#کتاب_سه_دقیقه_درقیامت
#بخش_دوم_از_داستان_پانزدهم
همينطور كه به باغ او خيره بودم، يكباره تمام باغ سوخت و تبديل به خاكستر شد!
اين فاميل ما، بنده خدا باحسرت به اطرافش نگاه ميكرد. من از اين ماجرا شگفت زده شدم. باتعجب گفتم: چرا باغ شما سوخت؟!
او هم گفت: پسرم، همه اينها از بلایی است كه پسرم بر سر من مي آورد. او نميگذارد ثواب خيرات اين زمين وقف شده به من برسد.
اين بنده خدا با حسرت اين جملات را تكرار ميكرد. بعد پرسيدم: حالا چه ميشود؟ چه كار بايد بكنيد؟
گفت: مدتي طول ميكشد تا دوباره با ثواب خيرات، باغ من آباد شود، به شرطي كه پسرم نابودش نكند. من در جريان ماجراي او و زمين وقفي و پسر ناخلفش بودم، براي همين بحث را ادامه ندادم...
آنجا ميتوانستيم به هركجا كه ميخواهيم سر بزنيم، يعني همين
كه اراده ميكرديم، بدون لحظه اي درنگ، به مقصد ميرسيديم!
پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهيد شده بود. يك لحظه دوست داشتم جايگاهش را ببينم. بلافاصله وارد باغ بسيار زيبايي شدم.
مشكلي كه در بيان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در اين دنياست. يعني نميدانيم زيبايي هاي آنجا را چگونه توصيف كنيم؟!كسي كه تا كنون شمال ايران و دريا و سرسبزي جنگل ها را نديده و هيچ تصوير و فيلمي از آنجا مشاهده نكرده، هرچه برايش بگوييم،
نميتواند تصور درستي در ذهن خود ايجاد كند.حكايت ما با بقيه مردم همين گونه است. اما بايد طوري بگويم كه
بتواند به ذهن نزديك باشد.
من وارد باغ بزرگي شدم كه انتهاي آن مشخص نبود. از روي چمن هايي عبور ميكردم كه بسيار نرم و زيبا بودند. بوي عطر گل هاي مختلف مشام انسان را نوازش ميداد. درختان آنجا، همه نوع ميوهاي را در خود داشتند. ميوه هايي زيبا و درخشان.
#ادامه_دارد
#کتاب_خواندن
#منتظر_باشید
#انقلابی_ها
🌑🇮🇷 انقلابی ها 🇮🇷🌑
آدرس کانال ایتا :
https://eitaa.com/joinchat/396623927C5356b07c49