#تلنگرانہ
هروقتگناهکردےعینخیالتمنیس
اونموقعاستکهازچشمخداافتادے💔•••¡
#شهید_گمنامــ
EHGHE FOUR HARFE
نورعلیتورهاینماه
ازماهتریناربابوماهترینعلمدارگرفتهتا
تاجگذاریشاهترینمولا:))!
#شعبان
#شهید_گمنامــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقچراچهارحرفھ؟¡
﴿چونحسـین؏ومهدے؏وپلیـسونظـاموسپـاهوشهیدچهارحرفھ﴾
#عشقچهارحرفه
#شهید_گمنامــ
♥️✨
EHGHE FOUR HARFE
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن🌱✨ وَمَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ
روزی کمی با قرآن🌱✨
إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا ﴿١١٦﴾
إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا وَإِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَانًا مَرِيدًا ﴿١١٧﴾
لَعَنَهُ اللَّهُ ۘ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا ﴿١١٨﴾
وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ ۚ وَمَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا ﴿١١٩﴾
يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ ۖ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿١٢٠﴾
#روزی_کمی_با_قرآن
mahmoud-karimi-veladate-emama-sajad4.mp3
6.82M
ببیندارهمیبارهنورعشقرویهرسجاده
خرابہدلهامونبادستمولامونآماده
تولدامامزینالعابدینمبارڪ😍✨
#مولودی
#محمودڪریمی
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ـ آرزوٺچیہ؟ +شهادٺ
ـ خیلےخوبہامامیدونےطبقڪلام
امیرالمومنینمقاموپاداشکسےکہمیٺونہ
گناهڪنہولےآلودهنمیشہ
ازشهیدڪمٺرنیسٺ؟!
#شهیدانہ
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_شصت #خانومہ_شیطونہ_من نقشت خوبه.امیدوارم ب
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_شصت_یکم
#خانومہ_شیطونہ_من
وقتی همه گفتن اقامحمدرضا رفت تا سفارش بده منم کنار بابک نشستم نمی دونم چرا از عصری دلم شور میزد یه حس غریبی داشتم انگار قرار بود یه اتفاقی بیوفته سرمو گذاشتم رو شونه بابک و نمیدونم کی و چطور ولی چشمامم گرم شد و خوابم برد
تو یه بیابون بودم باد میومد اطرافمو نگاه کردم که یکی دیدم از دور به سمتم میومد وقتی بهم رسید دیدم اه اینکه دایی عماد خودمه با یه لبخند داشت بهم نگاه میکرد منم با لبخند رفتم طرفش که متوجه لباس خونیش شدم با نگرانی بهش نزدیک شدم و گفتم:عماد چی شده چرا لباست خونیه 😰
عماد فقط نگاهم کرد و چیزی نگفت محکم بغلش کردم یه بوی خیلی خوب میداد رو سینش و بوسیدم و سرم و روی قلبش گذاشتم دستاشو دور کنرم حلقه کرد و تو گوشم زمزمه کرد : خیلی دوستت دارم وروجک دایی من همیشه پیشتم و هیچ وقت تنهات نمیزارم حتی اگه دیگه زنده نباشم اینو مطمئن باش
من: ااهه دایی تو تا برا من زندایی نیاری حق جایی رفتن و نداری گفته باشم
آرمان با خنده گفت: قسمت ما که نشد وروجک انشاءالله بابک برات زنداداش میاره 😁
من:نمی خوام😒
به بچه بازی من بلند خندید ... خنده هاش با همیشه فرق داشت ... یه برق خاص تو چشاش بود انگار...خیلی خوشحال بود
فکر کنم فکرم و خوند که آروم گفت: آره به آرزوم رسیدم آرزوی شهادت خیلی خوشحالم خیلی
اما من دیگه چیزی نمیشنیدم فقط کلمه شهادت تو سرم بود با جیغی که کشیدم از خواب بیدار شدم دیدم هنوز سرم رو شونه بابکه و صورتم کامل از اشک خیسه 😭
بابک با نگرانی میگه : باران... بارانی اجی چی شدی چرا گریه میکنی ...خواب دیدی قشنگ داداش آروم باش
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_شصت_یکم #خانومہ_شیطونہ_من وقتی همه گفتن اق
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_شصت_دوم
#خانومہ_شیطونہ_من
بعد اشکام و پاک کرد و سرمو گذاشت رو سینش همه بچه ها داشتن بهمون نگاه میکردن اما من تو حال خودم نبودم فقط الان یه چیز تو ذهنم بود اونم اینکه نکنه واقعا عماد..😢😭 سرمو از رو سینه بابک برداشتم و با عجله گوشیمو از تو کیفم برداشتم دستام میلرزید
بابک: باران چی شده چه خوابی دیدی که انقدر بهم ریختی اخه
ولی من بی توجه به حرف بابک شماره عماد و گرفتم ...هرچقدر که بوق خورد جواب نداد تا قطع شد بلند شدم شروع کردم به راه رفتن دوباره و دوباره شمارش گرفتم اما جواب نداد دوباره زدم که همون صدای کذایی که میگه (مشترک مورد نظر خاموش میباشد ) گریه ام شدید تر شد چند روز پیش بهم گفت که یه ماموریت داره و کم میتونه بهم زنگ یا پیام بده یاد دوستش افتادم سریع شمارش و گرفتم بعد کلی بوق خوردن که دیگه داشتم نا امید میشدم جواب داد بابک با نگرانی نگاهم میکرد
من: سـ..سـ..سلام
آقا وحید با صدای گرفته و پر بغضی که سعی داشت پنهانش کنه گفت: سـلام باران خانم
من: آقا..وحـ..حید از عماد خبری داریـ..ین؟
صدای هق هق گریه اش که بلند شد دیوونه شدم با بغض گفتم: تورو خدا بگید چی شده عماد کجاااااست😭
به زور گفت: به آرزوش رسید ...... پر کشید و رفت نامرد رفیق نیمه راه شد🕊😭
دیگه چیزی نشنیدم نفسم بالا نمیومد گوشی از دستم افتاد و صدای بدی داد رو زانو هام افتادم فقط صدای فریاد بابک که اسممو صدا میکرد و میگفت نفس بکش و میشنیدم ولی نمیتونسم کاری کنم انگار یکی گلوم و فشار میداد و راه نفس کشیدن منو بسته بود با سیلی که خوردم بغضم با صدای بلندی شکست و از ته دل شروع کردم به گریه کردن
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16463081468074
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
دعاکنیمکهعاشقشویم!
محبوبمنکمکمکنکھعاشقٺشوم:)))!
#مناجات_طورے
#خداجانم
#شهید_گمنامــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🔷قسمت های مختلف نظام
در کل افراد نظامی بايد در محل های زير خدمت کنند؛
1...ستاد...يک قسمت اداری ميباشد که تعداد زيادی نظامی در قسمت ها و رسته های مختلف در اداره فعاليت ميکنند و از لحاظ مقامی از بقيه بالاتر هستند چون در معاونت ها خدمت ميکنند ولی حقوقشان کمتر از بقيه است،در ستاد مقرراتی بودن،صبحگاه،نظم بايد رعايت شود.
2...آماد...از تعدادی نظامی تشکيل ميشود که عده ای لباس کار يا شخصی دارند و عده ای هم با لباس نظامی خدمت ميکنند و مسئوليت آشپزخانه،تمام وسايل های نظامی،خودرو ها و...را دارند،حقوقشان در اين قسمت کمی بالاتر است.
3...مهندسی...متشکل از کادر های فنی ميباشد که وظيفه ی تامير و ساخت را دارند و حقوقشان کمی بالاتر است.
4...فاوا...سيستم های کامپيوتری و بيسم را بر عهده دارند و به مانند اداری است و حقوقشان مثله ستاد است.
5...پايگاه...رابط بين فرماندهی ستاد و عمل ميباشد که حقوقشان به نسبت ستاد بالا ميباشد و از کادر های زيادی برخوردار است.
6...پاسگاه و ايست بازرسی...از لحاظ مقامی پايين تر از بقيه ی موارد ميباشد و بايد مطيع دستور نيروهای ستادی با هردرجه ای باشند،حقوقشان بيشتر است
••√↓
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
خداجونمعاشقشہادٺمڪمڪمڪنٺاآخر
خطزندگےامشہادٺباشدصفحہاوݪ
شناسنامہامنوشتہشود(بہفیضشہادٺ
نائلآمد)😔🕊
#شهادت
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
پِےِشہادتممَنِشڪَسٺہباݪُپَرَم💔
#شهادت
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
اوهستهرثانیهبهفکرتمیریزداشکبه
خاطرگناهت
وتواصلانیستیبهفکراش،گناهمیکنی
راحت
با کاراتمیگیبیخیالدلمهدے•••😭💔
#بمیرمبردلتآقاجانم💔
#مهدوے
#چیریکے
#شهید_گمنامــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن🌱✨ إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن
روزی کمی با قرآن🌱✨
مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلَا يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا ﴿١٢١﴾
وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۖ وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا ﴿١٢٢﴾
لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلَا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ ۗ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلَا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا ﴿١٢٣﴾
وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا ﴿١٢٤﴾
وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۗ وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا ﴿١٢٥﴾
#روزی_کمی_با_قرآن
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_شصت_دوم #خانومہ_شیطونہ_من بعد اشکام و پاک
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_شصت_سوم
#خانومہ_شیطونہ_من
برام سخت بود همه میدونستن من چقدر به عماد وابسته ام و از جونم بیشتر دوستش دارم من بیشتر اینکه پیش مامانم اینا باشم پیش عماد بودم انقدر بهش وابسته بودم که اگه یک روز ندیده بودمش یا باهاش حرف نمیزدم دیونه میشدم و حالا اون دیگه نبود ... پرکشیده بود 🕊
بابک منو بغل کرد بوده سعی داشت آرومم کنه اما من آروم بشو نبودم صدای نگران بچه ها میومد اما من بی توجه گریه میکردم
بابک: اجی اجی جونم چرا گریه میکنی باران دِ بگو چی شده
من: عماد هق رفت هق هق
بابک: درست حرف بزن بفهمم چی میگی
عماد چی ؟
به زور گفتم:شهید شد رفت تنهام گذاشت 😭 و بعدش دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی چشمام باز کردم با سقف سفید روبه رو شدم از بوی الکل فهمیدم بیمارستانم چند دقیقه که گذشت تازه همه چی یادم اومد شهادت دایی عماد و رفتنش ... انگار اشکام هم باهام لج کرده بودن هیچ جوره بغض تو گلوم نمیشکست فقط بیروح و سرد به سقف زل زده بودم که در باز شد و بابک و اقا محمدرضا اومدن داخل ولی من هیچ واکنشی نشون ندادم
بابک: سلام ابجی جونم ... میدونی چقدر خوابی تنبل خانوم ؟
وقتی دید من جوابش و نمیدم خودش ادامه داد
بابک: دو روزه خوابی نمیگی ما نگرانت میشیم
بازم جواب من فقط و فقط سکوته از این سکوتم کلافه میشه که با صدای بلندی میگه
بابک: به خودت بیا باران ... با این کارای تو عماد برنمیگرده اصلا مگه جای بدی رفته نه به ولای علی... اون به آرزوش رسید الان خوشحاله پس چرا اینجوری میکنی ... امروز تشییع جنازست نمیای؟
بدون توجه به بابک و اقا محمد رضا لباسام و برمیدارم و میرم تو حموم و بعد عوض کردن لباسام چادرم و میپوشم و میرم بیرون و بازم به بابک اینا توجه نمیکنم و از بیمارستان میزنم میرون و با حالی خراب پیاده شروع میکنم به راه رفتن
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️