┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت139
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
ناتوانی رو توی صورتم احساس کردم، نگاهی به چهره ی بابا که غمیگین و ناراحت بهم خیره بود انداختم.
حمید کنارش ایستاده بود و قفسه ی سینه ش از شدت عصبانیت بالا وپایین میشد، رگ های گردنش بیرون زده بود و تنها چیزی که توی این موقعیت خودنمایی می کرد مشتش بود که حسابی بهم فشارش میداد، کارد بهش میزدی خونش در نمیومد.
دلم به حال خاله سوخت، بیچاره از خجالت سرش پایین انداخته بود و گریه میکرد. سحر چندباری گفت آروم باشم، اما ازبس حرف های سعید، برام سنگین تموم شده نمیتونم.
دستم هنوز روی قلبم بود، نگاهی به سعید که هنوزم متوجه اشتباهش نشده کردم، انگار شیطون رفته تو جلدشو هیچ جوره حرف کسی رو قبول نمیکنه. چشم هاش پراز نفرت بود، خواست قدمی برداره که بابا از روی مبل بلند شد با تشر گفت
- سعید، اگه تا الان چیزی بهت نگفتم به حرمت خانم جون و مادرت بود، اگه یک بار دیگه بیای و اوقات زهرا رو تلخ کنی، این بار با خود من طرفی فهمیدی؟ دیگه هم دور و بر زهرا نبینمت.
سعید بدون این که جوابی بده نگاه پر از نفرتی بهم کرد و بدون خداحافظی رفت.
حالم اصلا مساعد نیست، انگار یه چیزی به قلبم چنگ میزنه، دسته مبل رو با انگشتام محکم فشار دادم و نفس هام به سختی بالا میومد، اینبار مامان سریع نزدیکم شد
- زهرا جان مادر! چی شد؟
نتونستم جوابش رو بدم
-خاک به سرم، آقا رضا این اصلا حالش خوب نیس.
بابا و حمید با عجله به سمتم اومدن، سحر لیوان آبی به دستم داد و کمی ازش خوردم، اما لحظه به لحظه درد بیشتر میشد.
حمید سریع سوییچ رو برداشت و گفت
- فشار عصبیه، زود کمکش کنین ببرم بیمارستان.
توانی توی پاهام ندیدم تا بایستم، دستم رو روی قلبم که هر لحظه فشارش بیشتر می شد، فشار دادم. احساس کرختی توی دست هام کردم،ناخواسته دستم افتاد، متعجب به دست بی حال شده ام نگاه کردم.
بی توان سرم رو بالا آوردم و به اطرافم چشم دوختم، همه نگران بودن و ازم سؤال می پرسیدن، اما صدای هیچ کس رو نمی شنیدم. حمید شونه هام رو گرفت و تکونم داد
سرگیجه ی عجیبی توی سرم احساس کردم، پشت پلک هام سنگین شد و چشم هام رو بستم.
آروم چشم هام رو باز کردم و خودم رو روی تخت بیمارستان دیدم، شیلنگی به بینیم وصل شده بود. کمی به ذهنم فشار اوردم تا بفهمم چه اتفاقی افتاده که یاد حرف های سعید و سرگیجه م افتادم. خداروشکر از درد چند لحظه ی پیش خبری نبود.
آروم سر چرخوندم، مامان نگران نگاهم می کرد.
لبخندی به چهره نگرانش زدم
- بیدار شدی دختر گلم؟ مادرت بمیره که این همه عذاب کشیدی!
- خدا نکنه ما...مان، من...حالم... خوبه نگران... نباشین. برا چی... منو آوردین بیمارستان... من...من... که چیزیم نبود فقط... سر...گیجه داشتم.
با هر کلمه یه نفسی میکشیدم تا بتونم حرف بزنم. در باز شد وبابا به همراه خاله،خانم جون، سحر وحمید وارد شدن.
خاله پیشونیمو رو بوسید
- خاله بمیره برات، شرمندتم زهراجان. این پسره نفهم من باعث و بانی این اتفاقاست.
بابا با محبت نگاهی بهم کرد و مثل همیشه که سعی در آروم کردن اوضاع داشت، روبه خاله گفت
- مریم خانم هرچی بوده تموم شده، الان دیگه وقت این حرف ها نیست، خداروشکر حالش خوبه.
خانم جون نزدیکم شد و دستم رو گرفت
- بهتری دخترم؟ میدونی چقدر نگرانت شدیم؟
آروم لب زدم
- شر...مند...تونم، یه لحظه... نفهمیدم چی شد.
- دشمن امیرالمؤمنین شرمنده باشه توچرا!
- چطور... اجازه دادن...همتون بیاین... مگه...مگه الان ...وقت...ملاقاته؟
حمید پیش دستی کرد وجواب داد
- مارو دست کم گرفتی آبجی کوچیکه؟
از قبل هماهنگ کردن، اگه بگم باور نمیکنی!!!
بی حال گفتم:
- کی؟
-بذار اول دکتر بیاد معاینه ت بکنه بعد.
صدای پایی شنیدم، دکتری پنجاه ساله که روپوش سفید رنگ به تن داشت وارد شد، نگاهی به کسی که پشت سرش وارد شد، کردم. تازه فهمیدم حمید از کی صحبت می کرد.
🔴کل رمان تو وی ای پی با 1566پارت آماده ست، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
▪️امام عصر علیهالسلام:
🔸️هیچ چیز مانند نماز، بینی شیطان را به خاک ذلت نمیمالد.
پس نماز بخوان و بینی شیطان را به خاک بمال.
🔹️فَمَا أُرْغِمَ أَنْفُ الشَّيْطَانِ بِشَيْءٍ مِثْلِ الصَّلَاةِ فَصَلِّهَا وَ أَرْغِمْ أَنْفَ الشَّيْطَان.
📚بحارالانوار، ج۵۳، ص ۱۸۲.
📚کمال الدین، ج ۲، ص۵۲۰.
#امامزمان
#نماز
#حدیث_گرافی
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا این پست رو با لینک نشر دهید تا افراد زیادی با حضرت اشنا شن
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
4_5868631691072901341.mp3
6.97M
▫️او تشنهی هدایت ماست.
#حکایت عجیب ملاقات یک راهب با امیرالمومنین علیهالسلام
📚 الإرشاد، ج ۱، ص۳۳۴.
#مهربانی_حضرت
#امیرالمومنین_علیه_السلام
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_میم
#قسمت140
صدای پایی شنیدم، دکتری پنجاه ساله که روپوش سفید رنگ به تن داشت وارد شد، نگاهی به کسی که پشت سرش وارد شد، کردم. تازه فهمیدم حمید از کی صحبت می کرد.
برادر زینب به همراه دکتر نزدیک تختم رسیدن.
- حالت خوبه دخترم؟ الان که درد نداری؟
- خداروشکر...خوبم، نه، فقط موقع ...حرف زدن...نفس کم میارم
- این طبیعیه، به خاطر شوکیه که وارد شده بهت. تا یکی،دو ساعت با داروهایی که نوشتم خوب میشی.
فشارم رو گرفت و با گوشی معاینه، ضربان قلبم رو گوش داد، نگاهی به برادر زینب کردم، چشمش به دکتر بود ببینه چی میگه. دکتر که گوشی رو از روی قلبم برداشت ، علی آقا پرسید
- دکتر مشکلی که ندارن؟
- نه خداروشکر همه چیز نرماله،فقط باید دوسه روزی تحت مراقبت باشن. الانم بهتره دورش رو خلوت کنین، تا استراحت کنه.
دکتر بعداز تموم شدن معاینه، با خودکارش مطالبی رو روی برگه ها نوشت و از اتاق بیرون رفت. بقیه هم بعد از خداحافظی، اتاق رو ترک کردن.
احساس کردم باید به سرویس برم، خواستم از کسی کمک بخوام اما متاسفانه کسی نبود. با هر زحمتی بود سِرُم رو توی دستم گرفتم و آروم به طرف در حرکت کردم، هنوز سرگیجه دارم.
در رو آروم باز کردم، یک قدم به بیرون از اتاق برداشته بودم که دیدم آقای دکتر با بابا وحمید در حال صحبته، علی آقا هم کنارشون وایستاده بود. خیلی آروم صحبت می کردن گوش هام رو تیز کردم شاید متوجه بشم چی میگن.
- راستش آقای فلاح، خدارو شکر خفیف بوده و رد کرده. بهتره بیشتر مراقبش باشین، من نمیدونم چه اتفاقی افتاده، هرچی هست شوک بدی بهش وارد شده. نظر من اینه این مدت اخبار ناراحت کننده بهش نگین.
بابا سرش رو پایین انداخت و حمید کلافه به اطراف نگاهی کرد، چشمش که به من افتاد قدم هاش رو تند کرد و نزدیکم شد
- زهراجان، تو اینجا چیکار میکنی، برا چی از روی تخت بلند شدی؟
مات ومبهوت از حرف هایی که شنیده بودم، گنگ به حمید نگاه کردم و گفتم
- دکتر درباره چی حرف میزد؟
- هیچی عزیزم گفت فقط یه شوک عصبی بوده، اصلا به اینا فکر نکن.
بابا به همراه علی آقا نزدیکم شدن. علی آقا گفت
- زهرا خانم، شما نباید از روی تخت بلند شید، هنوز سرگیجه تون خوب نشده، خدایی نکرده ممکنه نتونین تعادلتون رو حفظ کنین و زمین بخورین.
- ببخشین...میخواستم... برم سرویس، دیدم کسی نیست کمک کنه تنهایی اومدم.
نفس عمیقی کشیدم،حمید بازوم رو گرفت و رو به بابا گفت
- بهتره شما برین، من اینجا هستم. اتاقشم چون خصوصیه گفتن مشکلی نداره همراه آقا باشه.
روبه حمید گفتم
- میشه...سحر امشب... پیشم بمونه؟
- اگه دوست داری سحر پیشت باشه، مشکلی نیست رفت پیش ماشین، بذار زنگ بزنم بگم بیاد، منم بابایینارو برسونم خونه دوباره برمیگردم اگه وسایلی لازم بود تهیه کنم.
علی آقا به حمید گفت
- حمیدجان، امشب من شیفتمه، تو فردا میخوای بری سرکار، خانمت که همراه زهرا خانم هست، منم میسپرم اگر چیزی نیاز بود به خودم بگن، تو برو خونه.
از اینکه این همه به خانواده ما محبت داره هم خوشحال شدم، هم شرمنده. با دیدن سحر گل از گلم شکفت، احتمالا دلش طاقت نیاورده قبل از زنگ زدن حمید دوباره برگشته.
سحر نزدیکم شد،سرگیجه امونم رو بریده، به سحر آروم گفتم
- میشه کمکم کنی...برم سرویس؟
- اره عزیزم، سِرمت رو بده من نگه میدارم، خودتم بهم تکیه بده بریم.
از حمید و بابا خداحافظی کردم و به برادر زینب گفتم
- شرمنده، من فقط اسباب زحمت... شدم براتون.
لبخند محوی زد و دست روی شونه ی حمید گذاشت و گفت.
- این چه حرفیه، انجام وظیفه ست، حمید به گردن من حق زیادی داره.
ازشون دور شدیم و به کمک سحر سرویس رفتم. از سرویس برگشتم و روی تخت دراز کشیدم. نسبت به نیم ساعت قبل راحتتر میتونم حرف بزنم.
- ببخش سحر، نذاشتم بری خونتون. بهت نیاز داشتم
روی صندلی کنار تخت نشست و دستم رو گرفت و با محبت نگاهم کرد
- این چه حرفیه، اتفاقا اگه میرفتم فکرم پیشت میموند، خوب کاری کردی گفتی بمونم. مامانم چندباری زنگ زده و حالت رو پرسیده. بهش گفتم امشب پیشت میمونم گفت بمون. مامان خودتم قبول نمی کرد بره خونه، به زور راهیش کردیم.
🔴کل رمان تو وی ای پی آماده ست، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_مهدوی
⚪️ خودتو بسپر به امام زمان «عج» ...
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_میم
#قسمت141
- این چه حرفیه، اتفاقا اگه میرفتم فکرم پیشت میموند، خوب کاری کردی گفتی بمونم. مامانم چندباری زنگ زده و حالت رو پرسیده. بهش گفتم امشب پیشت میمونم گفت بمون. مامانت قبول نمی کرد به زور راهیش کردیم.
- سحر؟
- جونم
- خیلی سبک شدم که همه حرف هام رو زدم، ولی...ولی نکنه اشتباه کرده باشم؟؟
- نه گلم، به نظرم کار درستی کردی، چون اگه نمیگفتی دوباره مهسا یه برنامه جدید میریخت و هر روز یه بحث جدید داشتی.
این کارت باعث شد بابا وحمید هم از همه چیز باخبر بشن، اینجوری نقشه های مهسا هم نقشه بر آب مشه.
قطره ی اشکی از گوشه چشمم روی گونه م ریخت. سحر متوجهم شد و گفت
- جون من دیگه گریه نکن، نمیدونی وقتی حالت بد شد چی کشیدیم،دیگه همه چی تموم شد.
نگاهی به چهره ی مهربونش انداختم و لبخندی بهش زدم، اما تو دلم غوغایی بپاست که فقط خدا میدونه.
- برام تعریف کن چی شد که آوردینم اینجا
سحر آهی کشید و جواب داد
- وقتی که دستت رو روی قلبت گذاشتی، رنگت مثل گچ سفید شده بود، بابا و مامان چند باری صدات کردن،
حمید خیلی ترسیده بود تا حالا اینجوری ندیده بودمش.چند باری شونه هات رو تکون داد اما وقتی دید جواب نمیدی، سریع با اورژانس تماس گرفتیم.
زهرا خیلی بد بود خیلی. تا آمبولانس بیاد مردیم و زنده شدیم، خاله مریم زنگ زد به سعید و هرچی از دهنش درمیومد بارش کرد.
راستش...شاید گفتنش درست نباشه ولی وقتی بیهوش بودی، سعید اومد اینجا، اما حمید نذاشت بیاد ببینه تورو، گفت دیگه چی از جونش میخوای، اینجا هم ولش نمیکنی!
- داداشِ زینب چطور فهمید؟
لبخند کجی زد و گفت
- وقتی رسیدیم بیمارستان، تورو که از آمبولانس روی برانکارد گذاشتن، آقای محبی تو حیاط بیمارستان مارو دید که نگران کنار آمبولانسیم، نزدیک شد وبا دیدن تو، نمیدونم یهو چش شد نگران گفت سریع ببرین داخل، خودشم همراهمون اومد.
فک کنم شیفتش رو تحویل داده بود چون یکی از پرستارا گفت اقای دکتر مشکلی پیش اومد برگشتین، مگه شیفت رو تحویل ندادین!!
میدونی چیه زهرا، بنده خدا چندباری با دکتر علوی تماس گرفت و هماهنگ کرد که بیاد بالای سرت...انگار اونم نگران بود.
آهی کشیدم و به سقف خیره شدم، چند تقه بع در خورد و بعداز وند ثانیه در باز شدو آقای محبی، با ظرف غذا وارد شد، روسریم رو مرتب کردم تا حجابم کامل باشه.سحر بلند شد و سلام داد.
- ببخشین خانم هاشمی حمید گفت که شام نخوردین میخواست خودش براتون بیاره، نذاشتم. گفتم خودم میارم که این همه راه رو نیاد، البته برای زهرا خانم سوپ گرفتم.
غذاهارو به دست سحر داد و گفت
- اگر کاری داشتین یا مشکلی پیش اومد من تو اتاق خودم هستم، بپرسین نشونتون میدن.
سحر تشکری کرد و لحظه ی آخر که میخواست بره، خواست حرفی بزنه که پشیمون شد و رفت.
سحرظرف غذارو باز کرد، بوی خوشت قورمه سبزی مشامم رو پر کرد.
- دستشون درد نکنه چه بویی داره، خوب شد که تو نمیتونی بخوری و تنهایی همش رو میخورم.
- دلت میاد بدون من بخوری؟خیلی نامردیه!
- اولا، بله مجبورم تنها بخورم، چون گشنمه، دوما نامرد نیستم، به خاطر سلامتیه خودته.
توهم سوپت رو بخور، به من نده.
- میگم حیف شد،فردا نمیتونم بیام جلسه. چرا یهو اینجوری شد و همه چیز بهم ریخت؟
- نگران نباش حتما یه حکمتی داشته.
درباره ی جلسه هم گزارش لحظه به لحظه بهت میدم.
تخت رو کمی بلند کرد تا بتونم سوپ بخورم، قاشق اول رو که تو دهنم گذاشت، گوشیش زنگ خورد.
- بله!
- سلام حمید جان....اره خوبه الانم دارم بهش سوپ میدم...دستشون درد نکنه خیلی به زحمت افتادن...نه به مامان بگو نگران نباشه حواسم هست...قربونت خداحافظ.
تماس رو قطع کرد، بهش گفتم
- چی می گفت؟
- اول حال تو روپرسید، بعد گفت میخواستم شام بیارم علی آقا نذاشت، گفت نمیخواد این همه راه بیای.
مامانم دلواپست بودگفتم حالت خوبه که خیالش راحت باشه.
- به نظرت فردا مرخص میشم؟
- نمیدونم، باید از دکتر بپرسیم.
خدایا چقدر از نظر جسمی و روحی ضعیف شدم، خودت کمک کن بتونم برم مشهد، دلم داره پر میزنه برا صحن انقلاب. یا امام رضا منم دعوت کن.
- به چی فکر میکنی؟
- به اردوی مشهد، کاش زمان زود بگذره، بریم. هیچ وقت از بیمارستان خوشم نمیومد، کاش فردا بریم خونه!
بقیه سوپ رو خوردم و خوابیدم.
صبح با سر وصدای بیرون اتاق، چشم باز کردم، کسی تو اتاق نبود دستم رو اهرم بدنم کردم و آروم نشستم.
سحر گوشیم رو کنار تخت روی میز گذاشته بود، برداشتم، چهل تماس بی پاسخ و ده پیام خونده نشده.یکی یکی باز کردم. بادیدن اسم سعید، دوباره اعصابم بهم ریخت و تپش قلبم شروع شد. خواستم پیامش رو باز نکنم اما انگار یه چیزی مانعم میشه و میگه بازش کنم
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞