•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت86
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
پروانه خانم با آرایشگاه برای ساعت سه هماهنگ شد، بعداز کمی شب نشینی به خونه برگشتیم.
صبح ساعت هفت بیدار شدم و بعدخوردن صبحانه مختصری خونه رو تمیز کردم.
حمید آماده شده بود بره بیرون، بابا هم کارهای مغازه رو به شاگرداش سپرده بود و سرکار نرفت. روبه حمید گفت
- حمیدجان، کارهات که تموم شد بیا دنبالم بریم دنبال عمه ت.
- چشم، میخواین اومدنی به خونه خودم برم بیارم؟
-نه باباجان، میخوام خودمم باشم. بالاخره خواهره ، انتظار داره خودم برم دنبالش، دلش شاد میشه.
حمید دستش رو روی چشم هاش گذاشت و با لبخند گفت
- به روی چشم.
حمید خداحافظی کرد و دنبال کارها رفت.
به اتاق برگشتم و لباس های مورد نظرم برای عقد رو اتو دادم و آماده روی تختم گذاشتم. مامان در زد و وارد اتاقم شد
- زهرا جان، من دستم بنده، نهار رو تو زودتر بذار، موقع ظهر سرمون شلوغ میشه.
- سهم چندنفر بذارم؟
- بابات که میخواد بره دنبال عمه ت، مرتضی و رویا هم تا یازده میرسن، خاله ت هم دیروز گفت زودتر میاد، گوشت رو گذاشتم بیرون یخش بازشه، گوشت پلو بذار که سریع آماده بشه.
چشمی گفتم و مامان به هال رفت، سریع اتاقم رو مرتب کردم و موهام رو شونه کردم، با کلیپس بالای سرم بستم.
با چشم دنبال خانم جون گشتم، با دیدنش که سینی برنج دستش بود لبخندی زدم، نزدیکش رفتم و از پشت دست هام رو دورش حلقه کردم.
- بدید من خانم جون، دورتون بگردم خودم پاک میکنم
لبخندی زد و همزمان که به کارش ادامه میداد جواب داد
- نه مادر، اینجوری منم حوصله م سر میره، برنج رو من پاک میکنم تو برو گوشت رو بار بذار.
چشمی گفتم و مشغول شدم .
نگاهی به ساعت روی دیوار کردم، نزدیک ده می شد، دست هام رو شستم و با حوله خشک کردم. بابا که مشغول تماشای تلویزیون بود گفت
- زهرا جان، یه زنگ بزن به حمید ببین کی میاد
چشمی گفتم وگوشی رو برداشتم، شماره حمید رو گرفتم.
- الو سلام خوبی داداش کجایی
- سلام زهرا جان، وسایل ها رو گرفتم و تحویل پروانه خانم دادم.
- بابا میگه کارت کی تموم میشه؟
- نیم ساعت دیگه خونم.
- کی میری حلقه هارو بگیری؟
- اخ پاک یادم رفته بود، بعداز نهار موقعی که سحر رو میبریم آرایشگاه باهم میریم حلقه هارم میگیریم
- باشه، زود بیا . مراقب خودتم باش.
تماس رو قطع کردم و نگاهی به خورشت کردم.
بعداز نیم ساعت حمید اومد و همراه بابا به دنبال عمه رفتن.
کارهای خونه تموم شد و رفتم دوش گرفتم ، موهام رو خشک کردم. نگاهی به غذا کردم کاملا جا افتاده بود.
زنگ خونه به صدا در اومد.عمه عطیه همراه بابا داخل اومدن. به مامان اطلاع دادم و به استقبال عمه رفتیم.
با دیدن عمه که با عصا راه میرفت، جلو رفتم و بغلش کردم
- سلام عمه جون، خوبین؟خوش اومدین.
عمه دستش رو دورم حلقه کرد وصورتم رو بوسید. با خوشرویی و مهربونی گفت
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌹🍃
🍃
گفتم: دلم گرفته و...
ابرهای اندوهش سیل آسا می بارد.
آیا نمی خواهی با آمدنت...
پایان خوشی بر #دلتنگیم باشی.
گفتی بگو:
❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣
خدایا به حق اهل بیت #اللهمعجللولیکالفرج🤲
#امامزمان
#دلتنگی
#اهلبیت
#شبتونمهدوی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو به سه نفر ارسال کن تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو به سه نفر ارسال کن تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت87
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
عمه دستش رو دورم حلقه کرد وصورتم رو بوسید. با خوشرویی و مهربونی گفت
- سلام عزیز دلم، خوبی زهراجان، قسمت خودت بشه الهی.
- سلامت باشین
مامان وخانم جون هم بعداز من با عمه روبوسی و احوالپرسی کردن.همه وارد شدیم، رو به بابا گفتم
- پس حمید کجا رفت؟
- رفت سری به خونه آقاسید بزنه ببینه کاری هست یانه.
نیم ساعتی از اومدن عمه عطیه می گذشت، که خاله هم اومد.
بعداز اومدن حمید، نهار رو خوردیم، ساعت نزدیک یک آماده شدم و همراه حمید رفتیم تا به سحر برای چیدن سفره عقد کمک کنیم.
حیاط خونه آقاسید با میز و صندلی چیده شده بود، ریسه های لامپ دور تا دور حیاط کشیدن بوند. از فامیلهای سحر داخل حیاط همه مشغول کار بودن سلامی دادیم و وارد خونه شدیم.
باچشم دنبال سحر گشتم وبعد از سلام واحوالپرسی از پروانه خانم به داخل یکی از اتاقها که سفره عقد اونجا چیده می شد رفتم.
سحر به همراه چند تا از دخترهای فامیلشون مشغول تزیین اتاق و سفره بودن.
نزدیک رفتم و سلام کردم، سحر با دیدنم لبخندی زد و به طرفم اومد.
- سلام عروس خانم، خسته نباشی
- سلام عزیزم، ممنون. چه عجب اومدی؟
- شرمنده کلی کار روی سرم ریخته بود الانم اومدم یکم کمکت کنم ، بعد باهم بریم حلقه هارو بگیریم و برگردم خونه آماده شم برای عقد.
- توهمراهم نمیای؟
- نه عزیزم، بعداز رسوندن تو حمید میخواد بره آرایشگاه.
منم برم خونه آماده شم با مامانینا بیام
- باشه گلم، ماهم کارمون تموم شده، یه چایی بخوریم، بریم دنبال بقیه کارها.
- باشه مثلا اومدم کمک کنم، ماشاالله همه کارهارو خودتون انجام دادین.
- آقا حمید کجاست؟
- گفت اونجا خانوما راحت نمیشن، رفت تو حیاط کمک کنه
لبخندی زد و هردو پیش پروانه خانم رفتیم.خاله های سحر هر کدوم به کاری مشغول بودن. با دیدن ما یکی از خاله هاش چایی ریخت و سریع خوردیم. بعداز آماده شدن سحر خداحافظی کردیم و به پاساژ رفتیم.
هرسه وارد مغازه شدیم، آقا محسن باددیدن مابلند شد، سلام کرد و جواب دادیم.
سریع حلقه ها رو از جعبه مخصوص بیرون آورد. ذکر "یاعلی" و "یازهرا" روی سنگهای عقیق انگشتر خودنمایی میکرد.
حلقه ها رو به حمید و سحر داد هردو امتحان کردن، کاملا اندازه بود. گردنبند طلای منم تو یه جعبه دیگه گذاشت و بعداز حساب کردن هزینه و تخفیف ویژه ای که به خاطر رفافتشون داد. خداحافظی کردیم سوار ماشین شدیم
سحر آدرس آرایشگاه دختر خاله ش رو داد و حرکت کردیم.
بعداز پیاده کردن سحر، حمید من رو به خونه رسوند و به آرایشگاه مردونه رفت.
خونه ما هم زن عموها و دایی مرتضی هم رسیده بودن، با دیدن دایی به طرفش رفتم و با خوشحالی بغلش کردم.
- سلام دایی جون، رسیدن بخیر، دلم براتون یه ذره شده بود
از بغل دایی جدا شدم و دایی جواب داد
- سلام عشق دایی، خوبی ، ببینم کی شیرینی تو رو میخورم؟
خواستم جواب بدم زندایی رویا نزدیکم شد
- مرتضی جان به زودی ان شاالله میخوریم، خوبی عزیزم؟
زندایی رویا دختر مذهبی و خوش اخلاقیه، تقریبا سه سالی از من بزرگتره. بغلش کردم و روبوسی کردیم.
- مگه میشه شما رو ببینم و حالم بد باشه.
بازن عمو مائده و زن عمو لیلا هم روبوسی و احوالپرسی کردم. با اجازه ای گفتم و به اتاق رفتم.
تمام وسایل مورد نیازم رو تو ساک کوچیکی گذاشتم، ساعت نزدیک چهارو نیم بود، آماده شدیم و به طرف خونه عروس خانم حرکت کردیم.
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞