#کتاب_سه_دقیقه_درقیامت
#بخش_چهارم_از_داستان_بیست_و_هشتم
من به سمت عقب ميرفتم و صداي گلوله ها كه از كنار گوشم رد ميشد را ميشنيدم، بدون اينكه حتي يك گلوله يا تركش به من اصابت كند!😟
گويي آن نيروي غيبي مرا حفاظت كرد تا به عقب آمدم.
اما حالا خيلي پشيمانم. نميدانم چرا در آن لحظه اين حرفها را زدم!😧
توفيق شهادت هميشه به سراغ انسان نمي آيد.
او ميگفت و همينطور اشك ميريخت...
😭😭
درست همين توصيفات را يكي ديگر از جانبازان مدافع حرم داشت.
او ميگفت:«وقتي تير خوردم و به زمين افتادم، روح از بدنم خارج شد و به آسمان رفتم. يك دلم ميگفت برو، اما با خودم گفتم خانم من خيلي تنهاست. حيفه در جواني بيوه شود. من خيلي او را دوست دارم...😔همين كه تعلل كردم و جواب ندادم، يكباره ديدم به سمت پايين
پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم.😞 درست در همان لحظه، پيكرهاي شهدا را كه من، همراه آنها بودم، از ماشين به داخل بيمارستان بردند كه متوجه زنده بودن من شدند و...😣
شبيه اين روايت را يکي از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه داشت.
او ميگفت:«همين كه انفجار صورت گرفت، همراه ده ها پاسدار شهيد به آسمان رفتم!😦 در آنجا ديدم كه رفقاي من، از جمع ما جدا شده و با استقبال ملائك، بدون حساب وارد بهشت ميشدند، نوبت به من رسيد. گفتند:«آيا دوست داري همراه آنها بروي؟🤨
گفتم: بله، اما يکباره ياد زن و فرزندانم افتادم. محبت آنها يکباره در دلم نشست. همان لحظه مرا از جمع شهدا بيرون کردند.😖😔
من بالفاصله به درون بدنم منتقل شدم.
حالا چقدر افسوس ميخورم. چرا من غفلت كردم!؟😧😳
مگر خداوند خودش ياور بازماندگان شهدا نيست؟🤔من خيلي اشتباه كردم. ولي يقين پيدا کردم که شهادت توفيقي است که نصيب همه نميشود.😞
#ادامه_دارد
#کتاب_خواندن
#منتظر_باشید
#انقلابی_ها
🇮🇷 انقلابی ها 🇮🇷
🆔 @enqelabihha