مے آید دوباره بوۍ نرگس
بوے جمعہ هاے دلتنگے
ما فقط جمعہ ها را شمردیم و آقاے ما غصه خورد ...😔
#مهدوے
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
شهید شدند اما پرپر شدند اما بے نام شدند اما ماننده مادر گمنام شدند🕊
#شهید_گمنام
#ادیت
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_هشتم #خانومہ_شیطونہ_من داشتم کف بازی میکر
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_نهم
#خانومہ_شیطونہ_من
بعد اینکه قشنگ خنده هامون و کردیم با کمک هم آشپز خونه و تمیز کردیم بعد تموم شدن کارمون بابک رفت تا استراحت کنه منم انقدر خسته بودم که تا سرم به بالش رسید بیهوش شدم با صدای آرامش بخش اذان از خواب بیدار شدم بعد وضو گرفتن جانماز آبی قشنگم که بابک از سوریه برام آورده بود و پهن کردم چادرم و سر کردم و شروع کردم از ته دلم نماز خوندن وقتی نمازم و تموم کردم از اتاق رفتم بیرون صدای مامان از توسالن میومد فکر کنم داشت با تلفن حرف میزد کنجکاو شدم ببینم با کی داره حرف میزنه رفتم و کنارش نشستم
مامان: این چه حرفیه عزیزم با حامد حرف میزنم و بهتون خبر میدم ....... باش فعلا یاعلی
وقتی حرف زدنش تموم برگشت طرف من وقتی دید دارم با کنجکاوی نگاهش میکنم خندید و گفت: چیه چرا اینطوری نگاهم میکنی؟🤨
من: کی بود ؟
مامان: خانم ابراهیمی
چشمام گرد شد 😳
من: چیکار داشت
مامان همونجور که داشت بلند میشد گفت: هیچی زنگ زده بود تورو برای پسرش آرمان خاستگاری کرد
من: چییییییییی😳
مامان: چیه چرا جیغ میزنی 😐
من: مامان من هنوز بچه ام بعدش من هیچ علاقه ای بهش ندارم و فقط مثل بابکه برام
مامان: حالا نگفتم که بیا و بهش جواب مثبت بده هنوز قرار با بابات حرف بزنم
من: خلاصه گفتم بدونید از همین الان جواب من منفیه .... راستی مامان ، میخوام با فاطمه برم خرید
مامان: باش برو
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_نهم #خانومہ_شیطونہ_من بعد اینکه قشنگ خنده
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_دهم
#خانومہ_شیطونہ_من
گونه مامان و بوس کردم و رفتم تا آماده بشم بعد اینکه اماده شدم زنگ زدم فاطمه که گفت برم پایین
چادرم و پوشیدم و بعد خدافظی با مامان رفتم پایین سوار آژانس شدم
من:سلام خواهری
فاطمه: سلام اجی خوبی
من: اووم تو خوبی
فاطمه: خداروشکر منم خوبم
دیگه تا برسیم حرفی نزدیم وقتی رسیدیم و پول آژانس و حساب کردیم و راه افتادیم نگاهم به مغازه ای که وسایل حجاب داشت دست فاطمه و کشیدم و رفتیم داخل با فاطمه رفتیم طرف چادرا دوتا چادر عربی و دوتا روسری خاکستری مثل هم خریدیم و از مغازه اومدیم بیرون یکم دیگه هم خرید کردیم که دیدم ساعت هشت شد
من: فاطمه داره دیر میشه
فاطمه : اره دیگه بریم
من: یه لحظه صبر کن
گوشیمو از تو کیفم برداشتم و شماره بابک و گرفتم بعد سه تا بوق جواب داد
بابک: سلام خواهری
من: سلام داداش
بابک: کاری داشتی ؟
من: داداش کی میری خونه
بابک: الان میخوام برم .. وایسا ببینم مگه تو خونه نیستی؟
من: بافاطمه اومدیم خرید ... داداش میشه بیای دنبال ما
بابک: اره اجی ادرس بده میام
من: باش ممنون
بابک: خواهش خواهری
بعد از اینکه آدرس و برای بابک فرستادم با فاطمه رفتیم و روی نیمکت نشستیم بعد ده،پانزده دقیقه بابک بهم پیام داد که اومده با فاطمه رفتیم طرف ماشین بابک که حس کردم کسی روی صندلی کنار بابک نشسته
یعنی کیه🤨
با فاطمه دنبال نشستیم و بابک راه افتاد
بابک: سلام فاطمه خانم خوب هستین
فاطمه با صدای آرومی گفت: سلام ممنون شما خوبین
بابک: شکرخدا
من فقط یه سلام آروم به اون پسره که فکر کنم دوست بابک بود کردم که اونم مثل خودم جوابم و داد و دیگه تا برسیم خونه فاطمه اینا کسی حرفی نزد
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16440569257524
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
باغچہهادلگیرشدن!
گلاپژمردهشدننیومدے¡؟
بچہهامونجوونشـدن!
جوونامـونپیرشدن!
پیرامردننیومدے¡؟
#مداحے_طورے
#شهید_گمنامــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
وللهکههرخشابمراحراممیکنم
براےکشتنهرکسےکہبہوطنمچپنگاهکند😾🤞🏼
#چیریکے
#شهید_گمنامــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•