
تو خوابم میرم هرشب بین گودال
شب هفتم گرفتم روضه ی سر
امان از ناله ی پر سوز خواهر
اسیر شمر بودم من اگر که
نبودم مجلس ختمت برادر
بنال ای دل از این غم بی شماره
ندارد اسمانم یک ستاره
شب هفتم شده شیون کن ای دل
به یاد آن گلوی پاره پاره
حسین کریمی نیا