شهید محمد ابراهیم همت:
یَاد خُدٌا را فَرامْوشِ نَکُنِیدَ .
مُرْتَبِ بِسِم الله بِگوییِد .
بٰا یاد و ذِکِر خْدا وَ عَمَل
بَرایِ رضِای خُدا خِیلیِ اَز
مَسائِل حَل مِیشوَد.
#شهیدانه
#בَِخَِتَِرَِ_مَِشَِڪَِےَِ_پَِوَِشَِ_حُِسَِـِِـےَِـَِنِ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن 🌱✨ مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا ۗ
روزی کمی با قرآن 🌱✨
وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ ۗ تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ ۗ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿١١١﴾
بَلَىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿١١٢﴾
وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَىٰ عَلَىٰ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَىٰ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَىٰ شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ ۗ كَذَٰلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ ۚ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿١١٣﴾
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَىٰ فِي خَرَابِهَا ۚ أُولَٰئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهَا إِلَّا خَائِفِينَ ۚ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿١١٤﴾
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿١١٥﴾
#روزی_کمی_با_قرآن
شـݪـمـچہ بـوے چـ ـادر خـاڪـی حـضرتــ زهرا (س) مـے دهـ ـد
#شلمچه
#حضرت_زهرا
#בَِخَِتَِرَِ_مَِشَِڪَِےَِ_پَِوَِشَِ_حُِسَِـِِـےَِـَِنِ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
امیرالمومنین می فرمایند :
کسی که در هر جمعه سوره نسا را بخواند از فشار قبر ایمن خواهد بود
#امیرالمؤمین
#בَِخَِتَِرَِ_مَِشَِڪَِےَِ_پَِوَِشَِ_حُِسَِـِِـےَِـَِنِ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـسۍـجے هـ ـا هـمـہ مدۍـون عـشـقند♣
خـدا مردان حـق مـجـنون عـشـقـند♣
#دخترانه
#استورے
#בَِخَِتَِرَِ_مَِشَِڪَِےَِ_پَِوَِشَِ_حُِسَِـِِـےَِـَِنِ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_بیست_و_هفتم بلند شدم و ب
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_بیست_و_هشتم
آروم چشمام باز کردم اما
چیزی ندیدم
گیج بودم سرم درد میکرد کم کم یادم اومد چی شده حتما تا الان
بچه ها متوجه نبودم شدن
اومدم دستمو تکون بدم ولی
نشد دستو پام بسته بود
من: کسی اینجا نیست
صدام اکو شد
فکر کنم تو یه اتاق کوچیک باشم
چون دستامو از پشت
بسته بودن به دیوار تکیه دادم
تا بتونم دیوارو لمس کنم
دیوار گلی بود و نم داشت
یهو یه صدا های اومد سعی کردم
بشنوم صدای چیه
صدا از دور بود
دونفر داشتن باهم حرف میزدن
بعد صدای در اومد
فکر کنم اومدن داخل چون صدای پاشون که بهم نزدیک
میشدن می اومد
--به به بالاخره خانوم خوشگله بهوش اومدن
--برم به رئیس خبر بدم
--برو تا اونموقع منم یکم با خانم خوشگله کار دارم
صدای خنده دومی اومد
از گوشام دود میزد بیرون
نمیخواستم دهن به دهنش بزارم
چنتا نفس عمیق کشیدم
تا به خودم مسلط باشم
حس کردم بهم نزدیک شد
تا دستش نشست رو گونم سرمو کشیدم عقب
من: دست کثیفتو بکش
بلند خندید
-- چموش کوچولو
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_بیست_و_هشتم آروم چشمام ب
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_بیست_و_نهم
زیر لب غریدم : خفه شو
اومد چیزی بگه که صدای یه
نفر دیگه اومد
-- بیا اینور کامران
تو صداش عصبانیت موج میزد
این دیگه کیه
-- چشم اقا ماهان
صداش لرزید
فکر کنم از این ماهانه حساب میبرن
پسره که اسمش ماهان بود گفت برید بیرون درو هم ببندید
بعد چند دقیقه صدای بسته
شدن در اومد
چه حرف گوش کن
آفرین آفرین مامانتون
فداتون بشه😁
با صدای این ماهانه دست
از حرف زدن با خودم برداشتم و به حرفاش گوش کردم
ماهان: خب میدونی کجایی من:------------------
ماهان: زبونتو موش خورده
بهش توجه نکردم و سرمو
انداختم پایین
که با حرفی که زد سرم و باسرعت بلند کردم
که فکر کنم گردنم شکست
ماهان: میدونی کی تورو
دزدیده رئیس باند
عقاب کوهستان
من: چیییییی مگه نمرده
ماهان: جانشینش الان رئیس بانده
من: جانشینش 😳
تا اومد حرف بزنه در باز شد
و صدای یه نفر که آشنا بود به گوشم رسید
[سلینا]
اوووف از دست این دختره کله شق
تا آخر من سکته میکنم
یه تاکسی گرفتیمو برگشتیم اردوگاه
وقتی خواستیم با محدثه
بریم سمت چادر که
فرمانده صدام کرد
من:بله فرمانده
فرمانده: به خانم حیدری بگین بیاد چادر من
من: بله فرمانده
کنجکاو شدم بفهمم
چیکارش داره
تا وارد چادر شدیم چشمام و بستم و با صدای بلند وعصبی
گفتم: من تورو میکشم دختره احمق حالا دیــ.....
تا اومدم ادامه بدم که صدای
جیغ محدثه بلند شد به سرعت چشمام باز کردم کـــ....
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
نظری، پیشنهادی .... دارید درخدمتیم 👇
https://harfeto.timefriend.net/16366078765639