eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
7.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
768 ویدیو
4 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی کسی بدترین قسمت های تو رو دیده باشه و هنوزم تصمیم به موندن بگیره ، اون وقته که میفهمی این آدم خیلی باارزشه ، وقتی شرایط سخت میشه، همه مایل نیستن باهات بمونن ، از کسایی که در کنارت هستن قدردانی کن، اونا کسایین که در بهترین حالتت هم شایسته تو هستن. ᅟ
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ با چشم داشت میان مسافران می گذشت، اما انگار به مرادش دست نیافت و با چهره ای دمق، سر جایش نشست. با دیدن مردی که همراهش بود، نا خودآگاه، دستانم مشت شدند. می توانستم بر انگیخته شدن رگ گردنم را حس کنم. با نشستن دستی روی شانه ام، به خودم آمدم و سرم را چرخاندم. با دیدن مسعود که با لبخند نگاهم می کرد، هوفی کردم و دستی به صورتم کشیدم. صدای آرامش را کنار گوشم شنیدم. - چته پسر؟! آروم. سکته می کنی. خیره به همان صندلی که عزیز دلم رویش نشسته بود گفتم : سرهنگ مطمئنید اونا محرم... میان حرفم پرید - پسر خوبه خودت واو به واو حرفاشون رو از روز اول شنیدی. از من بیشتر در جریان اتفاقات هستی. اصلا از اول قرارمون چی بود؟! اینکه تو یه جوری غیبت بزنه تا اکبر نتونه آرامش رو به عقد خودش در بیاره. الان الکی نگران چی هستی؟! با دل نگرانی گفتم : خب اگه توی راه بهش گیر بدن چه جوری می خواد رفع و رجوع کنه؟! - شناسنامه جعلی! فکر کردی واسش کاری داره؟ پشتش به کله گنده ها گرمه. مگه نشنیدی به اون دختره رقیه گفت مدارک آرامش رو براش بیارن؟! نفسی از سر آسودگی کشیدم. انقباض عضله هایم کمی از بین رفت و توانستم سر جایم آرام بگیرم. **
پارت سورپرایز امشب تقدیمتون😘
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
🟩 یه کانال براتون اوردم یه تنه یه پاساژ رو حریفه 😍👇🏻 کلی بافت‌ خوشگل داره که هیچ جا ندیدی پالتو و کاپشن و بوت جدید داره http://eitaa.com/joinchat/483656201C5cf7b49636 http://eitaa.com/joinchat/483656201C5cf7b49636
دلی گرفته و چشمی به راه دارم من نخواه که بی تو بمانم ، گناه دارم من🥲
سیامند بهت نگفت شب اینجا خطرناکه ، پنجره اتاقتو ببندی ؟" لبخند زد و گفت " نکنه تورو هم رئیس بزرگ فرستاده تا مواظب من باشی؟" "رئیس بزرگ ؟" یکم شیطون خندید و گفت " کیانو میگم ... رئیستون" نتونستم جلو خندمو بگیرمو بلند خندیدم. با تعجب خیره شد بهم. پس سیامند راجب من به مینو گفته.. گفتم " پس رئیس بزرگ کیانه ... دیگه سیامند چی گفته راجب کیان ؟" مینو همچنان سوالی نگام کرد " مگه کیان رئیس بزرگ نیست ؟" "نمیدونم ... شاید باشه" ... "یعنی باز سیامند منو اذیت کرده" "چرا اینجا نشستی ؟" "شبو دوست دارم ... بهم آرامش میده" هر دو به ماه خیره شدیم. بعد از مدتی طولانی خواستم برم که مینو مانع رفتنم شد "اسمتو بهم بگو" اینبار لبخندم بیشتر شد. "به من میگن ... کیان"...!! https://eitaa.com/joinchat/1718551518C1751a467fb موضوع رمان در مورد دختریه که به طرز شگفت انگیزی با ظاهر شدن خالکوبی فرشته مرگ روی کتفش ، با گروهی از خوناشام های چند صد ساله رو به رو میشه… و دنیای عادی اش دگرگون میشه و وارد دنیایی میشه که در آن قدرت و خون و تب عشق حرف اول را می‌زند. https://eitaa.com/joinchat/1718551518C1751a467fb اولین و ممنوعه ترین کانالیه که رمانی با موضوعه عاشقانه ، اکشن ، خون آشامی ، راز آلود ، ترسناک میزاره😍 پس زود جوین شو تا پاکش نکردم👆
اووف عجب رمانیه دخترا😍☝️🙈
رفتید؟😱😍☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌✨ "شما که نباشید، همه‌ی بغض‌های جهان در گلوی من است...!"
❌خانم ها دیگه لازم نیست داروهای شیمیایی مصرف کنید ❌ یا اینکه عمل جراحی بکنید‼️ ♂️ درمان فیبروم ♂️کیست و تنبلی تخمدان ♂️کیست سینه ♂️عفونت ♂️سرد مزاجی ♂️یائسگی زودرس و ... . . 🍀درمان دائمی و قطعی این بیماری ها به کمک داروها و مکمل های گیاهی 🍀 🌹به کمک پک های تخصصی من انجام میشه😊 💐 برای دریافت مشاوره رایگان از طریق راه های ارتباطی زیر با من در تماس باشین👇🏻 @Rosaateb https://eitaa.com/joinchat/855573428Ca5243d007a ☎️09936689573
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ ** " آرامش" صدای اکبر را شنیدم که خطاب به من گفت : تو خودتی. چته. ستاره میان ما نشسته بود. مجبور شدم خم شوم تا ببینمش. چون قد او بلند تر از من بود، از بالا می توانست نگاهم کند. کمی ذهنم را منسجم کردم و گفتم : هیچی. یکم بی حوصلم. - هنوز توی افسردگی زایمانی؟! زایمان؟! کدام زایمان؟! سریع فهمیدم منظورش همان سقط جنین است. از تمام توانم بهره بردم تا نفرتم نسبت به او را در نگاهم نریزم. پلک هایم را محکم روی هم فشردم. به زحمت گفتم : خوبم. و دوباره سر جایم نشستم. اما اصلا خوب نبودم. سرم در حال انفجار بود. داغ کرده بودم. چونان کوره ی آتش بودم. نمی توانستم سر جایم بند شوم. تصمیم گرفتم بروم آبی به دست و صورتم بزنم تا شاید کمی حالم جا بیاید
🔻به یاد لبان تشنه حضرت علی‌اصغر به تهیه شیرخشک نوزادان لبنانی کمک کنید 🔹30 هزار نوزاد لبنانی در شرایط جنگی از شیر مادر محروم‌اند وچشم انتظار کمک ما هستند؛فعالیت های مجموعه شباب‌المقاومة با هماهنگی دفاتر رسمی حزب‌الله لبنان در قم و بیروت انجام می‌شود. جهت کمک به تامین شیرخشک نوزدان و امور اجتماعی مربوطه کمک‌های خود را به بنام «جبهه جهانی شباب المقاومة» به این شماره کارت واریز نمایید. 👇👇
6037997750004344
🔸 کانال رسمی شباب المقاومة👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
{🌙💛} • • ‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شُكراًلِعنايتك‌الدائمةبروحي‌المُتعَبه سَيدي‌حُسَين.. -ازمراقبت‌دائمیِ‌شمابرای‌روحِ‌خسته‌ام‌! سپاسگزارم‌‌آقایِ‌امام‌حسین❤️‍🩹
نروووووو...‌‌‌‌‌‌.....بیا‼️ نشد،یه بار برا بچه ت لباس بخری با شوهرت دعوات نشه 😰🥺 بیا جونم ، بیاتابِگَمِت چجوری بچه تُ خوشگلُ خوش تیپ کنی که با دیدنش چشما همه گردُ و براق شَن 🤩😳 ولی یادت نره 《وان یکاد》همیشه همرات باشه 😉😊 بیااینجا ببین چه خبره 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/865272691Ced9968add7 https://eitaa.com/joinchat/865272691Ced9968add7 زودعضو شو تا پاک نشده ❤️‍🔥❤️‍🔥
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ کمربندم را باز کردم. همینکه نیم خیز شدم، اکبر فوری گفت : کجا؟ بی احساس نگاهش کردم. ستاره هم که فقط نظاره گر بود. - می رم یه آبی به دست و صورتم بزنم. از طرز نگاهش فهمیدم می خواد بفهمد درونم چه می گذرد. خوشبختانه مهارت این را داشتم چشمانم را کنترل کنم که مبادا چیزی را لو دهند. وقتی چیزی عایدش نشد، گفت : زود برگرد. واکنشی نشان ندادم و به سمت انتهای هواپیما راه افتادم. بی تفاوت نگاهم روی مسافر ها می چرخید. دیگر از اینکه شاید داخل همان هواپیما ببینمشان، به کل نا امید شده بودم. فقط امیدوار بودم خودشان را به موقع برسانند. وارد سرویس بهداشتی شدم. اما همینکه خواستم در را ببندم، کفش مردانه ای میان در و دیوار قرار گرفت و تا بخواهم حرکتی کنم، داخل شد و در را بست. و باز هم قبل آنکه فرصت کنم جیغ بکشم یا تقلا کنم، دستش را محکم روی دهانم گذاشت. فوری انگشت اشاره اش را به نشانه ی سکوت روی بینی اش گذاشت و گفت : هیش! هیش.... عطرش که به مشامم رسید، از خود بیخود شدم. صدای نجوا گونه اش، باعث شد به کل، اختیار خود را از دست بدهم. نمی توانستم چشمانش و دهانش را ببینم و هنوز شک داشتم که خودش باشد. شک که نه! می خواستم خیالم راحت شود... برای بار دوم که لب زد، خیالم را هم راحت کرد. - حامی ام... آروم باش. نمی دانستم باید چه کنم، اشک شوق بریزم، فریاد بزنم، جیغ بکشم، گریه کنم، گله کنم، بغلش کنم..... آرام آرام دستش را از روی دهانم برداشت.
📢 ثبت رکورد تندخوانی ایران توسط دکترمحمد صادق عباسی در وبینار آنلاین 😍 آموزش تندخوانی و تقویت حافظه در دو ساعت کاملا رایگان 🔰 به صورت تضمینی سرعت مطالعه شما در این وبینار تا دو برابر افزایش پیدا می کنه. 🔹جهت ثبت نام در این وبینار دوساعته و مشاهده ثبت رکورد تندخوانی ایران روی لینک زیر کلیک کنید. 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1825832977C789c5811a5
اگه ۵ نفر برید پارت سورپرایز شبانه میدم😍☝️
با عضو شدنتون انرژی بدید به ما😍☝️
یه نفر دیگ فقط😍😍☝️
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ مات و مبهوت چشمانی بودم که پشت شیشه های عینک دودی قایم شده بودند. وقتی خیالش راحت شد که آرامم، عینک دودی و ماسکش را برداشت. وقتی نگاهم به نگاهش گره خورد، دلم هری ریخت و بی فکر قبلی چونان محکم بغلش کردم، که استخوان های خودم درد گرفت، چه رسد به او. تمام احساس و علاقه و شوقم را درون صدایم ریختم و همانطور که سعی بر کنترل بغض بی موقعم داشتم شروع کردم به زمزمه کلماتی که هیچ ربطی به هم نداشتند. - وای حامی..... باورم نمیشه... ای خدا.. حامی.... خدایا شکرت.... دستانش که دورم حلقه شدند، چنان حس امنیتی به وجودم تزریق شد که احساس کردم در امن ترین نقطه ی زمین هستم. تمام مشکلات و گرفتاری ها و دلشوره هایم به یکباره دمشان را گذاشتند روی کولشان و رفتند. بوسه ای روی سرم کاشت و هیچ نگفت. بغضم به گریه بدل شد و در همان حال گفتم : حرف بزن. یه چیزی بگو. بذار صدات رو بشنوم.
چہ‌شب‌ُروز‌هایی‌ز‌جدایی‌توهق‌هق‌کردم خستہ‌ام‌ازهمه‌عالم‌بطلب‌دق‌کردم💔..(:!
❌ ترک اعتیاد در ۲ هفته در خانه ❌ 💥 برای اولین بار در ایران 💥 👈 با هزینه کم و بدون اینکه کسی بفهمه و بدون اینکه کمپ بری و کتک بخوری خیلی آبرومندانه توی خونه ترک کن👌 💯 تضمین بدون درد 💯 برای ترک اصولی به روش گیاهی همین الان بزن روی قلب زیر 👇 https://eitaa.com/joinchat/3305767728Cb1ad7c8f4d ☎️ 09010655756
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ - آروم باش آرامشم. گریه نکن عزیزم. من اینجام. جمله اش بیشتر باعث شدت بارش چشمانم شد. نه از غصه، نه از نگرانی، بلکه از شوق. از خوشحالی وصال دوباره. دستش را نوازش وار روی سرم کشید و بالاجبار مرا از خود جدا کرد. از نفس های طولانی و ریتم دلنشین تپش های قلبش، فهمیدم او نیز حسش شبیه من است. فقط نمی تواند مثل من بروز دهد. صورتم را میان دستان مردانه اش گرفت و در نگاه بارانی ام خیره شد. از نگاه او نیز دلتنگی می بارید. طوری در هم غرق شده بودیم که به کل فراموش کردیم کجا هستیم. فقط کافی بود کسی بیاید و بخواهد از آن سرویس بهداشتی استفاده کند، آنوقت بود که همه چیز خراب می شد. با صدای تق و توقی از بیرون آمد، هر دو تکانی خوردیم. من اشک هایم را پاک کردم و او عینکش را داخل جیب کن چرمش گذاشت. تا به حال با آن تیپ و استایل ندیده بودمش. کمی گریمش کرده بودند. با آن عینک و کلاه و ماسک هم که اصلا قابل شناسایی نبود. دوباره نگاهش کردم که گفت : خیلی وقت نیست. قبل اینکه دردسر بشه باید بریم. خیلی سعی کردم جلوی خودم رو بگیرم نیام، ولی نتونستم. - من که هنوز توی شوکم. جز تو کی توی این هواپیماس؟ - منم، مسعود و دو تا از بچهای گروه. از خودت بگو. خوبی؟ اذیتت که نکردن؟ یاد بچه که افتادم، وا رفتم. اصلا آمادگی اینکه به او بگویم چه اتفاقی افتاده است را نداشتم. از طرز سوال پرسیدنش هم فهمیدم یا کلا نمی داند من باردار بودم، یا می داند و هنوز خیال می کند آن بچه در شکم من است... همانطور داشتم نگاهش می کردم که دو سه تقه به در خورد. هر دو هول شدیم.
🌹 حضرت بقیة الله(روحی فداه): اگر شیعیانمان به اندازه لیوان آبی تشنه ما بودند ظهور میکردیم. 📙 شیفتگان مهدی ج۱ ص۱۵۵ عصر بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کمک فوری به آشپزخانه آقا امام الرضا(ع) در لبنان؛کمک های شما هزاران بی پناه لبنانی را از غذای گرم بهرمند میکند 🔹شما هم با نیت پیروزی حق در این کار خیر سهیم باشید؛ این آشپزخانه با هماهنگی مجموعه شباب‌المقاومة با حزب‌الله در بیروت در حال فعالیت می‌باشد 🔹به نیت امام رضا(ع) کمک‌های خود به مردم لبنان و امور اجتماعی مربوطه را به این شماره کارت به نام "جبهه‌جهانی شباب‌المقاومة" واریز کنید.👇👇
6037997750004344
🔸 کانال رسمی شباب المقاومة👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb