#صرفاجهتاطلاع . .
هیچ چیزی ترس نداره . .هیچ چیزۍ..!
بجزوقتۍڪھتوۍدومتر
جـٰـاتنهاخوابیدیم!
و فرصتجبرانهیچڪدومازاشتباهامونونداریم(:
#گناهنکنیم
•••━━━━━━━━━
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
چہ میشد اگر
جور میشد آمدنٺ
چہ میشد اگر مے امدے و
دنیا ڪمی بہ خودش مےرسید
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#مهدوے
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
چہ میشد اگر جور میشد آمدنٺ چہ میشد اگر مے امدے و دنیا ڪمی بہ خودش مےرسید #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیّ
|حاج حسین یڪٺا|
چݩدٺا قلب براۍ
#امام_زمانٺ شڪار ڪردۍ؟!
چَندٺامـون غصہ خورِ امام زماݩےـم؟!
رفقــا!
ٺوجݩگچیزیۍڪه
بیݩ شهدا جا افتاده بود
ایݩ بود ڪه میگفتنـ☝️
امام زماݩ! دردوبلاٺ به جوݩ مݩ!!
پاےکارامامزمانتباش💚
#سخن
#حاج_حسین_یڪتا
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
شهداےپلیسطییک سالگذشته!
#قسمتماهمشودانشالله
#شهید_گمنامـــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگرانه
فڪر ڪردن به گـناه
مثل دود مےمـونه
آدمو نمےسوزونه هاااا
ولےدرو دیوار دل رو سیاه میڪنه
وآدمو خفه...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تلنگر
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
زه یاد نمۍ برم یادٺ را
زه جاݩ میدهم فقط براۍ نگاهٺ
زه دورۍ ندارد طاقٺ این دلم
زه اشڪ چشم مادر بیا یابنالحسن...
#مهدوے
#یابنالحسن...
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_چهارم #خانومہ_شیطونہ_من بابک: دارم برات با
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_پنجم
#خانومہ_شیطونہ_من
با خوشحالی رفتم طرف فاطمه و گفتم: بیا در اتاق و باز کردم که اولین چیزی که تا وارد میشی میبینی عکس بزرگی از شهید بابک نوری بود داداش شهید منو بابک بود ولی داداش یه جور دیگه شهید و دوست داشت دست فاطمه و گرفتم و رفتم داخل با بهت به اتاق نگاه میکرد
فاطمه: وااااااو😮 چه باحاله اینجا
من: اووم خودمم از اتاق بابک خیلی خوشم میاد
فاطمه: اولش که وارد شدیم فکر کردم اومدیم جبهه 😑😂
من: بابک به این چیزا خیلی علاقه داره
فاطمه به دیوار که کامل با عکس های داداش بابک پر شده بود اشاره کرد و گفت : واااو اینجا و
چیزی نگفتم گذاشتم کنجکاویش تموم بشه رفتم و روری تخت بابک نشستم بعد بیست دقیقه بالاخره خانم رضایت داد و از اتاق بابک اومدیم بیرون فاطمه دو سه ساعت دیگه هم موند و بعدش رفت منم بلند شدم و مشغول خوندن قرآن شدم زمان از دستم در رفته بود با صدای بابک سرمو با تعجب بلند کردم داشت با لبخند نگاهم میکرد
من: کی اومدی
بابک : تازه اومدم غرق شده بودی هااا😁
من: اووم 😁
شیطون داشت تو گوشم وز وز میکرد که یکم فقط یکم شیطونی کنم😀
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️