eitaa logo
امتداد نور
81 دنبال‌کننده
234 عکس
254 ویدیو
13 فایل
ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند 🌷 (کانال راهیان نور مجازی بسیج دانش آموزی استان مرکزی ) راه ارتباطی با مدیر کانال : @leader57
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌷کرامات شهدا🌷 ❄️بیا شلمچه❄️ فرزند شهید ملکپور که بعد از تولد پدر به دنیا آمد می‌گفت: سالها بعد و در اواخر دهه هفتاد آرزو داشتم به شلمچه بروم و محل شهادت پدر را ببینم. یک شب پدر به خوابم آمد و گفت: بیا شلمچه. گفتم من هیچ پولی ندارم. حداقل شصت هزار تومان هزینه دارد. گفت برو از بانک که حساب باز کردی بگیر و بیا. از خواب بیدار شدم. تعجب کردم. من در بانک ده هزار تومان بیشتر نداشتم رفتم بانک. شناسنامه و دفترچه را دادم و گفتم: این حساب را میخواهم ببندم. متصدی بانک چند لحظه بعد شصت هزار تومان به من داد. وقتی تعجب من را دید گفت: شما در قرعه کشی پنجاه هزار تومان برنده شدید... آن سفر یکی از عجیبترین سفرهای زندگی من بود. هرجا رفتم عنایت پدر را دیدم... 📚برگرفته از کتاب دیدار با ملائک اثر گروه شهید هادی. @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
29.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهیه و تنظیم زهرا ثامنی واحد شاهد فاطمه الزهرا حوزه فهمیده ۲ اراک @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
@emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🌹 طرح| فرزند امام/انتشار بمناسبت سالگرد شهيد فرزند شهید عماد مغنیه 🕊شادی روحش صلوات @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
⚫️شهید رضا نظری؛ آتش‌نشانی که بی‌ادعا دل به آتش زد⚫️ ▪️صبح روز پنج‌شنبه (۳۰ دی ماه سال ۱۳۹۵) ساختمان ۵۴ ساله پلاسکو در خیابان استانبول که مرکز اصلی تولید و فروش البسه در تهران بود در حالی در میان شعله‌های سر به فلک کشیده آتش می‌سوخت که مشتی، نمونه خروار از فداکاری جان برکفان آتش نشان را برای تمام دنیا به نمایش گذاشت. حادثه‌ای که هیچ گاه خاطره دلاورمرانی را که چون ققنوس پر کشیدند را از ذهن نمی‌برد. ◾️چه صحنه‌ای از گذشت و فداکاری را خلق کردید؟ همه شاهد آن جسارت و ایثارگری برای جست و جوی و نجات حتی یک نفر در ساختمان سوخته پلاسکو بودیم؛ شاهد جان دادنت در زیر آوار بودیم. و چه افتخار بزرگی است برای مردم استان مرکزی و شهرستان اراک که مزین به نام تو است. ➕مهندس "رضا نظری" از شهدای آتش‌نشان حادثه پلاسکو که در ۲۴ خرداد سال ۱۳۶۸ مصادف با میلاد باسعادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت پا به عرصه وجود گذاشت و به میمنت این روز نامش را "رضا" نهادند. ☘شادی ارواح طیبه شهدای آتش نشان و مدافع امنیت کشور صلوات☘ ☑️☑️☑️ 🌷کنگره ملی نقش امام خمینی(ره) در دفاع مقدس و ۶۲۰۰ شهید استان مرکزی🌷 https://eitaa.com/shahid6200
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | سَر جُدا 🎙 روایت از راز داستان تولد شهید همت در كربلا و امانت حضرت زهرا(س) به مادر شهید @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🌹 @ArBaoGif متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب 🔹این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود.می‌گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه! 🔹هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می‌گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» 🔹وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد. 🔹گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما مابقی پولت.» 🔹عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! این جوانمرد در ۴۳ سالگی و در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. "شهید عبدالحسین کیانی" همان ''جوانمرد قصاب'' است! روحش شاد🙏🌸 ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─ @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
اتفاقی جالب در تفحص یک شهید می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه... تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضی‌دادگر... فرزند سید حسین اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم. قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم. "این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم. دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...» وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد. جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟ نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم، "شهید سید مرتضی دادگر". فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری.. وسط بازار ازحال رفتم. "ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون" @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید شفیعی که بعد از ۳۰ سال جنازه اش سالم تفحص شر @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت یک عمر بندگی جانباز قطع نخاع گردن حمید حق شناس @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پس دادن زمین اهدایی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مثل پدر | ماجرای کودکی که در نماز به گُل می‌دهد. 🎙توضیحات و روایتگری درباره ویدئویی که در ایام شهادت سردار سلیمانی خیلی دست به دست شد. @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
| ⭕️ وقتی دژبان، فرمانده را نشناخت/ واکنشی درس آموز ▫️شهید عباس چراغی برایم تعریف می‌کرد « با آقا مهدی داخل یک وانت نشستیم که خط را بررسی کنیم. موقعی که به دژبانی لشکر ۳۱ رسیدیم، دژبان از ما برگه ماموریت خواست که ما نداشتیم؛ دژبان اجازه عبور نداد. رضا چراغی اشاره‌ای کرد و گفت ایشان آقا مهدی باکری، فرمانده شماست اجازه عبور بدهید. اما دژبان با لهجه آذری گفت من باکری ماکری نمی‌شناسم، فقط برگه بدهید! شهید باکری اصلأ ناراحت نشد و رفتیم گوشه ای نشستیم و منتظر ماندیم تا مسوول دژبانی آمد و او را شناخت و اجازه عبور داد. مدیریت بر دل‌های باکری چنین بود که جایگاهی برای خودش قائل نبود. باعث موفقیت دفاع مقدس این برخوردها بود که حاج قاسم سلیمانی نیز به آن تاکید داشتند که فرماندهان ما به نیروهایشان نمی‌گفتند بروید، بلکه می‌گفتند بیایید. یعنی فرماندهان خودشان جلودار بودند. این نوع برخوردها در روحیه رزمندگان تاثیر می‌گذاشت و این باعث موفقیت بود چرا که مسئولیت، درجه و لباسی در کار نبود بلکه عمل خالص و صداقت موجب شد تا دقیقاً بعد از سالها نیازمندیم دفاع مقدس و اعمال شهدا را بشنویم و چون آنها رفتار کنیم. 🎙راوی: سردار محمد کوثری @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ▪️یک عمر گریه کردی و گفتی فقط حسین ▪️هر بار بی قراری زینب تو را شکست 🏴 شب رحلت حضرت ام البنین(س) تسلیت ▫️ فردا، روز تکریم مادران والامقام شهدا @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
23.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت حضرت ام البنین تسلیت . دریای ادب ام بنین مادر عباس @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
👈آخرین عکس! ➖ سه‌شنبه ۷ بهمن ۱۳۶۵ شلمچه، عملیات کربلای ۵ 🔻 آن روز صبح، کنار «محسن کردستانی» و «سلیمان ولیان» داخل سنگر کوچک‌شان نشسته بودم. سنگر جا برای دراز کشیدن نداشت. محسن پیک دسته بود. جثه‌اش ریز بود، ولی ایمانی قوی داشت. زیر شدیدترین آتش، این طرف و آن طرف می‌دوید و پیام‌ها را می‌رساند. این بار هم دوربینم را همراه آورده بودم. برای این‌که آسیب نبیند، آن را داخل کیسه‌ی پلاستیکی پیچیده بودم و در کیف کوچک کمک‌های اولیه جا داده بودم. محسن گفت: حالا که دوربینت رو تا این‌جا آورده‌ای، دو سه تا عکس از ما بگیر. 📍اصلا به فکرم نرسیده بود. راست می‌گفت. فکر دوربین نبودم. آن را درآوردم و به محسن گفتم: - ژست بگیر می‌خوام یه عکس مشدی ازت بگیرم. با تبسمی ‌دل‌نشین در گوشه‌ی سنگر نشست و من عکس گرفتم؛ چهره‌ی خاک‌گرفته‌ای که خستگی چند روز نبرد مداوم از آن پیدا بود و چشمانی که زودتر از لبانش می‌خندیدند. دوربین را به او دادم و او هم عکسی از من و سلیمان ولیان گرفت که پهلوی هم ته سنگر تکیه داده بودیم. دقایقی بعد رفتم تا به خاکریز عقبی سر بزنم. 🔅 در برگشت، دوان دوان به طرف پست امداد رفتم. جلوی در ورودی، حاج آقا تیموری امدادگر را دیدم که روی مجروحی دولا شده بود و سعی می‌کرد به او کمک کند. مجروح همچنان دست و پا می‌زد و آخرین لحظاتش را می‌گذراند. جلوتر که رفتم، کردستانی را شناختم. سرم گیج رفت. آخر، دقایقی قبل پهلویش بودم و حالا داشت جلوی چشمم جان می‌داد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ قصه‌ی عاشقی به مناسبت روز تکریم مادران و همسران شهدا شهادت حضرت ام البنین تسلیت . دریای ادب ام بنین مادر عباس @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
بسم الله الرحمن الرحیم نام : جواد نام خانوادگی : فکوری محل تولد : تبریز محل شهادت : حومه _ شهر ری تاریخ تولد : سال ۱۳۱۷ ۱۷ دی تاریخ شهادت : سال ۱۳۶۰ ۷ مهر درجه : سرهنگ 🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 جواد فکوری (زاده ۱۷ دی ۱۳۱۷ در تبریز – درگذشته ۷ مهر ۱۳۶۰ در حومه شهر ری) سرهنگ خلبان اف-۴ فانتوم ۲ نیروی هوایی ایران و فرمانده آن نیرو از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ و وزیر دفاع در کابینه محمدعلی رجایی بود. وی در محله چرنداپ شهر تبریز متولد شد. در سال ۱۳۳۷ مدرک دیپلم خود را با موفقیت کسب کرد. در همان سال در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته پزشکی پذیرفته شد ولی به خاطر علاقه زیادی که به خلبانی داشت، با انصراف دادن از تحصیل در دانشگاه، در مهر ماه همان سال وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز در دانشگاه خلبانی، اولین پرواز مستقل خود را در سال ۱۳۳۹ با هواپیمای T-۳۳ بر فراز آسمان دوشان تپه در وضعیت‌های مختلف و به مدت یک ساعت و نیم با موفقیت انجام داد. فکوری دو بار درسال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۵۶ برای تحصیل و آموزش خلبانی جنگنده اف-۴ به آمریکا رفت. او پس از انقلاب ۱۳۵۷، مجددا به خدمت نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد و با شروع جنگ ایران و عراق به عنوان یکی از طراحان عملیاتهای نیروی هوایی ایران به کار خود ادامه داد. جواد فکوری در طراحی عملیات کمان ۹۹ و عملیات اچ-۳ و عملیات اوسیراک شرکت داشت. وی در مهرماه ۱۳۶۰ در حین بازگشت از جبهه جنوبی جنگ به تهران، بر اثر سقوط هواپیمای حامل به همراه جمعی از فرماندهان ارتش و سپاه، تیمسار سرلشکر فلاحی، سرهنگ نامجو، سردار
🍃 شهدا الگوی جاودانگی🍃 🌹به یاد نابغه دفاع مقدس"سردار شهید حسن باقری 👌شايد ڪمتر کسے بداند کہ بنيانگذار واحد اطلاعات عمليات جنگ، طراح برخے از عمليات های بزرگ دفاع مقدس و اثرگذارترين فرد درطراحے و اجرای عمليات فتح خرمشهر، جوانے ۲۵ سالہ بہ نام غلامحسين افشردی معروف بہ حسن باقری است کہ همہ او را در خط مقدم يڪ خبرنـگار مےشناختند و تنها همرزمانش در قرارگاه گلف مےدانستند کہ او يڪ فرمانده فوق العاده است. جوانے کہ حتےدر روزهاے اول مسير خرمشهر را نمےدانست اما بعد از مدتے استعداد و نبوغش کشف و در عرض چند ماه فرمانده اطلاعات عمليات منطقه جنوب شد، شهيد باقری با چهره اے نوجوان در ميان فرماندهان بزرگ ارتش به مانند يڪ ژنرال کهنہ کار سخنرانے مےکرد و آنچنان پيش بينےهايش درست بود کہ گاهے فرماندهان تصور مےکردند کہ او یک پيشگوست، تاجایے ڪہ امام خامنه اے حفظہ الله در توصیف او فرمودند باقری بلاشک یڪ طراح جنگے است. و سرانجام این ستاره آسمان دفاع مقدس در ۹بهمن ۱۳۶۱ هنگام شناسايے مواضع دشمن درمنطقہ فکہ در اثر اصابت گلولہ خمپاره بہ فیض شهادت نائل آمدروحش شادو یادش گرامیباد 🌹نثار روح شهدا صلوات @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
@emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| نماز اول وقت 💠شهید حسن باقری: ♨️بی تعارف بگم؛ اون نیرویی که نمازش رو اول وقت نخونه ! خوب هم نمی جنگه @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهیدی که ۳۸سال است فرزندش گمنام است . @emtedadenoor 🕊🌸 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈