•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_میم
#قسمت90
عاقد به همراه بابا،آقاسید وحمید و چند نفر دیگه بالا اومدن.
سحرو حمید کنار هم نشستن ، به همراه دختر خاله سحر تور رو بالای سر عروس و داماد نگه داشتیم.
عاقد قبل از اینکه عقد رو بخونه گفت
- آقای داماد اگر از عقد موقتتون زمانی باقی مونده، باید ببخشید تا من خوندن خطبه رو شروع کنم.
حمید همونجور که سربه زیر بود لب زد:
- باقی مونده ی مدت محرمیتمون رو بخشیدم.
عاقد شروع به خوندن خطبه عقد کرد.
سحر قران رو باز کرده بود و سوره نور میخوند،
- النِّکَاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی....
خانم سیده سحر هاشمی آیا وکیلم شمارو به عقد دائم آقای حمید فلاح با مهریه معلوم، یک جلد کلام الله مجید وچهارده سکه بهار آزادی، یک سفر کربلا....
سکوت کرد و دوباره ادامه داد
- ویک سفر حج، هدیه ی حاج رضا پدر آقای داماد دربیاوردم؟
از شنیدن سفر حج خیلی خوشحال شدم. زهره دخترِ خاله مریم گفت
- عروس داره سوره نور میخونه...
برای بار دوم عاقد پرسید، گفتم
- عروس خانم به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متوسل شده
عاقد طوری که همه بشنون گفت
- ماشاالله به این عروس خانم که از اولِ زندگیش با قران و اهل بیت مأنوسه، حالا برای بار سوم میخونم عروس خانم وکیلم؟
سحر قرآن رو بست و بوسید، نفس عمیق کشید و باصدای آرومی گفت
- با اجازه امام زمان و بزرگترا بله
حمید با شنیدن جواب چشم هاش رو بست و زیر لب خداروشکری گفت وبا محبت به سحر نگاه کرد.
عاقد به حمید هم همون مهریه و بقیه دعا رو خوند وپرسید
- آقای داماد وکیلم؟
حمید با آرامش جواب داد
- با اجازه امام زمان وبزرگترا بله.
صدای کل کشیدن و کف زدن کل اتاق کوچیک عقد رو برداشت. اشک شوقم صورتم رو خیس کرده بود.عاقد روبه بابا وآقاسید گفت
- به میمنت و مبارکی ان شاالله.
تور رو جمع کردیم. سحرو حمید رو بوسیدم و تبریک گفتم.
مامان حلقه هاشون رو از سفره عقد برداشت حمیدو سحر انگشترهارو تو انگشت هم انداختن.
مامان نزدیک اومد و بعداز روبوسی و تبریک نیم ستی رو به سحرکادو داد. پروانه خانم هم یه النگو تو دست سحر انداخت. خانم جون وخاله وعمه یکی یکی نزدیک اومدن، کادوهاشون رو دادن و تبریک گفتن.
باچشم دنبال مهسا گشتم کنار مامانش وایساده بود و با دلخوری نگاه میکرد. چشمش که به من افتاد لبخندی مصنوعی زد و جوابش رو بالبخند دادم.
بعداز رفتن آقایون فیلمبردار از سحر و حمید چندتا عکس گرفت و از ماخواست کنارشون باشیم و دسته جمعی عکسی بگیریم.
بعداز تموم شدن کار فیلمبرداری و عکاسی حمید به جمع آقایون رفت و کنار سحر نشستم. دستش رو گرفتم
- حالا شدی زنداداش خودم، دیگه همیشه باهمیم.
سحر بامحبت لبخندی زد و گفت
- زهرا بابت همه چیز ممنونم خصوصا...
با شیطنت گفتم
- خصوصا چی؟؟؟
- خصوصا وقتی که عاقد خطبه رو میخوند به جای گل وگلاب که یه جورایی دروغ حساب میشه حقیقت رو گفتی
متوجه منظورت نشدم
- اینکا میگن گل و گلاب چیدن یه جور دروغه، که دوست نداشتم تو عقد من باشه. میگن دل به دل راه داره ها... اون موقع سوره نور میخوندم که زندگیمون منور به نور قرآن باشه. وقتی که عاقد برای بار دوم پرسید متوسل به خدا و امام زمان علیه السلام شدم که با لطف و عنایتش خوشبخت بشیم.
- اتفاقا به نظر من خود امام زمانم به این مجلس عنایت داشت، مهریه ی کم و کربلا و مهمتر از همه یه حج هم هدیه گرفتی. خوشا به سعادتت
هر دو خوشحال بودیم، خانم جون که روسری سفید سر کرده بود و یه پیراهن سفید تنش بود با عصاش نزدیکمون شد.
♥️قسمتاولرماندرحالتایپ
#نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت91
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
هر دو به احترامش بلند شدیم
- خوشبخت بشی دخترم، تو کل عمرم بهترین عقدی بود که دیدم، الحمدلله عروس حاج رضا هم ساداته هم فهمیده و عاقل. الهی به حق علی مرتضی خوشبخت بشین.
سحر تشکری کرد و روبه خانم جون گفتم.
- شما که از ته دل دعا میکنین، خب چی میشه تو این لحظه معنوی به منم دعا کنین؟
راه دوری نمیره هاااااا!!
از حرفم خنده ش گرفت و با صدای دلنشینی گفت
- توهم خوشبخت بشی عزیزم. الهی که هرچی تو دلته خدا بهت بده.
نزدیکش رفتم وبغلش کردم .
بعداز خوردن شام و میوه وشیرینی
مولودی خوان، نیم ساعتی خوند و مراسم تموم شد.
همه آماده شدیم که بریم. مامان و پروانه خانم مهمونها رو بدرقه کردن و خوش آمد گفتن.
مهسا همراه خانواده ش رفت. با رفتنش نزدیک خاله شدم وعلت ناراحتیش رو پرسیدم
- خاله مریم چرا ناراحت بودین، اتفاقی افتاده؟
خاله نگاهش غمگین بود و انگار منتظر بود با کسی درد دل کنه
- نمیدونم زهرا جان چی بگم اخه، خودم از پوشش مهسا خجالت زده شدم. اصلا خانواده ش اهل این چیزا نیستن.
مهسا اومد پیشم بهش با محبت گفتم :
عزیزم، یه مقدار حواست به پوششت جلو نامحرم باشه، همه حاج احمد رو میشناسن، میدونن خانواده ما مذهبیه.
فردا پس فردا، هزار جور حرف پشت سرمون میگن....برگشت گفت:خب هرکسی هرجور دلش بخواد میگرده سعید از اولم من رو میشناخت، تو راهم اومدنی بهم گیرداده، لطفا بذارید بهم خوش بگذره. الانم سعید میدونم از کار مهسا ناراحته، هرچی مهسا گفت بیا باهم بریم، گفت حوصله ندارم باخاتواده ت برو.
از حرف های خاله ناراحت شدم
- خاله جان، چرا اینقدر خودتون رو عذاب میدید، این دوتا نامزدن بالاخره یکیشون کوتاه میاد، خب سعیدم حق داره، مرده و غیرتی میشه، اما اونقدری مهسا رو دوست داره که زود فراموش میکنه. مطمئن باشین چندماهی که بگذره ان شاالله با هم به تفاهم میرسن.
هرچند میدونم این حرف ها فقط برای آرامش خاله ست.
- خدا خیرت بده زهراجان، ان شاالله به حق این شب سعید ومهسا هم خوشبخت بشن.
الهی امین گفتم و باصدای مامان برگشتم
- زهرا جان، مادر آماده شو بریم، دیر شده. مریم جان زحمت کشیدی خواهر. اینقدر اعصاب خودت رو به خاطر بچه ها خراب نکن نامزدن یه دیقه خوبن یه دیقه بد... خودشون باهم کنار میان. برای همه تو زندگیشون از این اتفاقات میفته، صبر کن همه چیز درست میشه.
- من که همش دست به دعام، خدا خودش ختم بخیر کنه.
آرایش صورتم رو پاک کردم و بعداز عوض کردن لباس هام پیش سحر رفتم.
- سحر جون عزیزم ما دیگه باید بریم احتمالا الان حمید بیاد بالا خداحافظی کنه باهات، ان شاالله فردا میبینمت.
- ممنون عزیزم به سلامت.
خاله هم اومد و با سحر خداحافظی کرد و رفت.
مهمونها همه رفته بودن و فقط خانواده ما و سحر مونده بود. حمید یا اللهی گفت و با تعارف پروانه خانم داخل اومد.
نزدیک اتاق شد و با دیدنش لبخندی زدم.
- خب خانوم با ما امری ندارین؟
سحر بامحبت نگاهش کرد، به خاطر اینکه پیش من معذب نباشن باسحر خداحافظی کردم و به حمید گفتم
- داداش ما بیرون منتظریم
- باشه عزیزم
مامان وپروانه خانم باهم درباره مراسم صحبت میکردن. با چشم دنبال خانم جون گشتم، روی یکی از مبل ها نشسته و آماده رفتن بود.
- خانم جون میخواین تا حمید و مامان بیان ما بریم کنار ماشین.
- اره مادر، پاهای من درد میکنه، تا من آروم آروم از پله ها پایین برم ، اوناهم میان.
دستش رو گرفتم و از روی مبل بلند شد.
از پروانه خانم خداحافظی میکردیم که سحر و حمید هم به جمع ما اومدن.
خانم جون صورت هردو رو بوسید
- الهی که به پای هم پیر شین. حمید جان ما کم کم بریم کنار ماشین .
حمید دستش روپشت خانم جون گذاشت. سوییچ رو از جیب شلوارش در آورد و به من داد.
- زهرا جان اینم سوییچ، حاجی هم پایین منتظره، شما بریم منم الان میام
باشه ای گفتم و همراه مامان وخانم جون پایین رفتیم
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️ ✍ #ناهیدمهاجری #قسمت91
.
🔴 متاسفانه تو عقدهای ما خیلی راحت دروغ گفته میشه شاید خیلیا براشون مهم نباشه ولی دروغ دروغه... باید سعی کنیم این عادتمون رو اصلاح کنیم😊
خواهرای مهربونم حتما سر سفره ی عقد به یاد امام زمان پدرمهربونمون باشین و ازشون کسب اجازه کنین من خودمم سر عقدم از امام زمان علیه السلام اجازه گرفتم و حتی مهریه ی خودم 14 سکه ست و خیلی خوشحالم که هم مهریه م کمه هم اینکه زندگیمون با قران و اهل بیت شروع شد.
👈 به نظرم مهریه ی زیاد و زندگی تجملی خوشبختی نمیاره بلکه دوست داشتن و محبت و درک همدیگه هست که باعث خوشبختی و ارامش در زندگی میشه😊
و از همه مهمتر از مولامون بخوایم برامون دعای خیر بکنن و فرزندانی تربیت کنیم که در خدمت حضرت باشن و یاری مولاجان رو بکنن❤️
الهی امین🌸🌿
.
4_5915511585526255671.mp3
2.88M
🛑هر وقت کارد به استخوانت رسید، راه چاره این است که ...
💠اونایی که تو پیوی میگن مشکل داریم
💠اونایی که مشکل رزق و روزی دارن
💠اونایی که حاجات مهم دارن....
حتما اینو گوش بدید😊
اینو بدونین شیعه بی کس نیس، صاحب داره☺️
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو به سه نفر فوروارد کن تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
.
اونایی که دوست دارن زود رمان رو بخونن و
حوصله شون نمیکشه تیکه تیکه بخونن
تو وی ای پی کامله 😊
.
☀️﷽
♦️ #نکاتمعرفتی
🔰 یکی از ادعیه بسیار نورانی در رابطه با امام عصر علیه السلام دعای معروف "صلوات ضراب اصفهانی " است
این دعا در غیبت صغری مستقیما از امام زمان ارواحنا فداه بدست ما رسیده است
در یکی از فراز های دعا چند گروه را از خدا طلب میکنیم که "ریشه کن و نابود بشوند "
👈 به «بشوند» دقت کن ‼️
1⃣ مَنْ جَحَدَهُ حَقَّهُ
(کسی که حق امام عصر را انکار میکند )
2⃣ وَاسْتَهانَ بِاَمْرِهِ
(کسی که أمر امام عصر را سبک بشمارد)
3⃣ وَسَعي في اِطْفآءِ نُورِهِ
(کسی که سعی دارد نور امام عصر را خاموش کند)
4⃣ وَ اَرادَ اِخْمادَ ذِكْرِهِ،
(کسی که اراده کرده ذکر و یاد امام عصر از بین برود )
#ایمومن ‼️
👈 خوب دقت کن یک موقع شامل این چهارگروه نباشی !!
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو به دوستات فوروارد کن تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
سيد ابن طاووس میفرمايد:
اگر از هر عملی در عصر جمعه غافل شدی از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو فوروارد کن تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
AUD-20220506-WA0021.mp3
10.88M
🎧 #صوت
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🎙#مهدیصدقی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو فوروارد کن تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
•🌿 میگویند جمعه می آید …
آری....
روزی که بازار تعلقات دنیا
را تعطیل کنیم؛
او خواهد آمد...🍂
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو فوروارد کن تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1