eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚خرید مجموعه تالیفات استاد علیرضا با ۲۰٪ تخفیف به مناسبت روز دانشجو ☑️ شما میتوانید با وارد کردن کد daneshjo تا پایان این هفته از تخفیف ۲۰درصدی استفاده کنید. 👈🏻 سفارش اینترنتی: 📎 Bayancenter.ir 👈🏻 مرکز پخش: 📞 09305050313 ✅ پیشنهاد میکنیم یک نسخه از تمام کتاب‌ها تهیه و مطالعه نمایید. ✅ بهترین ها بر حسب اولویت برای مطالعه: ۱-تکبر پنهان ۲-عبد و مولا ۳-چگونه یک نماز خوب بخوانیم ۴-باران خوبی‌ها ۵-آشنایی با چند مفهوم کلیدی ۶-انتظار ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❓ چه کسانی از گمراهی های عصر غیبت نجات می‌یابند؟ 🔆 ائمه معصومین علیهم‌السلام در روایات متعدد درباره غیبت امام زمان، کیفیت آن و منتظران راستین سخن گفته‌اند که می‌تواند نقشه‌ی راهی برای ما در این دوران باشد. 🔰 امام حسن عسکری علیه‌‌السلام در روایتی راه نجات از گمراهی و هلاکت در دوران و غیبت را تشریح کرده اند: 💠 «به خدا سوگند؛ مهدی آنگونه نهان خواهد گشت که هیچ کس در زمان غیبت او، از گمراهی و هلاکت نجات نخواهد یافت؛ مگر آنان که خدای عزّوجل بر اعتقاد به امامت آن حضرت، پایدارشان دارد و در دعا برای تعجیلِ فرج مقدسش، موفقشان فرماید.» 📚 کمال الدّین، باب ۳۸، حدیث ۱ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_هجدهم عطر قیمه های خوشمزه و معروف عمه همه جا پیچیده بود به خصو
قلبم ریخت ونمیدونم توی نگاهم عطیه چی دید که پرسید: _محیا خوبی؟ یعنی نمیدونستی ؟ امیر علی بهت نگفته بود؟؟ حس می کردم ضربان قلبم کند شده و هوای اتاق سرده، فقط در جواب عطیه به نشونه منفی سرتکون دادم و روی زمین وارفتم. _ناراحت شدی محیا؟؟ نگاه پر از سوالم رو به عطیه دوختم: _نه فقط اینکه نمیدونستم یکم شکه شدم! پاهاش رو توی بغلش جمع کرد: _بابا بی خیال من که از خودتم، راستش و بخوای من اصلا این کار امیرعلی رو دوست ندارم ولی خب اعتقادهای خاص خودش رو داره دیگه. اگه تو هم دوست نداری بهش بگو تمومش کنه ! صدام حسابی گرفته بود: _چرا آخه؟ عطیه براق شد: _چرا؟از وقتی بهت گفتم امیر علی کجا رفته رسما داری پس میافتی، منو فیلم نکن محیا میدونم از مرده میترسی! کمی حالم بهتر شد: _ترس من ربطی به امیرعلی نداره _ولی اون شوهرته ! شوهر! امیر علی شوهرم بود! چه کلمه غریبی که هنوز باورش نداشتم و باور نمی کردم تا وقتی که این قدر با امیرعلی غریبه ام ! عطیه با صدای آروم و گرفته ای ادامه داد: _نفیسه اگه بفهمه امیر علی این کار رو میکنه لابد دیگه خونه ما هم نمیاد! با پرسش گفتم: _چه ربطی داره؟؟ نفس پرحرصی کشید: _دیشب بهت گفتم چرا خونه عمو نمیاد . _من هم هر چی فکر کردم به نتیجه نرسیدم خیلی حرفت بی ربط بود! پوزخندی زد: _شغل عمو دیدگاه خوبی نداره تو جامعه. دروغ چرا من هم توی مدرسه خجالت میکشیدم بگم عمو چیکاره است ولی حالا نه. ولی خب نفیسه دوست نداره چون عمو با مرده ها سر کار داره بدش میاد خونه عمو چیزی بخوره! یعنی اینو امیر محمد بهمون گفت وقتی عقد کرده بودن، بعدش هم که رفتن سر خونه زندگیشون، خانوم امیر محمدمون خجالت می کشید از شغل عمو و این رابطه کلا قطع شد! گیج شده بودم و پرازبهت لبخندی زدم: _شوخی می کنی؟؟ عطیه نفس عمیقی که پر از ناراحتی بود کشید: _نه شوخی نیست، حالا که از خودمون شدی صبر کن یک چیز دیگه هم بهت بگم که یک بار از مامان بابا نپرسی، نشون نمیدن ولی من میفهمم چه دردی رو تحمل میکنن!!!! _چی می خوای بگی؟ عطیه نگاه پر از غمش رو به من دوخت: _یادت باشه هیچ وقت از مامانم نپرسی چرا این قدر کم نفیسه و امیر محمد رو میبینی،نگو چه قدر دلت برای امیر سام تنگه! _داری گیجم می کنی عطیه، درست حرف بزن! _امیر محمد از شغل بابا هم خجالت میکشه،نه اینکه خودش، به هر حال نفیسه خانومشه! ناباور خندیدم: _چرا دیگه شغل عمو ؟باور نمی کنم؟ عطیه پوفی کرد: _بی خیال محیا هر وقت یادم میاد بابا کلی توی اون تعمیرگاه اجاره ای سختی کشید تا پول بفرسته برای امیرمحمدی که تهران درس می خوند؛ کلی حرص می خورم، بابا به خاطر امیر محمد سخت کار کردو آخر دیسک کمر گرفت و طفلکی امیرعلی قید درس خوندش رو زدو با انصراف از دانشگاه شد دست کمک بابا. حالا شغل بابا و دستهای سیاهش شده آبروبری! کلاس نداره برای داداش مهندسمون که، بابا به خاطرش این همه سختی کشید تا برسه به اینجا و بشه مهندس!. تازه نفیسه به امیرعلی هم طعنه میزنه و این طعنه ها مستقیم میشینه تو قلب مامان و من.. ادامه دارد... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_نوزدهم قلبم ریخت ونمیدونم توی نگاهم عطیه چی دید که پرسید: _محیا
انگار یکی خط خطی می کرد ذهن و قلبم رو، گلوم فشرده میشد: _نمیدونستم! لبخند دردناکی جا خوش کرد روی صورتش: _نمیشه همه جا گفت محیا جان،نمیشه همه جا و جلوی همه داد زد پسری که با زحمت بزرگش کردی خجالت میکشه حالا کنارت بمونه عوض افتخار کردن و دست بوسی. گاهی باید آبروداری کرد ! پوفی کردم چه قدر سخت بود باور این حرفها! _علی هم پسر بزرگ عمو اکبره و استاد دانشگاه، یا عالیه دختر عموم یک مخ کامپیوتره ،ومهندس یک شرکت بزرگ ولی همچین با افتخار از زحمتهای عمو و زن عمو حرف میزنن که آدم کیف میکنه، ولی داداش ما به جای اونا هم از کار باباش خجالت میکشه هم قید عموش رو زده! احساس خفگی میکردم شال سبزرنگم رو از سرم کشیدم و موهای کوتاهم رو بهم ریختم، هروقت کلافه بودم و عصبی این عادتم بود! _باز خل شدی تو ول کن اون موهای بدبخت رو کچل میشی اونوقت شوهرت از چشم من میبینه. چشمهایی رو که نمیدونستم کی به اشک نشسته رو دوختم به عطیه که لبخند میزد ولی چشمهاش پر از درد بود از حرفهایی که زده شده! لبخند ماتی زدم و صدای زنگ در خونه بلند شد. _بدو شوهر جونت اومد! حس کردم لرزش بی اختیار قلبم رو و باز یادم افتاد کار امروز امیر علی رو و حس غریبی که به جونم افتاده بود! عطیه بلند شدو رفت سمت در اتاق: _من دیگه برم توهم یکم با شوهر جونت خلوت کن درست نیست اینجا باشم! بالحن تخس عطیه چشمهای گردشده ام رو به صورتش دوختم و همه بدنم گرم شد... براق شدم وبا یک حرکت پریدم سمتش ولی لحظه آخر نفهمیدم کی پشت امیرعلی سنگر گرفت و من دستهام قفل شد بین دستهای امیر علی که متعجب بود! نگاه هردومون به هم قفل شد و قلب من ریخت! _ چه خبره؟ چی شده؟ نگاه بی تابم رو از چشمهای امیرعلی گرفتم و به عطیه که لبخند دندون نمایی میزد اخم کردم. _هیچی داداش چیزی نیست که!!!! چشمکی به من زد که کلی حرص خوردم وبعد دور شد،تازه یاد موقعیتم افتادم فاصله دوانگشتیم با امیرعلی و دستهایی که گرو دستهای سردو یخش بود، عجیب بود که هنوز این فاصله حفظ شده و عقب نکشیده بود !...سرم رو بالا گرفتم نگاهش روی موهای نامرتبم بود. _ مطمئنی چیزی نشده؟ هی بلندی گفتم و دستهام رو محکم از دستهاش بیرون کشیدم، موهام رو با دستم شونه وار مرتب کردم،لبخند گذرایی روی صورتش نشست و از کنارم رد شدو رفت سمت جالباسی. توی دلم بدو بیراهی به عطیه گفتم و جلوی آینه ای که با قاب چوبی روی دیوار نصب شده بود وایستادم و از توی آینه نگاهم روی دستهام ثابت موند، دستهایی که هنوز سرمای دستهای امیرعلی رو داشت وقلبم رو گرم کرده بود، ولی وای از ذهنی که بی هوا براش چیزی رو یادآوری میکنه یعنی امیرعلی با این دستهاش مرده شسته بود؟!!!! لرزش خفیف تنم رو حس کردم! _نخود نذری میخوری محیا؟؟ ادامه دارد... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
⓵قرآنو ختم کنیدباخوندن۳بارسوره توحید ⇪ ⓶پیامبرانوشفیع‌خودتون‌کنید‌باذکریک صلوات⇩ ⦅اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُم‌اَللهُمَ صَلِ عَلےٰجَمیعِ الاَنبیاءوَالمُرسَلین⦆ ⓷مومنین‌رو‌ازخودتون‌راضےنگه‌داریدباذکر⇩ ⦅اَللهُمَ اغْفِرلِلمومنین وَالمومِنات⦆ ⓸یه‌حج‌و‌سه‌عمره‌به‌جابیاریدباگفتن⇩ ⦅سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَکبر⦆ ⓹خوندن‌هزاررکعت‌نمازبا³بارگفتن‌ذکر⇩ ⦅یَفعَلُ اللهُ مایَشاءُبِقُدرَتِه‌وَیَحکُمُ‌مایُریدُبِعِزَتِه...⦆ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
مــن❣ ما در کوچه های تنگ زمانمان ، بر یاری شما ، سیلی که هیچ: غصه هم نخورده ایم 😞 🌸🍃 🌙🌼⭐️ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
هدایت شده از 🌸یاس گراف🌸
°♡° ❣بسم‌الله‌ القاصـم‍ الجـّبارین...❣ «بنام‌خدای‌درهم‌شڪننده‌سرڪشان» داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد. 🌹 پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی 📍 آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است! دعوت می‌کنیم همراه ما باشید!   @sohagraph ═══ ❃♡❃ ═══
🌸♡ بسم رب المهدی (عج) ♡🌸
1_324271782.mp3
1.78M
🌸امام خمینی (ره): اگر هرروز (بعد از نماز صبح) خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❀ ❤️ 💝 سَر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمی شود که از این در برانیَم یابن الحسن برای تو بیدار می شوم روزت بخیر ای همه ی زندگانیم 🌺🌱 صبحتون_امام_زمانی🌱🌺 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🕊🦋 پاسداربود،متواضع و دوست داشتنی، ولی هیچگاه لباس سپاه را نپوشیده بود.برای همه سوال شده بود که چرا لباس سپاه را نمیپوشد؟! بعد از شهادتش راز او فاش شد، در وصیت نامه اش نوشته بود; این لباس مقدس، لباس سربازان امام زمان است، وقتی لایق پوشیدن این لباس میشوم که،شهید شوم، آنگاه لباس سبز سپاه را بر جنازه ام بپوشید و همانگونه شد. 🌸🌼 🌼🌸 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌷امام صادق عليه السلام: خداوند عزّوجلّ هيچ درى از روزى را بر مؤمن نمى‌بندد، جز اين كه بهتر از آن را براى او مى‌گشايد. 📗 بحار الأنوار، ج۶۹ ص۵۲ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🔹سهم مرحوم آیت الله محمد یزدی از سفره انقلاب! این تمام سهم رئیس سابق قوه قضائیه جمهوری اسلامی و عضو خبرگان رهبری با همه مجاهدت‌ها و سختی‌های به جان خریده در راه انقلاب و مردم بود! خبر اختلاس‌ها رو میگن؛ اما این موارد رو بایکوت میکنن! روحشان شاد ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روحانی: در سال ۱۴۰۰ دلار ۱۱ هزار تومان می‌شود! حالا چرا ۱۴۰۰؟چرا امسال نه؟ چرا پارسال نه؟ اخه ۱۴۰۰ قراره کاندیدای مورد حمایت دولت بازم وعده دروغ بده و بگه اگه رقیب بیاد دلار میشه ۳۰ هزار تومن! ملت ماهم که کم حافظه زود گول یکی مثل روحانی رو میخورن! ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
⚠️ رفقا ...🌻 یڪ روز تمام حساب های بانکی و مجازی ما خالی میشود.. تنہا یڪ حساب باقی میماند و آنہم حساب ما با خداست♥️✨ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #تشرفات #عنایات_امام_زمان_و_رسوایی_دشمن (قسمت ۱) علامه مجلسی(ره) میگوید: هنگامی که بحرین در تص
(قسمت دوم) تا اینکه تصمیم گرفتند گروهی را برای یافتن پاسخ از میان خودشان انتخاب نمایند. ابتدا ده نفر از بهترین و پرهیزگارترین علمای شیعه و سپس از میان آنها سه نفر که بهترین انان بودند انتخاب شدند. تا اینکه هریک به نوبت در یکی از این سه شبی که مهلت داشتند به صحرا رفته به راز و نیاز بپردازند و با استغاثه به محضر امام زمان(عج) و حجت خدا در روی زمین از او بخواهند که راه نجات از این ورطه هولناک را به شیعیان نشان بدهد.و از آنها دست گیری نماید. دوشب گذشت، اما هیچکدام از انها که شب را در صحرا به دعا گریه و استغاثه به درگاه حق تعالی و امام زمان(عج) گذرانده بودند چیزی ندیدند. به همین خاطر نگرانی و التهاب و ترس شیعیان بیشتر شد. نفر سوم که "محمد بن عیسی" نام داشت با سروپای برهنه روی به صحرا نهاد. شبی بسیار تاریک و ظلمانی بود اما او با دلی آگاه و نورانی شروع به دعا و تضرع و توسل به درگاه حق تعالی نمود و نجات مومنین و برطرف شدن این بلای عظیم را درخواست کرد. انتهای شب ، صدای مردی را شنید که میگفت:« ای محمدبن عیسی! با این حال آشفته در دل این شب تاریک و این صحرای برهوت چه میخواهی؟ و چرا به اینجا آمده ای؟ » محمدبن عیسی گفت: ای مرد کاری به من نداشته باش من برای امر مهمی به اینجا امده ام. و ان را تنها به امام و مولای خویش خواهم گفت، که تنها او میتواند مرا نجات دهد و جز او کسی نمیتواند بفریاد من برسد. آن مرد میگوید:«ای محمدبن عیسی! من صاحب الامر هستم حاجتت را بگو.» او در پاسخ میگوید: اگر تو صاحب الامری خود همه را میدانی،و نیازی به شرح من نداری. حضرت(ع) میفرماید:«آری میدانم. بخاطر وحشتی که از آن انار و آنچه که بر روی آن نوشته و تهدیدی که والی نموده است آمده ای.» وقتی محمدبن عیسی این سخن را میشنود بطرف او برمیگردد و میگوید; مولاجان آری. تو خود میدانی که چه بر سر ما امده است تو امام و پناه مایی، و میتوانی ما را رهایی بخشی! حضرت میفرماید ای محمدبن عیسی آن وزیر که لعنت خدا بر او باد در خانه اش درخت اناری دارد که وقتی شکوفه میزد ، قالبی از گل به شکل انار ساخت و آن را دو نیم کرد... ادامه دارد... بحارالانوار نوشته علامه مجلسی امالی شیخ صدوق اصول کافی ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
وقتی تو اینجایی «بیا» معنا ندارد/«آقا کجا هستی؟ کجا؟» معنا ندارد   بیماری ما غفلت از یاد نگار است / دور از طبیبان هم دوا معنا ندارد   من که گناهم را کمی هم کم نکردم/در معصیت این حرف‌ها معنا ندارد   تو وعده صدق خدا هستی و اینقدر / «آقا بیا!» «آقا نیا!» معنا ندارد   ای مهربان‌تر از پدر مادر چه گویم / بی تو رسیدن به خدا معنا ندارد   باید که نوکر سوی اربابش بیاید / از ما به تو لفظ «بیا» معنا ندارد   وقتی تو از دست دلم راضی نباشی / «یا ربنا! یا ربنا!» معنا ندارد 👤 📜 جواد پرچمی ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
وَأَنتَ لاتَعرِفُ‌ ماذا‌ فَعَلتَ بِقَلبِ المَهدۍ + وَ تو نِمیدانے ڪہ با [ قلـ❤️ــبِ ]چہ ڪَرده‌ایے!🌱😭 🤲🏻 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
در و دیوار اتاقت کامپیوترت موبایلت بوی امام زمان میده؟! آقا بگه دلاتونو بزارید روی میز نت بوک و موبایل هاتون هم بزارید روی میز میخوام همه رو با هم یه چِک کنم ببینم،رومون میشه؟! واقعا اونقدر گوشیمون پاک هست که نشون آقا بدیم بدون ترس و نگرانی بگوروٺ‌میشه‌نشون‌آقابدی؟! [ ]         ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
💌 یک بیماری ذهنی ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ از ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻤﺮﺍﻥ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ... ﺍﺯ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ... ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ... ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ... ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ... ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ... ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ... ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ... ﺑﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ... ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ... ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ؛ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄