عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_سی #خانومہ_شیطونہ_من [باران] اشکام و پاک کردم و
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_صد_و_سی_یکم
#خانومہ_شیطونہ_من
با خونسردی از آینه جلو یه نگاه کرد و لب زد: بهش توجه نکن بچه ها پشت سرمونن حواسشون هست
من: اوهوم باش
بابک: تا میرسیم یکم بخواب ... دیشب که اصلا نخوابیدی
من: خوابم نمیاد
بابک: وقتی میگم بخواب یعنی بخواب
من: اه مگه زوریه
بابک: اره زوریه
من: اِهههه
باراد و تو بغلم جابهجا کردم و سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمام و بستم نمیدونم چطور شد اما کم کم پلکام سنگین شد و به خواب رفتم
با صدا زدن های کسی از خواب شیرینم بیدار شدم ... آروم لای پلکام و باز کردم و به بابک که داشت صدام میکرد نگاه کردم و گفتم:چیه؟
بابک: رسیدیم
باراد تو بغلم نبود فکر کنم مامان بردتش تا اومدم پیاده شم دستم توسط بابک کشیده شد و دوباره روی صندلی نشستم
سوالی بهش زل زدم که با انگشتش قطره اشکی و از روی گونم برداشت و گفت: چرا تو خواب گریه میکردی؟
با تعجب دستی به صورتم که غرق اشک بود کشیدم و گفتم: چیزی نیست فقط خواب دیدم
بابک: اهان ... باش پیاده شو بریم
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16501056603814
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️