eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
808 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
کربلا💔:💔کربلا
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
ذڪر روز دوشـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فڪر ڪردن به گـناه مثل دود مےمـونه آدمو نمےسوزونه هاااا ولےدرو دیوار دل رو سیاه میڪنه وآدمو خفه... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈• ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
زه یاد نمۍ برم یادٺ را زه جاݩ میدهم فقط براۍ نگاهٺ زه دورۍ ندارد طاقٺ این دلم زه اشڪ چشم مادر بیا یابن‌الحسن... ... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_چهارم #خانومہ_شیطونہ_من بابک: دارم برات با
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ با خوشحالی رفتم طرف فاطمه و گفتم: بیا در اتاق و باز کردم که اولین چیزی که تا وارد میشی میبینی عکس بزرگی از شهید بابک نوری بود داداش شهید منو بابک بود ولی داداش یه جور دیگه شهید و دوست داشت دست فاطمه و گرفتم و رفتم داخل با بهت به اتاق نگاه میکرد فاطمه: وااااااو😮 چه باحاله اینجا من: اووم خودمم از اتاق بابک خیلی خوشم میاد فاطمه: اولش که وارد شدیم فکر کردم اومدیم جبهه 😑😂 من: بابک به این چیزا خیلی علاقه داره فاطمه به دیوار که کامل با عکس های داداش بابک پر شده بود اشاره کرد و گفت : واااو اینجا و چیزی نگفتم گذاشتم کنجکاویش تموم بشه رفتم و روری تخت بابک نشستم بعد بیست دقیقه بالاخره خانم رضایت داد و از اتاق بابک اومدیم بیرون فاطمه دو سه ساعت دیگه هم موند و بعدش رفت منم بلند شدم و مشغول خوندن قرآن شدم زمان از دستم در رفته بود با صدای بابک سرمو با تعجب بلند کردم داشت با لبخند نگاهم میکرد من: کی اومدی بابک : تازه اومدم غرق شده بودی هااا😁 من: اووم 😁 شیطون داشت تو گوشم وز وز میکرد که یکم فقط یکم شیطونی کنم😀 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_پنجم #خانومہ_شیطونہ_من با خوشحالی رفتم طرف
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ بابک: اجی خانم من میرم بیرون توهم زود بیا من: چشم.تا پشتش و کرد بهم پریدم و دستام و از پشت دور گردنش حلقه کردم و گفتم: اخ جووون داداش برو بابک: مگه من خرتم که سواری بدم بهت بیا پایین ببینم من: نوچ نمیام تا تو سالن باید منو ببری😁 بابک: پووووووف😫 وقتی به سالن رسیدیم اومدم پایین من: آخخخخ خیلی کیف داد دستت تفنگ داداشی 😁😉 بابک همون جور که یه دستش رو کمرش بود گفت: خواهش خواهری فقط دیگه بیای طرفم میکشمت 😶😡 خندیدم و گونش و بوس کردم و رفتم تو اشپزخونه که به مامان تو درست کردن نهار کمک کنم که دیدم بلههههه نه نه بابای ما نشستن و دارن حرف میزنن بی خیال رفتن به اشپز خونه شدم و بر گشتم تو سالن بابک سرش تو گوشیش بود رفتم و روی دسته مبل نشستم و سرم و گذاشتم رو شونه اش بابک: تو که باز اومدی 😑 من: خب تو اشپز خونه مامان و بابا داشتن حرف میزدن گفتم مزاحم نشم 😢 خندید و لپم و کشید بابک: باشه حالا لوس نشو 😂 من: داداشیییییییییییی🙃☺️ بابک: چی میخوای که اینجوری داری صدام میکنی🤨؟ خندیدم و مثل خودش لپش و کشیدم و گفتم:آفرین داداش باهوش خودم میشه صبح منم باهات بیام اداره ؟ یه اخم ریز اومد بین ابرو های خوشگلش بابک: نه من: داداش خواهش . خواهش😫 بابک : نه من: داداشی اونجا شیطونی نمیکنم باشههههه☹️ بابک: نه با حالت قهر از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم که یهو😱ـــــــــــــــــ ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16440569257524 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
هرچقدر‌هم‌رفیق‌داشتہ‌باشم هرچقدرم‌فاب‌باشم‌باهاش مثل‌تونمیشہ! رفیق‌روزای‌تنهایے خوشے.غمم خدا؎‌من🙃💕 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رفیق‌دیدے‌ یکے‌میگه‌میخواد‌پولداربشه‌ولے‌هیچ‌کارے‌نمیکنه‌:/ یکی‌دیگه‌هسٺ‌میخواددانشمند‌بشه‌ولےهیچ‌درسے‌نمیخونه:/ ما‌به‌اینا‌میگیم‌تباهن‌نه! ولی‌یه‌عده‌هستن‌که‌خیلی‌هامون‌جزشونیم↯ میخوان‌شهیدشن‌ولے‌هیچ‌تلاشی‌هم‌نمیکنند:)¡ EHGHE FOUR HARFE
●●●💔🥀 اونے‌که‌گمشده‌منم! بقیه‌الله:))¡ EHGHE FOUR HARFE