22.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🌹 طرح| فرزند امام/انتشار بمناسبت سالگرد شهيد #جهاد_مغنیه فرزند شهید عماد مغنیه
🕊شادی روحش صلوات
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
⚫️شهید رضا نظری؛ آتشنشانی که بیادعا دل به آتش زد⚫️
▪️صبح روز پنجشنبه (۳۰ دی ماه سال ۱۳۹۵) ساختمان ۵۴ ساله پلاسکو در خیابان استانبول که مرکز اصلی تولید و فروش البسه در تهران بود در حالی در میان شعلههای سر به فلک کشیده آتش میسوخت که مشتی، نمونه خروار از فداکاری جان برکفان آتش نشان را برای تمام دنیا به نمایش گذاشت. حادثهای که هیچ گاه خاطره دلاورمرانی را که چون ققنوس پر کشیدند را از ذهن نمیبرد.
◾️چه صحنهای از گذشت و فداکاری را خلق کردید؟ همه شاهد آن جسارت و ایثارگری برای جست و جوی و نجات حتی یک نفر در ساختمان سوخته پلاسکو بودیم؛ شاهد جان دادنت در زیر آوار بودیم. و چه افتخار بزرگی است برای مردم استان مرکزی و شهرستان اراک که مزین به نام تو است.
➕مهندس "رضا نظری" از شهدای آتشنشان حادثه پلاسکو که در ۲۴ خرداد سال ۱۳۶۸ مصادف با میلاد باسعادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت پا به عرصه وجود گذاشت و به میمنت این روز نامش را "رضا" نهادند.
☘شادی ارواح طیبه شهدای آتش نشان و مدافع امنیت کشور صلوات☘
☑️☑️☑️
🌷کنگره ملی نقش امام خمینی(ره) در دفاع مقدس و ۶۲۰۰ شهید استان مرکزی🌷
https://eitaa.com/shahid6200
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | سَر جُدا
🎙 روایت #حاج_حسین_یکتا از راز داستان تولد شهید همت در كربلا و امانت حضرت زهرا(س) به مادر شهید
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🌹 @ArBaoGif
متروی تهران ایستگاهی دارد
به نام جوانمرد قصاب
🔹این جوانمرد، همیشه با وضو بود.میگفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه!
🔹هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. میگفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
🔹وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد.
🔹گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما مابقی پولت.»
🔹عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! این جوانمرد در ۴۳ سالگی و در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
"شهید عبدالحسین کیانی"
همان ''جوانمرد قصاب'' است!
روحش شاد🙏🌸
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
اتفاقی جالب در تفحص یک شهید
می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه...
تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضیدادگر...
فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.
جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،
"شهید سید مرتضی دادگر". فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون"
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
شهید شفیعی که بعد از ۳۰ سال جنازه اش سالم تفحص شر
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
39.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بدون_تعارف_با_رفیق_سی_ساله_حاج_قاسم
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت یک عمر بندگی
جانباز قطع نخاع گردن
حمید حق شناس
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پس دادن زمین اهدایی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مثل پدر | ماجرای کودکی که در نماز به #حاج_قاسم گُل میدهد.
🎙توضیحات و روایتگری #حاج_حسین_یکتا درباره ویدئویی که در ایام شهادت سردار سلیمانی خیلی دست به دست شد.
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈