eitaa logo
زندگی برای ❞ علوم انسانی ❝
1.7هزار دنبال‌کننده
837 عکس
199 ویدیو
10 فایل
❞ فلسفه، علوم اجتماعی، شعر ❝ « یک نیمه من شعور افلاطون است یک نیمه دیگرم دل مجنون است» • گروه #شعر و هنر ما : https://eitaa.com/joinchat/1530200446C77195466fb 👥 ارتباط: @taha_mojahed https://virasty.com/Taha_mojahed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خریدی خانه دل را دل آن توست می‌دانی هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد ____ _ @ensani_islami
در خانه غم بودن از همت دون باشد و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد بر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزی زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد پرواز چنین مرغی از کون برون باشد بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد جام می موسی کش شمس الحق تبریزی تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد ___ 💠 @ensani_islami |زندگی برای علوم انسانی
4_5895530259498929068.mp3
1.84M
غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۹۴۷: یا من عَجَب فُتادم، یا تو عَجَب فُتادی چندین قَدَح بِخوردی، جامی به من ندادی تو از شرابْ مَستی، من هم زِ بویْ مَستَم بونیزنیست اندک، در بَزمِ کیْقُبادی بسیار عاشقان را، کُشتی تو بی‌گُناهی در رنج و غَم نکُشتی، کُشتی زِ ذوق و شادی ای تو گُشادِ عالَم، ای تو مُرادِ آدم خانه چرا گرفتی در کویِ بی‌مُرادی؟ زیرا چراغِ روشن، در ظُلْمَتِ شب آید دَرمان به دَرد آید، این است اوسْتادی بَستی زبان و گوشم، تا جُز غَمَت نَنوشَم نی نُکتهٔ عَمیدی، نی گفتهٔ عِمادی تبریز شَمسِ دین را، خِدمَت رَسان زِ مَستان سَجده کُن و بِگویَش اَوْحَشْتَ یا فُؤادی ___ ❞ زندگی برای علوم انسانی ❝ ༺ @ensani_islami
4_5895530259498929067.mp3
1.62M
غزل دیوان شمس: گفتی شکار گیرم، رفتی شکار گشتی گفتی قَرار یابم، خودْ بی‌قَرار گشتی خِضْرت چرا نخوانم؟ کابِ حَیات خوردی پیشَت چرا نَمیرم؟ چون یارِ یار گشتی گِردَت چرا نَگَردم؟ چون خانهٔ خدایی پایَت چرا نَبوسَم؟ چون پایدار گشتی جامَت چرا نَنوشَم؟ چون ساقیِ وجودی نُقلَت چرا نَچینیم؟ چون قَندبار گشتی فاروقْ چون نباشی؟ چون از فِراق رَستی صِدّیق چون نباشی؟ چون یارِ غار گشتی اکنون تو شهریاری، کو را غُلام گشتی اکنون شِگَرف و زَفتی، کَزْ غَمْ نِزار گشتی هم گُلْشَنَش بِدیدی، صد گونه گُل بِچیدی هم سُنبُلَش بِسودی، هم لاله‌زار گشتی ای چَشمَش، اَللَّهْ اللَّهْ خود خُفته می‌زدی رَهْ اکنون نَعوذُبِاللَّهْ، چون پُرخُمار گشتی آن گَه فقیر بودی، بسْ خِرقه‌ها رُبودی پس وای بر فقیران، چون ذوالْفَقار گشتی هین بیخِ مرگ بَرکَن، زیرا که نَفْخِ صوری گَردن بِزَن خَزان را، چون نوبهار گشتی از رَسْتخیز ایمِن، چون رَستْخیزِ نَقْدی هم از حسابْ رَستی، چون بی‌شُمار گشتی از نان شُدی تو فارغ، چون ماهیانِ دریا وَزْ آبْ فارغی هم، چون سوسمار گشتی ای جانِ چون فرشته، از نورِ حَق سِرِشته هم زِ اخْتیار رَسته نَکْ اختیار گشتی از کامِ نَفْسِ حسّی روزی دو سه بُریدی هم دوست کامی اکنون، هم کامیار گشتی غَم را شکار بودی، بی‌کِردگار بودی چون گِردِ کار گشتی، باکِردگار گشتی گَر خونِ خَلْق ریزی، وَرْ با فَلَک سِتیزی عُذرت عِذار خواهد، چون گُلْ عِذار گشتی نازت رَسَد، ازیرا زیبا و نازنینی کِبْرَت رَسَد، هَمی زان چون از کِبار گشتی __ ❞ زندگی برای علوم انسانی ❝ ༺ @ensani_islami
4_5895530259498929065.mp3
1.29M
مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۹۳۲: چه باشد ای برادر یک شب اگر نَخُسپی؟ چون شمعِ زنده باشی، هَمچون شَرَر نَخُسپی دَرهایِ آسْمان را، شب سَخت می‌گُشایَد نیک اَخْتَریت باشد، گَر چون قَمَر نَخُسپی گَر مَردِ آسْمانی، مُشتاقِ آن جهانی زیرِ فَلَک نَمانی، جُز بر زَبَر نَخُسپی چون لشکرِ حَبَشْ شب، بر روم حَمله آرَد باید که هَمچو قیصر، در کَرّ و فَر نَخُسپی عیسیِّ روزگاری، سَیّاح باش در شب در آب و در گِل ای جان تا هَمچو خَر نَخُسپی شب رو، که راه‌ها را در شب توان بُریدن گَر شهر یار خواهی، اَنْدَر سَفَر نَخُسپی در سایهٔ خدایی، خُسپَند نیک بَختان زِنهار ای برادر جایِ دِگَر نَخُسپی چون از پدر جُدا شُد یوسُف، نه مُبْتَلا شُد؟ تو یوسُفی، هَلا تا جُز با پدر نَخُسپی زیرا برادرانَت دارند قَصدِ جانَت هان تا میانِ ایشان، جُز با حَذَر نَخُسپی تبریزِ شَمسِ دین را جُز رَه رُوی نیابد گَر تو زِ رَه رُوانی، بر رَهْ گُذَر نَخُسپی __ ____ ❞ زندگی برای علوم انسانی ❝ ༺ @ensani_islami
☕️ گرمی لبخند از آواز بنان برداشته چشم از فیروزه های اصفهان برداشته حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش ازغزل های من آتش به جان برداشته عشق مدت هاست این روح سراسر درد را برده بر بام جنون و نردبان برداشته* فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد جفت معصوم تو را از آشیان برداشته بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت کیسه ی باروت از ستارخان برداشته ___ * یک ریسمان فکندی، بردیم بر بلندی من در هوا معلق، آن ریسمان گسسته ❞ زندگی برای علوم انسانی ❝ ༺ https://eitaa.com/joinchat/2795962370C57415e19ef