eitaa logo
Emamezamaan
1.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
975 ویدیو
361 فایل
اشعار و سرودها و نوحه های امام زمانی @Yaghoubian1349
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 در آغوش گرفتن سر امام حسین(ع) توسط راهب نصرانی؛ مناقب آل ابي طالب، ابن شهرآشوب: هنگامى كه سر حسين عليه السلام را آوردند و در منزلى به نام قِنَّسرين فرود آمدند، راهبى مسيحی از دِيْرش به سوى سر، حركت كرد و نورى را ديد كه از دهان آن، ساطع بود و به آسمان مى رفت. راهب مسيحی، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِيرش برد و بدون آن كه شخصى را ببيند، صدايى شنيد كه مى‌گفت: «خوشا به حالت ! خوشا به حال آن كه قَدر اين سر را شناخت!» راهب، سرش را بلند كرد و گفت پروردگارا! به حقّ عيسى، به اين سر بگو كه با من سخن بگويد. سر به سخن آمد و گفت: «اى راهب ! چه مى خواهى؟». گفت: تو كيستى؟ گفت: «من فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول كربلايم. من مظلوم و تشنه كامم» و ساكت شد. راهب صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمى دارم تا بگويى: «من ، شفيع تو در روز قيامت هستم» سر به سخن درآمد و گفت: «به دين جدّم محمّد درآى» راهب گفت: گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست و گواهى مى دهم كه محمّد پيامبر خداست. آن گاه حسين عليه السلام پذيرفت كه شفاعتش كند. صبحدم آن قوم سر و دِرهم ها را گرفتند و چون به وادى رسيدند ديدند كه درهم ها سنگ شده است. 📚منبع مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ٦٠ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ٣٠٣ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/r75821
⚫️ فریب خوردن مسلم بن عوسجه و فاش کردن محل حضرت مسلم؛ ابن زیاد غلام خود “معقل” را مأمور کرد مخفی گاه مسلم را پیدا کند. سه هزار درهم به او داد تا به وسیله آن، خود را به مسلم نزدیک سازد. معقل به مسجد آمد و در کنار مسلم بن عوسجه نشست. هنگامی که مسلم از نماز فارغ شد، معقل گفت: من از اهالی شام هستم. خداوند محبت اهل بیت پیامبرش را نصیب من کرده است. شنیده ام کسی از طرف او به کوفه آمده و از مردم بیعت می گیرد. من سه هزار درهم آورده ام تا به او دهم که در راه هدفش خرج کند. او چنان گریست که مسلم بن عوسجه فریب خورد و پس از اینکه از او تعهد گرفت رازداری کند او را به خانه هانی برد و با جناب مسلم آشنا کرد. از آن پس معقل هر روز به خانه هانی می رفت و خبر فعالیت های مسلم و یارانش را به ابن زیاد می رساند. 📚منبع الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۲۶ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/z56784
⚫️ قیام مسلم و ترساندن کوفیان از سایه جنگ؛ هانی بی خبر از خیانت شریح قاضی، نیمه جان در زندان ابن زیاد به انتظار یاری قوم خود نشسته بود. مسلم از حال او باخبر شد، چهار هزار نفر از یاران خویش را جمع کرد و به قصد مبارزه با ابن زیاد حرکت کرد، مسجد و بازار از مردان مسلح پر شد، عبیدالله به قصر گریخت و درهای قصر را محکم بست. یاران مسلم لحظه به لحظه بیشتر می شدند. روز از نیمه گذشت، عبیدالله به دنبال اشراف کوفه فرستاد و آنها را در قصر جمع کرد و به سختی تهدید و تطمیع کرد. ایشان نیز به خواست عبیدالله، از بالای قصر مردم را تشویق و تهدید می کردند و به آنها می گفتند: لشکر شام در راه است. مردم کم کم پراکنده شدند. زنان یکی یکی می آمدند و پسران و برادران خود را از جمع جدا می کردند و به آنها می گفتند این همه جمعیت کافی است، حضور تو ضرورتی ندارد، مردان می آمدند پسران و برادران خود را می بردند و به آنها می گفتند: برگرد فردا که لشکر شام برسد چه خواهی کرد. به تدریج اطراف مسلم خلوت و خلوت تر شد تا وقتی که نماز مغرب به جای آورد بیش از سی نفر پشت سرش نبودند. 📚منبع الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۰-۲۷ تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۷۴-۲۷۲ الاخبار الطوال، دینوری، ص ۲۳۸-۲۳۷ مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۶-۲۰۳ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/w11760
◼️ امام حسین (ع) در راه کوفه و قیس بن مسهر صیداوی؛ امام حسین(ع) به منزلگاه “حاجر” رسید. اکنون چند روز از شهادت مسلم می گذشت ولی هنوز باخبر نشده بود. از آنجا نامه ای برای اهل کوفه نوشت و آنها را از حرکت خود با خبر ساخت. نامه را به قیس بن مسهر صیداوی سپرد تا به مردم کوفه برساند. قیس با نامه راه کوفه را در پیش گرفت ولی در قاسیه به دست ماموران عبیدالله دستگیر شد. او نامه را پاره کرد. ماموران او را به نزد ابن زیاد بردند. وقتی مقابل ابن زیاد قرار گرفت ابن زیاد پرسید: کیستی؟ یکی از شیعیان امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام. چرا نامه را پاره کردی؟ می خواستم تو از مضمون آن باخبر نشوی. نامه از که بود؟ آنرا برای که می بردی؟ از حسین(ع) به گروهی از اهل کوفه که نامشان را نمی دانم. ابن زیاد با خشم گفت: به خدا رهایت نمی کنم تا نام آنها را بگویی یا بر منبر رفته حسین بن علی و پدر و برادرش را دشنام دهی و گرنه قطعه قطعه ات خواهم ساخت. گفت: نام آن اشخاص را نمی دانم اما حاضرم دشنام دهم و لعنت کنم. عبیدالله دستور داد او را به مسجد جامع بردند مردم در مسجد جمع شدند و قیس به منبر رفت. سپاس خدا را به جا آورد و او را ستایش کرد. بر پیامبر و اهل بیتش درود فرستاد و برای علی، حسن و حسین(ع) بسیار طلب رحمت کرد و بر عبیدالله بن زیاد و پدرش و یزید و سرکشان بنی امیه لعنت فرستاد. آنگاه با صدای بلند فریاد زد: ای مردم کوفه! حسین بن علی فرزند فاطمه و نوه رسول الله بهترین آفریدگان خدا در راه کوفه است. من فرستاده او هستم که در منزلگاه حاجر از او جدا شده و به سوی شما آمدم. همت بلند دارید و با یاری خدا به یاری او بر خیزید. ابن زیاد دستور داد او را از منبر پایین کشیده و به قصر بردند و از بام قصر به زیر افکندند. اعضای بدنش خرد شد و از دنیا رفت. هنگامی که خبر شهادتش به اباعبدالله رسید، اشک از دیدگان حضرت جاری شد و گفت: «بارالها برای ما و شیعیانمان در نزد خود جایگاه نیکی قرار ده و ما را در سایه رحمتت باهم جمع کن.» 📚منبع کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۱ تاریخ، طبری، ج ۴، ص ۲۹۷ الاخبار الطوال، دینوری، ص ۲۴۵ مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۲۳۴ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/w93989
🏴 تنهایی امام حسین علیه السلام؛ امام حسین علیه السلام تنها ماند و هرچه نگاه کرد جز زنان و کودکان در اطراف خویش یاوری نیافت. در وسط میدان ایستاد و با صدای بلند فرمود: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا(ص) دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که در مورد ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به فریاد ما برسد؟ آیا کسی هست که به انتظار پاداش الهی ما را یاری کند؟» و اینجا بود که صدای شیون و زاری از زنان حرم برخاست. 📚منبع مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۲، ص ۳۲ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/w62941
🏴 سقوط امام حسین (ع) از اسب به زمین؛ امام حسین علیه السلام از کثرت زخم ناتوان شده بود. دست از جنگ کشیده و در جای خود ایستاد. پیکر شریفش از تیر و نیزه و شمشیر، پاره پاره بود. افراد زیادی به قصد حمله با حضرتش مواجه شدند؛ ولی هنگامی که حال او را مشاهده می کردند بر می گشتند. هیچ کس نمی خواست گناه کشتن فرزند پیامبر را به عهده بگیرد. مدت زیادی همچنان جنگ راکد ماند. عاقبت شمر به افرادش نعره زد: منتظر چه هستید؟ بکشید او را. گروهی از ناجوانمردان دور او را گرفتند. زرعة بن شریک تمیمی، سنان بن انس نخعی و صالح بن وهب مری هر کدام ضربه ای سخت بر جسم شریفش زدند و آن پیکر پاک از روی زین به زمین افتاد. 📚منبع مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۲، ص ۳۴ مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۲، ص ۳۵ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص ۷۸‌ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/u55421
🏴 امام حسین (ع) تیر را از گلویش بیرون کشید؛ امام بر زمین افتاد، بلند شد و نشست. تیری را که در گلوی شریفش نشسته بود بیرون کشید. سنان دوباره آمد با نیزه، چنان جسم شریفش را آزرد که حضرتش در خاک غلطید. آنگاه به خولی بن یزید اصبحی گفت: سرش را جدا کن. خولی خنجر در دست پیش رفت، ولی لرزه بر اندامش افتاد و بازگشت. سنان خود از اسب پیاده شد و سر مبارکش را جدا کرد. 📚منبع الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۷۸ تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۴۶ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/m12230
🏴 امام حسین (ع) در گودی قتلگاه؛ فرزند رسول خدا صلی الله علیه روی زمین افتاده بود. شمر و سنان بالای سرش آمدند. حضرت از تشنگی زبانش را در دهان می چرخاند. شمر با لگد بر سینه مبارکش کوبید و گفت: ای پسر ابوتراب مگر تو نمی گویی پدرت ساقی کوثر است و به هر کس دوست دارد از آب کوثر می دهد. صبر کن تا به دست او سیراب شوی. آنگاه به سنان گفت: سرش را جدا کن. سنان امتناع کرد و گفت: نمی خواهم در قیامت پیامبر خصم من باشد. شمر خشمگین شد‌. بر سینه مبارک امام نشست دست به خنجر برد. حضرت لبخندی زد فرمود:«نمی دانی من کیستم که مرا می کشی؟» گفت: به خوبی می شناسمت. مادرت فاطمه زهراست؛ پدرت علی مرتضاست و جدت محمد مصطفی. ولی بی باکانه تو را می کشم. آنگاه شمشیر کشید و جسم شریف حضرت را زیر ضربات شمشیر گرفت و در نهایت سر مبارکش را جدا کرد. 📚منبع مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۲، ص ۳۶ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/h75868
🏴 ذوالجناح امام حسین (ع) سر بر زمین کوبید تا جان داد؛ وقتی که حضرت سیدالشهداء از بالای اسب روی زمین قرار گرفت، ذوالجناح چند لحظه ای اطراف حضرت می گردید و دشمنان را از حضرت دور می کرد سپس خود را به خون امام حسین علیه السلام آغشته نمود و به سمت خیمه ها حرکت نمود و با صدای بلند صیحه می زد و دستش را به زمین می کوبید و با زبان خود می گفت: اَلظَّلیمَه اَلظَّلیمَه مِن اُمَّهٍ قَتَلَت اِبنِ بِنتِ نَبیِّها یعنی فریاد از ظلم، فریاد از ظلم امتی که پسر دختر پیامبرشان را کشتند. وقتی به نزدیک خیمه ها رسید صدای او را اهل حرم شنیدند از روزنه خیام نگاه نمودند، ذوالجناح را بی صاحب، با لجام رها شده و زین واژگون و یال غرق به خون دیدند که گاهی صیحه می زند گاهی شیون می کند و گاهی سر بر زمین می کوبد و گاهی سم بر زمین می ساید در حالیکه بدنش پر از خون و تیر است. ناگاه اهل حرم از خیمه بیرون دویدند و در میانشان ولوله افتاد لطمه به صورت می زدند، گریبان می دریدند گریان و اشک ریزان وا اماما، وا سیدا، وا ابتا، وا رسول الله ، وا علیا و وا زهرا گویان گرد ذوالجناح حلقه زدند و از احوال ابا عبدالله می پرسیدند. بعضی رکابش را می بوسیدند و بعضی تیر از بدنش در می آوردند و بعضی دست به یال خونی ذو الجناح می کشیدند (که به خون ابا عبدالله آغشته شده بود) و به سر و صورت خود می مالیدند. ام کلثوم دستها را بر سر نهاده بود و از سوز دل فریاد می زد: «وا محمداه، وا جَدَّاه، وا نَبیّاه، وا اَبا القاسِماه، وا عَلیاه، وا جَعفَراه، وا حَمزَتاه، وا حَسَناه، هذا حُسینٌ بِالعَراء، صَریعٌ بِکَربَلا» «یا محمد، یا جدا، ای پیامبر، ای اباالقاسم، یا علی ،یا جعفر، یا حمزه، ای امام حسن این حسین توست که در معرکه افتاده و در کربلا کشته شده» ام کلثوم بعد از این جملات غش کرد حضرت سکینه سلام الله علیها فریاد می زد: «ای وای که فخر اولاد آدم کشته شد، ای مرگ چرا مرا نمی بری؟ من زندگی بی پدر را نمی خواهم.» و نیز دختر کوچک حضرت، خود را بر روی دستهای ذو الجناح انداخت و پرسید: «یا جَوادَ اَبی هَل سُقِیَ اَبی اَم قَتَلُوهُ عَطشاناً» «ای اسب پدرم آیا به پدرم آب دادند یا او را لب تشنه شهید کردند؟ ای اسب باوفای پدرم چرا پدرم را نیاوردی؟» ذو الجناح آنقدر صیحه زد و سر به زمین کوبید تا جان داد. 📚منبع مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۱۵ مدینةالمعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۵۰۶ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص۵۶ ریاض القدس، واعظ قزوینی، ص ۱۷۳ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/f84824
🏴 امام حسین(ع) محل شهادتش را به ام سلمه نشان داد؛ به نقل از امام باقر عليه السلام : هنگامى كه حسين عليه السلام خواست به سوى عراق برود، اُمّ سلمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ به سوى او فرستاد. امّ سلمه ، كسى بود كه او را پرورش داده بود و حسين عليه السلام ، محبوب ترينِ افراد نزد او بود و امّ سلمه دلسوزترينِ اشخاص نسبت به حسين عليه السلام بود و در نزدش ، در شيشه اى ، تربت حسين عليه السلام ، بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به وى سپرده بود . پرسيد : اى پسر عزيزم ! آيا مى خواهى [از مدينه] خارج شوى ؟ به او فرمود : «اى مادر ! مى خواهم به عراق بروم» . اُمّ سلمه گفت : من خداى متعال را به يادت مى آورم كه مبادا به سوى عراق بروى . فرمود : «چرا ، اى مادر؟» . اُمّ سلمه گفت : شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «فرزندم حسين ، در عراق كشته مى شود» . اى پسر عزيزم ! تربتت در شيشه اى دربسته ، نزد من است كه پيامبر خدا ، آن را به من سپرد . حسين عليه السلام فرمود: «اى مادر ! به خدا سوگند، من كشته مى شوم و از قضا و قدر و حكم واجب و قطعىِ خداى متعال، نمى گريزم». اُمّ سلمه گفت: شگفتا! اگر [مى دانى كه] كشته خواهى شد ، كجا [و چرا ]مى روى؟ فرمود: «اى مادر ! اگر امروز نروم ، فردا مى روم و اگر فردا نروم ، پس فردا خواهم رفت . اى مادر ! به خدا سوگند كه از مرگ ، گريزى نيست . من ، جايى را كه در آن كشته مى شوم و روز آن را و حتّى لحظه شهادتم را و چاله اى را كه در آن دفن خواهم شد ، همان گونه مى شناسم كه تو را مى شناسم ، و همان گونه به آن مى نگرم كه به تو مى نگرم» . اُمّ سلمه گفت : تو آن را ديده اى؟ فرمود : «اگر دوست دارى كه جايگاه آرميدنم و مكان [شهادت] خود و يارانم را نشانت بدهم ، چنين كنم» . اُمّ سلمه گفت : [آرى ،] مى خواهم . ايشان تنها يك بسم اللّه گفت و زمين برايش فرو نشست [و هموار شد] تا آن كه جايگاه آرميدن و مكان [شهادت ]خود و يارانش را به امّ سلمه نشان داد و از همان تربت ، به او داد . امّ سلمه آن را با تربتى كه [از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ]نزدش بود ، مخلوط كرد . سپس حسين عليه السلام بيرون آمد و به او فرمود : «من ، روز عاشورا كشته مى شوم.» همان شبى كه صبحش حسين عليه السلام كشته شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پريشان و گريان و غبارآلوده ، به خواب اُمّ سلمه آمد . اُمّ سلمه گفت : اى پيامبر خدا ! چرا تو را گريان و غبارآلوده و پريشان مى بينم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هم اكنون ، پسرم حسين و يارانش را به خاك سپردم» . امّ سلمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ بيدار شد و با بلندترين صدايش فرياد زد و گفت : واى پسرم! ساكنان مدينه ، گرد آمدند و به او گفتند : چه پيش آمده است ؟ اُمّ سلمه گفت : پسرم حسين بن على ، كشته شد . به او گفتند : از كجا مى دانى؟ اُمّ سلمه گفت : پيامبر خدا ، گريان و پريشان و غبارآلوده ، به خوابم آمد و به من خبر داد كه همان ساعت ، حسين و يارانش را به خاك سپرده است . آنان گفتند : اينها خواب هاى پريشان است . اُمّ سلمه گفت : بِايستيد! تربت حسين ، نزد من است . سپس شيشه اى براى آنان آورد كه خون تازه در آن بود. 📚منبع الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص ٣٣٠ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/h73735
🏴 امام حسین (ع) محاسنش را با خون خود خضاب کرد؛ امام مى‌ جنگيد تا آنكه ۷۲ زخم برداشت. از جنگ، خسته و ضعيف شد و ايستاد تا دمى بياسايد. در اين حال سنگى آمد و بر پيشانى‌اش خورد و خون جارى شد. لباسش را گرفت تا پيشانى‌اش را از خون پاك كند كه تير تيز سه شعبه و مسمومى آمد و بر قلب او نشست. امام حسين عليه السّلام گفت: «بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه.» پس سر به آسمان بلند كرد و عرضه داشت: «خداى من! تو مى‌دانى كه اينان كسى را مى‌كشند كه روى زمين فرزند پيامبرى جز او نيست.» امام تير را از پشت سر بيرون آورد و خون مانند ناودان جارى شد. دستش را زير محل زخم گرفت و چون پر از خون شد به آسمان پرتاب كرد. از اين خون قطره‌اى به زمين بازنگشت و پيش از آن سرخى در آسمان ديده نشده بود. باز هم دستش را زير زخم گرفت و چون از خون پر شد به صورت و محاسنش ماليد و فرمود: «اين‌گونه به خون خضاب خواهم بود تا جدّم محمد صلّى اللّه عليه و اله را ديدار كنم و بگويم اى رسول خدا! فلانى و فلانى مرا كشتند.» 📚منبع مقتل خوارزمی، ترجمه صادقی، ص ۱۶۵ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/p55819
🏴 در حالی که با آنان سخن می‌گفت، سر امام حسین (ع) را جدا کردند؛ راوى می گويد: بعد از شهادت امام صلوات اللّٰه عليه، غبارى شديد و سياه و تار با بادى سرخ در آسمان برخاست كه هيچ چيز قابل ديد و رؤيت نبود، تا آن جا كه مردم خيال كردند عذاب بر آنان فرود آمده است. ساعتى درنگ كردند، آن گاه برطرف شد. هلال بن نافع گويد: با لشكر عمر بن سعد بودم كه كسى فرياد زد: مژده اى امير، اين شمر است كه حسين را كشت. مى‌گويد: من از دو صف جدا شده كنار حسين عليه السّلام ايستادم، آن حضرت در حال تسليم جان بود، به خدا سوگند كه من كشتۀ خون آلودى را نديدم كه زيباتر از وى يا چهره‌اى نورانى‌تر از او داشته باشد، كه نور رويش و جمال و زيبايى وى مرا از انديشۀ در امر قتلش باز داشته بود. در همان حال آب مى‌خواست، شنيدم يكى بدو گفت: به خدا كه از آب نمى‌چشى تا در جهنم از حميم آن بچشى. حسين عليه السّلام فرمود: «لا، بل أرد على جدّي رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و أسكن معه في داره فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ‌ عِنْدَ مَلِيكٍ‌ مُقْتَدِرٍ ، و أشرب مِنْ‌ مٰاءٍ غَيْرِ آسِنٍ‌ ، و أشكو إليه ما ارتكبتم منّى و فعلتم بي.» «نه، بلكه بر جدّم رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله وارد مى‌شوم و با او در خانه‌اش مأوى گزيده در جايگاه صدق در نزد سلطانى مقتدر و از آب غير متغير آشاميده و از جناياتتان نزد او شكايت مى‌برم». گويد: همگان چنان به خشم آمدند كه گوییا خدا ذرّه‌اى رحم را در دل فردى از آنان قرار نداده، در حالى كه حضرت امام عليه السّلام با آنان سخن مى‌فرمود، سر مطهّرش را جدا نمودند و من از اين همه بى‌رحمى و سنگدلى به شگفت آمده گفتم: به خدا در هيچ امرى با شما اجتماع نمى‌كنم. 📚منبع لهوف، سید بن طاووس، ترجمه میرابوطالبی، ص ۱۵۷ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/n45966