#کتاب_سه_دقیقه_درقیامت
#بخش_دوم_از_داستان_بیست_و_هشتم
در دوران نوجواني و زماني که در بسيج مسجد فعال بودم، شب ها در قبرستان محل، که پشت مسجد قرار داشت، رفت وآمد داشتيم.🚶♂
ما طبق عادت نوجواني، برخي شب ها به داخل قبرهاي خالي ميرفتيم و رفقا را ميترسانديم!😳
اما يک شب ماجراي عجيبي پيش آمد.😰
من داخل يک قبر رفتم، يکباره متوجه شدم ديواره قبر کناري فروريخته و سنگ لحدهاي قبر پيداست!😱
من در تاريکي، از حفره ايجاد شده به درون آن قبر نگاه کردم. اسکلت يک انسان پيدا بود!😰😟
از نشانه هاي روي قبر فهميدم که آنجا قبر يک خانم است.😧
همان لحظه يکي از دوستانم رسيد و وارد قبر شد. او ميخواست اسکلت هاي مرده را بردارد!😦
هرچه با او صحبت کردم که اين کار
را نکن، قبول نکرد.🙄 من از آنجا رفتم.🚶♂🚶♂
لحظاتي بعد صداي جيغ اين دوستم را شنيدم! نفميدم چه ديده بود که از ترس اينگونه فرياد زد!😧😲
من او را بيرون آوردم و بلافاصله وارد قبر شدم، به هر طريقي بود، قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ريختن خاک، قبر آن مرحومه را کامل درست کردم.😩
در آن سوي هستي و درست زماني که اين ماجرا را به من نشان دادند، گفته شد: آن قبري که پوشاندي، مربوط به يک زن مؤمن و باتقوا بود. به خاطر اين عمل و دعاي آن زن، چندين حوريه بهشتي در
بهشت منتظر شما هستند.🤩😌
همان لحظه وجود نوراني اهل بيت:در مقابل من قرار گرفتند و من مدهوش ديدار اين چهره هاي نوراني شدم.از طرفي چهرهي زيباي آن حوريه ها را نيز به من نشان دادند.👀
اما زيبايي جمال نوراني اهل بيت: کجا و چهرهي حوريه هاي بهشتي کجا؟! من در آنجا هيچ چيزي به زيبايي جمال اهل بيت: نديدم.😍
#ادامه_دارد
#کتاب_خواندن
#منتظر_باشید
#انقلابی_ها
🇮🇷 انقلابی ها 🇮🇷
🆔 @enqelabihha