بسم الله الرحمن الرحیم
#مولودی
#حضرت_عباس_علیه_السلام
هرشب میخونم با شور و نوا
کربلا میخوام اباالفضل
ذکرِ سجود نمازم شده
کربلا میخوام اباالفضل
جدایی ام حدی داره آقا
کربلا میخوام اباالفضل
هرشب میخونم با شور و نوا
کربلا میخوام اباالفضل
اباالفضل .. کربلائیم کن
اباالفضل .. نینوائیم کن
نفس نفسم ذکر کربلاست
کربلا میخوام اباالفضل
عشق من فقط گنبد طلاست
کربلا میخوام اباالفضل
قسمتم بکن تا بیام حرم
کربلا میخوام اباالفضل
جون و زندگیم نذر روضه هات
کربلا میخوام اباالفضل
اباالفضل .. کربلائیم کن
اباالفضل .. نینوائیم
🌐@dorenabhydar
#روز_نهم_محرم
#شعر_حماسی
#حضرت_عباس_علیه_السلام
صولت عباس
اهل عالم هنر ار خصلت عباس من است
عشق در سایه شخصیت عباس من است
منم آن یار امین حامی دین ام بنین
هر چه دارم همه از دولت عباس من است
همسرم شیر خدا و پسرانم همه شیر
شیر مردان وله از صولت عباس من است
در شب چاردهم، ماه که پر نورتر است
عکسی از نیم رخ صورت عباس من است
هنر آن نیست که لب تشنه بمیری به کویر
هنر آن است که در طینت عباس من است
تشنه لب داخل دریا شد و عطشان برگشت
این همان قطره ای از همت عباس من است
غیرت الله علی بی بدل است، اما گفت
بدل غیرت من غیرت عباس من است
نه فقط یثرب و شامات و نه ایران و عراق
کرده کاری همه جا صخبت عباس من است
هر کسی را نتوان باب الحوائج گفتن
به حقیقت قسم این شهرت عباس من است
کوه ها شد متحیر به ثبات قدمش
سروها در عجب از قامت عباس من است
جثه اش گر چه ز شمشیر جفا کوچک شد
این بزرگی است، که از عزت عباس من است
قدرت آن نیست به یک حمله سپاهی بکشی
قدرت لم یزلی قدرت عباس من است
یا علی گفت و امان نامه ز دشمن نگرفت
دین فروشی بری از ساخت عباس من است
هی نگویید چرا ام بنین پیر شده
سبب حالت من حالت عباس من است
دستهای پسرم گشته قلم در لب آب
صفحه سینه پر از محنت عباس من است
این شنیدم زده فریاد، غریبم مولا
غصه قلب حسین غربت عباس من است
شاعر: ولی الله کلامی زنجانی
👇👇👇
@rasaa1
#روز_نهم_محرم
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#میثم_مطیعی
السلام علیک یا ساقی العطاشا
مرحوم مجلسی در بحار نوشته:"وَ لَمَّا رَأَی الْعَبَّاسُ وَحْدَةَ أخِیهِ الْحُسَیْنِ(علیه السلام)"
وقتی دید برادر تنها شده دیگه کسی نمونده،اصحاب همه رفتند.بنی هاشم همه شهید شدند.علی اکبر رفته قاسم رفته.عون و جعفر رفتندبرادراشو فرستاده گفته برید جلو چشمم شهید بشید.اومد مقابل امام حسین ایستاد.صدا زد:"یَا أخِی! هَلْ مِنْ رُخْصَةٍ؟ "مولای من اجازه میدی برم میدان جونم رو فدات کنم؟
«ولایت پذیری اینه.یه عمری مشق رزم کرده بود.یه عمری به خودش وعده داده بود،گفته بود میرم مقابل این لشگر می ایستم،جونم رو فدای امامم می کنم.»
تا اومد اجازه خواست.مجلسی نوشته:"فَبَکَى الْحُسَیْنُ(علیه السلام) بُکَاءً شَدِیداً"آقا شروع کرد های های گریه کردن ثُمَّ قَالَ:"أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی."تو پرچمدار منی.تو علمدارمنی"و اِذا مَضَیتَ تفرَّقَ عسگری"اگه تو بری لشکرم از هم می پاشه.لشکری برام نمونده.عباس تو برای من یه ملتی.تو برای من یه لشگری اگه تو بری شیرازه ی خیمه های من از هم می پاشه.ستون خیمه های من پایین میاد.
عباس صدا زد:"یا أخی قَدْ ضَاقَ صَدْرِی..."
سینه م سنگینی می کنه."وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاةِ"دیگه از زندگی خسته شدم."وَ أُریدَ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ"ميخوام از اين منافقین خونخواهى کنم.
آقا امام حسین به جای اینکه بفرماد برو میدان،برو رجز بخون. ماموریت رو برای عباس یه چیز دیگه تعیین کرد"فَقالَ الْحُسَین فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ."یه ذره آب برای بچهها بیار.هر چی شما بگید معطل نکرد. نوشته:"فَذَهَبَ العَباس"عباس رفت مقابل لشگرایستاد شروع کرد موعظه کردن"وَ وَعَظَهُم و حَذَّرَهُم"موعظه کرد. اونا رو از آخرت و بلاش تحذیر داد."وَلم یَنفَعَهُم"فایده ای نداشت
"خَرَجَ اِلی اَخیه،فَاَخبَره"اومد مقابل برادرش ایستاد. به آقا گزارش داد،این جورگفتم،فایده ای نداشت. همچین که داشت با امام حسین حرف میزد؛"فَسَمِعَ الاَطْفال،یُنادونَ العَطش،العَطش"این صدای بچه ها به گوشش می رسید؛"فَرَکِبَ فَرِسَه"سوار بر اسب شد. آخرین نگاه ها رو به مولا انداخت.. آخرین بار به خیمه رباب نگاه کرد.نمیدونم علی اصغر رو دید یا نه...
"فَرَكَبَ فَرَسَهُ وَ أَخَذَ رُمحَهُ"سوار بر اسب شد و نیزه رو برداشت" وَ القُربَةُ وَ قَصَدَ نَحوَ الفُراتِ"مشک رو برداشت و سمت فرات رفت."فَأَحَاطَ بِهِ أَربَعَةُ آلَافِِ مِمَّن كَانُوُا مُوَكِّلِينَ بِالفُرَاتِ"چهار هزار نفرمحاصره ش کردند."وَ رَمَوهُ بِالنَّبالِِ."اول تير بارانش کردند."َفَکَشَفَهُم"لشکر رو شکافت."وَ قَتَلَ مِنهُم عَلَى مَا رُوِيَ ثَمَانِينَ رَجُلاً حَتَّى دَخَلَ المَاءَ."بر اساس روایت هشتاد ملعون رو به جهنم فرستاد و وارد شریعه شد."فَلَمَّا أَرَادَ أَن يَشرِبَ غُرفَةََ مِن المَاءِ"همچین که یه مشت آب بالا آورد؛"ذَكَرَ عَطَشَ الحُسَينِ وَ أَهلِ بَيتِهِ فَرَمَى المَاءَ" یادش افتاد هم آقا تشنه هست هم بچه ها تشنه اند آب رو روی آب ریخت"وَ مَلَأَ القُربَةَ"مشک رو پر کرد.."وَ حَمَلَهَا عَلَى كِتفِهِ الأَيمَنِ وَ تَوَجَّهَ نَحوَ الخِيمَه "مشک رو روی کتف راستش انداخت.به سمت خیمه ها برگشت...
"فَقَطَعُوُا عَليَه الطَرِيقَ وَ أَحَاطُوُا بِهِ مِن كُلِّ جَانِبِِ "راهش رو بستند.عباس رو از هر طرف محاصره کردند...
ساعتی بعد دور برادرت رو گرفتند.حسینت داخل قتلگاه افتاده بودجلو می رفتند،عقب می آمدند.گفتند بذار بترسونیمش
" فَحَارَبَهُم حَتَّى ضَرَبَهُ نَوفِلُ الأَزرَقُ عَلَى يَدِه اليُمنَى فَقَطَعَهَا"دست راستش قطع شد...
"فَحَمَلَ القُربَةَ عَلَى كِتفِهِ الأَيسَرِ "مشک رو به شانه چپش انداخت."فَضَرَبَهُ نُوفِلُ فَقَطَعَ يَدَهُ اليُسرَى مِن الزَندِ"دست چپ جدا شد...سریع مشک را به دندان گرفت...
"فحَمل القِربةَ بأسنانِهِ.."اگه دست ندارم مشک پر آب دارم" فجاءَهُ سَهْمٌ فأصاب القِربَةَ" تیرآمد به مشک خورد."و أُريقَ ماؤُها" آب روی زمین ریخت.فَوَقَفَ العباس متحیِّراََ"یه وقت نفس خلقت در سینه حبس شد.همه جا ساکت شد.وقتی آب روی زمین ریخت عباس با تحیر ایستاد."ثُمَّ جَاءَهُ سَهمُ آخَرُ فَأَصَابَ صَدرَهُ"تير آمد به سينه مباركش خورد.
اینقدر تیر سریع آمد دست نداشت."فَانقَلَبَ عَن فَرَسِه"بدون دست از بالای اسب به زمین افتاد..تیری که به سینه اش خورد چه شد؟!"وَ صَاحَ إِلَى أَخِيِه الحُسَينِ أَدرِكنِي"
فقط فرياد زد: ادركنى.بیا به فریادم برس...
حسین آمد بالا سرش".فَلَمَّا أَتَاهُ رَآهُ صَرِيعَاً فَبَكَى."وقتى امام حسين عليه السلام آمد و آن حضرت را ديد كه از پاى در آمده است شروع کرد گریه کردن...
ادامه.....................
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇