#واحدسبک_عبدالله_بن_الحسن_ع
#سبک_کنارقدمهای_جابر
#رهاکن_دودستم_روعمه
🌷🌷🌷
✅بنداول
رها کن دو دستم رو عمه
بزار تا برم سمت میدون
ببین دوره کردن عمومو
بانیزه و باشمشیراشون
رهام کن که طاقت ندارم
ببینم موهاشو کشیدن
چه سخته ببینم نامردا
گلوی عمو مو بریدن
رهام کن ای عمه
ببین بی قرارم
امونم بریده
قراری ندارم
لبیک عمو حسین (ع)
💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦
✅بند دوم
اگرچه میون شلوغی
برید دستمو دشمن تو
سرم رو میدم من برات ای
سرمن فدای سرتو
ازین دشمنای حرومی
تقاص شما رو میگیرم
محاله که ازتو جداشم
تا اون لحظه ای که بمیرم
به شوق شهادت
ببین مست مستم
فداییه عمه
فدای توهستم
لبیک عمو حسین ع
💠💠💠2⃣9⃣6⃣💠💠💠
__
#شاعرسبکسازڪربلایے_مجیدمرادزاده
🌐@dorenabhydar
شهید محمد حسن (رسول) خلیلی
سیزده ساله بود که وارد بسیج شد. مربی آموزشی شان، آقای مرتضی امجدیان بود. کمک ایشان در مراسم سالگرد شهید خلیلی که در کرج گرفته بودند، این خاطره را تعریف میکرد و گریه میکرد. حالا من ادامه خاطره را از زبان ایشان میگویم. میگفت در دوره آموزشی بسیج، یک شب رسول، من را کنار کشید. حالا آن موقع سیزده ساله بود. گفت آقا مرتضی شما آدم خوبی هستید و من به شما اعتماد دارم. یک چیزی میخواهم بگویم، فقط از شما میخواهم که به هیچ کس نگویید. تاکید کرد که به پدرم نگویید، به مادرم نگویید، به برادرم روح الله نگویید. من اول فکر میکردم یک کار خطایی کرده یا تقصیری از او سر زده. گفتم خوب بگو. گفت آقا مرتضی شما آدم پاک و مومنی هستید، من خیلی دوست دارم شهید بشم، میشه برام دعا کنید؟! دعایتان هم مستجاب میشود. آقا مرتضی گفت؛ من همانجا چشمم پر اشک شد، رفتم پشت چادرها و شروع کردم به گریه که این بچه در این سن و سال چقدر از امثال ما سبقت گرفته!
🌐@dorenabhydar
متن مقتل مستند حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام.
منبع: بحار الأنوار ، علامه مجلسی، ج45، ص: 33
ثم خرج... و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم فلما نظر الحسين إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين في المبارزة فأبى الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له فخرج و دموعه تسيل على خديه و هو يقول :
إن تنكروني فأنا ابن الحسن سبط النبي المصطفى و المؤتمن
هذا حسين كالأسير المرتهن بين أناس لا سقوا صوب المزن
ترجمه: (قاسم بن الحسن) براى جهاد در راه خدا به سوی میدان جنگ بیرون آمد. او كودك صغيرى بود كه بالغ شده بود. هنگامى كه امام حسين عليه السلام به او نگاه كرد و ديد براى مبارزه قيام نموده است با وى معانقه كرد و هر دو به قدرى گريستند كه غش نمودند. سپس از امام حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست. ولى آن بزرگوار اجازه نداد. آن كودك همچنان دستها و پاهاى امام عليه السلام را ميبوسيد تا اينكه به او اجازه داد. وى در حالى كه اشكهايش بصورتش ميريخت متوجه كارزار شد و اين رجز را ميخواند:
اگر مرا نمىشناسيد من پسر حسن هستم كه او سبط پيامبر برگزيده و امين است. اين حسين است كه نظير شخصى اسير در بين اين مردم مىباشد. خدا كند اين مردم از باران رحمت خدا سيراب نشوند.
به میدان رفتن قاسم بن الحسن و شهادت آن حضرت
منبع: لهوف، سيد بن طاووس، صفحه 115
قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ يُقَاتِلُ فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَيْلٍ الْأَزْدِيُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ وَ صَاحَ يَا عَمَّاهْ فَجَلَّى الْحُسَيْنُ كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شَدَّةَ لَيْثٍ أَغْضَبَ فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا بِالسَّاعِدِ فَأَطَنَّهُ مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ فَصَاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ أَهْلُ الْعَسْكَرِ وَ حَمَلَ أَهْلُ الْكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطِئَتْهُ الْخَيْلُ حَتَّى هَلَكَ. قَالَ وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ فَرَأَيْتُ الْحُسَيْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ وَ الْحُسَيْنُ يَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ هَذَا يَوْمٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ بَيْنَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ. قَالَ وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ ...
ترجمه : راوى گفت: جوانى به سوی میدان نبرد بيرون آمد كه صورتش گوئى پاره ماه بود و مشغول جنگ شد. ابن فضيل ازدى با شمشير چنان بر فرقش زد كه سرش را شكافت. جوان به صورت به زمین افتاد و فرياد زد: عمو جان به دادم برس! امام حسين عليه السّلام مانند باز شكارى خود را به ميدان رساند و همچون شير خشمگين حملهور شد و شمشيرى بر ابن فضيل زد كه او دست خود را سپر نمود و از مرفق جدا شد. ابن فضیل چنان فرياد زد كه همه لشكر شنيدند. مردم كوفه براى نجاتش حرکت کردند و در نتيجه بدنش زير سم اسبها ماند و به هلاكت رسید. راوى گفت: گرد و غبار كارزار فرو نشست. ديدم امام حسين عليه السّلام بر بالين آن جوان ايستاده و جوان از شدّت درد پاى بر زمين ميسايد و امام حسين عليه السّلام ميگويد: از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كشتند. جدّ و پدرت در روز قيامت از آنان كيفر خواست خواهند نمود. پس فرمود: به خدا قسم بر عمويت دشوار است كه تو او را به يارى خود بخوانى و او دعوت تو را اجابت نكند يا اجابت كند ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا قسم امروز روزى است كه براى عمويت كينه جو فراوان است و ياور اندك. سپس نعش جوان را به سينه چسبانید و با خود آورد و در ميان كشتگان خانوادهاش گذاشت. راوى گفت: حسين عليه السّلام كه ديد جوانان و دوستانش همه كشته شده و روى زمين افتادهاند تصميم گرفت كه خود به جنگ دشمن برود و خون دلش را نثار دوست كند. صدا زد: آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟آيا خداپرستى هست كه در باره ما از خداوند بترسد؟ آيا فریادرسى هست كه به اميد پاداش خداوندى به داد ما برسد؟ آيا ياورى هست كه به اميد آنچه نزد خداست ما را يارى كند؟ زنان حرم وقتی صداى آن حضرت را شنيدند صدای خود به گريه و شیون بلند كردند.
🌐@dorenabhydar
#مقدمه روضه ی قاسم بن الحسن علیهماالسلام
🔰زمان ریاست جمهوری حضرت آقا نزدیک دفتر،وقتی ایشون قصد خروج از دفتر داشتن،یه وقت ایستادند،سر و صدا می اومد چند متر اون ور تر محافظا جلو پسربچه رو گرفتن؛ نوجوون ۱۳ساله هی فریاد میزنه : آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! آقا پرسیدند : قصه چیه؟! گفتند: نوجوون از اردبیل اومده؛ با التماس خودش رو رسونده اینجا؛ تا الان میگفت : میخوام شما رو از دور ببینم ؛ اما الان میگه :نه! میخوام یه چیزی هم به ایشون بگم
آقا فرمودند : بذارید بیاد جلو ، دوان دوان آمد پیش آقا با صورت سرخ،غرق اشک ... مرحمت بالازاده ... بفرمایید ... خوش آمدید ... ساکت بود چیزی نمیگفت ، آقا پرسیدند: اسمت چیه؟ گفت: آقا من مرحمتم؛ از اردبیل آمدم.
بفرمایید ... من آمدم یه خواهش کنم از شما. جانم .... خواهشتو بگو. اگه میشه به منبریا، به مداحا بگید دیگه روضۀ« قاسم نخونن »... چرا؟! بغضش ترکید ؛ شروع کرد گریه کردن بریده بریده حرفاشو شروع کرد ...
حضرت قاسم ۱۳سال داشت رفت شهید شد منم ۱۳سالمه. اما الان میگن ۱۳ساله ها رو جبهه نمیفرستن ، اگه جنگ برا ۱۳ساله ها بده بگید دیگه روضۀ قاسم نخونن ... آقا این شوق رو که دیدن دستور دادن هماهنگ کنید بره جبهه . آخرِ سرم گفتن پسرم برا ما هم دعا کن رفت جبهه، به آرزوش رسید.
مرحمت بالازاده با روضۀ قاسم اجازه شو گرفت ما که این کاره نیستیم خودمون میدونیم تو به رومون نیار اما امشب ما با روضۀ یتیم کربلا شاید تونستیم برات شهادتمون رو بگیریم.
🌐@dorenabhydar
بسم الله الرحمن الرحیم
#فیش_شهادت_حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیهماالسلام.
شهید محمد حسن (رسول) خلیلی
سیزده ساله بود که وارد بسیج شد،مربی آموزشی شان، آقای مرتضی امجدیان بود. ایشان، این خاطره را تعریف میکرد و گریه میکرد. میگفت در دوره آموزشی بسیج، یک شب رسول، من را کنار کشید. حالا آن موقع سیزده ساله بود. گفت آقا مرتضی شما آدم خوبی هستید و من به شما اعتماد دارم. یک چیزی میخواهم بگویم، فقط از شما میخواهم که به هیچ کس نگویید. تاکید کرد که به پدرم نگویید، به مادرم نگویید، به برادرم روح الله نگویید. من اول فکر میکردم یک کار خطایی کرده یا تقصیری از او سر زده. گفتم خوب بگو. گفت آقا مرتضی شما آدم پاک و مومنی هستید، من خیلی دوست دارم شهید بشم، میشه برام دعا کنید؟! دعایتان هم مستجاب میشود. آقا مرتضی گفت؛ من همانجا چشمم پر اشک شد، رفتم پشت چادرها و شروع کردم به گریه که این بچه در این سن و سال چقدر از امثال ما سبقت گرفته!
🔰الگوی این شهدای ما قاسم ابن الحسن علیه السلام بود، اون زمانی که ابی عبدالله علیهالسلام در شب عاشورا اصحابش رو به همه عالم معرفی می کنه که ببینید اینها که فردا قراره با من بمونن، دیگه من رو تنها نمی گذارن،فرمود من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم، و خاندانی نیکوتر و مهربانتر از خاندان خود ندیدهام، و بیعت خود را از آنان برداشت، و فرمود: به همه شما اجازه رفتن میدهم، پس همه آزادید که بروید و بیعتی از من بر گردن شما نیست. در مقابل همه اصحاب آن حضرت با سخنان حماسی اعلام دفاع و وفاداری کردند.
ابی عبدالله خبر شهادت اصحاب رو داد و جایگاه بهشتی آنها را نشان داد.
در میان اینها قاسم بن الحسن علیهماالسلام سوالی کرد.
عموجان آیا من هم شهید میشوم؟
ابی عبدالله فرمودند برادر زاده مرگ در نظرت چگونه است؟
قاسم بن الحسن علیهماالسلام فرمودند: «احلی من العسل»شهادت در رکاب ولی و امام برای من از عسل شیرین تر است.
✅امشب به این آقا زاده ای سلام بدیم که مرگ در نظرش هیچه، چون پسر آقایی هست که وقتی محمد حنفیه نتوانست شتر جمل را بخواباند، پدرش آمد در دوره جوانی شتر جمل را بخواباند.یعنی این تعبیر جا داره « شجاع ابن شجاع».
صلی الله علیک یا قاسم بن الحسن
ا♻️➖♻️ا
هر که از عاشقی خبر دارد
در دلش میل ترک سر دارد
آنکه از نسل حیدر و زهراست
شوق پرواز، بیشتر دارد
کربلا جای پر کشیدنهاست
قاسم از راز آن خبر دارد
ذکر احلی من العسل به لبش
پیش او مرگ هم شکر دارد
بی زره آمده، عدو میگفت:
چقدر این پسر جگر دارد
نور چشم حسن، نظر نخوری
چشم این گرگها خطر دارد
مجتبای حسین صبری کن
که عمو چشمهای تر دارد.
ا♻️➖♻️ا
خیلی ابی عبدالله به قاسم علاقه داشت، همچین که بهش نگاه میکرد یاد برادر میافتاد.
وقتی قاسم با اون مصیبت اومد اذن میدان گرفت، تو مقاتل اومده:« حتی غشی علیهما»
ابی عبدالله یتیم امام حسن رو بغل کرد، اونقدر با هم گریه کردن حتی غشی علیهما، تا اینکه هر دو تو بغل هم غش کردند.
خیلی برای آقا دل کندن از قاسم سخت بود با یه زحمتی قاسم رو روانه میدان کردند، لباس رزم اندازهاش نمیشد، سنی نداشت، اما مردونه مثل پدرش وارد میدان شد،سید در لهوف می نویسه «خَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ» «آقا زاده ای وارد میدان شد که صورتش مثل قرص ماه میدرخشه،» زد تو دل لشکر، پرچمدارشون رو به درک واصل کرد.
رجز میخوند:
« إن تنكروني فأنا ابن الحسن
سبط النبي المصطفى و المؤتمن
هذا حسين كالأسير المرتهن
بين أناس لا سقوا صوب المزن»
همه فهمیدن یتیم امام حسنه
از هر طرف حمله کردن تا اینکه یه وقت نالهای بلند شد« یا عماه» عمو جان به دادم برس راوی میگه«فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ» با صورت به زمین افتاد
هی پاشو رو خاک میکشید
ابی عبدالله اومد کنار بدن
« عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ»
قاسم جان خیلی سخته ازم کمک بخوای نتونم کاری کنم.
ابی عبدالله سینه به سینه قاسم چسباند، داره میاره خیمه، عبارتی داره مقتل، خیلی عجیبه، قاسمی که زره برا تنش اندازه نبود، پاهاش به رکاب نمیرسید، الان پاهاش رو زمین کشیده میشه...
یا صاحب الزمان
چه کار کردن با این بدن؟؟
همین قدر بگم راوی میگه یه وقت دیدم بدن قاسم زیر سم اسبان
در هر صورت ابی عبدالله با خون دل قاسم رو به خیمه رسوند
اما آقاجان اگه قاسم با صورت به زمین افتاد، زیر سم مرکب ها رفت.
فدای شما که هم با صورت به زمین افتادین، هم زیر سم مرکب رفتید،ایکاش کسی پیکر شما رو به دار الحرب می آورد. که حداقل خواهرتون بدن شما رو بشناسه ، کاری کردن با این بدن که زینب گفت.
ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم!
آیا تویی برادر من؟ نیست باورم
با آنکه در جوار تو یک عمر بوده ام
نشناسمت کنون که تو هستی برادرم
رحم الله من نادی وا حسیناه
🌐@dorenabhydar
زمان:
حجم:
2.76M
💫صوت آموزشی اجرای فیش
روضه قاسم بن حسن علیه السلام
ا🌺👆👆👆🌺ا
🌐@dorenabhydar
نقل کرامت : حضرت علی اصغر علیه السلام به زن آلمانی
روضه خوان نقل می کنه روضه را خواندیم اومدیم دم در یه خانم آلمانی منو دید گفت ببخشید شما روضه میخواندی
گفتم بله
گفت کی مرده ،.؟؟
گفت چطور گفت من یک ساعته اینجا ایستاده ام یه جوری گریه میکردید انگار همه کست مرده بود
چیه قصه ؟
گفتم بهش چی بگم
گفتم ما پیامبر اخرالزمان داریم تنها یادگارش را امتش دعوت کردن
اقا با زن بچه اش رفت به سرزمینی بنام کربلا دورش را گرفتن ِ غروب عاشورا یکی یکی بال و پرش را شکستن
غروب عاشورا اومد تو خیمه گفت زن ها اروم گریه کنید اینجا نامحرم هست صداتون را میشنوند
اقا رفت میدان گفت هل من ناصر ینصرنی
تا این گفت دید خیمه دارن زجه میزنن مگر نگفتم ساکت باشید
زینب گفت تا شما این را گفتید علی اصغر خودش را زمین افتاده میگه مگه من مردم بابا یار میخواد
زن آلمانی آقامون این بچه را برد میدون مادرش شیر نداشت
روضه را که براش خوندم دیدم این خانم المانی داره گریه میکنه
گفتم این اقا باب الحوائج هست هر کی هر حاجتی داشته باشه بهش میده. گره وا میکنه
گفت میشه اینو معنا کنی
گفتم یعنی کسی مریض داشته باشه یا بدهی یا ..
زن آلمانی تا شنید اشکش بیشتر شد
گفت من یه پسر فلج دارم خونه پنج سالش هست
یک سالگی امپول اشتباهی زدن ۴ ساله بچه افتاده
اگه این اقا که تو گفتی من که نمیشناسمش بچه ام را شفا داد من سال بعد همچین شبی تمام این چرخی های شیر فروش را میارم اینجا شیر راییگان بدن
گفتم چراشیر
گفت مگه نگفتی مادرش شیرش خشک شده بود
گفتم چرا
زن رفت گذشت فردا شب اومدیم دم کنسول گری دیدم سی تا چرخه شیر فروش ایستاده اند
شما برای شیر اومدید
گفتن یه خانم تمام شیر مارا خریده اومده اینجا نشسته میگه باب الحوائج علی اصغر
گفتم زن جلسو ریخته بهم چی شده
دیشب رفتم خونه دیدم بچه ام دم پنجره ایستاده داره بیرون را نگاه میکنه چنان زجه زدم با صورت خوردم زمین
بچه گفت مادر تو که رفتی ساعتی بعد یه اقا اومد تو مادر خیلی زیبا بود
گفت پاشو گفتم فلجم پا ندارم یه دست روپام کشید گفت پاشو. بلند شدم
اقا داشت میرفت گفتم اقا اسمتون چی به مادرم چی بگم
گفت از مادرت عذر خواهی کن بگو حسین گفت شرمندتم علی اصغرم پا نداشت بیاد.
ا♻️➖➖♻️ا
ببینید، ببینید - گلم رنگ ندارد
اگر آمده میدان، سر جنگ ندار
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
جز این کودک معصوم،دگر یار ندارم
جز این هدیه ی کوچک، به دادار ندارم
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
به روی دست و دوشم، ببینید فتاده
سرو گردن خود را، به دوش من نهاده
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
اگر تیر دریده، اگر رنگ به رو نیست
بجز تیر سه پهلو، جوابی به گلو نیست
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
منم تاجر و، جز او - زسرمایه ندارم
که از سوره ی عشقم، جز این آیه ندارم
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
اگر تیر دریده، گلوی کوچکش را
رود تاکه بیند، عموی کوچکش را
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
شاعر: علی انسانی
🌐@dorenabhydar
بسم الله الرحمن الرحیم
#فیش_روضه_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام.
علمای ما اهتمام خاصی ( همت و تلاش) به روضه حضرت باب الحوائج علی اصغر علیه السلام داشتند.
✅میگفت آمدم خدمت آیت الله بهجت گفتم دارم میرم کربلا.
آیت الله فرمودند: ۱۰ تا روضه علی اصغر علیه السلام زیر قبه برای من بخوان.
✅میرزای قمی هر وقت با مشکلی مواجه میشد میفرمود بروید یک ذاکری را یاورید بیاید برایم روضه علی اصغر علیه السلام را بخواند.
✅سفارش امام زمان علیه السلام به روضه علی اصغر علیه السلام:
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مشکلی با حکومت پیدا کرده بود فرمود بروید متوسل بشوید به امام زمان علیه السلام تا آقا عنایتی بفرمایند.
چند نفر از علما (برخی میگویند مرحوم آیت الله العظمی اراکی و بهاءالدینی و گلپایگانی و بافقی) به مسجد جمکران رفتند تا صبح متوسل شده بودند مرحوم آیت الله بافقی فرموده بود برویم من جواب را گرفتم . آمدند محضر حاج شیخ. ایشان بیان نموده بود که حضرت بقیةالله فرمودند به شیخ بگویید برای رفع مشکلتان در حرم عمه جانم فاطمه معصومه سلام الله علیها روضه علی اصغر بخوانید مرحوم حاج شیخ دستور برگزاری مجلس روضه را در حرم بی بی صادر میکنند
روز اول که روضه را خواندند مشکل حل شد اما حاج شیخ سه روز روضه علی اصغر گرفت.
🔰ما هم امشب متوسل بشیم به این باب الحوائج ابی عبدالله علیهماالسلام
♦️السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین.
السلام علی الطفل الرضیع.
♦️از روز هفتم محرم آب را بر ابی عبدالله علیهالسلام و اصحاب و یارانش بستن از امروز دیگه خیمه ها قحطی میشه.
یاد همه قدیمیا بخیر.
تو دودمه ها ، دم می دادن.
🔆امشب حرم آل علی آب ندارد
رسان آبی به طفلان، رسان آبی به طفلان
🔆طفلان حسین ابن علی خواب ندارند
رسان آبی به طفلان،رسان آبی به طفلان.
♦️یادی کنیم از همه گذشتگان ، حاجت ها مد نظر رأس همه حاجات فرج حجت بن الحسن علیه السلام، سلامتی رهبر عزیزمون
♦️کیه این نازدانه
این طفل شیرخواره همه لشکر من است
در بیـن سی هـزار سپه، یـاور من است
یـک بـاغ لاله هـدیه به محبوب کردهام
این شیرخواره دسته گلِ آخـرِ من است
جسمش به روی دست من و مرغ روح او
پـرواز کـرده در بغـلِ مـادر مـن است
( زبان حال بگم یعنی مهمان برادرم محسن بن علی ، کنار مادرم ،علیهم السلام هست)
چون شمعِ سوخته شده از قحط آب، آب
آبـی اگر که خورده ز چشمِ تر من است
خواهید اگر کنید پس از این زیارتش
قبرش به روی سینة غمپرور من است
🔰میگه دیدم،کنار ضریح شش گوش، خادم حرم با یه خانمی دعوا داره رفتم دیدم یه خانمی داره بچشو شیر میده، به خادمه گفتم چه اشکالی داره؟خادمه گفت مگه نمی دونی ، امام سجاد علیه السلام برادر شیرخواره اش رو روی سینه پدر دفن کرده،
ادب اقتضا نمی کنه، اینجا بچتو شیر بدی،
واقعا هم درسته آخه مادرش یه قطره شیر هم نداشت، ابی عبدالله مشغول خطبه خوندن بود، «هل من ناصر ینصرنی » آیا کسی هست منو یاری کنه؟
🔰شنید از حرم صدای گریه و ناله میاد ، ابی عبدالله به خیمه ها رفت تا آنان را آرام کنه، فرمودند: ناولونی علیا ابنی الطفل حتی اودعَه
علی را گرفت و سر را پایین آورد و بوسید تا خدا حافظی کند بعد او را به خواهرش ام کلثوم علیهاالسلام داد فرمود مراقب او باشید«یا اختاه اوصیک بولدی الأصغر خیرا ، فانه طفل صغیر»
عرض کرد این کودک تشنه است دوباره حضرت او را گرفتند در آغوش خود قرار دادند به سوی دشمن آوردند مقابل دشمن فرمود«یا قوم ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل ،اما ترونه کیف یتلظی عطشا»
همهمه میان لشکر شد که مگر یک ظرف آب برای طفل چقدر است باید به طفل آب داد، عمر سعد لعنةالله علیه دید خوف اختلاف است صدا زد حرمله بزن
گفت امیر پدر را نشانه بگیرم یا پسر را . صدا زد مگر سفیدی زیر گلوی علی را نمیبینی حرمله تیر زد فذبح الطفل من الورید الی الورید و من الأذن الی الأذن
مرحوم حاج شیخ عباس قمی میفرمایند: همینطور که امام حسین علیه السلام از آنان آب طلب می فرمود
و دَمُهُ یَجری علی صدر الحسین علیه السلام
یک وقت متوجه شد بر روی سینه اش خون تازه از گلوی علی اصغر جاری است.
ابی عبد الله خونها رو به آسمان پرتاب کرد،
یه قطره به زمین نیومد،
بزرگان ما فرمودند: آنقدر این داغ برا ابی عبدالله سخت بود که خود خدا عرض تسلیت داشت به ابی عبدالله، از آسمان ندایی آمد حسین جان
دعه فان له مرضعا فی الجنة
حسین جان نگران نباش، خداوند یک شیر دهنده ای را در بهشت مأمور شیر دادن علی اصغرت کرده.
یقینا دل ارباب آرام شد
اما امان از دل رباب
مادر به جای آب ز شرم تو آب شد
آتش گرفت، سوخت و غرق عذاب شد
وقتی عمود خیمه عباس را کشید
گفتم رباب خانه عمرت خراب شد.
تسلی دل صاحب الزمان ناله بزن یا حسین...
🌐@dorenabhydar
داستان ابتدایی و پرورشی روضه
نقل شده است كه روزي مردي نصراني به مسجد النبي وارد شد. مسلمانان كه در مسجد بودند، به او گفتند بيرون برو كه تو نصراني هستي. آن مرد گفت: اجازه دهيد. من ديشب در عالم خواب پيامبر اكرم(ص) را ديدم كه حضرت عيسي بن مريم(ع) نيز همراه او بود. عيسي بن مريم به من روكرده و فرمود: در محضر خاتم الانبيا، محمد بن عبدالله(ع) اسلام اختيار كن كه او پيامبر بر حق اين امت است. من نيز در محضر پيامبر اسلام اختيار كردم و به دست خود پيامبر، مسلمان شدم. حال آمدهام تا اسلام خود را بر يكي از نزديكان پيامبر عرضه و بيعت خود را تجديد كنم. مردم او را به سوي امام حسين(ع) راهنمايي كردند. وقتي خدمت امام(ع) رسيد، خود را به پاي امام(ع) انداخت تا قدمهاي مباركش را ببوسد. سپس جلسهاي در محضر امام حسين(ع) تشكيل شد و آن مرد خواب خود را براي امام(ع) باز گفت. آنگاه امام حسين(ع) فرزند خود علي اكبر را كه در آن موقع كودكي بيش نبود و نقابي بر صورت مبارك داشت، فراخواند و امام حسين(ع)، خود نقاب را از روي فرزند برداشت. وقتي چشم آن مرد به جمال پيامبرگونه علي اكبر(ع) افتاد، بيهوش شد. امام حسين(ع) دستور دادن آب به صورتش ريختند تا به هوش آمد. آنگاه امام(ع) به او رو كرد و فرمود: آيا پسرم، علي اكبر به جدّم رسول خدا(ص) شبيه است؟ آن مرد گفت: آري به خدا قسم! شبيه پيامبر است
سپس امام حسین علیه السلام به او فرمود: تو نیز اگر فرزندی مانند فرزند من داشته باشی و خاری به بدن او اصابت کند وخراشی بردارد، چه می کنی؟ آن مرد گفت ای آقا! به مولایم فورا می میرم.
حضرت فرمودند: به تو خبر بدهم که می بینم فرزندم مقابل چشم من با شمشیرها قطعه قطعه می گردد.
♦️السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین علیهم السلام
ای نسخهی برابر اصل پیمبری
آیینهی محمد و بازوی حیدری !
ای بهترین محدثِ شبهای حادثه!
لب باز کن که شمس و قمر هست مشتری!
لیلا، تب تو را به جگر داشت یوسفم
داغ است در هوای تو بازار دلبری
قربان لحن پرسشیات ای عصای دست!
این راه, بر حق است.. خودت مطمئنتری!
عقبة بن سمعان مىگوید: آخر شب آب گرفتیم و حرکت کردیم. وقتی از قصر بنی مقاتل گذشتیم حسین [علیهالسلام] چرت زد و [یک باره] نیمه خواب پرید و بیدار شد، در حالى که مىگفت! «انّا لله و انّا الیه راجعون» و «الحمد للّه ربّ العالمین» دو یا سه بار این سخن را تکرار کرد.
پسرش علىّ بن حسین اکبر [علیهالسلام] سوار بر اسب، نزد او آمد و گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون» و «الحمد للّه ربّ العالمین»! اى پدر، فدایت شوم چرا خدا را حمد کردى و آیه استرجاع( انالله وانا الیه راجعون)را خواندى؟!
امام حسین(علیهالسلام) فرمود: «دیدم یکى صدا میزد شما تند میروید ولى مرگ شما را تندتر به بهشت میبرد؛ رَأَیْتُ هَاتِفاً یَقُولُ أَنْتُمْ تُسْرِعُونَ وَ الْمَنَایَا تُسْرِعُ بِکُمْ إِلَى الْجَنَّة» (اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى ، ص70)
حالا مقام و معرفت علی اکبر علیهالسلام را ببینید.
فرمود:پدر آیا ما بر حق نیستیم؟! ألسنا على الحق»
ابی عبدالله پاسخ دادند. بله ما برحق هستیم.
علی اکبر گفت: اى پدر در این صورت باکى نداریم که بر حق بمیریم! [حضرت] فرمود: خدا به شما پاداش خیر بدهد، بهترین پاداشى که به فرزندى درباره پدرش داده مىشود.❌
بریم کربلا این جوان شبیه ترین جوان به پیامبر اکرم، با معرفت و عالم و... قرار سمت میدان بره.
زبان حال ابی عبدالله علیهالسلام.
♦️ای اولین شهید بنیهاشم! السّلام
ای شهد تازهای که رسیده و نوبری
چندیست رازهای مگو در زبانم است
گاهی بهانهی بغلت ورد جانم است.
✅علی اکبر علیه السّلام نخستین نفر از بنی هاشم بود که به میدان رفت هرکسی از بنی هاشم اذن میدان می خواست امام اجازه نمی داد اما تا علی اکبر اذن خواست امام به او اجازه میدان رفتن داد تو دل امام غوغایی برپاست درروایت است آقا صدا زد علی جان می خواهی بروی برو ولی کمی خرامان خرامان برو تابیشتر بتونم ببینمت یک نگاهی مأیوسانه به او کرد و گفت:
«اَللّهُمَّ کُن أنتَ الشَّهیدُ عَلَیهِم،فَقَأ بَرَزَ إلَیهم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً و خُلقاً و مَنطقاً بِرَسولِکَ و کُنّا إذا اَستَقنا إلی نَبیِّکَ نَظَرنا إلیه ؛
خدایا خودت بر این قوم شاهد باش، که به سوی آنها جوانی رفت که از نظر جمال و کمال و سخن گفتن،شبیه ترین مردم به رسول تو است و ما هر گاه مشتاق دیدار پیامبر تو بودیم به چهره علی اکبر می نگریستیم از امام صادق علیه السّلام پرسیدند اَلَذِّ لذائذ چیست؟فرمود پدری فرزندی را به حد بلوغ برساند واین پسر درمقابل دیدگان پدر راه برود این منظره خیلی برای پدرلذت بخش است .پرسیده شد سخترین مصیبتها چیست ؟ فرمودند همان جوان درمقابل دیدگان پدرازدست برود .