eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_بيست_هفتم 🎀پرونده سازی وارد اتاق بازجويي شديم ... از چهره اش مشخص بود ا
📝 💟 🎀 شجاعت یا حماقت؟! چند لحظه رفت توي فکر ... - نه ... آدم مشکوکي به نظرم نمياد ... هر چند من توي محيط مدرسه بيشتر مجبورم حواسم رو به دانش آموزها و مديريت دبيرستان بدم ... مديريت اون همه نوجوان که مثل کوه آتشفشان، هيجانات جواني شون غيرقابل کنترله ... کار راحتي نيست ... اما هر چي فکر مي کنم هيچ دليلي نمي بينم که آقاي مدير بخواد با کريس درگير بشه ... کريس بيشتر از يه سال بود که ديگه اون بچه قبل نبود ... و هيچ خطري براي اعتبار و امتياز دبيرستان محسوب نمي شد ... هيچ خطري ... يعني بايد دنبال نقاط خطر مي گشتم ... به نظر مي اومد جان پروياس ... به راحتي مي تونست افرادي رو که سد راهش قرار بگيرن رو حذف کنه ... اما چطور؟ ... اگه جان پرویاس سرکرده فروش مواد باشه ... و کریس به نوعی واسش ایجاد مشکل کرده باشه ... انگیزه بزرگی برای قتل داشته ... ولی چرا باید زنده بودن مقتول برای اونها یه تهدید به حساب بیاد؟ ... یعنی ممکن بود کریس واقعا باهاشون همدست نبوده باشه؟ ... و من آخرين سوال و ضربتي ترين شون رو براي دقايق آخر گذاشته بودم ... زماني که اون در اوج حس آرامش بود و خيالش راحت، که همه چيز تموم شده ... اون وقت ديگه نمي تونست محاسبه شده و کنترل شده رفتار کنه ... حداقل يک واکنش کوچيک ولي مهم... توي در ايستاده بود ... با من دست و ازم جدا شد ... که يهو صداش کردم ... - آقاي بولتر ... چرا توي ليستي که من داديد اسم دنيل ساندرز ... استاد رياضي دبيرستان تون رو ننوشته بوديد؟ ... جا خورد و براي چند لحظه افکارش آشفته شد ... هر چند براي لحظات بسيار کوتاهي بود ... اما چه چيزي در مورد دنيل ساندرز، اون رو آزار مي داد؟ ... - آقاي ساندرز تقريبا با بيشتر دانش آموزهاش رابطه خيلي خوبي داره ... اگر بخوام دايره روابط عموميش رو مشخص کنم ... شايد بيشتر از دو سوم دانش آموزها رو در بربگيره ... مشخص بود داره ذهنش رو با طولاني کردن جملات متمرکز مي کنه ... - اما من نخواسته بودم ليست دانش آموزهاي اطراف دنيل ساندرز رو بهم بديد ... لبخند غير منتظره اي صورتش رو پر کرد ... - آقاي ساندرز يکي از نقاط قوت و اعتبار دبيرستان ماست ... براي همين خيلي مورد توجه و حمايت آقاي پروياس قرار گرفته ... ارتباط خوبي هم با همه بچه ها داره ... نمي دونستم ميشه به عنوان يه دوست مطرحش کرد يا نه ... چون به هر حال نفوذش روي بچه ها عموميه ... و اين کلمات تير آخر رو شليک کرد ... چه برنامه زيرکانه اي... مديري که منطقه رو از دست ساير گنگ ها آزاد مي کنه ... با يه وجهه اجتماعي موجه و عالي ... با کمک معلم با اعتباري که رابط بين مدير و بچه هاست ... نفوذ کلام و شخصيتش اونها رو به خودش جذب مي کنه ... و افرادي مثل کريس که با تغيير ظاهر، چهره و رفتار مي تونن گزينه هاي خوبي براي پخش خورده یا وسيع باشن ... تمام اين نقشه حساب شده بود ... تنها نقطه ضعفش استفاده از دانش آموزي بود که قبلا به عضويت توي گنگ شناخته شده بوده ... براي چنين نقشه و برنامه استادانه اي يه نقطه ضعف حساب مي شد ... اما چرا کشته بودنش؟ ... از روي پول مواد، کش مي رفته؟ ... بازپرداختش به تاخير افتاده؟ ... با کسي درگير شده؟ ... يه معتاد اون رو کشته بوده؟ ... و دنيايي از سوال هاي ديگه ... سوال هایی که تا به جواب نمی رسید ... ممکن بود دست ما از قاتل کوتاه بشه ... در هر صورت، مشخص بود چرا آقاي بولتر نمي خواست حرف هاش ضبط بشه ... و يه سري از حقايق رو مخفي مي کرد... در افتادن با چنين گنگ فروش موادي ... شجاعتي در حد حماقت مي خواست ... افرادي که بدون به جا گذاشتن سر نخ ... مي تونن توي روز روشن از شرت خلاص بشن ... ... نویسنده: 🍃🌤الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـــرَج🌤🍃 💖 @EmamZaman 🌈💖
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#مردی_در_آینه 📝 💟 #قسمت_بيست_هشتم 🎀 شجاعت یا حماقت؟! چند لحظه رفت توي فکر ... - نه ... آدم مشک
📝 💟 🎀گاهی هرگز رفتم اتاق پشت شيشه ... قبل از اينکه فيلم رو پاک کنم تصميم گرفتم حداقل يه بار اون رو از خارج ماجرا ببينم... فيلم رو پخش کردم ... اين بار با دقت بيشتر روي حالت و حرف هاش ... بعد از پاک شدنش ديگه چنين فرصتي پيش نمي اومد ... محو فيلم بودم که اوبران از در وارد شد ... - چي مي بيني؟ ... - فيلم ضبط شده حرف هاي آقاي بولتر ... صندلي رو از گوشه اتاق برداشت و نشست کنارم ... - راستي گوشي مقتول ... شارژ شده و پسوردش رو هم برداشتن ... چيز خاصي توش نبود ... يه سري فايل صوتي ... چند تا عکس با رفقاش ... همون هايي که دیروز باهاشون حرف زده بودیم * ... بازم آوردم خودتم اگه خواستي يه نگاه بهش بندازي ... گوشي رو گرفتم و دکمه ادامه پخش فیلم رو زدم ... اوبران تمام مدت ساکت بود و دقيق نگاه مي کرد ... تا زماني که فيلم به آخرش رسيد ... - اين چرا اينقدر جا خورد؟ ... هر چند چهره اش تقريبا توي نقطه کور دوربين قرار گرفته و واضح نيست اما کامل معلومه از شنيدن اسم ساندرز بهم ريخت ... - تصور کن معاون يه دبيرستاني و با گروه مواد فروش حرفه اي طرف ... جاي اون باشي نمي ترسي؟ ... از جا بلند شد و صندلي رو برگردوند سر جاي اولش ... - چرا مي ترسم ... اما زماني که نفهمن من لو شون دادم و مدرکي در کار نباشه ... براي چي بايد بترسه؟ ... اینجا که دایره مواد نیست ... تو هم که ازش نخواسته بودي بياد توي دادگاه بايسته و عليه شون شهادت بده ... سوال خوبي بود ... سوالي که اساس تنها نظرياتم رو براي رسيدن به جواب و پيدا کردن قاتل زير سوال برد ... هيچ مدرک و سرنخي نبود ... اگر اين افکار و استدلال ها هم، پوچ و اشتباه از آب در مي اومد ... پس چطور مي تونستم راهی برای نزدیک شدن و پیدا کردن قاتل، پيدا کنم؟ ... اون گنگ ها و اون دختر رو از کجا پيدا مي کردم؟ ... اگر اون هم هيچ چيزي نديده بود و هيچ شاهدي پيدا نمي شد چي؟ ... دوربين هاي امنيتي بيمارستان ثابت کرده بود دنيل ساندرز در زمان وقوع قتل توي بيمارستان بوده ... و هيچ جور نمي تونسته خودش رو توي اون فاصله زماني به صحنه جرم برسونه و برگرده ... و هیچ فردی هم غیر از کارکنان بیمارستان، بعد از قتل با اون در تماس نبوده ... شب قبل هم، دوربين ها رفتن کريس رو به بيمارستان ضبط کرده بودن ... ساندرز حتي اگر در فروش مواد دخالت داشت يا حتي دستور مرگ کريس رو صادر کرده بوده ... هيچ ارتباط يا فرد مشکوکي توي اون فيلم ها نبود ... و جا موندن موبایل هم بی شک اشتباه خود کریس ... فقط مي موند جان پروياس، مدير دبيرستان ... و اگر اونجا هم بي نتيجه مي موند اون وقت دیگه ... به صفحه مانيتور نگاه مي کردم و تمام اين افکار بي وقفه از بين سلول هاي مغزم عبور مي کرد ... دستم براي پاک کردن فايل ... سمت دکمه تاييد مي رفت و برمي گشت ... و همه چيز بي جواب بود ... حالا ديگه کم کم ... احساس خستگي، آشفتگي و سرگرداني ... با کوهي از عجز و ناتواني به سراغم اومده بود ... حس تلخي که هميشه در پس قتل هاي بي جواب بهم حمله مي کرد ... پرونده هايي که در نهايت ... قاتل پيدا نمي شد ... گاهي ماه ها ... سال ها ... و گاهي هرگز ... * صحبت با این افراد به علت طولانی شدن و بی فایده بودن در روند داستان، مطرح نشد. ... نویسنده: 🍃🌤الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـــرَج🌤🍃 💖 @EmamZaman 🌈💖
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#مردی_در_آینه📝 💟#قسمت_بيست_نهم 🎀گاهی هرگز رفتم اتاق پشت شيشه ... قبل از اينکه فيلم رو پاک کنم
📝 💟 🎀فایل شماره 1 فايل رو پاک کردم ... و گوشي کريس رو برداشتم ... حق با اوبران بود ... هيچ چيزي يا سرنخي توش نبود ... و اون شماره هاي اعتباري هم که چند بار باهاش تماس گرفته بودن ... عين قبل، همه شون خاموش بود ... تماس هاي پشت سر هم ... هرچند، مشخص بود به هيچ کدوم شون جواب نداده ... نه حداقل با تلفن خودش ... گوشي رو گذاشتم روي ميز ... و چند لحظه بهش خيره شدم ... اما حسي آرامم نمي گذاشت ... دوباره برش داشتم و براي بار دوم، دقيق تر همه اش رو زير و رو کردم ... باز هم هيچي نبود ... قبل از اينکه قطعا گوشي رو براي بايگاني پرونده بفرستم ... تصميم گرفتم فايل هاي صوتي رو باز کنم ... هدست رو از سيستم جدا کردم و وصل کردم بهش ... و اولين فايل رو اجرا کردم ... صداي عجيبي ... فضاي بين گوشي هاي هدست رو پر کرد ... انگار زمان متوقف شده بود ... همه چيز از حرکت ايستاد ... همه چيز ... حتي شماره نفس هاي من ... ضربان قلبم هر لحظه تندتر مي شد ... با سرعتي که انگار ... داشت با فشار سختي دنده هام رو می شکست و از ميان سينه ام خارج مي شد ... حس مي کردم از اون زمان و مکان کنده شدم ... اون اداره ... اتاق ... ديوارها ... و هيچ چيز وجود نداشت ... اوبران که به اتاق برگشت ... صورتم خيس از اشک بود و به سختي نفس مي کشيدم ... و من ... مفهوم هيچ يک از اون کلمات رو نمي فهميدم ... با وحشت به سمتم دويد و گوشي رو از روي گوشم برداشت ... دکمه هاي بالاي پيراهنم رو باز کرد و چند ضربه به شونه ام ... پشت سر هم مي گفت ... - نفس بکش ... نفس بکش ... اما قدرتي براي اين کار نداشتم ... سريع زير بغلم رو گرفت و برد توي دستشويي ... چند بار پشت سر هم آب سرد به صورتم پاشيد ... بالاخره نفس عميقي از ميان سينه ام بلند شد ... مثل آدمي که در حال خفه شدن ... بار سنگيني از روي وجودش برداشته باشن ... نفس هاي عميق و سرفه هاي پي در پي ... لويد با وحشت بهم نگاه مي کرد ... - حالت خوبه توماس؟ ... خوبي؟ ... دستم رو خيس کردم و کشيدم دور گلوم ... نفس هام آرام تر شده بود ... با سر جواب سوالش رو تاييد کردم ... نفس مي کشيدم ... اما حالتي که در درونم بود ... عجيب تر از چيزي بود که قابل تصور باشه . ... ✍ نویسنده: 🌤اَلسـّلامُ عَلَیْکــَ یا صاحِبـــَ الزَّمـانِ 🌤 🌸 @emamzaman
💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫 📌 #تلنگر 💕#حجاب😎 🌸بعضیا زندگیشونو برای #آرامش دیگران میدن ...😍 🚫بعضیام با #خودنمایی آرامش دیگرانو میگیرن ...😔 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 💟 @emamzaman 💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫
😍 ...✋🏻 تویی که دست ناموس مردمو میگیری، چطور انتظار داری مردم دست ناموستو نگیرن؟…😏 تویی که واسه ناموس مردم گرگ میشی و واسه ناموس خودت سگ...😕 تویی که همیشه دنبال ناموس این و اون موس موس میکنی...😑 آخر... یه جایی... مثل خودت... برای ناموست... تو خیابونا... مزاحمت... ایجاد میکنن...😏 اینو یادت باشه... وقتی واسه ناموست قیصر بازی درمیاری بدون که زنان و دختران کشورت هم مثل ناموست هستن...✋🏻 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻✌️🏻✌️🏻✌️🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 هرکه باشد نظرش در پیِ ناموس کسی👀 پیِ ناموس وی افتد نظر بالهوسی ‌ ✋🏻 ☝️🏻 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🌤 @emamzaman
#چله_ترک_گناه😍 #بیست_و_دو_روز_تا_ماه_محرم⏰ هجده روز گذشتتتت😍😍 تا اینجا تونستی , بقیه شم میتونی 💪 کمکم خواستی ما پیشتیم✋😊 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🌤 @emamzaman
🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷 😎 باچادرت مانند دُرّ🐚 شده ای تازگی ها فهمیده ام بااین اوصاف و مقدار جمال شمافرشتگان 👼چادری با چادرهایتان قطعاً عرب ها حق دارند به چادر میگویند "جا دُر" 🌸 ):😍 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🍃 @emamzaman 🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه 📝 💟 #قسمت_سي_ام 🎀فایل شماره 1 فايل رو پاک کردم ... و گوشي کريس رو برداشتم
📝 💟 🎀مقصد - چه اتفاقي افتاد؟ ... چرا اينطوري شدي؟ ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... - دنبالم بيا ... بايد يه چيزي رو بهت نشون بدم ... با همون سر و صورت خيس از دستشويي زدم بيرون ... لويد هم دنبالم ... برگشتم تو همون اتاق شيشه اي ... - بشين رو صندلي ... هدست رو گذاشتم روي گوشش و همون فايل رو پخش کردم ... چشم هاش رو بست ... منتظر بودم واکنشش رو ببينم اما اون بدون هيچ واکنشي فقط چشم هاش رو بسته بود ... با توقف فايل ... چشم هاش رو باز کرد ... حالتش عجيب بود ... براي لحظاتي سکوت عميقي بين ما حاکم شد ... نفس عميقي کشيد ... انگار تازه به خودش اومده باشه ... - اين چي بود؟ ... - نمي دونم ... نوشته بود "چپتر اول" ... حالت اوبران هم عادي نبود ... اما نه مثل من ... چطور ممکن بود؟ ... ما هر دومون يک فايل رو گوش کرده بوديم ... از روي صندلي بلند شد ... - چه آرامش عجيبي داشت ... اين رو گفت و از در رفت بيرون ... و من هنوز متحير بودم ... ذهن جستجوگرم در برابر اتفاقي که افتاده بود آرام نمي شد ... تمام بعد از ظهر بين هر دوي ما سکوت عجيبي حاکم بود ... هيچ کدوم طبيعي نبوديم ... من غرق سوال ... و اوبران ... که قادر به خوندن ذهنش نبودم ... ميزمون رو به روي همديگه بود ... گاهي زیر چشمی بهش نگاه مي کردم ... مشغول پيگيري هاي پرونده بود ... اما نه اون آدم قديمي ... حس و حالش به کندي داشت به حالت قبل برمي گشت ... حتي شب بهم پيشنهاد داد برم خونه شون ... به ندرت چنين حرفي مي زد ... با اين بهانه که امشب تنهاست ... و کيسي به يه سفر چند روزه کاري رفته ... - بهتره بياي خونه ما ... هم من از تنهايي در ميام ... هم مطمئن ميشم که فردا نخوام از کنار خيابون جمعت کنم ... بهانه هاي خوبي بود اما ذهنم درگيرتر از اين بود که آرام بشه ... از بچگي عشق من حل کردن معادلات و مساله هاي سخت رياضي بود ... ممکن بود حتي تا صبح براي حل يه مساله سخت وقت بگذارم ... اما تا زماني که به جواب نمي رسيدم آرام نمي شدم ... حالا هم پرونده قتل کريس ... و هم اين اتفاق ... هر چند دلم مي خواست اون شب رو کنار لويد باشم تا رفتارش رو زير نظر بگيرم و ببينم چه بلايي سر اون اومد ... و با شرايط خودم مقايسه کنم ... اما مهمتر از هر چيزي، اول بايد مي فهميدم چي توي اون فايل صوتي بود ... فايل ها رو ريختم روي گوشي خودم ... و اون شب زودتر از اداره پليس خارج شدم ... مقصدم خونه کريس تادئو بود ... ... ✍نویسنده: 💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💖 🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_سي_يکم 🎀مقصد - چه اتفاقي افتاد؟ ... چرا اينطوري شدي؟ ... چند لح
📝 💟 🎀تاریکِ تاریک جا خوردم ... تازه حواسم جمع شد مسلح نيستم ... و اونها هم تغيير حالت رو توي صورتم ديدن ... - چي شده کارآگاه ... نکنه بقيه اسباب بازي هات رو خونه جا گذاشتي؟ ... اين دستبند و نشان رو از کجا خريدي؟ ... اسباب بازي فروشي سر کوچه تون؟ ... و زدن زير خنده ... هلش دادم کنار ديوار و به دستش دستبند زدم ... - به جرم ايجاد ممانعت در ... پام سست شد ... و پهلوم آتيش گرفت ... با چاقوي دوم، ديگه نتونستم بايستم ... افتادم روي زمين ... دستم رو گذاشتم روي زخم ... مثل چشمه، خون از بين انگشت هام مي جوشيد ... - چه غلطي کردي مرد؟ ... يه افسر پليس رو با چاقو زدي ... و اون با وحشت داد مي زد ... - مي خواستي چي کار کنم؟ ... ولش کنم کيم رو بازداشت کنه؟ ... صداشون مثل سوت توي سرم مي پيچيد ... سعي مي کردم چهره هر سه شون رو به خاطر بسپارم ... دست کردم توي جيبم ... به محض اينکه موبايل رو توي دستم ديد با لگد بهش ضربه زد ... و هر سه شون فرار کردن... به زحمت خودم رو روي زمين مي کشيدم ... نبايد بي هوش مي شدم ... فقط چند قدم با موبايل فاصله داشتم ... فقط چند قدم ... تمام وجودم به لرزه افتاده بود ... عرق سردي بدنم رو فرا گرفت ... انگشت هام به حدي مي لرزيد که نمي تونستم روي شماره ها کليک کنم ... - مرکز فوريت هاي ... - کارآگاه ... منديپ ... واحد جنايي ... چاقو خوردم ... تقاطع ... به پشت روي زمين افتادم ... هر لحظه اي که مي گذشت ... نفس کشيدن سخت تر مي شد ... و بدنم هر لحظه سردتر ... سرما تا مغز استخوانم پيش مي رفت ... با آخرين قدرتم هنوز روي زخم رو نگهداشته بودم ... هيچ کسي نبود ... هيچ کسي من رو نمي ديد ... شايد هم کسي مي ديد اما براش مهم نبود ... غرق خون خودم ... آرام تر شدن قلبم رو حس مي کردم ... پلک هام لحظه به لحظه سنگین تر می شد ... و با هر بار بسته شدن شون، تنها تصویری که مقابل چشم هام قرار می گرفت ... تصوير جنازه کريس بود ... چه حس عجيبي ... انگار من کريس بودم ... که دوباره تکرار مي شدم ... ديگه قدرتي براي باز نگهداشتن چشم هام نداشتم ... همه جا تاريک شد ... تاريکِ تاريک ... ... ✍نویسنده: 🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼 🍃 @emamzaman
رهبر انقلاب: زن و شوهر همدیگر را در راه حق کمک کنند 🌷رهبر معظم انقلاب: زن میتواند کمک کند به شوهرش برای اینکه در صراط حق ثابت‌قدم باشد و پیش برود؛ مرد میتواند همین کمک را به زن بکند. مثل دو شریک، مثل دو هم‌سنگر با هم زندگی کنید. عملاً، هم در شریعت، هم در واقعیّت خارجی، زن و شوهر نزدیک‌ترین افراد به هم هستند؛ هر چه میتوانید صمیمیّت را، صفا را، محبّت را بین خودتان افزایش بدهید. محبّت مایه‌ی اصلیِ زندگیِ شیرین خانوادگی است؛ سعی کنید محبّت را روز‌به‌روز افزایش بدهید که این کار به دست خود انسان هم هست. فروردین ۱۳‌۹۸
🔘 همۀ بدبختی‌های انسان از «کوچکیِ جهان او» شروع می‌شود! 🔘 وقتی جهانت بزرگ شد، گناه برایت مهم می‌شود؛ چون گناه علامت حقارت است 🔸 تا اینجا چهار ویژگی یا مرحله برای متقاعدشدن به دین‌داری و ترک گناه بیان کردیم؛ از منفعت‌طلبی و برنامه‌پذیر بودن، تا اهلِ مسابقه بودن و دیدن محدودیت‌های حیات دنیا. اینها مراحلی است که پایه‌های تکوین شخصیت یک دین‌دار را شکل می‌دهد و انسان را آمادۀ پذیرش دین می‌کند. 🔸 پنجمین ویژگی‌ای که انسان برای داشتن یک شخصیت دین‌دار باید پیدا کند، باور معاد و آخرت است؛ این ویژگی نه‌تنها در باور و شناخت انسان بلکه در شخصیت او هم باید حضور پیدا کند، چون باور معاد، یک مقولۀ صرفاً شناختی نیست؛ یک مقولۀ شخصیتی است. 🔸 عمیق‌ترین درخواست انسان، جاودانگی‌طلبی است که فعال‌تر از خداپرستی است. حس جاودانگی‌طلبی یعنی اینکه «من نمی‌خواهم نابود بشوم» پذیرش جاودانگی، فطریِ ما انسان‌هاست و ما نمی‌توانیم بپذیریم که جاودانه نیستیم! 🔸 میل به جاودانگی، انسان را به سمت آخرت‌اندیشی می‌کشاند و کسی که معاد را باور کرد، جهانش بزرگ‌تر خواهد شد. همۀ بدبختی‌های انسان از «کوچکیِ جهان انسان» شروع می‌شود، همۀ خوشبختی‌ها هم از «بزرگیِ جهان انسان» شروع می‌شود. 🔸 انسان وقتی جهان آخرتِ بسیار بزرگ را بپذیرد، خودش هم بزرگ می‌شود؛ این همان اثر شخصیتیِ باور معاد است. بعد وقتی انسان بزرگ شد «بزرگوار» می‌شود و وقتی انسان بزرگوار شد، دیگر بدی ندارد. هرکسی آدم بدی شد، معلوم می‌شود که جهانش کوچک است! 🔸گناه یک‌وقت معنایش «ضرر کردن» است، یک‌وقت معنایش «خلاف برنامه عمل‌کردن» است، یک‌وقت معنایش «نپذیرفتن یک محدودیت و امر معقولی است که در این جهان وجود دارد» حالا در این مرحله از بحثِ ما(که بحث معاد و آخرت است) معنایش کوچک‌شدن است. وقتی جهانِ کسی بزرگ شد، کم‌کم نسبت به پدیدۀ «گناه» حساس می‌شود و زشتیِ گناه برایش مشخص می‌شود؛ چون گناه علامت حقارت و کوچکی است، لذا از گناه، ننگش می‌‌آید. 40 علیرضا پناهیان ۹۸.۲.۳۰
🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋 |🌤| دفتر .... آمده ام حج ،😊 💕رو به خانه ی خدا نشسته ام ! درست پشت رکن مستجار،طبقه ی دوم ! در دفترچه ایی نام همه ی آنهایی که التماس دعا داشتند را نوشته ام تا از قلم نیفتند !📝 یکی یکی همه را دعا می کنم ، دفترچه را علامت می زنم، اما سبک بال نیستم !😔 ناگاه !! یادم می افتد یکی از قلم افتاده ، همان که هزار و چند صد سال برای شیعیانش پیغام فرستاده تا برای فرجش دعا کنند !❤️ همان که به این خانه ی کعبه چنگ زده و به نایبش فرمود؛ به شیعیانم بگو برای فرجم دعا کنند !😭 همان که گفته بود ؛گشایش این کار بدست من نیست و دعای شیعیان است که گره از کارم باز می کند !🌤 شرمگین سرم را درونم فرو می برم و های های می زنم زیر گریه !😭 خدایا ! چه فراموشکارم من ! چه بی وفایم و چه بی وفاییم ما شیعیان ! دست هایم را به آسمان بالا می برم ! و از ملائکی 👼که گرد این خانه می چرخند با التماس می خواهم همراه من بخوانند ؛ "اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن ....." را و خطاب به مولایم می گویم : آقای من ! من خواندم دعای فرج و سلامتی تان را ! 💕🌸 اما می دانم تا آمین شما نباشد، دعایم کارگشا نیست !❤️ 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🌤 @emamzaman 🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋
❕ راستگویان مجاهد و دروغگویان منافق! 📖 قرآن کریم برای انتخاب چهره‌های برجسته و جدا کردن راستگویان مجاهد از دروغگویان منافق، آزمایش(امتحان) را یک امر ضروری معرفی می‌کند، ✔️ زیرا در گفتار همه مجاهد و انقلابی هستند، اما وقتی پای آزمایش به میان بیاید، چهره‌های انقلابی از چهره‌های منافق شناسایی می‌شوند.
💌 مدیریت حیات
😍 💢 راهکار ترک ... حتماا می‌دونی که ؛ همیشه پیشگیری؛بهتر از درمانه❗️ این یعنی ؛ همین حس کردی ؛جرقه این گناه داره زده میشه؛ ذهنت سمت این گناه منحرف شده؛ باید جلوشو بگیری⛔️ ✅ اول از همه اینکه: تمرکز حواستون رو از روی اون موضوع بردارید.👌🏻 ✅دوم اینکه؛ سریعا صوت رو پخش کنید و بلند باهاش بخونید ؛تمرکز کنید که خیلی با دقت و خوووب بخونید. اینجوری تمرکزتون از رو گناه و عمل شیطانی ؛ به سمت آیات قرآنی کشیده میشه😊 ✅ مدام تو دلت بگو؛ «خدایا به تو پناه میبرم از شیطان از نفسم» 🙏🏻 تو می‌تونی ؛ فقط باید بخواهی! 💪🏻 منتظریم حال خوبت رو با ما در میون بذاری یاعلی😉 راهکار خودتو برای ترک گناه به ما هم بگو😊 تا بذاریم کانال همه استفاده کنند💚 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🌤 @emamzaman
#چله_ترک_گناه😍 #بیست_و_یک_روز_تا_ماه_محرم⏰ خیلی ازتون التماس دعا داریم... برای همدیگه تو این شب ها و روزها خیلی دعا کنیم🙏 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🌤 @emamzamanaj
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 🍃السَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ...🍃 سلام بر تو ای مولایی که آینه مهربانی خدا هستی. ✋ سلام بر تو و بر روزی که زمین و زمینیان را از محبت، سیراب خواهی کرد.✋ 📚 صحیفه رضویه، ص541، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام. 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🌤 @emamzaman 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
👆اعمال روز عرفه + شرح کامل در مفاتیح ✔️امروز روز عرفه است از دست ندهیم 🔶 چند حدیث از پیامبر اکرم (ص) در مورد روز عرفه ۱-خداوند در هیچ روزی با اندازه روز عرفه، بندگان را از آتش دوزخ نمی رهاند. ۲- برخی از گناهان جز در عرفات بخشوده نمی شوند. ۳- گناه کارترین فرد در عرفات کسی است که از آن جا باز گردد در حالی که گمان می برد آمرزیده نخواهد شد.
🌼💠🌼💠🌼💠 💠🌼💠 🌼 💠 ☀️امام جعفر صادق(ع)فرمودند: 🔸اگر کسی در ماه مبارک رمضان مورد مغفرت الهی قرار نگیرد،غفران برای او نیست،مگر آنکه«عرفه»را درک کند. 🔸هر چه میخواهى براى خود دعا بخوان و در دعا كردن بكوش كه آن روز [روز عرفه] روز دعا و درخواست است . 📗 التهذيب الأحكام ، ج۵ ، ص ۱۸۲ 🌼 💠 🌼💠🌼 💠🌼💠🌼💠🌼
💌 یک آمادگی متفاوت برای دعای عرفه
✅ ویژگی برتر دعای عرفه
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋💫🕋 #حج_مهدوی |🌤| دفتر .... آمده ام حج ،😊 💕رو به خانه ی خدا نشسته ام ! درست پشت رکن مس
🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋 پشت مقام ابراهیم برای فرج مولای مضطرت دعا کن ! ✍امام صادق علیه السلام : 💚"أمّن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یكشف السّوء و یجعلكم خلفاء الأرض" نمل، 62 💚 "این آیه درباره قائم آل محمد صلى الله علیه وآله وسلم نازل شده است. به خدا سوگند، او همان مضطرّى است كه چون در مقام ابراهیم دو ركعت نماز گزارد و فرج خویش از خدا بخواهد، خداوند دعایش را اجابت كند و بدیها را برطرف سازد و او را در زمین خلیفه قرار دهد." 📒تفسیر قمى ـ ج 2 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🌤 @emamzaman 🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋🌸🕋
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 📌 😎 زمانه ی غریبیست روزگار عجیبیست 💫روزگاری بود که واژه ی زن در بطن مفهوم خود، معنای عمیقی داشت و نشان از نجابت و عفت و شرافت بود👌 💫زنی که بهشت را زیر پای او میدانند، زنی که از دامنش مرد به معراج میرود👍 💫زنی که، پزشک مرد خود است که در قرآن آمده 💕لتسکونو الیها💕 💕تا به وسیله او (زن) آرامش یابید💕 ⚫️اکنون گوهر نجابت و شرافت خود را وسیله ی خودنمایی خود کرده و در رقابتی ورود پیدا کرده که تمامی ندارد😒 ❌رقابتی که در آن زیباتر ها برنده اند، و تا وقتی جوان و زیبایند در معرض دید خواهند بود و در گاه پیری و فرسودگی همچون زباله ای به دور انداخته می شوند❗ ⚠️و دختران سرزمینم با لباسی از حراج عفت و نجابت خود برای خریدن نگاه هرزه ای به خیابان ها میریزند😔 که خود را چه ارزان میفروشند❗ آیا این همان مقام و منزلتی بود که دنیای غرب برایشان رقم زد❓ که همچون بی خردان برهنه شوند و جلوه کنند⁉ ...... 🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌺 🍃 @emamzamanaj 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_چهل_دو 🎀تاریکِ تاریک جا خوردم ... تازه حواسم جمع شد مسلح نيستم ..
📝 💟 🎀شعاع نور شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روي چشمم ... به زحمت کمي بين شون رو باز کردم ... و تکاني ... درد تمام وجودم رو پر کرد ... - هي واضح نبود ... اوبران، روي صندلي، کنار تختم نشسته بود ... از جا بلند شد و نيم خيز شد سمت من ... - خیلی خوش شانسی ... دکتر گفت بعيده به اين زودي ها به هوش بياي ... خون زيادي از دست داده بودي ... گلوم خشک خشک بود ... انگار بزاق دهانم از روي کوير ترک خورده پايين مي رفت ... نگاهم توي اتاق چرخيد ... - چرا اينجام؟ ... تختم رو کمي آورد بالاتر ... و يه تکه يخ کوچيک گذاشت توي دهنم ... - چاقو خوردي ... گيجي دارو که از سرت بره يادت مياد ... وسط حرف هاي لويد خوابم برد ... ضعيف تر و بي حال تر از اون بودم که بتونم شادي زنده موندم رو با بقيه تقسيم کنم... اما اين حالت، زمان زيادي نمي تونست ادامه پيدا کنه ... نبايد اجازه مي دادم اونها از دستم در برن ... شايد اين آخرين شانس من براي حل اون پرونده بود ... کمتر از 24 ساعت ... بعد از چهره نگاري ... لويد بهم خبر داد که هر سه نفرشون رو توي يه تعميرگاه قديمي دستگير کردن ... شنيدن اين خبر، جون تازه اي به بدنم داد ... به زحمت از جا بلند شدم ... هنوز وقتي مي ايستادم سرم گيج مي رفت و پاهام بي حس بود ... اما محال بود بازجويي اونها رو از دست بدم ... سرم رو از دستم کشيدم ... شلوارم رو پوشيدم و با همون لباس بيمارستان ... زدم بيرون ... بدون اجازه پزشک ... بقيه با چشم هاي متحير بهم نگاه مي کردن ... رئيسم اولين کسي بود که بعد از ديدنم جلو اومد ... و تنها کسي که جرات فرياد زدن سر من رو داشت ... - تو ديوونه اي؟ ... عقل توي سرته؟ ... ديگه نمي تونستم بايستم ... يه قدم جلو رفتم، بازوش رو گرفتم و تکيه دادم به ديوار ... و دکمه آسانسور رو زدم ... - کي به تو اجازه داده از بيمارستان بياي بيرون؟ ... مي شنوي چي ميگم؟ ... در آسانسور باز شد ... خودم رو به زحمت کشيدم تو و به ديوار تکيه دادم ... - کسي اجازه نداده ... فرار کردم ... با عصبانيت سوار شد ... اما سعي مي کرد خودش رو مسلط تر از قبل و آروم نشون بده ... - شنيدم اونها رو گرفتيد ... با حالت خاصي بهم نگاه کرد ... - ما بدون تو هم کارمون رو بلديم ... هر چند گاهي فکر مي کنم تو نباشي بهتر مي تونيم کار بکنيم ... نگاهم چرخيد سمتش ... لبخند معناداري صورتم رو پر کرد... - يعني با استعفام موافقت مي کني؟ ... - چي؟ ... - اين آخرين پرونده منه ... آخريش ... و درب آسانسور باز شد ... ... ✍نویسنده: 🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼 🍃 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_چهل_سوم 🎀شعاع نور شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روي چشم
📝 💟 🎀بازگشت از جهنم دنبالم از آسانسور خارج شد ... - هر وقت از بيمارستان مرخص شدي در اين مورد صحبت مي کنيم ... ماه گذشته که در مورد استعفا حرف زده بودم، فکر کرده بود شوخي مي کنم ... بايد قبل از اينکه اين فکر به سرم بيوفته ... با انتقاليم از واحد جنايي موافقت مي کرد ... به زحمت خودم رو تا اتاق صوتي کشيدم ... اوبران با يکي ديگه ... مشغول بازجويي بودن ... همون جا نشستم و از پشت شيشه به حرف ها گوش کردم ... نتونستن از اولي اطلاعات خاصي بگيرن ... دومين نفر براي بازجويي وارد اتاق شد ... همون کسي که من رو با چاقو زده بود ... بي کله ترين ... احمق ترين ... و ترسوترين شون ... کار خودم بود ... بايد خودم ازش بازجويي مي کردم ... اوبران تازه مي خواست شروع کنه که در رو باز کردم و يه راست وارد اتاق بازجويي شدم ... محکم راه رفتن روي اون بخيه ها ... با همه وجود تلاش می کردم پام نلرزه ... درد وحشتناکي وجودم رو پر کرده بود ... با دیدن من برق از سرش پرید و چشم هاش گرد شد ... - چيه؟ ... تعجب کردي؟ ... فکر نمي کردي زنده مونده باشم؟ ... بيشتر از اون ... اوبران با چشم هاي متعجب به من خيره شده بود ... - تو اينجا چه کار مي کني؟ ... سريع صندلي رو از گوشه اتاق برداشتم و نشستم ... ديگه پاهام نگهم نمي داشت ... - حالا فهميدي نشانم واقعيه ... يا اينکه اين بارم فکر مي کني اين ساختمون با همه آدم هاش الکين؟ ... اين دوربين ها هم واقعي نيست ... دوربين مخفيه ... پوزخند زد ... از جا پريدم و ... با تمام قدرت و ... مشت هاي گره کرده کوبيدم روي ميز ... - هنوزم مي خندي؟ ... فکر کردي اقدام به قتل يه کارآگاه پليس شوخيه؟ ... يه جرم فدراله ... بهتره خدا رو شکر کني که به جاي اف بي آي ... الان ما جلوت نشستيم ... اون دو تاي ديگه فقط به جرم ايجاد ممانعت در کار پليس ميرن زندان ... اما تو ... تو بايد سال هاي زيادي رو پشت ميله هاي زندان بموني ... اونقدر که موهات مثل برف سفيد بشه ... اونقدر که ديگه حتي اسم خودت رو هم به ياد نياري ... اونقدر که تمام آدم هاي اين بيرون فراموش کنن يه زماني وجود داشتي ... مثل يه فسيل ... اونقدر اونجا مي موني تا بپوسي ... اونقدر که حتي اگه استخوون هات رو بندازن جلوي سگ ها سير نشن ... و مي دوني کي قراره اين کار رو بکنه؟ ... من ... من از اون دنيا برگشتم تا تو رو با دست هام خودم بندازم وسط جهنم ... جهنمي که هر روزش آرزوي مرگ کني ... و هيچ کسي هم نباشه به دادت برسه ... هيچ کس ... همون طور که من رو تنها ول کرديد و در رفتيد ... تو ... تنها ... بدون دوست هات ... اونها بالاخره آزاد ميشن ... اما تو رو وسط اين جهنم رها مي کنن ... سرم رو به حدي جلو برده بودم که نفس هاي عميقم رو توي صورتش احساس مي کرد ... و من پرش هاي ريز چهره اون رو ... سعي مي کرد خودش رو کنترل کنه ... اما مي شد ترس رو با همه ابعادش، توي چشم هاش ديد ... ... ✍نویسنده: 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه 📝 💟 #قسمت_چهل_چهارم 🎀بازگشت از جهنم دنبالم از آسانسور خارج شد ... - هر وقت ا
📝 💟 🎀معامله دوباره نشستم روي صندلي ... آدرنالين خونم بالا رفته بود ... اما نه به اندازه اي که بتونم بيشتر از اين بايستم و وزنم رو توي اون حالت نيم خيز ... روي دست هام نگه دارم ... - من ... نمي خواستم ... زبانش با لکنت باز شده بود ... - نمي خواستي يه مامور پليس رو بکشي ... همين طوري چاقو .. يهو و بي دليل رفت توي پهلوي من ... اونم دو بار ... نظرت چيه منم يهو و بي دليل يه گوله وسط مغزت خالي کنم؟ ... صورتش مي پريد ... دست هاش مي لرزيد ... ديگه نمي تونست کنترل شون کنه ... - اما يه چيزي رو مي دوني؟ ... من حاضرم باهات معامله کنم ... تو هر چي مي دوني در مورد لالا ميگي ... عضو کدوم گنگه ... پاتوق شون کجاست ... و اينکه چطور مي تونيم پيداش کنيم ... منم از توي پرونده ات ... يه جمله رو حذف مي کنم ... و فراموش مي کنم که خيلي بلند و واضح گفتم ... من يه کارآگاه پليسم ... نظرت چيه؟ ... به نظر من که معامله خوبيه ... ديرتر از دوست هات آزاد ميشي ... اما حداقل زمانيه که غذاي سگ نشدي ... اون وقت حکمت فقط يه اقدام به قتل ساده ميشه ... به علاوه در رفتن مچم از لگدي که بهش زدي ... ترسش چند برابر شد ... - اون يکي کار من نبود ... من با لگد نزدم توي دستت ... از چهره اش مشخص بود من پيروز شدم ... - اما من مي خوام اينم توي پرونده تو بنويسم ... اقدام به قتل پليس ... و ضرب و جرح در کمال خونسردي ... نظرت چيه؟ ... عنوانش رو دوست داري؟ ... مطمئنم دادستان که با ديدنش خيلي کيف مي کنه ... دستش رو آورد بالا توي صورتش ... و چند لحظه سکوت کرد... - باشه مرد ... هر چي مي دونم بهت ميگم ... کيم خيلي وقته توي نخ اون دختره است ... اسمش سلناست ... اما همه لالا صداش مي کنن ... يه دختر بي کس و کاره و توي کوچه ها وله ... بيشتر هم اطرافِ ... اون رو که بردن بازداشتگاه ... منم از روي صندلي اتاق بازجويي بلند شدم ... تمام وجودم از عرق خيس شده بود ... چند قدم که رفتم ديگه نتونستم راه برم ... روي نيمکت چوبي کنار سالن دراز کشيدم ... واقعا به چند تا دوز مورفين ديگه نياز داشتم ... اوبران نيم خيز کنارم روي زمين نشست ... - تو اينجا چي کار مي کني؟ ... فکر کردي تنهايي از پسش برنميام؟ ... لبخند تلخي صورتم رو پر کرد ... نمي تونستم بهش بگم واقعا براي چي اونجا اومدم ... - نميري دنبال لالا؟ ... - يه گروه رو می فرستم دنبالش ... پيداش مي کنیم ... تو بهتره برگردي بيمارستان ... پاشو من مي رسونمت ... حس عجيبي وجودم رو پر کرده بود ... - لويد ... تا حالا فقط جنازه ها رو مي ديدم و سعي مي کردم پرونده شون رو حل کنم ... اما اين بار فرق داشت ... من اون حس رو درک کردم ... حس اون بچه رو قبل از مرگ ... وحشت ... درد ... تنهايي ... اگه برگردم ديگه سر بازجويي خبرم نمي کنيد ... جايي نميرم ... همين جا مي مونم ... بايد همين جا بمونم ... ... ✍نویسنده : 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🌤 @emamzaman
✔️در جهان آخرت، محدودیت‌های دنیا وجود ندارد ✔️اگر با چشم قلبت به آخرت نگاه کنی، لذت‌های دنیا از چشمت می‌افتد! 🔸جهان آخرت چگونه جهانی است؟ یک جهان بسیار بزرگ و بسیار جذاب! هرچه انسان در این دنیا محدودیت دارد، آنجا نامحدود است! در حیات آخرت، دیگر کسی پیر نمی‌شود! در جهان آخرت، انسان مکلّف نیست و دیگر محدود نیست (البته آن کسانی که در عذاب هستند، حکم دیگری دارند) 🔸أمیرالمؤمنین(ع) دربارۀ عالم آخرت می‌فرمایند: چشم قلبت را بینداز به آن چیزهایی که برایت از آخرت وصف کرده‌اند. مثلاً نحوۀ در هم فرو رفتن شاخه‌های درختان بهشت، گل‌های آنها، نهرهای زیر پا و... چشم قلبت را بینداز تا بفهمی آنجا چه خبر است! اگر این‌طوری به آخرت نگاه کنی، نَفَست از دنیا می‌بُرد، دیگر شهوت‌هایش و لذت‌هایش تو را نمی‌گیرد. اصلاً از چشمت خواهد افتاد! (نهج‌البلاغه/خطبه ۱۶۵) 🔸واقعاً انسان این استعداد را دارد که با قدرت خیال خودش، آخرت را برای خودش به تصویر بکشد؛ قدرت خیال در انسان، خیلی قدرت عالی‌ای است. اگر قدرت خیال را به‌کار نگیرید، حدود یک‌چهارم آیه‌های قرآن از کار می‌افتد، باید با استفاده از همین قدرت خیال، جهنم و بهشت را تصور کنیم، چون در دنیا شبیه اش وجود ندارد،[قرآن و احادیث]هم عذاب‌ها را یک‌جورهایی توصیف می‌کند، هم ثواب‌ها و نعمات بهشتی را. 41 علیرضا پناهیان ۹۸.۲.۳۰
🌷 امام صادق عليه السلام: كسى كه مايل است جزء ياران حضرت مهدى(عج) قرار گيرد بايد منتظر باشد و اعمال و رفتارش در حال انتظار با تقوا و اخلاق نيكو همراه گردد. 📗بحارالأنوار، ج۵۲ ص۱۴۰