eitaa logo
اشاره های ناخوانا
210 دنبال‌کننده
11 عکس
4 ویدیو
0 فایل
ما نشانه هایی هستیم ناخوانا که هر کدام اشاره به چیزی داریم @Ahde_ons آدرس یادداشت های سابق در تلگرام: https://t.me/EshareNakhana
مشاهده در ایتا
دانلود
۳)قصه؟ خضر و قصه گویی مگر خضر مبارک پی درآید ز یمن همتش کاری گشاید در این روزگار که خبری از پیامبری، یا شعر و شاعری و یا فلسفه و فیلسوفی نیست و حتی خبری از مردمان عادی هم نیست و هیچ چیز در سر جای خودش نیست انگار باید کسی یا کسانی بیایند، که اهل قصه باشند و آن را از سر بگیرند و به هر کس جایش را نشان دهند. جناب خضر نه پیغمبر است نه مردم عادی، و انگار عطای پیامبری را به لقایش بخشیده. آنجا که خضر ایستاده از پیامبری کمتر نیست بلکه کاری را می کند که کمتر کسی آن را به عهده میگیرد او قصه گویی را خوب بلد است. و میبینیم که در همین موقعیت است که به موسی جای موسایی و پیغمبریش را نشان میدهد. که ای موسی! تو کجایی و کجا نیستی. و به مردمی که در سر راه میبیند مردمی شان را به یادشان می آورد.(ابتلا ها و مرگ زندگی شان را) قصه که نباشد نه نسبتی برقرار است و نه آدمی، او به آدمها بقا و عمر باقی میدهد. آنها را در وقت، قرار می دهد به عبارتی آدمها را تاریخی می کند. امروز که خبری از قصه نیست، تاریخ و وقت و عمری هم نیست. وما به خیال خودمان داریم عمر سپری میکنیم حال آنکه دچار روزمره گی و یکنواختی شده ایم و امروز و فردایمان یکی ست و به تبع هیچکس، هیچکس و هیچ جا نیست. خضر وقتی با حضرت موسی همسفر میشود او را وارد ابتلاهایی میکند که هر کدامش به موسی حد و حدودی را نشان میدهد. قدر و اندازه ای که به موسی میگوید پایت را زیاد تر گذاشتی یا کمتر. سره و ناسره ات کجاست. خلاصه نسیه ی او را نقد میکند. در عین حال در متن قصه ی موسی آزمون و ابتلاهایی را مقابل عده ای از مردم که با آنها رو برو میشوند میگذارد که با هر کدام از این سرگذشت ها عبرتی ظاهر می شود «مستمندانی را متضرر کرد تا مالشان حفظ شود، پدر و مادری را مبتلا به مرگ فرزندشان کرد تا نجاتشان دهد و دیواری را ساخت که گنج یتیمانی حفظ شود» خضر و موسی و این مردمان، سرگذشت و مرگ و زندگی ای دارند که هزاران سال ماندنی و خواندنی شد. خضر پیر دانای همه ی سرگذشت ها وخاطرات است. این تازه به چشم من آمد که هرکجا از پیر دانا و اهل تجربه ای سخن به میان می آید انگار که رنگ و بوی خضر را میدهد، انگار که به پدر بزرگ ها و پیر مرد های خودمانی ِ خودمان، می ماند. ریش سفید هایی که راوی خاطره و تجربه ای تلخ و شیرین هستند که هر کدامش رنگ و بوی حکمتی دارد تازه فهمیده ام انگار راز جاودانگی جناب خضر در همین اهل قصه بودنش است. که از چنین در یایی آب حیات جاودانه نوشیده و با آن جای آدم ها را با همه ی امتحان تلخ و شیرینش نشانشان می دهد. و تنها چیزی که از آدم ها باقی می ماند همین قصه هایشان است! @esharenakhana
برای سُها (ستاره ای که هر چشمی نمی بیندش) کوی حیرت هان؟ شکوفه داده است؟ میروم در کوچه ی حیرانیش میروم تا آن گل بشکفته ام_ را بجویم،،،، جان من ارزانیش هر که اهل عهد شد آنجا رود تا ببیند عهدهای جانیَش جان بگیرد عهد جان از جان دوست یار نانی جفت یار نانیش یک ستاره هست آنجا رازدار در نیابد هرکسی پنهانیش کوی حیرت حیرتی افزون کند هم به زیرک می دهد نادانیش سعید صاعدی @esharenakhana
نزدیک،،، این حوالی در یک شب خیالی آب و هواش عالی از درد و رنج خالی آری درست آن شب "در فکر مرگ بودم" سعیدصاعدی ۳/اسفند/۹۸ @esharenakhana
چه تقدیری خدایا در کمونه؟ چه بادی از عدم گشته رونه؟ که جز سرما به ما کاری نداره؟ نمونه آی نمونه آی نمونه سعید صاعدی @esharenakhana
گفتا که ز بر کنم الفبایم را گفتم که ببین ناییِ بی نایم را زانوی اراده ی مرا بی جان دید با چوب «الف» کرد فلک پایم را سعید صاعدی @esharenakhana
و عشق؛ نا تمام و بی حد است و بی نهایت است و مثل خط صاف ممتد است اگر که ماه و آفتاب در تمامی ِ فصول، دوره ها تمامی زمانه ها همیشه ماه و آفتاب بوده اند و صبح و شام ز السلام تا به والسلام ز رخ نقاب بر گشوده‌اند چرا که نه همیشه عشق ز روز اول زمان تا به لحظه های آخرینِ آن همیشه هست عشق و ‌ بوده است عشق سعید صاعدی @esharenakhana
ای داد ز دنیا که ندارد رحمی با حیله ی خود میبردت در وهمی دل قرص نکن دلا به یک نان حتا کأندازه ی گندمش نداری سهمی سعید صاعدی @esharenakhana
اگر هستی تو آن آهوی وحشی منم گرگی چنان با خوی وحشی من و تو هر دو وحشی هر دو صیاد بیا صیاد وحشی سوی وحشی سعید صاعدی @esharenakhana
امشب گشود آغوش را سجاده ی من تا دربغل گیرد نماز ساده ی من مُهر نمازم منتظر مانده ببوسد پیشانی چین و چروک افتاده ی من دنبال دانه دانه ی تسبیح هر صبح تا آسمان رفته دل در جاده ی من هی آمدی، رفتی تو در بین نمازم دنبالت اُفتاده دل دلداده ی من حالا نماز ساده ام از رکعت افتاد تنها برای این حضور ساده ی تو سعید صاعدی فروردین/۹۷ @esharenakhana
«...حرمت و شوکت قرآن کریم روز به روز افزونتر و انوار هدایت آن درخشان‌تر خواهد شد، امثال این توطئه و عاملان آن، حقیرتر از آنند که بتوانند جلوگیر این درخشش روزافزون باشند. والله غالبٌ علی اَمرِه» سیدعلی خامنه‌ای ۳۱ تیرماه ۱۴۰۲ ### از تو آموخته ققنوسیِ خود را ققنوس در دل سوختن تو چقَدَر زایش هست @esharenakhana
۴) قصه؟ در قصه هر که گفته «بلیٰ» مبتلا شود با قصه آه غُصه ی ما ماجرا شود آری که قصه مبطل هر سحر میشود یک چوب هم به معجزه اش اژدها شود آری که قصه گُنگ زبان را گره گشاست موسی درون قصه کلیم خدا شود آری که قصه خانه ی احیای مردگی ست عیسی به قصه صاحب دارالشفا شود قرآن کتاب قصه ی جانان آدمی ست تنها، روایتش به لب مصطفی شود احمد که شهر قصه و قاری قصه است باب الورود قصه ی او مرتضی شود در قصه سِرِّ عالم و آدم نهفته است آن راز عالمین به خیر النسا شود آری که قصه صاحب آهی ست پر سکوت که ین قصه راویش جگر مجتبی شود در قصه هر که گفته بلیٰ مبتلا شود آن قصه قصه است که کرببلا شود سعید صاعدی جمعه/۶ مرداد/۱۴۰۲ @esharenakhana
خورشید دمیدست، وَ تابش شده انگار در راه دویدیم و گشایش شده انگار آهوی غزل تیز رو، صیادی ما کُند ما صید نکردیم و سرایش شده انگار از گوشه ی چشم غزل آری که چکد خون این قاتلِ ما کُشت و ستایش شده انگار هرچیز که دادند ز عشق از خودمان نیست از جای دگر آمده، خواهش شده انگار ### در تعزیت عشق همه تعزیه داریم ای اهل عزا وقت نمایش شده انگار سعید صاعدی ۱۰/مرداد/۱۴۰۲ @esharenakhana
🎙مجموعه پادکست "قصه‌ها و نسبت‌ها" 💎قسمت اول: "شاهد مهدی" 🔻ما ها نگران دوستی هایمان هستیم هر بار یک جور به دنبالش می گردیم یک جور تازه اش می کنیم هر بار به بهانه ای ولو به دعوا... @esharenakhana
shahed.f.mp3
5.52M
🔈 پادکست شاهد مهدی 🔺 با روایت احمد کاظمی ... @esharenakhana
‍ دنیا مساوی است به یک حرف: "ناگهان" عمر مرا ببین به همین "ناگهان" گذشت سعیدصاعدی @esharenakhana
چقدْر درد کشید و چقدْر آه کشید به دوش بار غمی را تمام راه کشید به روی تابلویی خواست حال خود بِکشد تمام صفحه ی آن را خطِ سیاه کشید تمام عمر بتی را چنان ستایش کرد که کار عاقبت او به لا اله کشید گناه او فقط این بود، «آسمان» را خواست که دست خالی خود را به سمت ماه کشید وماه دید که عاشق طمع به او دارد پلنگ عاشق خود را به قعر چاه کشید سعید صاعدی ۱۴/مرداد/۰۲ @esharenakhana
با عبادت یا به عصیان میرویم هرچه قسمت شد پی آن میرویم فال آمد که «مرا عهدیست با...» با دل و جان پای پیمان میرویم طعنه زد عاقل که یعنی میروید؟؟! پاسخش دادیم نادان میرویم فتنه ها کردیم در عالم چه باک ما در این ره باز فتان میرویم گرچه میلنگیم و ره پست و بلند تا تهش افتان و خیزان میرویم سعید صاعدی ۱۶/مرداد/۰۲ @esharenakhana
Ali Fani - Hossein.mp3
4.89M
یک صف شده ایم و آتشین می آییم با آتش عشق این چنین می آییم این اشک خداست بر زمین می بارد جاری شده ایم و اربعین می آییم سعیدصاعدی جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۸ @esharenakhana
گِرد تو با مددت میگردم هی به قربان قدت می گردم خوب و بد گرد تو هی میگردند قاطی خوب و بدت میگردم تو به محضی که شدی زندان بان من اسیر ابدت می گردم جزءِ اعداد تو گر جایم نیست صِفْرِ قبل عددت می گردم نشمردند مرا با تو ولی هیچِ بی حصر و حدت می گردم رد پایت به روی قله ی قاف من به دنبال ردت می گردم ### دست رد زد به تو،من دنبال - هرکه کردست ردت میگردم پای جانباز تو من جان بدهم قاتل هرکه زدت می گردم سعید صاعدی ۲۸/مرداد/۱۴۰۲ @esharenakhana
ای آتش جانسوزِ عطش ساز چه کردی؟ سوزانده جگر، آاااه ببین باز چه کردی؟! برعکس شده قاعده با اینکه شکاری صیاد تو صیدت شد و با ناز چه کردی!!! دیگر نَنَوازیده ای و وَه چه سکوتی ست کو دست نوازش به سر ساز چه کردی با ناز خودت تیغ کشیدی به نیازش کشتیش چرا؟...‌ قاتل غماز چه کردی- آخر تو طبیبی و شفا از نفس توست با این دل بیمار پر امراض چه کردی سعید صاعدی ۱۶/مرداد/۰۲ @esharenakhana
هفتاد و دو ملتی حسینی رفتند این لشکر آسمان زمینی رفتند آغوش حسین از کجا تا به کجاست که رفته و مانده اربعینی رفتند سعید صاعدی ۲۱/مهر/۱۳۹۸ @esharenakhana
آی جا مانده! درد غصه خوردنت به جان غصه نخور حتما میگویی نفسم از جای گرم بلند میشود باشد قبول اما بدان... پای حسرت تو دونده تر و رونده تر از پای پیاده ی من میرود تو اگر حسرت مرا می خوری من نیز حسرتِ حسرت خوردن تو را تو با چنته ی پری از دستان خالیت شانه به شانه ی جابر شانه های اشک و غصه ی جا ماندگی تان می لرزد و من و امثال من در حسرت تو امثال تو و پشت سرتان با پایی پیاده و کشان کشان میاییم تا شاید به شما برسیم چه قصه ی عجیبی است این قصه ی من تو که تو حسرت مرا میخوری و من حسرت تو را تو در نبودنت عین بودنی و من در بودنم عین نبودنم و بدان اگر جای من و تو نیز عوض می شد باز ماجرا ازهمین قرار بود سعید صاعدی ۶/آبان/۹۷ @eshareNakhana
قصه؟ با اربعین رساند به امروز قصه را تا متن واقعیت این داستان شویم سعید صاعدی @eshareNakhana
۵)قصه؟ قصه، اربعین، جابر ۱-همه ی مان لابد اینها را شنیده ایم و خوانده ایم همه جا کربلا همه جا نینوا کل یوم عاشورا کل ارض کربلا همه جای زمین شده باز اربعین امشب که کوفه بودم یک لحظه بدیهی ترین چیز باز یافتم شد که چقدر قصه ی زیارت در اربعین با غیر اربعین فرق دارد . فرقی ندارد که کجا باشی هرجا که باشی(ایران یا عراق، کنار موکب محله ی خودتان یا موکب های نجف یا کربلا و...) مهم این است که خودت را در ماجرا و قصه ی اربعین پرت کرده باشی. همینکه در قصه باشی در همه کوچه پس کوچه های قصه حاضری و همه ی قصه با تو قصه است. با اینکه هنوز پیاده روی اربعین امسال را شروع نکرده ام اما انگار همه ی تبعات و پی آمد های ظاهری و باطنی اربعین را تجربه کردم( چه از خسته گی و بدن درد و گرفتگی عضلات تا یکدل شدن با همه، و همه چیز را با جماعت اربعینی سیر و سیاحت کردن و الی آخر که من قد و اندازه ی گفتنش را ندارم و خودتان حتما با دل و جان تجربه اش کرده اید. همه و همه را) @esharenakhana
۵)قصه؟ قصه، اربعین، جابر ۲- اگر کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا معنی نداشت قاعدتا باید بعد از قصه ی حسین نقطه ی پایان اسلام را میگذاشتیم و همه چیز تمام شده بود اما میبینیم جابر مکر روزگار را نمیخورد و کوتاه نمی آید و بعد از عاشورا هنوز در نگاه به حسین خود را در ماجرا پرتاب می کند و قصه اربعین را از سر میگیرد و چیز دیگری با او شروع میشود و این قصه ی کل یوم... و کل ارض... برای همه ی ما همچنان به نحو خودمان ادامه دارد @esharenakhana