#تلنگرانه
فڪر ڪردن به گـناه
مثل دود مےمـونه
آدمو نمےسوزونه هاااا
ولےدرو دیوار دل رو سیاه میڪنه
وآدمو خفه...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تلنگر
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
زه یاد نمۍ برم یادٺ را
زه جاݩ میدهم فقط براۍ نگاهٺ
زه دورۍ ندارد طاقٺ این دلم
زه اشڪ چشم مادر بیا یابنالحسن...
#مهدوے
#یابنالحسن...
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_چهارم #خانومہ_شیطونہ_من بابک: دارم برات با
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_پنجم
#خانومہ_شیطونہ_من
با خوشحالی رفتم طرف فاطمه و گفتم: بیا در اتاق و باز کردم که اولین چیزی که تا وارد میشی میبینی عکس بزرگی از شهید بابک نوری بود داداش شهید منو بابک بود ولی داداش یه جور دیگه شهید و دوست داشت دست فاطمه و گرفتم و رفتم داخل با بهت به اتاق نگاه میکرد
فاطمه: وااااااو😮 چه باحاله اینجا
من: اووم خودمم از اتاق بابک خیلی خوشم میاد
فاطمه: اولش که وارد شدیم فکر کردم اومدیم جبهه 😑😂
من: بابک به این چیزا خیلی علاقه داره
فاطمه به دیوار که کامل با عکس های داداش بابک پر شده بود اشاره کرد و گفت : واااو اینجا و
چیزی نگفتم گذاشتم کنجکاویش تموم بشه رفتم و روری تخت بابک نشستم بعد بیست دقیقه بالاخره خانم رضایت داد و از اتاق بابک اومدیم بیرون فاطمه دو سه ساعت دیگه هم موند و بعدش رفت منم بلند شدم و مشغول خوندن قرآن شدم زمان از دستم در رفته بود با صدای بابک سرمو با تعجب بلند کردم داشت با لبخند نگاهم میکرد
من: کی اومدی
بابک : تازه اومدم غرق شده بودی هااا😁
من: اووم 😁
شیطون داشت تو گوشم وز وز میکرد که یکم فقط یکم شیطونی کنم😀
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_پنجم #خانومہ_شیطونہ_من با خوشحالی رفتم طرف
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_ششم
#خانومہ_شیطونہ_من
بابک: اجی خانم من میرم بیرون توهم زود بیا
من: چشم.تا پشتش و کرد بهم پریدم و دستام و از پشت دور گردنش حلقه کردم و گفتم: اخ جووون داداش برو
بابک: مگه من خرتم که سواری بدم بهت بیا پایین ببینم
من: نوچ نمیام تا تو سالن باید منو ببری😁
بابک: پووووووف😫
وقتی به سالن رسیدیم اومدم پایین
من: آخخخخ خیلی کیف داد دستت تفنگ داداشی 😁😉
بابک همون جور که یه دستش رو کمرش بود گفت: خواهش خواهری فقط دیگه بیای طرفم میکشمت 😶😡
خندیدم و گونش و بوس کردم و رفتم تو اشپزخونه که به مامان تو درست کردن نهار کمک کنم که دیدم بلههههه نه نه بابای ما نشستن و دارن حرف میزنن بی خیال رفتن به اشپز خونه شدم و بر گشتم تو سالن بابک سرش تو گوشیش بود رفتم و روی دسته مبل نشستم و سرم و گذاشتم رو شونه اش
بابک: تو که باز اومدی 😑
من: خب تو اشپز خونه مامان و بابا داشتن حرف میزدن گفتم مزاحم نشم 😢
خندید و لپم و کشید
بابک: باشه حالا لوس نشو 😂
من: داداشیییییییییییی🙃☺️
بابک: چی میخوای که اینجوری داری صدام میکنی🤨؟
خندیدم و مثل خودش لپش و کشیدم و گفتم:آفرین داداش باهوش خودم میشه صبح منم باهات بیام اداره ؟
یه اخم ریز اومد بین ابرو های خوشگلش
بابک: نه
من: داداش خواهش . خواهش😫
بابک : نه
من: داداشی اونجا شیطونی نمیکنم باشههههه☹️
بابک: نه
با حالت قهر از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم که یهو😱ـــــــــــــــــ
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16440569257524
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
هرچقدرهمرفیقداشتہباشم
هرچقدرمفابباشمباهاش
مثلتونمیشہ!
رفیقروزایتنهایے
خوشے.غمم
خدا؎من🙃💕
#رفیقانہ
#پروفایل
#شهید_گمنامــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تباه
رفیقدیدے
یکےمیگهمیخوادپولداربشهولےهیچکارےنمیکنه:/
یکیدیگههسٺمیخواددانشمندبشهولےهیچدرسےنمیخونه:/
مابهاینامیگیمتباهننه!
ولییهعدههستنکهخیلیهامونجزشونیم↯
میخوانشهیدشنولےهیچتلاشیهمنمیکنند:)¡
#خودسازے
#بهخودمونبیایم
#شهید_گمنامــ
EHGHE FOUR HARFE