eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
812 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌱 اَدْعوُكَ‌ يا ‌سَيدي‌ بِلِسان ‌قَدْ‌ اَخْرَسَه ‌ذَنْبُه می‌خوانمت ‌ای آقای من با زبانی که گناه ‌لالش ‌‌کرده... ♥️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن🌱✨ قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ ۛ أَرْبَعِينَ سَنَةً ۛ يَتِيهُونَ فِي ال
روزی کمی با قرآن🌱✨ فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ ۚ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَٰذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي ۖ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ ﴿٣١﴾ مِنْ أَجْلِ ذَٰلِكَ كَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿٣٢﴾ إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ۚ ذَٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا ۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿٣٣﴾ إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ ۖ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿٣٤﴾ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿٣٥﴾
ذڪر روز پـنـجـشـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
مواظب‌باشیدڪه‌درصحنه‌ی‌امتحان‌الهی مردودنشویدوشرمساردرقیامت‌نباشید ڪه‌پاسخ‌ندهیدچرامقدمه‌ی‌ظهور‌ولی‌و حجت‌خدا‌رافراهم‌نڪردید؟ شهید محمدحسین فاضلی •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سوالےساده‌دارم‌از‌حضرٺ‌ من‌آیا‌زنده‌ام‌وقٺ‌ظهورٺ؟ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
وقتایے‌ڪہ‌خسٺہ‌میشوم‌‌بہ‌خودم‌میگویم‌ توحق‌نداری‌عقب‌بڪشے‌تو‌بہ‌خودت‌قول‌ داده‌اۍ‌ڪہ،بہ‌هدفت‌برسے‌تو‌حق‌ناامیدۍ‌ نداری‌چون‌تو‌پلیس‌آینده‌اۍ‌،تو‌سرباز‌‌امام‌ زمانے‌پس‌باید‌قوۍ‌باشے •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
خوشاآنان‌ڪہ‌مردانہ‌میروند •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_سوم #خانومہ_شیطونہ_من یه لحظه به فکرم اومد که نک
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ و آخش در اومد برگشت طرفم و با عصبانیت الکی اومد طرفم که بدون توجه به اینکه محمدرضا هنوز پشت خطه گوشی و انداختم رو تخت و فرار کردم کل اتاق و دوید دنبالم و هی تهدید میکرد که اگه بگیرمت زندت نمیزارم ـــ اگه دستم بهت برسه میکشمت ـــ دعا کن دستم بهت نرسه وگرنه قیمه قیمت میکنم ـــ منم در جواب تهدیداش فقط با خنده فرار میکردم رفتم پشت مبل که بابک گفت: بیا بیرون من: مگه مغز خر‌ خوردم بابک: شک ندارم که خوردی پس بیا بیرون تا نیومدم خودم من: خب بیاااااا تا خیز برداشت طرفم فرار کردم اومدم از اتاق برم بیرون که محکم خوردم به یه جایی نزدیک بود بیوفتم که .......خودمو کنترل کردم سرمو که بلند کردم محمدرضا و دیدم تا اومدم یه چیزی بگم که بابک از پشت گوشم و گرفت و گفت: گرفتمت من: آخ آخ ول کن گوشمو بابک: نوووچ ول نمیکنم یه فکر خبیث اومد تو ذهنم اشک تو چشام جمع شد با مظلومی به محمدرضا نگاه کردم که انگار عصبانی شد و دست بابک و گرفت و گفت: ولش کن بابک ببین دردش گرفت نیشم شل شده بود برای همین پشتمو کردم بهشون و اومدم برم که بابک از پوشت بغلم کرد و گفت: اجی دردت گرفت ببخشید ولی تا نگاهش به نیش باز من افتاد تا اومد دوباره بگیرتم با خنده فرار کردم که صدای خنده بابک و محمدرضا بلند شد😐😂 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_چهارم #خانومہ_شیطونہ_من و آخش در اومد برگشت طرفم
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ رفتم آشپز خونه و به مامان کمک کردم تا میز و بچینه وقتی کارم تموم شد رفتم و بقیه و صدا زدم و همه دور میز نشستم محمدرضا توی بشقابم غذا کشید و لب زد : بخور باغذام بازی میکردم و از گلوم پایین نمیرفت چند لقمه خوردم و از مامان تشکر کردم بشقابم و برداشتم و توی سینک گذاشتم و رفتم تو سالن لپ تاپم و برداشتم و مشغول شدم بعد چند دقیقه حس کردم کسی کنارم نشست زیر چشمی نگاه کردم دیدم محمدرضاست فکر کنم وقتش بود بهش بگم لپ تاپ و بستم و گذاشتم روی میز و به دستام خیره شدم و گفتم: اووم محمدرضا میخواستم یه چیزی بهت بگم محمدرضا: جانم بگو من: من یه ماموریت دارم با دقت داشت نگاهم میکرد محمدرضا: خب؟ من: بعد اینکه رفتیم کربلا از همون طرف باید برم محمدرضا: ماموریتت کجاست؟ من: ........ تا اینو گفتم با عصبانیت بلند شد و گفت: یعنی چی ... چرا اونجا میدونی اونجا چقدر خطرناکه؟ برو بگو نمیری اشک تو چشام جمع شد من: محمدرضا خواهش میکنم محمدرضا: اصلا حرفشم نزن اصلا خودم میرم با سرهنگ حرف میزنم من: محمدرضا منـ... بدون توجه به من بلند شد از مامان و بابا خدافظی کرد و رفت با گریه بلند شدم رفتم تو اتاقم اخه چرا من این ماموریت میخوام انجام بدم چرا اخه محمدرضا انقدر خودخواهه ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16488059897414 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
بھ‌قول‌شهید‌محمد‌محمدے: اهل هرجاۍاین‌کره‌خاکۍ‌باشۍ ⇜ شهید‌خواهۍ‌شد... • اهل‌شهادت‌هستۍ؟! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•