eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
811 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌رب‌النور 🌱
هدایت شده از ✦|بِیت‌الحُسِین|✦
مهدی رسـُولی وقتی گل می‌زنه خطاب به هـِلالی : الحمدلله که کاپیتانمی ، الحمدلله که گل زنتم . 😂 💔 (یه‌استادیوممون‌نشه:‌اونممم‌ بازیییی‌امین‌قدیمم،سبحان‌الله) @Beit_alhoseyn313
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فوتبال مداحا و فعالین مجازی 😂⚽️ امروز ساعت۱۴:۳۰ Eshghe4harfe
🖇 🌱 لطفا‌ڪنار‌ آینه‌اتاقت‌بنویس‌ جوری‌ تیپ‌بزن‌ڪه امام‌زمان(عج)نگاهت‌ ڪنه نه‌مردم(:🩶 @eshghe4harfe
13.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کشف پیکر مطهر شهید در منطقه ➕تصاویری از ای که همراه با پیکر شهید در منطقه پیدا شد. Eshghe4harfe
هم اکنون جلسه. فقد گلِ جنااب صدرا 😂🦦
دنیای‌بماند‌برای‌عاقل‌ها ما مجنونیم‌ودلمان‌هوای‌ پر‌کشیدن‌دارد...🌱 Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 دومرتبه چانه ی زن لرزید و قطرات اشک بر روی صورتش از هم سبقت گرفتن. با صدایی که حزن و اندوه فراوان در آن موج میزد، گفت: - چون مریض بود! یوسف نگاهش به دهان زن خشک شد. چطور چنین چیزی امکان داشت؟ پدر و مادری ازقبول فرزندشان به خاطر بیماری اش امتناع کنند! آنهم بیماری ای که با عمل جراحی خوب میشد! قلبش از این همه بی مهری آن زن و مرد به درد آمد. بعد از چند لحظه سکوت، زن دهان باز کرد: - کل زندگیمو اگه بخوام بنویسم تو چند کلمه خالصه میشه: تنهایی، بدبختی، بی کسی، غم ، اندوه و حسرت. من اهل روستای .... یکی از روستاهای استان اصفهان هستم. سه برادر بزرگتر از خودم دارم. پدرم کارگر زمینهای مردم بود. کلاس سوم راهنمایی بودم که منو به پسر یکی از آشناها که وضعیت مالیشون از ما کمی بهتر بود، دادن! راننده کامیون بود و بار به شهرها میبرد. چند سال اول زندگیم خوب بود. البته منظورم از خوب اینه که شکمم سیر بود و مثه همه ی زنهای روستا قبول کرده بودم که جعفر شوهرمه! باید از صبح تا شب کار خونه بکنم و هفته ای دو روز هم منتظر باشم تا ازجاده برگرده! روزیکه از جاده برمیگشت روز ضیافت من بود! بعد از مدتی تنهایی اذیتم کرد. چقدر به خونه ی دوست و آشنا میرفتم. تو روستا هم خوبیت نداشت که یه زن چادرشو سرش کنه و از این خونه به اون خونه بچرخه! واسه همین دبیرستان آموزش از راه دور ثبت نام کردم و دیپلم گرفتم. 5 سال از زندگیم گذشته بود ولی حامله نشده بودم. با کلی دکتر رفتن و دوا درمون همسرم، بالاخره باردار شدم. خوشحال بودم و منتظر که جعفر از سفر برگرده و خبر بابا شدنشو بهش بدم. ولی به جای اینکه جعفر از سفر برگرده، خبرشو از جاده برام آوردن.از هول شنیدن تصادف شوهرم..... زن در این جا مکثی کرد. بغض در صدایش پیچید: - بچه م سقط شد...! باز هم چند لحظه مکث. یوسف جعبه دستمال کاغذی را به سمت زن گرفت: - بردارید کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤